در
مشارکت کنید
برای ارسال سوال کلیک کنید
 
پرسش:
عده ای معتقدند که فلسفه از یونان آمد و وارد اسلام شد و فقط ماده فکر نبود که وارد شد، بلکه نوع تفکر یونانی که متکی بر مفاهیم ذهنی بشری محض بود نیز همراه آن وارد شد. به نظر می رسد قبل از آن در اسلام، تفکر همراه با حضور و معنویتی بود که نتیجه آن کشف راز هستی بود، ولی پیچیده و صعب نبود. ولی تفکر یونانی که معتزله نیز از آن متأثر بود، پیچیده و در عین حال منقطع از وحی و معنویت بود. با این اوصاف چه توجیحی برای فلسفه می توان داشت؟ در صورتی که اولاً فطرت انسان ها به اسلام آوردن آنها کمک می کند و نه استدلال های پیچیده عقلی؛ ثانیاً علم کلام برای دفاع از عقاید اسلامی وجود دارد؛ ثالثاً فهم معارف دینی با تفقه در معارف اسلامی که از اهل بیت علیهم السلام رسیده، به نحو صحیح ممکن است.
پاسخ:

پاسخ  از آقای حداد عادل: ببینید، اینطور نیست که اگر یک چیزی از یونان آمده است، لزوماً به خاطر اینکه از یونان آمده غلط باشد. ما اصلاً در همین جا بحث داریم. آیا قبل از اسلام در سایر فرهنگ ها و تمدن ها، این حکما و عقلای بشر به هیچ حقیقتی نرسیده بودند؟ اگر ما آمدیم مطلبی را از افلاطون یا ارسطو شنیدیم، باید بگوییم که چون تابع اسلام هستیم، باید منکر دستاوردهای عقلانی بشر در دوران قبل از اسلام شویم؟ آیا معارف قبل از اسلام هم یکسره معارف منقطع از وحی بوده و مخالف با معارف وحیانی؟ اینها همه جای بحث دارد و اینطور نیست که بگوییم چون مسلمانیم پس دیگر نباید توجهی به هیچ تفکری قبل از اسلام داشته باشیم. نه، اینگونه نیست. بالأخره این عقل، ترازوست. اگر فیلسوفی در یونان، اسکندریه یا در هر جای دیگری، حتی امروز در اروپا یک مطلبی گفت، ما نباید فوری به صرف اینکه مسلمانیم، آن را رد کنیم و بگوییم غلط است. عالم اسلام و حکمای اسلامی با میراث یونانی چنین برخورد کرده اند. خیلی چیزهای دیگر در یونان بود که نپذیرفتند. بعضی حرف هایش را هم پذیرفتند. آن را هم که پذیرفتند، همانطور نگه نداشتند. آن را رشد دادند.

شما آثار شهید مطهری را بخوانید. ایشان مقاله ای دارند تحت عنوان «نگاه اجمالی به تاریخ فلسفه اسلامی». می فرمایند که اگر مسائل فلسفه اسلامی مثلاً در زمان ابن سینا هفتصد مورد بود، ملاصدرا اینها را به دو هزار مورد رساند. یعنی این اندازه فلسفه را رشد داد. حکمای اسلامی در مواردی عقاید یونانی را اصلاح کردند و چیزهایی را هم پذیرفتند. بنده می خواهم بگویم اینطوری سیاه و سفید نبینید، صفر و یک نبینید که چون اسلام هست، آن فکر یونانی را نباید پذیرفت؛ نه، باید قائل به تفصیل شد. وقتی می گویید که فکر یونانی غلط است، باید ببینیم کدامش غلط است. بله، چیزهایی هست که با اسلام جور در نمی آید، ولی برخی را مسلمانان به دلیل اسلامیتشان پذیرفته اند. حکمای اسلامی هم تعقل کرده اند و سعی کرده اند آنها را وارد نظام فلسفی و حکمت خودشان بکنند. پس این یک جواب کلی است که من خدمت شما عرض می کنم. این را هم بگویم که، بالأخره عقل یکی از قوای خدادادی انسان است. ما نباید تصور کنیم که با نادیده گرفتن عقل، خدمتی به اسلام و دیانت می کنیم. آخر این چه تفکری است که عده ای فکر کنند به نفع اسلام است که چیزی که خدا به انسان داده و انسان را رها نمی کند و انسان هم نمی تواند آن را رها کند، بی اعتبار شمارند؟ یعنی دین نمی تواند موفق بشود مگر اینکه عقل را محترم بشمارد. ما با عقل ستیزی، خدمتی به اسلام نمی کنیم. این چیزی را هم که گفته اند «بهتر بود از اول می گفتید عقل گرایی در اسلام یک طور است و در اروپا طور دیگر»؛ ببینید: عقل گرایی، عقل گرایی است. ما شش جور عقل گرایی نداریم... بالأخره اگر می خواهیم راجع به آن نوع ناسیونالیسم اروپایی هم بحث کنیم، باز هم باید با عقل بحث کنیم. نمی توانیم بگوییم که ما یک عقلی داریم مخصوص خودمان! نه، شما این حرف را بزنید، خود نتیجه بحث مخدوش می شود. البته مشکل اروپا این نیست، مشکل آنجا این است که اعتماد به عقل را بی نیاز از اعتقاد به وحی دانسته اند. یعنی گفته اند باید برویم سراغ فکر خودمان. نهضت روشنگری و اومانیست در اروپا این بود که انسان همه چیز را با عقل خودش بفهمد. ما در مورد عقل چنین عقیده ای نداریم. ولی به این معنا نیست که بگوییم یک عقل اینجاست و یک عقل آنجا. نحوه برخورد و جایگاه آنها فرق می کند.[1]


[1] منبع: مجله اندیشه صادق، شماره 6و7

،
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است