در
کتابخانه
بازدید : 540567تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد هشتم
مقدمه
Expand مشخصات اسلاممشخصات اسلام
Collapse توحیدتوحید
توحید- برهان نظم، ایرادها، جوابها
توحید و عشق فطری انسان و سایر موجودات جهان
توحید- بت پرستی و ریشه ی آن، نظر ابوریحان
توحید- فطرت، ظهور در عین بطون
توحید- خداشناسی
توحید و تكامل
توحید و تكامل- نظریه ی ابن خلدون، جاحظ
توحید- آثار معرفت و ایمان به حق
توحید- خوشبینی و عشق
خوشبینی و بدبینی به نظام آفرینش (توحید و مسئله ی خیر و شر و حكمت بالغه)
توحید- جهان و حدوث و پیدایش آن
توحید- معرفة النفس
توحید در عبادت، یكتاپرستی
توحید در قرآن
توحید- عرفان
توحید فلسفی و توحید عرفانی- راه عقل و راه دل
معرفة اللّ?ه- تعطیل
توحید- معرفت یا تعطیل؟
توحید- معرفة اللّ?ه
توحید- فطرت عشق
اقسام توحید
یادداشت توحید در عبادت
توحید در عبادت
توحید
توحید- جمال و جلال، باطن من حیث هو ظاهر
توحید كامل، قلب عارف، دین حب، وحدت وجود
احاطه ی ذاتی و علمی حق- توحید- ما ثبت قدمه امتنع عدمه
توحید- ادله ی توحید
توحید- دلیل وجدان
توحید- عجز عقول
توحید- آیا معرفت آفاقی معرفت حقیقی نیست؟
توحید- قضا و قدر
توحید- قضا و قدر- مدارك
قضا و قدر- حدیث «كل میسّر لما خلق له»
قضا و قدر
قضا و قدر- سنن الهی، معنی «جفّ القلم»
توحید- قضا و قدر- كل میسّر لما خلق له
توحید- قضا و قدر، فرار از طاعون
توحید- قضا و قدر
توحید- قضا و قدر، معنی «ما شاء اللّ?ه كان» و معنی «جفّ القلم» و اینكه لازمه اش حركت است نه سكون
القضاء و القدر
توحید- بدا و قضا و قدر
قضا و قدر و تأثیر آن در فعالیت و یا بالعكس
توحید- قضا و قدر، مسائل
توحید- اسماء الهی
توحید و معرفت كامل و معنای فنای در توحید و نظر به عالم به نظر كتابی
توحید- لذات معنوی
توحید- رزاقیت خدا
توحید- غلبه ی رحمت
توحید- رحمت حق بر غضبش سبقت دارد
توحید- وحدت وجود
توحید- حیرت حكیم
توحید- خداشناسی
یادداشت توحید، خداشناسی
خدا و جهان (توحید) و انسان و جهان
توحید- الهام، رؤیا
توحید- اول الدین معرفته
توحید
توحید و توكل- مراتب توحید
توحید- مسئله ی رؤیت
توحید- جبر و اختیار
توحید- رزاقیت خداوند
توحید- عشق و محبت به خدا
توحید- تسبیح موجودات
توحید- جهان طبیعت و ماوراء طبیعت
توحید- تشبیه و تنزیه
توحید- كلام، مسئله ی جبر و اختیار و نفی صفات مغایر ذات و پیدایش قدریه و جهمیه و بعد پیدا شدن معتزله و احادیث دالّ بر جبر كه نقل شده
توحید: و نحن اقرب الیه منكم- شعور مخفی انسان
توحید- تشبیه مراتب وجود به مراتب عدد
توحید- حكمت بالغه
توحید- اندیشه ی الهی و اندیشه ی ماتریالیستی
یادداشت خدا در آیینه ی اندیشه ی بشری
توحید- عبادت تكوینی
Expand قرآنقرآن
Expand نبوتنبوت
Expand فهرست هافهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
1. معرفت به معنی شناختن است و علم به معنی دانستن و هر دو از نوع اطلاع و آگاهی است ولی به خدا نسبت به مخلوقات، عالم گفته می شود نه عارف و به انسان نسبت به خدا (غالباً) عارف گفته می شود نه عالم و به انسانها نسبت به غیر خدا در مواردی عالم و در مواردی عارف گفته می شود. .

گفته اند معرفت بازدانستن است و از این جهت به خداوند عارف گفته نمی شود. راغب اصفهانی درمفرداتمی گوید: معرفت آن است كه از تفكر در آثار شئ به دست آید و از این جهت به خداوند عارف گفته نمی شود. ولی این نظر درست نیست. .

درمطوّل، اول فن معانی می گوید: معرفت به ادراك جزئی یا بسیط گفته می شود به خلاف علم كه در مورد مركّب و كلی گفته می شود و لهذا «عرفت اللّه» صحیح است و «علمت اللّه» صحیح
جلد هشتم . ج8، ص: 157
نیست [1]و نیز معرفت ادراك مسبوق به عدم است یا ادراك ثانی است بعد از آنكه ادراك اول مذهولٌ عنه واقع شده و علم ادراك مجرد از این دو اعتبار است و لهذا گفته می شود كه اللّه عالمٌ و گفته نمی شود اللّه عارفٌ. .

كلاممطولاز جهاتی مخدوش است. شاید فرق صحیح علم و معرفت این است كه در علم صِرف آگاهی از وجود كافی است، علم به زید با اطلاع از وجود زید به تنهایی صدق می كند، اما معرفت زید آنگاه صادق است كه انسان به خصوصیات از اصل و نسب و شغل و كار در حیات او اطلاع پیدا كند. .

2. شیخ در نمط نهماشاراتبعد از تعریف زاهد و عابد می گوید: .

و المنصرف بفكره الی قدس الجبروت مستدیماً لشروق نور الحق فی سرّه یخص باسم العارف. .

مطابق تعریف شیخ صرف اینكه كسی خدا را به دلایل بشناسد عارف نیست. عارف بودن ملازم است با سالك بودن و انصراف از غیر. .

3. ظاهراً در قرآن كلمه ی معرفت و عارف درباره ی انسانها نسبت به خدا اطلاق نشده است. .

4. اقلّ معرفت خدا همان است كه كسی بداند «جهان را صاحبی باشد خدا نام» كه از آن به دین العجائز [2]تعبیر شده:

از آن چرخی كه گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردنده همی گیر.
و به قول عربی بدوی: .

البعرة تدل علی البعیر و اثر الأقدام تدل علی المسیر، أفسماء
جلد هشتم . ج8، ص: 158
ذات ابراج و ارض ذات فجاج لاتدلان علی العلیم الخبیر؟
.

بعضی از آیات قرآن ارشاد به همین قدر از معرفت است، مثل آیه: .

أفلا ینظرون الی الابل كیف خلقت. و الی السماء كیف رفعت. و الی الجبال كیف نصبت. و الی الارض كیف سطحت. .

بعضی خیال كرده اند حد معرفت حق همین است و طلب زیاده ممنوع است. این عده- چنانكه در نمره ی 7 و 12 اشاره خواهیم كرد- طرفدار اصل تعطیل در عقول می باشند و دائماً می گویند: علیكم بدین العجائز [3]. ولی همچنان كه در پاورقیمحجة البیضاء، جلد 5، صفحه ی 134 می گوید [این سخن ] كلام سفیان ثوری است و در هیچ اصلی از شیعه یا سنی دیده نشده كه از رسول اكرم نقل شده باشد، مع ذلك این قدر شهرت پیدا كرده است. .

ولی حقیقت این است كه آیاتی دیگر در قرآن هست كه ابوابی از معارف به روی انسان گشوده است، مثلقل هو اللّه احدو آیات اول سوره ی حدید كه در حدیثكافیوارد شده كه برای اقوامی متعمق در آخرالزمان نازل شده است. و همچنین استدلالاتی عمیق در قرآن و نهج البلاغهو احادیث و ادعیه وارد شده كه می رساند منظور این بوده كه مردم «معارفی» پیدا كنند و حق نظر درباره ی مسائلی از صفات و شئونِ حق دارند و می توانند بفهمند و عقل بشر قاصر مطلق آفریده نشده است. در عین اینكه كنه صفات و ذات حق غیر قابل درك است و مكرر درنهج البلاغهو احادیث و ادعیه و بلكه در آیه ی قرآن وارد شده است كه غیر قابل وصول است (عنقا شكار كس نشود دام بازگیر، احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار) مع ذلك اطلاع بر مقداری از حقایق برای بشر میسر است.

جلد هشتم . ج8، ص: 159
شیخ الرئیس در آخر نمط نهماشاراتمی گوید: .

جلّ جناب الحق عن ان یكون شریعة لكل وارد او یطلع علیه الاّ واحد بعد واحد و لذلك فان ما یشتمل علیه هذا الفن ضحكة للمغفل عبرة للمحصل فمن سمعه فاشمأز عنه فلیتهم نفسه لعلها لاتناسبه و كل میسّر لما خلق له. .

5. از جمله مطالب مسلّمه، اختلاف استعداد افراد و اختلاف مراتب معرفت است. به قول مولوی: چون نداری تو سپر واپس گریز.

ایضاً می گوید: طعمه ی هر مرغكی انجیر نیست. علی علیه السلام فرمود: .

ان ههنا لعلماً جمّاً لو اصبت له حملة. .

رسول اكرم فرمود: .

نحن معاشر الانبیاء امرنا ان نكلم الناس علی قدر عقولهم. .

شبستری می گوید. . . .

6. شیخ در نمط نهماشارات(ص 388) می گوید: .

العرفان مبتدء من تفریق و نقض و ترك و رفض، ممعن فی جمع هو جمع صفات الحق للذات المریدة بالصدق منته الی الواحد ثم وقوف. . . .

7. انكار معرفت حق تعطیل نامیده می شود یعنی تعطیل عقول، و گاهی تعطیل به معنی نفی صفات و تعطیل ذات از صفات گفته می شود. شاعر می گوید:
هست در ذات او به وقت دلیل
نطق، تشبیه و خامشی تعطیل
جلد هشتم . ج8، ص: 160
گر بگویی مشبّهی باشی
ور نگویی ز دین تهی باشی [4]
8. دو نوع عرفان است: نظری و عملی [5]. مبطلین منكر هر دو هستند و دلایلی كه از نظر مذهبی بر معرفت استدلالی و بر معرفت اشراقی می توان اقامه كرد. .

9. عرفان عملی و شب زنده داری ها.

10. گفتیم در نمره ی 8 كه دو نوع معرفت است: نظری و عملی، یعنی پس از آنكه دانستیم كه آخرین حدّ معرفت بشر دین العجائز نیست و راه به سوی معرفت حق بیش از معرفت اجمالی كه «جهان را صاحبی باشد خدا نام» باز است، باید دید چه راهی است كه باز است. آیا آن راه، راه استدلال و تعقل و منطق است یا راه مجاهده و تزكیه و عمل و تقوا؟ .

البته قشریون از قبیل حنابله هر دو راه را منع می كنند. آنها فقط می گویند آنچه در احادیث یا آیات رسیده ما باید به ظاهر آنها متعبد باشیم از قبیلالرحمن علی العرش استوی. درمحجة البیضاء، جلد 1، باب قواعد العقائد از مالك بن انس نقل می كند كه می گفت: الاستواء معلوم و الكیفیة مجهولة و السؤال بدعة.

قشریون و معطّله:

مسائل مهمی در الهیات هست از قبیل اثبات واجب الوجود و وحدت ذات و بساطت ذات و اینكه لا ماهیة له و اینكه واجب بالذات واجب من جمیع الجهات است و اینكه اراده از صفات ذات است یا از صفات فعل، فرق و میزان صفات ذات و صفات فعل، مسئله ی حدوث عالم، مسئله ی عموم علم و علم به جزئیات، مسئله ی عموم قدرت و تعلق قدرت به محالات، مسئله ی عموم فاعلیت، مسئله ی قضا و قدر، مسئله ی جبر و تفویض، مسئله ی حكمت بالغه و خیر و شر، مسئله ی نفی جسمیت و نفی زمان و مكان، مسئله ی اول ما صدر، مسئله ی امتناع صدور كثیر از واحد و نظام اسباب و مسببات، مسئله ی عالم جبروت و عقول و عالم
جلد هشتم . ج8، ص: 161
ملكوت و نفوس و تجرد مقداری، همچنین مسائل مربوط به معاد و عالم آخرت. .

همواره نزاعی بین قشریون و لبّیون بوده. قشریون چون دسترسی به براهین نداشته اند به پناه دین رفته و سنگر گرفته اند و اسباب بدنامی دین شده اند. در زمانهای ما كلمه ی اخبار آل محمد وسیله ای است برای اینكه جهّال و بی سوادها به خیال خود سنگری به دست آورند. .

11. همان طوری كه در سایر رشته ها همه كس استعداد آن را ندارد، در علم الهی به طریق اولی این طور است: جلّ جناب الحق عن ان یكون شریعة لكل وارد. . .

ادلّه ی رد بر معطّله:

12. دلیل بر اینكه تعطیل عقول در الهیات جایز نیست [6]این است كه پیشوایان دین به استدلالات پرداخته و استدلال را بدعت ندانسته اند، تشكیل صغری و كبری را بدعت نشمرده اند، نگفته اند: مَنْ تمنطق تزندق، برهان فرجه و امثال آن از زبان آنها صادر شده است، در باب عموم قدرتْ تعلق قدرت را به محال محال دانسته اند و اگر الهیات بر پایه ی تعقل و منطق نباشد با چه دلیلی می توان جواب شبهات مادیین را داد؟ در عصر اخیر معلوم شد كه بیچاره صدرالمتألهین كه آن همه مورد شتم و لعن قشریون واقع شد، تنها او و فلسفه ی شامخ و عالی اوست درباره ی خدا و روح و معاد كه می تواند جوابگوی مادیین واقع شود والاّ قشریون گفته اند كه ما ادله ی محكمی بر توحید نداریم و عمده روایات و اخبار است. .

باید دید اهمیت روایات معتبره به این است كه منطبق است با منطق و استدلال، نه اینكه بدون منطقْ ما باید از اخبار پیروی كنیم.

سندیت اخبار در احكام یك جور است و در اصول عقاید جور دیگری است. اساساً تعبد با ایمان و یقین سازگار نیست. یكی از مسائل مطروحه در زمان ما این است كه آیا در اصول عقاید و
جلد هشتم . ج8، ص: 162
معارف، اخبار و روایات حجت است یا نه؟ به عقیده ی قشریون حجت است ولی به عقیده ی ما حجیت اخبار در اصول عقاید از قبیل حجیت در مسائل طبی و تاریخی و جغرافیایی و ریاضی است كه حجت نیست بلكه ارشاد است و اگر دیدیم منطبق است باید از همین جا بفهمیم كه گوینده ی حدیث فوق العاده بوده است. ضمناً مطلب دیگری هم هست و آن حجیت عقل است در احكام. بدون شك عقل در همه جا حجت است ولی عقل در فلسفه ی احكام راه ندارد. .

چه كلام بزرگی است كلام مولی: الانسان عدو لما جهله. بیانات صدرالمتألهین تنها نفهمیدنی نیست، بلكه انسان باید دهها سال زحمت بكشد و جان بكند تا آن وقت نفهمد.

قوه ی فكر و استدلال:

13. در مبحث معرفت نظری و استدلالی، بحث از اینجا باید شروع شود كه استدلال یعنی چه و تعریف فكر كه می گویند: «الفكر حركة الی المبادی- و من مبادی الی المراد» . تشبیه تفكر استدلالی به راه رفتن روی نردبان و اینكه هر پله ای مقدمه ی پله ی دیگر است. قوه ی متصرفه منقسم می شود به مفكّره و متخیله. عمده در باب استدلالات دو مطلب است: یكی داشتن مواد اولیه ی یقینیه و اصول متعارفه ی اولیه، دیگر اعتبار شكل استدلال و منطق صوری به اصطلاح. قیاس و استدلال و ترتیب و تنظیم فكر و تولید نتیجه و زایش فكری در ریاضیات كه ساده ترین علوم است خیلی واضح و مشهود است كه اجمالاً می رساند كه انسان قادر است با سوار شدن به مركب عاقله راههایی را طی كند. در عصر ما ریاضیات خیلی ترقی كرده است.

فیزیك و ریاضی به هم آمیخته است. .

ولی معرفت عملی از طریق افاضه و جوشش علم باطنی و لدنّی است. كلمه ی علم لدنّی از قرآن اقتباس شده است. جمله ی مولی: قد احیا عقله و امات نفسه. . . همچنین: من اخلص للّه اربعین صباحاً. . . همچنین: ان من احب عباداللّه الیه عبداً. . . و هجم بهم العلم. . . و همچنین جمله ی حدیث عنوان بصری: ان اردت العلم فاطلب اولاً فی نفسك حقیقة العبودیة و اطلب العلم باستعماله و استفهم اللّه یفهمكو همچنین داستان جوانی كه
جلد هشتم . ج8، ص: 163
«یخفق و یهوی» و دركافیاست، مسئله ی معرفت عملی را تأیید می كند. داستانی تحت عنوان «امسیت كردیاً و اصبحت عربیاً» نقل می كنند. داستان سلامان و ابسال نیز رمزی برای معرفت عملی است. .

الف. تعریف استدلال.

ب. زایش و توالد فكری.

ج. اختلاف در الهیات و اعتراف در ریاضیات.

د. استدلال جنبه ی خصوصی دارد از این نظر كه همه نمی توانند ابن سینا بشوند و معرفت عملی جنبه ی عمومی دارد و حكمت عام است. از طرف دیگر معرفت عملی جنبه ی شخصی دارد كه برای منكرین مفید نیست. برای منكرین و مادیین و مرددین باید استدلال كرد و برهان آورد. قشریون این دو جنبه ی خصوصی و عمومی را به هم اشتباه كردند و در جواب منكرین جوابی جز تكفیر و تحقیر ندارند و حال آنكه به قول ابن ابی العوجاء، حضرت صادق در كمال نرمش جواب منكرین را می داد. داستان ابن مقفع و ابن ابی العوجاء درالكنی و الالقاب. .

هـ. قشریون استدلال و ترتیب صغری و كبری را بدعت شمردند و گفتند: من تمنطق تزندق، و حال آنكه این روش روش عجزه است. .

و. شیعه در ابتدا این جمودها را نداشت، اخیراً این سیر قهقرایی پیدا شده است. .

ز. ارزش و مقام صدرالمتألهین در مقابل فلسفه های مادی. در مقابل فلسفه های مادی نمی شود از نور باطن و وجدان و ضمیر صحبت كرد، زیرا همچنان كه گفتیم جنبه ی شخصی دارد. امام صادق كه آیه یایاك نعبد و ایاك نستعینرا آنقدر تكرار كرد كه فرمود: حتی سمعتها من قائلها، در مقام استدلال شكل یك فرد عادی را به خود می گیرد. .

14. از جمله آثاری كه دلالت می كند بر عرفان عملی، ذیل كلام علی علیه السلام به كمیل است:
جلد هشتم . ج8، ص: 164
هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلی. .

و از جمله خطبه ی 85نهج البلاغهاست: .

ان من احب عباداللّه الیه عبداً اعانه اللّه علی نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدی فی قلبه. . . .

و از جمله حدیث معروفی است به این مضمون: .

من اخلص للّه اربعین صباحاً جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه. .

در سخنرانیهای «تقوا» گفتیم كه هر چند عین این مضمون را پیدا نكرده ایم اما قریب به آن دركافی، جلد. . . صفحه. . . هست. .

و از جمله در مناجات شعبانیه: .

الهی هب لی كمال الانقطاع الیك و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك. . . الهی و ألحقنی بنور عزك الابهج فاكون لك عارفاً. .

15. اگر كسی اشكال كند كه بنا بر اینكه انسان از راه حكمت می تواند به معرفت نایل شود پس طبقه ی حكما بی نیازند از انبیا، جواب این است كه اولاً حكما نیز با هدایت انبیا و تعلیمات اولیا به حقایق استدلالی رسیده اند. ثانیاً دانستن به تنهایی كافی نیست مادامی كه روح انسان روشن نشود و از باطن انسان معرفت نجوشد. علم استدلالی فقط مقدمه ی علم افاضی است، مولوی می گوید:
جلد هشتم . ج8، ص: 165
بحث عقلی گر دُر و مرجان بود
آن دگر باشد كه بحث جان بود.
ایضاً می گوید:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمكین بود.
16. امتیازات معرفت افاضی از معرفت استدلالی: .

الف. معرفت افاضی در عین اینكه جنبه ی شخصی دارد، راه عمومی است و برای هركسی كه راه اخلاص را پیش بگیرد میسر است و برای هركس پیمودن راه اخلاص میسر است. .

ب. معرفت افاضی از نوع ذوق و چشیدن است و معرفت استدلالی، توصیفی؛ یعنی اولی مثل این است كه كسی قند را چشیده باشد و دومی مثل این است كه كسی قند را نچشیده و وصف آن را اجمالاً شنیده كه چیز شیرینی است. .

ج. معرفت افاضی قرص تر و محكمتر و غیرقابل تشكیك است برخلاف معرفت استدلالی كه تا حدی قابل تشكیك است و به قول مولوی پای چوبین است و بی تمكین است. .

د. معرفت افاضی شور و هیجان و عمل و جرأت و محبت تولید می كند و به عبارت دیگر با احساسات سرو كار دارد و سراپای وجود انسان را روشن می كند و نیرو می بخشد، برخلاف معرفت استدلالی كه فقط عقل را خاضع و قانع می كند. (العارف شجاع و كیف لا؟ ) .

هـ. معرفت افاضی آثاری از قبیل خوف و خشیت و خضوع و رقّت قلب می بخشد كه در معرفت استدلالی این صفات نیست. در معرفت استدلالی فقط عقل و فكر به سوی خدا سلوك می كند ولی در معرفت افاضی انسان به تمام وجود خود به حق نزدیك می گردد. از این جهت است كه معرفت استدلالی تأمین كننده ی سعادت نیست و آثار سوء اخلاق بد را قادر نیست از روح انسان ریشه كن كند و مصداق «و اشرقت الارض بنور ربها» را به وجود آورد. .

خرّم آنها كه هر دو مرتبه را حیازت كرده اند. .

17. رجوع شود به ورقه های
تفقه و تفكر، یا تعبد و تسلیم

. در
جلد هشتم . ج8، ص: 166
آنجا بحث جامع و مفیدی شده است. .

18. راجع به حسن و لزوم معرفة اللّه و خروج از حد دین العجائز، [رجوع شود به ] حدیثی كه در ورقه ی
توحید- اسماء الهی

نوشته ایم.

مسئله ی تعطیل:

19. خوب است بحث از اینجا شروع شود: .

در باب معرفة اللّه و خداشناسی به معنی اینكه زائد بر اینكه خدایی هست كه خالق عالم است [این خدا اسماء و صفاتی دارد] یعنی آنچه كه معارف نامیده می شود و می توان بر پایه ی آن علمی به وجود آورد به نام الهیات یا نام دیگر، در وهله ی اول دو نظر است:

نظریه ی تعطیل و نظریه ی مقابل آن. .

طبق نظریه ی تعطیل، بشر حق ندارد و نمی تواند در مسائل الهی به طور كلی غور كند و مانند مسائل طبیعی و ریاضی و غیره درباره ی آنها از روی علم و یقین اظهارنظر كند، بلكه باید در این مسائل مقلد شرع باشد و در این تقلید فهم و تدبر لازم نیست، بلكه جایز نیست. الفاظ در اینجا معانی و مفاهیم خود را ندارند. توقیفی بودن اسماء به معنی این است كه حتی از معنی آنها نمی توان سخن گفت. این نظریه را از آن جهت «تعطیل» می گویند كه طرفدار تعطیل عقول است. عُطْلت یعنی بیكاری. در حقیقت عقول را از این نظر از كار معاف می دارد و به عقول به اصطلاح معروف مرخصی می دهد. .

كسانی كه می گویند در اصول دین باید مقلد بود نه محقق و به «علیكم بدین العجائز» و غیر آن استناد می كنند، كسانی كه به قول شیخ طوسی به نقل شیخ انصاری درفرائد، باب خبر واحد، از اصول دین هم كه از آنها سؤال بشود می گویند: روینا كذا و روینا كذا، از این دسته اند. .

حدیثعلیكم بدین العجائزاولاً سند درستی ندارد. ثانیاً پیغمبر اكرم آن را در موردی فرموده كه پیرزن به وضع چرخ نخریسی خود و دست خود و حركت چرخ استناد كرده. اگر این راست باشد استدلال به برهان حركت است، همان است كه ارسطوی مقدم الفلاسفه گفته،
جلد هشتم . ج8، ص: 167
بلكه تقریباً همان است كه ابراهیم ابوالانبیاء گفت: فلما جن علیه اللیل رأی كوكباً قال هذا ربی. . . .

دیدیم كه شیخ شبستری به كسانی كه به استنادعلیكم بدین العجائز از ورود در معارف خودداری می كنند حمله كرد و گفت: «جهان آنِ تو و تو مانده عاجز. . . » هرچند امثال لاهیجی و مولوی هریك به نحوی این حدیث را توجیه كرده اند. .

به هر حال برای یك نفر مسلمان عار است كه طرفدار تعطیل و تقلید باشد، بالاخص برای شیعه كه گفته های امام اولش را امثال بوعلی و ابوسعید حل آن را به یكدیگر حواله می كنند. .

از خصوصیات معطله تعبد احمقانه به ظواهر غیر مقصوده است از قبیل رؤیت خداوند با چشم سر و از قبیل استواء بر عرش كه برای اولی به آیه یوجوه یومئذ ناضرة. الی ربها ناظرةتمسك جسته اند و برای دومی به آیه یالرحمن علی العرش استوی؛ در صورتی كه هدف قرآن از آن تعبیرات این بوده كه تدبر بیشتری در آنها بشود. آنها بودند كه می گفتند: الكیفیة مجهولة و السؤال بدعة، آنها بودند كه تشكیل صغری و كبری را در دین مطلقاً حرام می دانستند و می گفتند: من تمنطق تزندق.

عرفا و فلاسفه:

اما غیر معطله كه طرفدار قدرت بشر بر تحصیل معارف می باشند دو دسته اند. دسته ی اول كسانی هستند كه راه تحصیل معارف را قلب و دل می دانند و آنها عرفا می باشند. دسته ی دوم كسانی هستند كه از راه عقل و علم و فكر پیش رفته اند. آنها فلاسفه و متكلمین می باشند.

همچنان كه در ورقه های
توحید، خداشناسی

گفتیم، نقطه ای كه راه عرفا را از راه فلاسفه و متكلمین جدا می كند همین جاست. .

از جمله چیزهای جاذب و لطیف، مبارزه ها و مطاعنه های عرفا و فلاسفه است. فلاسفه بیشتر عرفا را تحمل كرده اند تا عرفا فلاسفه را.

نمط نهماشاراتبهترین دلیل است. .

عرفا راه فلاسفه را راه غیر مطمئن می دانند و می گویند:
جلد هشتم . ج8، ص: 168
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمكین بود.
احیاناً آنها را كورانی كه با كمك عصا راه می روند می خوانند. .

بوعلی در نمط نهماشاراتفصلهای بسیار خوبی راجع به عرفان و معرفت سلوكی و قلبی دارد. این طور شروع می كند: .

ان للعارفین مقامات و درجات یخصون بها و هم فی حیاتهم الدنیا دون غیرهم فكأنهم و هم فی جلابیب من ابدانهم قد نضوها و تجردوا عنها الی عالم القدس. و لهم امور خفیة فیهم و امور ظاهرة عنهم یستنكرها من ینكرها و یستكبرها من یعرفها و نحن نقصها علیك. .

بعد از اشاره ای به قصه ی سلامان و ابسال می گوید: .

الزهد عند غیر العارف معاملة ما كأنه یشتری بمتاع الدنیا متاع الآخرة و عند العارف تنزه ما عما یشغل سره عن الحق و تكبر علی كل شی ء غیرالحق. .

و العبادة عند غیرالعارف معاملة ما كأنه یعمل لاجرة یأخذها فی الآخره هی الاجر و الثواب و عند العارف ریاضة ما لهممه و قوی نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب الحق فتصیر مسألمة للسرّ الباطن حینما یستجلی الحق لاتنازعه فیخلص السرّ الی الشروق الساطع و یصیر ذلك ملكة مستقرة كلما شاء السرّ اطلع الی نور الحق غیر مزاحم من الهمم بل مع تشییع منها له فیكون بكلیته منخرطاً فی سلك القدس.
.

پس از بحثی در باب مدنیّ بالطبع بودن انسان و فلسفه ی اجتماعی عبادات می گوید:
جلد هشتم . ج8، ص: 169
العارف یرید الحق الاول لا لشی ء غیره و لایؤثر شیئاً علی عرفانه و تعبده له فقط لأنه مستحق للعبادة و لأنها نسبة شریفة الیه لا لرغبة او رهبة و ان كانتا فیكون المرغوب فیه او المرهوب عنه هو الداعی و فیه المطلوب و یكون الحق لیس الغایة بل الواسطة الی شی ء غیره هو الغایة و هو المطلوب دونه. .

سپس می گوید: .

المستحل توسیط الحق مرحوم من وجه فانه لم یطعم لذة البهجة به فیستعظمها. . . و ما مثله بالقیاس الی العارفین الاّ مثل الصبیان بالقیاس الی المحنّكین. . . و المستبصر بهدایة القدس فی شجون الایثار قد عرف لذة الحق ولّی وجهه سمتها مسترحماً علی هذا المأخوذ عن رشده الی ضده و ان كان ما یتوخّاه بكدّه مبذولاً له بحسب وعده. .

استدلال از طریق مصنوعات برای معرفة اللّه كافی نیست:

در ورقه های
توحید، خداشناسی

شماره. . . گفته ایم كه استدلال از مصنوع به صانع برای «شناسایی» خدا كافی نیست، حداكثر موجب علم به خداست، بلكه موجب علم به خدا هم نیست، موجب علم به صانع عالم ماده است نه خدا به معنی واجب الوجود قائم بالذات تا چه رسد به توحید و یگانگی او و كمال مطلق بودن او و عینیت صفات او با ذاتش و قدم و اولویت و سرمدیّت و سایر صفات او. تنها از راه علم به وجود و علل وجود یعنی حكمت متعالیه است كه شناسایی به معنی حقیقی به طوری كه ذات باری موضوع علمی واقع شود (نظیر روان شناسی و حیوان شناسی و غیره) صورت می گیرد، و این علم به این صورت منحصراً در میان مسلمین وجود داشته و دارد و از مختصات و مفاخر مسلمین است.
[1] این سخن در مورد جزئی شاید صحیح باشد ولی در مورد بسیط صحیح نیست.

عرف میان بسیط و مركّب در لغت فرق نمی گذارد.
[2] و در واقع این اندازه علم، علم هست اما معرفت نیست.
[3] رجوع شود به ورقه های
تفقه و تفكر.

[4] رجوع شود به نمره ی 12 و نمره ی 3.
[5] ولی از آنچه در نمره ی 2 گفته شد معلوم شد كه عرفان نظری اصطلاحاً عرفان گفته می شود، ولی البته اصطلاحی بیش نیست.
[6] رجوع شود به نمره ی 3 و 7.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است