در
کتابخانه
بازدید : 977302تاریخ درج : 1391/03/27
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مولوی می گوید:

از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرّین شود
از جمله احكام عشق و محبت این است كه نیرو و قوّت است و بلكه شخصیت را عوض می كند، قلب ماهیت می كند، از گربه شیر و از موش فیل می سازد، الهام بخش و تصفیه كن است، جبان را شجاع می كند، بخیل را بخشنده و جواد می كند، عبوس را خندان می كند، متكبر را متواضع می كند، ناشكیبا و كم طاقت را متحمل و شكیبا می كند، سنگین و تنبل را چالاك و زبر و زرنگ می كند و حتی كودن را باهوش و تیزهوش می كند، كرخ را حساس و هوشیار می كند، ضعیف را قوی می كند [1]، حقدها و كینه ها را در مورد معشوق و متعلقات معشوق زایل می كند و از بین می برد (گو اینكه محرومیت و ناكامی در عشق ممكن است به نوبه ی خود تولید عقده و كینه نسبت به خود معشوق یا كسی دیگر كه موجب ناكامی در عشق شده بكند) .
اثر عشق در بدن ویرانی و در روح
آبادی است
اثر عشق در بدن بعكس روح است. اثر عشق در بدن خرابی و ویرانی است، موجب زردی چهره و لاغری اندام و سقم و اختلال هاضمه و
جلد یازدهم . ج11، ص: 454
اعصاب و غیره می شود؛ شاید تمام آثاری كه در بدن دارد آثار تخریبی باشد، ولی از لحاظ روحی بر عكس است، یعنی تمام آثارْ آثار آبادی و تكمیلی است. پس این خود یك مسئله است كه آثار عشق در بدن ویرانی است:

شاه جان مر جسم را ویران كند
بعد ویرانیش آبادان كند
قوّت، الهام، توحّد، تخلیص، قلب ماهیت، شكستن حصار خودخواهی
یعنی با نیروی عشق خراب می كند و بعد با همان نیرو با یك حیات تبعی برای بدن به تبع روح آباد می كند. و اما آثار عشق در روح آبادی است، زیرا تولید قوّت و الهام و رقّت و صفا و توحّد و همّ واحد می كند، ضعف و غلظت و كدورت و تفرق و كودنی را از بین می برد، خلطها و مزیجها را كه به تعبیر قرآن «دسّ» نامیده شده از بین می برد و غشها را زایل و عیار را خالص می كند، خود نیرویی است ریشه كن كننده و قادر است كه- همان طوری كه گفتیم- شخصیت را عوض كند، كما اینكه دیده شده كه عشقها چگونه شاعر و فیلسوف و هنرمند و غیره ساخته اند، یعنی در تولید نبوغ مؤثر بوده اند. عشق حرارت می دهد و حرارت نیروست. حافظ می گوید:
نابغه سازی، حرارت و نیرو
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
این فیض گل كه حافظ می گوید، گرچه به حسب ظاهر لفظ، یك امر خارج از وجود بلبل است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست. انسان به قول آن پیرمرد از موجود دیگر مثل درخت و غیره مراد می طلبد و احیاناً هم به آن می رسد و گمان می كند كه آن درخت مراد داده و حال آنكه همان باطن خودش یعنی عشق و ایمان خودش است كه این فیض را به او بخشیده و خیال كرده كه موجود خارجی به او داده: از خود بطلب هر آنچه خواهی كه تویی.

حتی نظر بعضی حكما در مورد دعاها و لااقل بعضی دعاها این است كه در اثر توجه خود نفس، اثر پیدا می شود؛ یعنی همت و اراده ی خود نفس است كه وسیله ی الهیِ استجابت دعاست، و البته این نیرو برای نفس آنوقت حاصل یا ظاهر می شود كه عشق و ایمان و توجه به حق
جلد یازدهم . ج11، ص: 455
داشته باشد نه به چیز دیگر.
دواؤك فیك
معنی «دواؤك فیك و داؤك منك» نیز همین است. دوایی كه در خود آدمی است چیزی جز نیروی عشق و ایمان نیست.
انسان، عالم كبیر، جام جهان نماست
همه ی سخنانی كه درباره ی انسان گفته شده كه جام جهان نما و عالم اكبر است، در حقیقت توصیف انسان بما هو عاشق- نه بما هو عاقل آن طور كه حكما گمان كرده اند- است، یعنی توصیف نیرو و كمال و قدرت و جمال عشق است؛ اگر قدرت است قدرت عشق است و اگر كمال است كمال عشق است و اگر جمال است جمال عشق است.
تفاوت عرفان و فلسفه
در حقیقت انسان بما هو انسان در منطق عرفان یعنی عشق بما هو عشق و اما در منطق حكیم، انسان بما هو انسان یعنی عاقل بما هو عاقل.
تفاوت دو مشرب در اصلاح اخلاقی، رجوع شود به ص 459 و 460
از اینجا در باب اصلاح اخلاق هم می توان نتیجه گیری كرد كه اصلاح اخلاق طبق مشرب حكیم از راه عقل و تدبر است و اما به منطق عارف از راه ایجاد عشق است و باید نیروی عشق كمك كند.

سعدی به همین نیرو اشاره می كند و می گوید:

مگر بویی از عشق مستت كند
طلبكار عهد الستت كند
یعنی این كه در قرآن می فرماید: قد افلح من زكّیها و قد خاب من دسیّها، طبق راه و روش حكیم، آدمی اول باید ایمان و اعتقاد كاملی پیدا كند به فواید تزكیه و مضرات آشفتگی اخلاق، بعد با ابزار دستی عقل مثل كسی كه می خواهد موها را تك تك از توی دماغ بچیند یا مثل فلاّحی كه در داخل زراعت برای وجین می رود با دست خود یك یك علفهای هرزه را بكند یا مثل كسی كه می خواهد گندمها را از ریگ و كلوخ خالص كند، با دست خود یك یك را بچیند.
تشبیه نیروی عشق و عمل آن به عمل آهن ربا
ولی یك وقت هست كه كسی با یك وسیله ی شیمیایی [موادی را از یك شی ء] جدا می كند مثل كلیشه سازی كه با تیزاب غیر محل مورد نظر را از بین می برد یا [كسی كه ] با یك وسیله نظیر آهن ربا كه آهن را از غیر آهن جدا می كند با یك چرخاندن ذرات آهن را جدا می كند. به هر حال طبق راه و روش حكیم باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه تدریجاً یك یك مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از
جلد یازدهم . ج11، ص: 456
طلای وجود زایل كرد، و البته شاید بشود گفت امكان ندارد كه عقل بتواند از عهده برآید [2]. و اما طبق روش ایمانی و عرفانی، آتش عشق ریشه سوز مفاسد و رذایل است، مثل آتشی است كه زر را از غش خالص می كند، مثل دستگاه خودكاری است كه خود به خود رذایل را جمع می كند و بیرون می ریزد [3].
آبادیهای روح به وسیله ی عشق
خلاصه ی كلام اینكه اثر عشق در بدن، خرابی و در روح آبادی است. آبادیهای روح به قرار ذیل است:
الف. تولید رقّت و رفع غلظت و خشونت و به عبارت دیگر تلطیف عواطف.
ب. توحّد و تمركز در برابر تشتت و تفرق و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع.
نابغه سازی
ج. به فعلیت رساندن قدرتهای مكتوم و استعدادهای مخفی ادراكی و ذوقی و به عبارت دیگر ایجاد نبوغ در رشته های علمی و فلسفی و هنری و به عبارت دیگر الهام بخشی [4]عشق و معشوق كه:

الهام بخشی
بلبل از فیض گل آموخت سخن. . . و: تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد. . .
د. عوض كردن شخصیت اخلاقی و تقویت قوه ی اراده كه جبان را شجاع و ناشكیبا را شكیبا و متحمل و فداكار و با گذشت می كند.

جامع نمره ی «ج» و «د» تغییر شخصیت است. علاقه به جوجه است كه یك مرغ ضعیف را به صورت یك حیوان قوی در می آورد كه با گربه و سگ و آدم گلاویز می شود. هرگز آدم نمی تواند تصور كند كه آن مرغك دانه جو كه با یك «كیش» فرار می كرد و چیزی كه در او دیده نمی شد جرئت و شهامت و مبارزه بود، پس از جوجه دار شدن این طور شجاع و جنگی از كار درآید. بعلاوه همان مرغ، سخی می شود.
تصفیه ی روح از مزیجها و خلطها یا به عبارت دیگر قدرت تجزیه
جلد یازدهم . ج11، ص: 457
و تزكیه ی نفس. هر چند نمره ی «ج» هم قدرت اخلاقی بود، اما او تقویت و نیرومند كردن بود و این تصفیه و تزكیه ی خودكار و اتوماتیك.
اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود كه دانه ای جمع كند و خود را محافظت كند به صورت موجودی سخی درمی آورد كه همین كه دانه پیدا كرد جوجه ها را آواز می دهد، یا یك مادر را كه تا دیروز دختری لوس و نُنُر و بخور و بخواب و زود رنج بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام صبور و متحمل می كند، تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد، حتی خروس را یا مرد را سخاوت و قوّت و قدرت كار می دهد.
اثر عشقهایی كه ناشی از خودخواهی است
جای این است كه بحث شود كه عشق به چه چیزی این آثار را دارد؟ باید گفت اولاً مطلق عشقها حتی عشق به پول (به شرط وصول به معشوق) موجب نشاط و لذتی است كه نگه می دارد وجود انسان را، ولی آن عشقی كه آدمی را اصلاح می كند و ضعف و جبن و بخل و جزع و كم صبری و تكبر و كدورت و كودنی و پپه بودن را از بین می برد عشق به غیر است. خودخواهی یعنی انسان تا از خود بیرون نرفته ضعیف است و جبان و بخیل و حسود و كم صبر و معجب و متكبر و روحش برقی و لمعانی ندارد، اما همین كه از خود پا بیرون نهاد و حصار خودی را شكست این خصایل و صفات پیدا می شود.

برای جمع آثار عشق و مثالهای آن باید مراجعه ی كامل شود به دیوان وحشی كرمانی و غیره.
خودپرستی به مفهومی كه باید از بین برود یك امر وجودی نیست، یعنی نه این است كه انسان باید علاقه ی وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد. معنی ندارد كه آدم كوشش كند كه خود را دوست نداشته باشد و امكان هم ندارد كه سعی به این شكل نتیجه بدهد. معنی خودپرستی حصر علایق است به حدود منافعی كه به وجود خود آدمی برمی گردد. پس خودپرستی محدودیت افكار و آمال و تمایلات است. عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجود خودش متوجه می كند و وجود انسان را توسعه می دهد، كانون
جلد یازدهم . ج11، ص: 458
را عوض می كند، نظیر كانون نوری در فیزیك اگر فرض كنیم به یك علت خاص تغییر محل دهد.
عشق به غیر هم چند نوع است:
الف. عشق جنسی به دختر یا پسر.
ب. عشق به خانواده.
ج. عشق به پدر و مادر.
د. عشق به خدا و اولیاء خدا (ارادت به اكابر) .
هـ. عشق به اصول و مبادی و مسلك و عقیده.
و. عشق به امور وهمی از قبیل وطن و آب و خاك و نژاد.
ز. عشق به علم و كتاب.
ح. عشق به هنر و اثر زیبا.
ارادت به نیكان
از اینجا اجمالاً معلوم می شود كه وجود رسل و انبیا و ائمه كه مورد اعتقاد و ارادت مردم واقع می شوند و موضوع عشق واقع می شوند، در باز شدن [5]و تهذیب نفس چقدر مؤثر است و همچنین ارادت به مراشد و اكابر یكی از بهترین وسایل تهذیب و تزكیه ی نفس است.
عشق اكسیر است
عطف به آنچه در صفحه ی 453 در تأثیر عشق و محبت گفته شد، در لسان ادب و شعر ما رایج است كه از عشق و محبت به «اكسیر» تعبیر كرده اند.
عشق كیمیاگر است
كلمه ی «اكسیر» هر ریشه ای داشته باشد بالاخره از مصطلحات كیمیاگری است و به آن ماده ای گفته می شود كه فلزی را به فلز دیگر به حسب ادعای كیمیاگران قلب می كند. مقصود این است كه اثر معجز آسای عشق این است كه فلز انسانی را تبدیل به فلز دیگر می كند. مردم فلزهای مختلف می باشند: الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة. اختلافات فلزی مردم بستگی دارد به جنبه های مختلف وراثی آنها، ولی به هر حال در عشق و محبت این اثر هست كه فلزی را به فلز دیگر تبدیل كند. همواره اثر در جهت خوب هم هست، كما اینكه به
جلد یازدهم . ج11، ص: 459
عشقْ كیمیا و كیمیاگر هم گفته اند.
فیاضیت و الهام بخشی و دیگر كیمیاگری
در زبان شعرا راجع به اثر عشق، بیشتر به دو اثر برمی خوریم:

یكی به فیّاضیت و الهام بخشی عشق و به اینكه عشق خود مكتبی است و ادیبی و به قول حافظ:

در مكتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بكوش كه روزی پدر شوی
و دیگر خاصیت تغییر دهندگی و كیمیاگری عشق كه باز به قول خواجه ی شیراز:

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا كیمیای عشق بیابی و زر شوی
عشق طبیب است
شعرا گاهی عشق را طبیب و دوا و افلاطون و جالینوس خوانده اند. مولوی در صفحه ی اول مثنوی بعد از آنكه از حرصْ منع و دعوت به آزادی می كند، می گوید:
تأثیر عشق در اخلاق
هر كه را از عشق، جامه چاك شد
او ز حرص و عیب، كلی پاك شد
ایضاً می گوید:

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
ایضاً درباره ی اثر عشق در حركت دادن و پرواز دادن می گوید:

جسمِ خاك از عشق بر افلاك شد
كوه در رقص آمد و چالاك شد
ایضاً مولوی درباره ی نی و ناله های وی كه پیام عشق است می گوید:

همچو نی زهری و تریاقی كه دید
همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید
این شعر و شعر «هر كه را از عشق، جامه چاك شد. . . » مشرب
جلد یازدهم . ج11، ص: 460
عارف را در اصلاح اخلاق در مقابل مشرب حكیم بیان می كند.
در باره ی عشق و محبت آیاتی در قرآن كریم هست، از قبیل: قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببكم اللّه، یایحبهم و یحبونه، یاوالذین امنوا اشد حباً للّه(بقره، 165) .
در برهان قاطع درباره ی اكسیر می گوید:
جوهری است گدازنده و آمیزنده و كامل كننده، یعنی مس را طلا می كند، و ادویه ی مفیده ی فائده مند (كذا) و نظر مرشد كامل را نیز مجازاً اكسیر گویند.
گدازندگی، آمیزندگی، تكمیل
اتفاقاً در عشق هم هر سه خصوصیت هست: هم گدازنده است و هم آمیزنده و هم كامل كننده، لكن وجه شبه معروف و مشهور همین سوم است یعنی تغییر تكمیلی.
تأثیر قوه ی شوقیه در مافوق (مدركه) و در مادون (عامله)
حكما می گویند قوای انسان مجموعاً سه نوع است: ادراكی، شوقی، عملی، و شاید اراده را بتوان قوه ی مستقل دانست و مراتب را چهارتا دانست. به هر حال با اینكه حكما می گویند: العاملة تحت الشوقیة و الشوقیة تحت المدركة، عشق كه قوه ی شوقیه است هم در قوه ی مدركه مؤثر است و هم در اراده و هم در عامله، یعنی هم در مافوق مؤثر است و هم در مادون.
ایجاد یكّه بینی وحدت حكم عقل و عشق در این زمینه
یكی از آثار غلبه ی عشق بر روح این است كه چنان بر ذهن و خیال مسلط می شود كه در هر چیزی نقش معشوق را می بیند، به هر چیزی كه می نگرد معشوق را می بیند، به قول بابا طاهر: به دریا بنگرم دریا تو بینم. . . این شعر ممكن است حكم عقل باشد از باب «بسیط الحقیقة كل الاشیاء» و ممكن است حكم عشق باشد به بیانی كه گفتیم. آنچه در دیوان وحشی صفحه ی 218 می گوید، ناظر به همین معنی است:

یكی فرهاد را در بیستون دید
ز وضع بیستونش باز پرسید
جلد یازدهم . ج11، ص: 461
ز شیرین گفت در هر جا نشان است
به هر سنگی ز شیرین داستان است
فلان روز این طرف فرمود آهنگ
فرود آمد ز گلگون بر فلان سنگ
فلان جا ایستاد و سوی من دید
فلان نقش و فلان سنگم پسندید
فلان جا ماند گلگون از تك و پوی
به گردن بردم او را از فلان سوی
غرض زین گفتگو بودش همین كام
كه شیرین را به تقریبی برد نام
پس، از جمله آثار عشق یكّه بینی است، یعنی عاشق در هر چیزی نقش معشوق را می بیند و اینقدر حضور ذهن نسبت به او دارد كه از همه چیزْ «او» تداعی می شود، گذشته از این كه اثر عشق این است كه عاشق به دنبال بهانه می گردد كه به هر بهانه شده نام معشوق را بر زبان بیاورد، همان طوری كه وحشی قبلاً اشاره كرد. شاعر عرب می گوید:

اعد ذكر نعمان لنا ان ذكره
هو المسك ما كررته یتضوع
معایب عشق، كوری از معایب
عشق آثار بد هم دارد و آن اینكه در اثر استغراق عاشق در حسن معشوق، از عیب او غفلت می كند كه: حب الشی ء یعمی و یصم، من عشق شیئاً اعشی بصره و امرض قلبه، «هر كسی را عقل خود به كمال نماید و فرزند خود به جمال» .
اثر عشق غفلت است نه كودنی
این اثر سوء با آنچه گفتیم كه اثر عشق حساسیت هوش و ادراك است منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است كه او را از كودنی طبیعی و حد قوّه خارج می كند، اما اثر سوء عشق این نیست كه آدمی را كودن و كندهوش می كند، بلكه آدمی را غافل می كند.

مسئله ی كودنی غیر از مسئله ی غفلت است. بسیار اوقات اشخاص كم هوش تر در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت می باشند.

مثل این كه یك چیزی ممكن است نور چشم را زیاد و چشم را تیزتر
جلد یازدهم . ج11، ص: 462
كند و در عین حال چشم را از شی ء معینی ببندد. عشق فهم را تیزتر می كند اما توجه را یكجهت و متوحّد می كند و لهذا گفتیم كه یك خاصیت عشق توحّد است. در اثر همین توحّد و تمركز، عیب هم پیدا می شود و از توجه به چیزهای دیگر كاسته می گردد.
نظیر مدح و ذمّ درباره ی عشق درباره ی عقل هم هست، همچنان كه در دفتر 89 فصل عقل و فكر گفته ایم كه منطقی در ادبیات ما هست به عنوان مذمت عقل، و البته مذمت عقل قبیح تر است، زیرا عشق به منزله ی قوّه ی محرك و قوّه ی بخار و عقل به منزله ی ناخدای كشتی وجود انسان است.
عیب دیگر عشق این است كه عیب را حسن جلوه می دهد
بالاتر از آنچه گفته شد كه عشق عیب را می پوشاند روی خاصیت توحّد، باید گفت عیب را حسن جلوه می دهد روی خاصیت دیگری كه توضیح می دهیم.
یكی از آثار عشق كه در گذشته گفته نشد این است كه هر جا كه پرتو افكند زیبا می كند، یك ذره حسن را خورشید و بلكه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور و زشتی را زیبایی جلوه می دهد و می گوید:

اگر در كاسه ی چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلی نبینی [6]
جنبه ی سوبژكتیو عشق
ظاهراً به این علت است كه عشق مثل علم نیست كه صد در صد تابع معلوم باشد. عشق جنبه ی داخلی و نفسانی اش بیش از جنبه ی خارجی و عینی می باشد (سوبژكتیو و ابژكتیو) ؛ یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست، بیشتر تابع میزان استعداد و مایه ی عاشق است. در حقیقت در عاشق مایه ای و ماده ای و آتش زیر خاكستری هست و دنبال بهانه و موضوع می گردد. همین كه به موضوعی احیاناً برخورد كرد و توافقی دست داد- كه هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است- آن قوّه ی داخلی تجلی می كند و به اندازه ی توانایی خودش حسن می سازد، نه به آن اندازه كه در معشوق وجود دارد. این است كه عیبش هنر و كمال، و خارش گل و یاسمن
جلد یازدهم . ج11، ص: 463
نماید.
عشق بی نظر نیست
گفتیم كه عشق از توجه به امور دیگر می كاهد و منشأ غفلت و عمی می گردد. باید دانست كه یك فرق عقل و عشق این است كه عقل بی طرف است و یك قاضی خشك و بی نظر است، ولی عشق نمی تواند بی طرف و بی نظر و خشك و همه جانبه باشد. پس یكی از آثار عشق بی نظر نبودن است.
مشتاقی مایه ی مهجوری است
یكی از آثار عشق و محبت این است كه منشأ و مایه ی یك سلسله مهجوریتها و افسردگیهاست، همان طوری كه گفته شده: «مشتاقی است مایه ی مهجوری. » [7]
اثر محبت در غیر و اثر محبت در نفس
در آثار اعجازآمیز و تغییر دهنده و اكسیر مانند محبت كه بحث می كنیم، در دو قسمت باید بحث كنیم: یكی در اثر محبت در غیر، یكی دیگر در اثر محبت در نفس. اثر محبت در غیر در واقع به معنی اثر الطاف و احسان است، زیرا آنچه از محبت انسان به غیر می رسد احسان و لطف است. در اینجا هم باید گفت:

از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرّین شود
محبت به غیرْ او را عوض می كند، تلخی و زبری و خشونت را از او می برد. سعدی در باب اثر احسان (بوستان ص 278) می گوید:

ببخش ای پسر كآدمیزاده صید
به احسان توان كرد و وحشی به قید
عدو را به الطاف گردن ببند
كه نتوان بریدن به تیغ این كمند
چو دشمن كرم بیند و لطف و جود
نیاید دگر خبث از او در وجود
. . . به ره بر یكی پیشم آمد جوان
به تك در پِیَش گوسفندی دوان. . .
قرآن كریم می فرماید: و لا تستوی الحسنة و لاالسیئة ادفع بالتی هی
جلد یازدهم . ج11، ص: 464
احسن فاذا الذی بینك و بینه عداوة كأنه ولی حمیم. ابوالفتح بستی می گوید: احسن الی الناس تستعبد قلوبهم، فطالما استعبد الانسان احسان.
امور این عالم در یكدیگر تأثیر دارند ولی بعضی امور اثرشان این است كه طبیعتِ چیز دیگر را قلب می كنند، مثل آنچه بعضی در مورد اكسیر گفته اند.
در حدیث است: الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة؛ اشاره است به سرشتهای گوناگون، و روی همین جهت بعضی معتقد شده اند كه تربیت در مقابل سرشت بی اثر است. سعدی می گوید:

شمشیر نیك ز آهن بد چون كند كسی
ناكس به تربیت نشودای حكیم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ، لاله روید و در شوره زار خس
ولی باید گفت در عین حال كه طبایع مختلف است، چنین نیست كه نتوان قلب ماهیت و طبیعت كرد. اگر در مادیات وجود چنین اكسیر قلب كننده مورد تردید است، در معنویات همچو اكسیری هست و آن محبت است. محبت است كه طبیعت دشمن را طبیعتِ دوست می كند.
در حقیقت باید این دو قسمت را این طور تعبیر كرد: اثر عشق و محبت در اخلاق و اثر عشق و محبت در اجتماع، یا اثر اخلاقی و اثر اجتماعی محبت و یا اثر فردی و اثر اجتماعی محبت. اثر اجتماعی محبت، مربوط به عشرت با مردم نسبت به اشخاص عادی و [مربوط] به اداره و تدبیر و سیاست مردم در باره ی مدیران و سائسان قوم [است. ] آیه ی كریمه كه می فرماید: فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولك، اثر اجتماعی لطف و رفق و محبت را ذكر می كند. مولوی می گوید:

او به تیغ حلم چندین خلق را
وا خرید از تیغ چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشكر ظفر انگیزتر
جلد یازدهم . ج11، ص: 465
رفق و حلم و تحمل، همه از شئون محبت و احسان است.
گدازندگی عشق
سعدی در «طیبات» تعبیر خوبی از خاصیت تصفیه و گداختن عشق دارد:

هر كه خصم اندر او كمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
هر كه عاشق نبود مرد نشد
نقره فایق نگشت تا نگداخت

[1] . علت اینكه شخصیت را عوض می كند و جبن و بخل و تكبر و امساك و تنبلی را ازمیان می برد این است كه همه ی اینها از شئون خودخواهی است و عشق حصار خودخواهی را می شكند. البته حصار خودخواهی یك حصار عدمی است نه وجودی.
[2] . مخصوصاً رجوع شود به ورقه های جاذبه و دافعه ی حضرت علی علیه السلام.
[3] . رجوع شود به ص 459، شعر مولوی در تأثیر عشق در اصلاح اخلاق.
[4] . الهام بخشی غیر از نابغه سازی است.
[5] [ظاهراً به معنی شكوفا شدن ]
[6] . وحشی.
[7] . رجوع شود به ورقه های علی- محبت اولیا.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است