حافظ:
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسید
هركه خاك در میخانه به رخساره نرُفت
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
كز بندگان درگه پیر مغان شدم
جلد یازدهم . ج11، ص: 344
بنده ی پیر مغانم كه ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه كند عین عنایت باشد
به می سجاده رنگین كن گرت پیر مغان گوید
كه سالك بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شبانِ وادی ایمن گهی رسد به مراد
كه چند سال به جان خدمت شعیب كند
به كوی عشق منه بی دلیل راه قدم
كه گم شد آن كه در این ره به رهبری نرسید
قطع این مرحله بی همرهی خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
به كوی عشق منه بی دلیل راه قدم
كه من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
مددی گر به چراغی نكند آتش طور
چاره ی تیره شب وادی ایمن چه كنم
گذار بر ظلمات است خضر راهی كو؟
مباد كآتش محرومی آب ما ببرد
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است كه خاتم با اوست
جلد یازدهم . ج11، ص: 345
همیشه این چمن از سرو و لاله خالی نیست
یكی همی رود و دیگری همی آید
رجوع شود به ورقه ی حافظ، مربی و مرشد.