مولوی در دفتر ششم مثنوی، صفحه ی 626 (چاپ میرخانی) در
داستان فقیهی كه به زور او را در مجلس پادشاه شراب نوشانیدند و او
مست شد و وقتی كه برای قضای حاجت بیرون رفت كنیزك
زیبارویی را دید و او در حال مستی و كمال عزوبت به كنیزك
آویخت و فریاد و فرار كنیزك به جایی نرسید، می گوید:
زن به دست مرد در وقت لقا
چون خمیر آمد به دست نانوا
بسْرِشَد گاهیش نرم و گه درشت
زو برآرد چاق و چاقی زیر مشت
گاه پهنش واكشد بر تخته ای
در همش آرد گهی یك لخته ای
گاه در وی ریزد آب و گه نمك
از تنور و آتشش سازد محك
اینچنین پیچند مطلوب و طلوب
اندر این لعبند مغلوب و غلوب
این لعب تنها نه شورا با زن است
هر عشیق و عاشقی را این فن است
از قدیم و حادث و عین عرض
پیچشی چون ویس و رامین مفترض
جلد یازدهم . ج11، ص: 514
لیك لعب هر یكی رنگ دگر
پیچش هر یك ز فرهنگی دگر
این مطلب باید به دنبال آنچه در ورقه های عشق و زندگی صفحه ی
430 از افلاطون نقل كرده ایم و در حاشیه به گفتار محیی الدین عربی
در فصّ 27 (حكمة فردیة فی كلمة محمدیة) اشاره كرده ایم آورده
شود.
ایضاً ورقه ی زن- محبت به زن و ریشه ی آن از نظر عرفان.