اگر قرآن معجزه جاودان پیامبر اسلام است چرا تمامی سوالات دینی و غیر دینی را در آن نمی بینیم؟ (اگر می شود طبق آیات قرآن و روایات و ادله عقلی، جواب کامل عنایت فرماید که قانع کننده باشد).
آنچه از سوال شما برداشت می شود این است که از قران انتظار می رود که نیازها و سوالات بشر تا روز قیامت را به صورت جزئی بیان کند. شهید مطهری در پاسخ به این سئوال به عدم لزوم و عدم امکان این امر اشاره می کنند و این امر را با خاتمیت دین اسلام منافی می دانند. سخنانی از شهید، مبتنی بر این نکات را ملاحظه بفرمایید.
قرآن نمیگوید در فلان جنگ فلان کس حق است و دیگری باطل. قرآن یکی یکی اسم نمیبرد، نمیگوید بعد از چهل سال یا کمتر و یا بیشتر مردی به نام معاویه پیدا میشود و با علی جنگ میکند، شما به نفع علی وارد جنگ شوید.
و نباید هم وارد جزئیات بشود. قرآن نباید موضوعات را شماره کند و انگشت روی حق و باطل بگذارد. چنین چیزی ممکن نیست. قرآن آمده است تا جاودانه بماند. پس باید اصول و کلیات را روشن کند تا در هر عصری باطلی رو در روی حق قرار میگیرد، مردم با معیار آن کلیات عمل کنند. این دیگر وظیفه خود مردم است که با ارائه اصل «وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا ...» چشمشان را باز کنند و فرقه طاغی را از فرقه غیرطاغی تشخیص دهند .
تشخیص همه اینها با خود مردم است. قرآن میخواهد مسلمانان رشد عقلی و اجتماعی داشته باشند و به موجب همان رشد عقلی، مرد حق را از غیر مرد حق تمیز دهند. قرآن نیامده است که برای همیشه با مردم مانند ولیّ صغیر با صغیر عمل کند، جزئیات زندگی آ نها را با قیمومیت شخصی انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانه حسی تعیین نماید.[1]
در کافی بعد از کتاب «مقاییس» بابی دارد تحت عنوان «بابُ الرَّدِّ الی الْکِتابِ وَ السُّنَّةِ وَ انَّهُ لَیْسَ شَیْ ءٌ مِنَ الْحَلالِ وَ الْحَرامِ الّا وَ قَدْ جاءَ فیهِ کتابٌ اوْ سُنَّةٌ»]باب برگرداندن هر مسئله و بدست آوردن حکم آن از کتاب و سنت و اینکه هیچ حلال و حرامی نیست مگر اینکه در قران و سنت امده است[
بدیهی است که مقصود این نیست که در هر مورد جزئی و در هر فرعی از فروع در کتاب و سنت دستوری خاص رسیده است؛ چنین چیزی نه منظور است و نه ممکن؛ همچنان که مقصود آیه کریمه که میفرماید: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ و یا میفرماید: فیهِ تِبْیانُ کُلِّ شَیْ ءٍ این نیست که حکم هر واقعه جزئی و هر فرع از فروع، جداگانه در قرآن کریم بیان شده است، بلکه مقصود این است که خطوط اصلی حیات بشر در جمیع شئون اعم از عبادات و اخلاقیات و اجتماعیات در این کتاب کریم رسم شده است و سنت که به وسیله پیغمبر اکرم و ائمه اطهار بیان میشود بیان و تشریح همانهاست.
به هر حال مقصود از همه این گونه تعبیرات این است که کلیات اسلامی که در کتاب و سنت آمده است به نحوی است که قدرت «انطباق» بر تمام فروع غیرمتناهیه را دارد و آن چیزی که مورد نیاز است قیاس و تشریع در کنار تشریع الهی نیست، آن چیزی که مورد نیاز است قوه اجتهاد و استنباط یعنی قوه تطبیق اصول بر فروع و ردّ فروع بر اصول است.
در حدیث معروفی که جوامع حدیث از جامع بزنطی نقل کردهاند فرمودهاند: عَلَیْنا الْقاءُ الْاصُولِ وَ عَلَیْکُمُ التَّفریعُ (یا عَلَیْکُمْ انْ تَفَرَّعوا) یعنی وظیفه ما این است که اصول و کلیات را بیان کنیم و وظیفه شماست که فروع و شاخهها را از این اصول استخراج و استنباط کنید. به عبارت دیگر وظیفه شما اجتهاد و استنباط است. ابن ادریس حلّی که از اکابر صاحبنظران فقهای شیعه است و حریت رأی خاصی دارد، با اینکه خبر واحد را نمیپذیرد و به آن عمل نمیکند، این حدیث را در مستطرفات کتاب سرائر به عنوان اصل مسلّم آورده است و از اینجا معلوم میشود که این اصل در میان شیعه و در فقه شیعه از مسلّمات بوده است.
در خطبه 85 نهج البلاغه جملهای هست که مفید همین مطلب است. علی علیه السلام در قسمت اول این خطبه صفات و مشخصات عالم ربّانی را و در قسمت دوم آن مشخصات عالمان بیعمل و خیالبافان را ذکر میکند. علی علیه السلام از جمله صفات عالمان ربّانی این صفت را بیان میکند: قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحانَهُ فی ارْفَعِ الْامُورِ مِنْ اصْدارِ کُلِّ وارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْییرِ کُلِّ فَرْعٍ الی اصْلِهِ یعنی در مقام اخلاص و به سبب اخلاص نیت و افاضه حکمت بر او بدانجا رسیده است که خود را در مرتفعترین قلهها قرار داده است، در این مقام مرتفع قرار گرفته که هر مشکلی و مسئله غامضی بر او وارد شود جواب و حل آن مسئله را صادر میکند و هر فرعی را به اصل خود برمیگرداند.[2]
شهید در این موضوع سخن بسیار داشته اند که کتاب امامت و رهبری (فصل محکمات و متشابهات)و کتاب وحی و نبوت از آن جمله است .
[1] مجموعه آثار شهید مطهری ج 16 ص 337