در
کتابخانه
بازدید : 640263تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه
رسول اكرم و دو حلقه ی جمعیت
مردی كه كمك خواست
خواهش دعا
بستن زانوی شتر
همسفر حج
غذای دسته جمعی
قافله ای كه به حج می رفت
مسلمان و كتابی
در ركاب خلیفه
امام باقر و مرد مسیحی
اعرابی و رسول اكرم
مرد شامی و امام حسین
مردی كه اندرز خواست
مسیحی و زره علی علیه السلام
امام صادق و گروهی از متصوفه
علی و عاصم
مستمند و ثروتمند
بازاری و عابر
غزالی و راهزنان
ابن سینا و ابن مسكویه
نصیحت زاهد
در بزم خلیفه
نماز عید
گوش به دعای مادر
در محضر قاضی
در سرزمین منا
وزنه برداران
تازه مسلمان
سفره ی خلیفه
شكایت همسایه
درخت خرما
در خانه ی امّ سلمه
بازار سیاه
وامانده ی قافله
بند كفش
هشام و فرزدق
بزنطی
عقیل، مهمان علی
خواب وحشتناك
در ظلّه ی بنی ساعده
سلام یهود
نامه ای به ابوذر
مزد نامعین
بنده است یا آزاد؟
در میقات
بار نخل
عرق كار
دوستیی كه بریده شد
یك دشنام
شمشیر زبان
دو همكار
منع شرابخواره
پیراهن خلیفه
جوان آشفته حال
مهاجران حبشه
كارگر و آفتاب
همسایه ی نو
آخرین سخن
نُسَیبه
خواهش مسیح
جمع هیزم از صحرا
شراب در سفره
استماع قرآن
شهرت عوام
سخنی كه به ابوطالب نیرو داد
دانشجوی بزرگسال
گیاه شناس
سخنور
ثمره ی سفر طائف
ابواسحق صابی
در جستجوی حقیقت
جویای یقین
تشنه ای كه مشك آبش به دوش بود
لگد به افتاده
مرد ناشناس
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
شاید كسی گمان نمی برد كه آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق كه همیشه ملازم یكدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یكی از آنها را بیش از آن اندازه كه به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند. معمولاً وقتی كه می خواستند از او یاد كنند، توجه به نام اصلی اش نداشتند و می گفتند: «رفیق. . . » .

آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز كه مثل همیشه با یكدیگر بودند و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند آیا كسی گمان می كرد كه پیش از آنكه آنها از بازار بیرون بیایند رشته ی دوستی شان برای همیشه بریده شود؟ ! .

در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار كفشدوزها شدند.

غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حركت می كرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه كرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه كرد، هنوز هم از غلام- كه سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبری نبود.

برای مرتبه ی چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت:

«مادر فلان! كجا بودی؟ » .

تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج18، ص: 292
كرد و محكم به پیشانی خویش زد و فرمود:

«سبحان اللّه! به مادرش دشنام می دهی؟ ! به مادرش نسبت كار ناروا می دهی؟ ! من خیال می كردم تو مردی باتقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد. » .

- یابن رسول اللّه! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است.

خودت می دانی كه آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم.

- مادرش كافر بوده كه بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار كنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی شوند.

امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو. » .

بعد از آن، دیگر كسی ندید كه امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی كامل انداخت [1]
[1] . كافی ، جلد 2، باب البذاء، صفحه ی 324؛ و وسائل ، جلد 2، صفحه ی 477.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است