در
مشارکت کنید
برای ارسال سوال کلیک کنید
 
پرسش:
آیا عشق باعقل منافاتی دارد ؟ چگونه می توان آنها را در یک راستا قرار داد؟
پاسخ:

اکثر مردم مرادشان از عقل، عقل جزئی نگر و منفعت گرا و مصلحت اندیش است و به کسی عاقل می گویند که در کسب منفعت ها، (ولو منفعت زودگذر باشد)، خوب تشخیص می دهد و سریع عمل می کند و سود فراوان به دست می آورد و از کاری که برای او ضرر داشته باشد، (ولو در واقع و یا در آخرت به خیر او باشد) همواره فرار می کند.

برخی از صاحب نظران، نظیر دانشمندان علم کلام نیز، مرادشان از عقل چیزی شبیه همین معناست، زیرا آنها نوعاً کارهایی را عاقلانه می خوانند که نزد عموم مردم پسندیده و مقبول باشد.

اما گاهی مراد از عقل، عقل ناب و دورنگر، واقع گرا، حقیقت جو و ژرف اندیش، زیباپسند، عاقبت اندیش و مانند آن است. [1] بنابراین در بحث تضاد و یا هماهنگی عقل و عشق، باید دید که مراد از عقل، کدام یکی از معانی آن و یا لااقل کدام یکی از دو معنای یاد شده است؟

از آنجایی که نوعاً مردم، مرادشان از عقل، عقل جزئی نگر و مصلحت اندیش و منفعت گرا است، اگر مراد از عقل این معنا باشد، بی تردید عقل جزئی نگر و منفعت گرا با عشق همواره در تضاد است و هرگز نمی توان آن دو را با هم آشتی داده و در کنار هم قرار داد لذا بزرگان اهل معرفت گفته اند:

عقل جزئی عشق را منکر بود

گرچه بنماید که صاحب سرّ بود

علامه جعفری، در تحلیل این شعر مولانا می گوید: از آن جهت که سر و کار عقل نظری، همواره با کمیت ها و کیفیت ها و سایر مقولات محدود مادی است. به هیچ وجه نمی تواند از عهدة درک حقایق عالیه و زیر بنائی این جهان برآید. [2] بنابراین این عقل با عشق در یک راستا قرار نخواهد گرفت. به همین دلیل عین القضات همدانی می گوید: «چون آفتاب عشق برآید، ستارة عقل محو گردد، احکام عاشقان دیگر است و احکام عاقلان دیگر». [3]

شهید مطهری نیز، درباره تضاد عقل جزئی با عشق می گوید: «عشق بیش از هر عامل دیگر، ضد عقل است. هر جا پا گذاشت، عقل را از مسند حکومتش معزول می کند. به همین دلیل، عقل و عشق در ادبیات عرفانی، به عنوان دو رقیب معرفی می گردند. رقابت فیلسوفان با عرفا، از همین جا ناشی می شود. زیرا فلاسفه به نیروی عقل، و عرفا به نیروی عشق اتکاء و اعتماد دارند. لذا سعدی می گوید:

نیک خواهانم نصیحت می کنند

خشت بر دریا زدن بی حاصل است

شوق را بر صبر قوّت غالب است

عقل را با عشق دعوی باطل است [4]

و در جای دیگر نیز می گوید: عقل، یک نیروی محافظه کارانه است و عشق، یک نیروی انقلابی است. یعنی عقل مأموریتش حفظ است. آدم عاقل همیشه می خواهد احتیاط کند، می خواهد خودش را نگاهدارد و همه چیز را برای خودش می خواهد، از این روی عقل یک نیروی محافظه کار است. عشق برعکس است و اساساً عشق نیرویی است که می خواهد، ظهور و انقلاب و تحرک ایجاد کند. [5]

از این گونه سخنان معلوم می شود که هرگز نمی توان، عقل را با عشق در یک راستا قرار داد. اما باید توجه داشت که دعوی عشق با عقل و ناسازگاری آن دو، پدیده مربوط به عقل جزئی است، وگرنه عقل ناب و برهانی، نه تنها با عشق مخالف نیست، بلکه مقصد و هدف هر دو نیز یکی است و بهترین دلیل بر این مسأله آن است که هرکدام از فلاسفه بزرگ که پرچم دار اندیشه عقلی و فلسفه الهی هستند، درباره عشق، رساله ها نوشته اند و در تأیید عشق، سخن ها گفته اند. که از آن میان افلاطون یونانی، و در میان فلاسفه اسلامی، بزرگانی مانند بوعلی سینا، شیخ اشراق، و صدرالمتألهین است. اگر عقل ناب با عشق، (عشق حقیقی و عشق مجازی به معنای انسانی آن و نه عشق حیوانی و شهوانی) مخالف بود، هرگز این بزرگان که عقلای بزرگ بشر هستند، در تأیید و تمجید عشق سخن نمی گفتند. لذاست که برخی از محققین محترم در هماهنگی عقل ناب با عشق، از حضرت امام خمینی که در میان فلاسفه، حکیمی ژرف اندیش و در میان عرفا، عارفی بلندهمّت و در میان فقها، فقیهی بی نظیر بود، چنین نقل کرده است: «هر چند شیوة عرفا شیوه ای والاتر و بالاتر از عقل است، در عین حال، مخالفتی با عقل صریح و برهان فصیح ندارد، حاشا که مشاهدات ذوقی، مخالف با برهان باشد و براهین عقل، بر خلاف شهود اصحاب عرفان، اقامه شود. فقط نگاه فیلسوف به جهان، نگاه کثرت است و نگاه عرفا نظر بر وحدت است». [6]

گذشته از این، به نظر برخی فلاسفه عارف مشرب، (شیخ اشراق)، نه تنها عقل ناب با عشق تضاد ندارد، بلکه عشق، فرزند عقل ناب است و در واقع عقل ناب به انسان می گوید که باید عاشق بشود. لذا می گوید: (بدان که اول چیزی که حق تعالی آفرید، گوهری بود تابناک و او را عقل نام کرد و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق و دیگر شناخت خود، و سومی شناخت موجودات که اول نبودند، بعد آفریده شدند. از صفت اول که صفت شناخت حق است، حُسن پدید آمد که آن را (نیکویی = زیبایی) می گویند. و از صفت دوم، عشق پدید آمد...» [7]

از سخن این فیلسوف بزرگ نیز به خوبی بدست می آید که عقل ناب با عشق کاملاً هماهنگ است، پس می توان گفت: عقل ناب با عشق، در یک راستا قرار داد و از عقل ناب، کارهای عاشقانه را گرفت و از عشق در مسیر اعمال عاقلانه گام نهاد. و در واقع عاقلانه اندیشید و عاشقانه عمل کرد. (البته همه این حرف مربوط به عشق حقیقی است) و در راستای همین هماهنگی و رفاقت عقل ناب با عشق است که در تاریخ اسلام و تشیع، افرادی مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، کمیل، حُجر بن عُدّی، بلال، مالک اشتر، و در میان یاران امام حسین ـ علیه السلام ـ همه شهدای کربلا ـ علیهم السلام ـ با این که عاقل ترین افراد بشر بودند، (چون حق را خوب فهمیدند و خوب بدان عمل کردند) عاشقانه ترین کارها را انجام دادند.

شهید مطهری در این باره می گوید: از بزرگ ترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است که پایه و زیربنای اصلی آن، محبت و عشق است. از زمانی که شخص پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ درباره علی و شیعیان او سخن گفت مثلاً فرمود: «علی و شیعته هم الفائزون» [8] علی با شیعیان او رستگاران اند. گروهی را در گرد علی می بینیم که شیفته او و گرم او و مجذوب او هستند. از این رو تشیع، مذهب عشق و شیفتگی است. تولای آن حضرت مکتب عشق و محبت است. عنصر عشق و محبت در تشیع دخالت تام دارد. تاریخ تشیع مملو از یک سلسله شیفتگان، شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته است. [9]



[1] - صدرالمتألهین، اسفار، نشر شرکت دارالمعارف الاسلامیه، 1383ق ، ج3، ص419.

[2] - جعفری، محمدتقی، شرح، نقد و تفسیر مثنوی، تهران، نشر شرکت سهامی، ج3، ص39.

[3] - نامه های عین القضات همدانی، نشر کتاب فروشی منوچهری، چاپ دوم، 1362 ش، ص 219، بخش2.

[4] - مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی ـ علیه السلام ـ انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1366 ش.

[5] - مطهری مرتضی، عرفان حافظ، ص 104، نشر صدرا، چاپ 16، سال 1378

[6] - نقل از مقالات عرفانی 1، (مقاله عبدالحسین خسروپناه) نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1382 ش، ص168.

[7] - اشراق، مجموعه مصنفات، تهران، نشر پژوهشگاه علوم انسانی، 1373 ش، ج3، ص268.

[8] - فضایل الخمسه من الصاح السته، نشر مجمع جهانی اهل بیت ـ علیهم السلام ـ چاپ اول، 1422 ق، ج2، ص116.

[9] - مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی ـ علیه السلام ـ انتشارات صدرا، ص 42.

مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات،
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است