شعری است از ناصرخسرو
[1]، می گوید:
چو مرد باشد پركار و بخت
[2]باشد یار
زخاك تیره نماید به خلق زرّ عیار
فلك به چشم بزرگی كند نگاه در آنك
بهانه هیچ نیارد ز بهر خردی كار
[3]بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردی كار
كه سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار
[4]بزرگ حصنی دان دولت
[5]و درش محكم
به عون كوشش بر دَرْش مرد یابد بار
ز هركه آید كاری در او پدید بود
چنان كز آینه پیدا بود تو را دیدار
می خواهد بگوید هركسی هنرش از چهره اش پیداست. بعد در مذمّت بیكاری
و بیعاری شعر خوبی دارد، می گوید:
شراب و خواب و كباب و رباب ترّه و نان
هزار كاخ فزون، كرد با زمی
[6]هموار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 963
[1] - . خیال نكنید كه ادبای ما توجه به این مسائل نداشته اند و همه را دیگران گفته اند.
[2] - . مقصود از «بخت» شرایط مساعد است.
[3] - . لاتَقُلْ ذا مَكْسَبٍ یُزْری نگو كسب كوچكی است.
[4] - . طبیعت یك سال طول می كشد تا از یك خار، گلی به وجود آورد؛ یعنی این درس را از روزگار
بیاموز.