در
مشارکت کنید
برای ارسال سوال کلیک کنید
 
پرسش:
به نظر می رسد که دو مسأله عقل و عرفان - که بهتر است به عقل و عشق تعبیر شوند – در نقطه ای همدیگر را قطع می کنند. آیا استاد شهید این را قبول داشته اند که «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود» و چنانچه مولانا فرموده است: «عقل در شرحش چو خر در گل بخفت، شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت»؟ لطفاً گرایش استاد شهید را پیرامون این دو مورد بیان کنید.
پاسخ:

پاسخ  از آقای حداد عادل: ببینید، فرق است بین اینکه ما بگوییم عقل تا یک جایی پای عروج و پرواز دارد، و بعد انسان احوالات دیگری هم دارد که فوق عقل است تا اینکه بگوییم عقل ضد عالم عشق و عرفان است. اگر کسی از نردبان استفاده کند تا خودش را به بام برساند، وقتی به بام می رسد احتیاجی به نردبان ندارد، ولی این به معنای انکار نقش نردبان نیست. این فرق می کند با اینکه کسی بیاید و بگوید: نه اصلاً از اول به نردبان احتیاجی نیست. عقل در جای خودش کارآیی دارد و بعد در عالم عشق، ایمان، عرفان، قلب و غیره هم ممکن است احوالی از طریق کشف و شهود برایش معلوم شود. ممکن است که این عوالم، عوالم دیگری باشد، ولی کلیت این موضوع نمی تواند غیرمعقول باشد و حدود عقل را نمی تواند بشکند. کما اینکه در همین شعری که از مولانا نقل شده که «پای استدلالیان چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بود»، اگر دقت کرده باشید، در همین شعر هم استدلال شده است. اصلاً همین شعر یک استدلال است که: پای چوبین بی تمکین است و قدرت پای آهنین را ندارد و یا قوت پای طبیعی را ندارد. او همین جا استدلال کرده است. این استدلالی بوده است که خواسته ما تصدیق کنیم. پس ببینید آن نوع سازگاری که امثال شهید مطهری، علامه طباطبایی، ملاصدرا و دیگران بین عقل و عشق و عرفان ایجاد کرده اند، به معنای این نیست که چون عالمی به نام عرفان داریم و انواعی از حقایق با ریاضت و صفای باطن می تواند از طریق کشف و شهود بر انسان آشکار شود، پس اینها حجیت عقل را کنار می زند؛ نه، خود این معنا با عقل قابل فهم است، گرچه آن عالم، احکام خودش را دارد. مثل عالم نقل؛ مثلاً اگر مسلم بشود که حدیثی از پیامبر یا معصومین رسیده و فهم آن روشن باشد، آیا لزومی برای مراجعه به عقل هست؟ نه، نقل برای ما اینجا حجت است. حالا آیا این به معنای تضاد و تعارض بین عقل و نقل است؟ خیر، برای اینکه عقل، ما را تا دروازه نقل همراهی کرده، یعنی این عقل بوده که ما را به نبوت پیامبر و ارتباط با عالم غیب معتقد کرده است. ما با عقل به این طریق معتقد شدیم. حال اگر معقولیت یک حکم شرعی را متوجه نشویم، این را به معنای تضاد شرع و عقل نمی گیریم. برای اینکه عقل ما را راهنمایی کرده است. من یکبار مثالی زدم، گفتم: وقتی شما سراغ طبیب می روید، آیا برای یکایک دستورات طبیب، استدلال عقلانی طلب می کنید و معتقدید که باید خودتان فلسفه تمام دستوراتی که می دهد را بفهمید؟ خیر؛ ولی این کار، به معنای این نیست که شما از عقل استعفا کرده اید. شما تعقل کردید و فهمیدید که باید به طبیب مراجعه کنید. تعقل کردید و فهمیدید که چه کسی طبیب است؛ سراغ هر کسی هم که نمی روید. هر کسی هم که ادعای طبابت بکند، شما حرفش را قبول نمی کنید. همه اینها را با چه چیز انجام می دهید؟ با تعقل، و به همین جهت است که اصول عقاید را باید با عقل پذیرفت. حالا با عقل معتقد شدید که یک طبیب، از دانشگاه معتبری فارغ التحصیل شده و حق طبابت دارد. اگر به شما بگوید که این قرص را صبح دو تا بخور، ظهر چهار تا، عصر هم چهار تا، مثلاً سرشب سه تا بخور یا آخر شب 4، باید بگویی این دلیلش چیست؟ قبول دارید که این، در آن ظرف علمی طبیب بی حساب نیست ولو اینکه شما نمی فهمید. این هم کاری است که معقولیتش را درک نمی کنید، ولی آن را غیرعقلانی نمی دانید. مسأله عقل و عرفان یا عقل و شرع هم رابطه شان اینطور است. اینها به اصطلاح در مقابل و رو در روی هم قرار نمی گیرند، بلکه با هم یک نوع هماهنگی دارند[1]


[1] منبع: مجله اندیشه صادق، شماره 6و7

،
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است