شهید مطهری در ذیل آیه سوم از سوره تغابن که می فرماید: «خَلَقَ السَّمواتِ وَالْارْضَ بِالْحَقِّ»[1] مبحثی را ارائه می دهند با عنوان : " آفرینش به حق بپا شده است " که در واقع جواب مشکلی هست که برای شما پیش آمده و بسیار مناسب است که جواب شما از تفسیر آیات قرآن و با گفتار شیوای شهید مطهری بیان شود و ما آن را در اینجا می آوریم:
این {معنی آیه شریفه} در واقع فلسفه خلقت است: «آسمان و زمین را به حق آفریده است.» نقطه مقابل حق چیست؟ باطل. باطل همان است که به آن پوچ، بیمعنا و بیمحتوا میگوییم. هر شئ بیمحتوا را به اعتباری باطل و به اعتباری عبث میگوییم. امروز اصطلاح «بیمعنا» بیشتر شایع شده است و من در اینجا از همین اصطلاح رایج استفاده میکنم.
دو کلمه «معنیدار» و «بیمعنا» از کجا گرفته شده است؟
الفاظی که بشر در محاورات خود به کار میبرد الفاظ معنیدار است و قبلًا این لغات را برای معانیای وضع کردهاند. مثلًا اگر میگویم «آب»، این «آ به علاوه ب ساکن» یک معنای قراردادی دارد که همان ماده سیالی است که مورد احتیاج انسان است. همینطور است اگر میگویم خانه، زمین و یا آسمان. ولی ممکن است کسی لغتی از خودش بسازد- مثل بعضی ها که شوخی میکنند و الفاظی که هیچ معنی ندارد پشت سر یکدیگر ردیف میکنند- و کلمهای را به کار ببرد که شما در هر کتاب لغتی هم بگردید آن را پیدا نکنید، چون اساساً معنی ندارد، یعنی پوچ و توخالی است؛ فقط لفظ است و هیچ محتوایی ندارد.
این اصطلاح در باب کارها هم- که اموری واقعی هستند- بهکار میرود. اگر انسان کاری را برای رسیدن به حقیقتی که مقتضای طبیعت و فطرت انسان است (یعنی کمال انسان به آن بستگی دارد) انجام دهد این کار «بامعنا» ست. مثلًا یک دانشآموز به مدرسه میرود، برای چه؟ (این «برای» فوراً پشت سرش میآید) برایاینکه درس بخواند و باسواد بشود. چرا میخواهد باسواد شود؟ زیرا آدم بیسواد بیخبر است و بسیاری چیزها را نمیفهمد. یک دانشآموز میرود و با معلومات میشود برای اینکه علم پیدا کند. این را میگوییم یک کار «بامعنی»، کاری که معنیاش هم در آن هست، زیرا این کار مقدمهای است برای رسیدن به چیزی که خیر است.
این خیرها در نهایت به کجا میرسد؟ به جایی میرسد که آن خیر، بالذات است و دیگر در آنجا چرا ندارد و منطق الهی و منطق مادی در این جهت تفاوتی ندارند. همان مسأله مدرسه رفتن یک دانشآموز را دنبال میکنیم: یک کودک چرا مدرسه برود؟ برای اینکه درس بخواند. برای چه درس بخواند؟ تا دارای سواد و معلومات بشود و بعد رشتهای مثل رشته فنی را انتخاب کند. برای چه رشته فنی را انتخاب کند؟ برای اینکه مهندس شود. برای چه مهندس شود؟ (در اینجا دو جنبه فردی و اجتماعی پیدا میکند. حال جنبه فردی را درنظر میگیریم). اگر مهندس شود ماهی چندین هزار تومان حقوق میگیرد و بعد از آن میتواند یک زندگی خیلی مرفه و خوبی برای خودش ترتیب دهد و خوش زندگی کند. برای چه خوش زندگی کند؟ دیگر «برای» ندارد؛ در منطق مادی، آدم همه چیز را میخواهد برای اینکه در دنیا خوش زندگی کند. در این مسیر که حرکت کنیم بالاخره میرسیم به چیزی که آن چیز، دیگر برای خودش است، یعنی خوشی زندگی فردی در منطق فردی؛ این دیگر آخرین حد است.
همچنین است اگر کسی از راه منطق اجتماعی وارد شود: یک فرد مهندس میشود تا بعد بتواند کارهای خیلی مهم انجام دهد و به جامعه خودش خدمت کند و چنین افرادی میتوانند جامعه خود را از جامعه خارجی بینیاز کنند تا دیگر احتیاج نداشته باشیم هر چیزی را از خارج وارد کنیم و میتوانیم مستقل شویم. مستقل شویم که چه بشود؟ برای چه مستقل شویم؟ برای اینکه جامعه ما هم ترقی کند و ما هم به سطح جامعههای دیگر برسیم و بلکه از آنها هم جلو بیفتیم. برای چه جلو بیفتیم؟ پاسخ داده میشود که دیگر «برای» ندارد، اینها اموری است که بشر به فطرت خودش آنها را میخواهد مثل سعادت اجتماع؛ این دیگر خودش خیر مطلق است.
حال کسی را فرض کنید که با منطق آخرتی محض بخواهد صحبت کند.
میگوید فلانکار را میکنم برای اینکه خدا دستور داده است و اگر دستور خدا را اطاعت کنم خدا از من راضی است. اگر اطاعت کردیم و خدا راضی شد بعدش چه میشود؟ بعد که خدا راضی شود سعادت داریْن (دنیا و آخرت) را به دنبال دارد.
فرض کنیم به سعادت دارین نائل شدیم بعدش چه؟ میگوید: دیگر «بعد» ندارد، مگر سعادت هم باید بعد داشته باشد؟ مگر انسان سعادت دارین را که داشت باز آن را هم باید برای امر دیگری بخواهد؟
این است که هر منطقی را که شما دنبال کنید به جایی میرسد که دیگر آنجا خود بشر میایستد، اما نه از باب اینکه راه ندارد که جلو برود، بلکه از باب اینکه به نهایت رسیده است.
نقطه مقابل، کار پوچ است؛ کاری که همان قدم اولش لنگ میزند. مثالهای متعارفی در این مورد ذکر میکنند. معمولًا اغلب اشخاص این نوع اعتیادها را دارند:
یکی عادتش این است که با انگشترش بازی میکند، دیگری عادتش این است که با تسبیحش بازی میکند و سومی با ریشش بازی میکند. میپرسیم برای چه با ریشت بازی میکنی؟ میگوید الکی. این «الکی» یعنی پوچ، بیهوده. این قبیل کارها از همان قدم اول «برایِ» ندارد تا به قدم دوم برسد. کاری است که فقط همان کار است و برای هیچ انجام شده است، کاری است غیرحکیمانه، غیرعاقلانه. اگر انسان کاری انجام دهد که اگر از او بپرسند برای چه چنین میکنی، «برای» نداشته باشد، این کار را میگوییم پوچ، باطل.
برمیگردیم به کارهای بامعنا و غیرپوچ. آنجا که در آخر، امری مثل سعادت فرد مطرح میشود معنایش این است که این امر یک کمال است. خود کمال، دیگر برای انسان مطلوب بالذات است و نه تنها برای انسان بلکه در عالم خلقت [کمال، مطلوب بالذات است.][2]
قرآن منطقش این است که خلقت آسمانها و زمین از آن جهت که منتسب به ذات حق است یک کار پوچ و بیهوده نیست. این یک امر بدیهی است که هر چیزی وجودش کمال است و نیستیاش نقص. وجود عالم بر عدمش رجحان داشته است یعنی نفس وجود دادن به آن کمال بوده است و علاوه بر این چون عالم ما عالم حرکت است و هر موجودی باید تدریجاً به منتهای کمال خود برسد پس خدا عالم را خلق کرده است تا موجودات به نهایت کمال خودشان برسند. قرآن حرفش این است که نه تنها انسان بلکه همه موجودات قافلهای هستند که به طرف عالم آخرت حرکت میکنند و برای همه آنها عالم آخرت هست. اگر نشئه بعد از این دنیا که نشئه بقا و جاودانگی است و نشئهای است که کِشتهها در آنجا به ثمر میرسد نبود، کار این دنیا عبث بود، همانطور که اگر دوره کِشت داشته باشیم و دوره درو نداشته باشیم عبث است. خدا خلقت را به حق آفریده است و خلقت پوچ نیست و معنا دارد. روح آخرت یعنی بازگشت اشیاء به سوی خداوند؛ از خداوند به وجود آمدهاند و به خداوند بازمیگردند. اگر از خدا بهوجود میآمدند و به خدا باز نمیگشتند، خلقت باطل بود.
یک مقدمه برای قیامت همین مسأله است که آفرینش به حق بپا شده است، آفرینش پوچ و باطل نیست، آفرینش «برایِ» دارد. اما باید توجه داشت که این در فکر کوچک ماست که به سعادت فرد و سعادت اجتماع که میرسیم در این نقطه میایستیم، ولی اگر کسی این «برایِ» ها را خوب تعقیب کند میبیند آن چیزی که همه «برایِ» ها به آنجا منتهی میشود خودِ خداست؛ آن نهایتی که وقتی به آنجا میرسند دیگر آنجا نهایت کار است و آنجاست که همه چیز به پایان میرسد خدای متعال است. خدای متعال خودش حق است و خلقت را که به حق آفریده است در واقع اینگونه است که خلقت را به سوی خود آفریده است.[3]
[1] - خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالحَْقِّ وَ صَوَّرَکمُْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکمُْ وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (سوره تغابن آیه:3)
آسمانها و زمین را بحق آفرید و شما را (در عالم جنین) تصویر کرد، تصویری زیبا و دلپذیر و سرانجام (همه) بسوی اوست.
[2]- مجموعهآثاراستادشهیدمطهری ج27 349 الی 351
[3]- مجموعهآثاراستادشهیدمطهری، ج27، ص: 353