در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله كوثر، شماره 67 ، روحانی، سید سعید؛


 

نظیر شبهه ای كه در مسئله صلح امام حسن علیه السلام هست در اینجا هم هست با این كه ظاهر امر این است كه اینها دو عمل متناقض و متضاد است، زیرا امام حسن خلافت را رها كرد و به تعبیر تاریخ - یا به تعبیر خود امام - «تسلیم امر» كرد یعنی كار را واگذاشت و رفت، و در اینجا قضیّه برعكس است؛ قضیّه، واگذاری نیست، تحویل گرفتن است به حسب ظاهر.

ممكن است به نظر اشكال برسد كه پس ائمّه چكار بكنند؟ وقتی كه كار را واگذار می كنند مورد ایراد قرار می گیرند. وقتی هم كه دیگران می خواهند واگذار كنند و آنها می پذیرند باز مورد ایراد قرار می گیرند پس ایراد در چیست؟

ولی ایراد كنندگان وجهه نظرشان یك امری است كه می گویند مشترك است میان هر دو، میان آن واگذار كردن به دیگران و این قبول كردن از دیگران در حالی كه دارند واگذار می كنند. می گویند: در هر دو مورد نوعی سازش است، آن واگذار كردن، نوعی سازش بود با خلیفه وقت كه به طور قطع به ناحقّ خلافت را گرفته بود، و این قبول كردن - كه قبول كردنِ ولایتعهدی است - نیز بالأخره نوعی سازش است. كسانی كه ایراد می گیرند حرفشان این است كه در آنجا امام حسن علیه السلام نباید تسلیم امر می كرد و به این شكل سازش می نمود بلكه باید می جنگید تا كشته می شد، و در اینجا هم امام رضا نمی بایست می پذیرفت و حتّی اگر او را مجبور به پذیرفتن كرده باشند می بایست مقاومت می كرد تا حدّی كه كشته می شد.

حال، ما مسئله ولایتعهدی را كه یك مسئله تاریخی مهمّی است، تجزیه و تحلیل می كنیم تا مطلب روشن شود. اوّل باید خود ماجرا را قطع نظر از مسئله حضرت رضا كه چرا و به چه شكل (ولایتعهدی را) قبول كرد، بررسی كرد كه جریان چه بوده است.

رفتار عبّاسیان با علویان

«مأمون» وارث خلافت عبّاسی است. عبّاسی ها از همان روز اوّلی كه روی كار آمدند، برنامه شان مبارزه كردن با علویّون به طور كلّی و كشتن علویّین بود، و مقدار جنایتی كه عبّاسیان نسبت به علویّین بر سر خلافت كردند از جنایاتی كه امویّین كردند، كمتر نبود بلكه از یك نظر بیشتر بود، منتها در مورد امویّین چون فاجعه كربلا - كه طرف، امام حسین علیه السلام است - رخ می دهد قضیّه خیلی اوج می گیرد و الّا منهای مسئله امام حسین، فاجعه هایی كه اینها راجع به سایر علویّین به وجود آوردند از فاجعه كربلا كمتر نبوده و بلكه زیادتر بوده است.

«منصور»1 كه دومین خلیفه عبّاسی، است، با علویّین، با اولاد امام حسن - كه در ابتدا خودش با اینها بیعت كرده بود - چه كرد و چقدر از اینها را كشت و اینها را چه زندانهای سختی برد كه واقعاً مو به تن انسان راست می شود، كه عدّه زیادی از این سادات بیچاره را مدّتی ببرد در یك زندانی، آب به آنها ندهد، نان به آنها ندهد، حتّی اجازه بیرون رفتن و مستراح رفتن به آنها ندهد، به یك شكلی آنها را زجركش كند و وقتی كه می خواهد آنها را بكشد، بگوید: بروید آن سقف را روی سرشان خراب كنید.

بعد از منصور هم هر كدامشان كه آمدند به همین شكل عمل كردند. در زمان خود مأمون پنج شش نفر امام زاده قیام كردند كه «مروج الذّهب» مسعودی و «كامل» ابن اثیر همه اینها را نقل كرده اند. در همان زمان مأمون و هارون، هفت هشت نفر از سادات علوی قیام كردند. پس كینه و عداوت میان عبّاسیان و علویان یك مطلب كوچكی نیست. عبّاسیان به خاطر رسیدن به خلافت به هیچ كس ابقاء نكردند، احیاناً اگر از خود عبّاسیان هم كسی رقیبشان می شد فوراً او را از بین می بردند.

«ابومسلم» این همه به اینها خدمت كرد، همین قدر كه ذرّه ای احساس خطر كردند كلكش را كندند. «برامكه» این همه به هارون خدمت كردند و این دو این همه نسبت به یكدیگر صمیمیّت داشتند كه صمیمیّت هارون و برامكه ضرب المثل تاریخ است،2 ولی هارون به خاطر یك امر كوچك از نظر سیاسی، یك مرتبه كلك اینها را كند و فامیلشان را دود داد. خود همین جناب «مأمون» با برادرش «امین» در افتاد، این دو برادر با هم جنگیدند و مأمون [در سال 198 هجری ] پیروز شد و برادرش را به چه وضعی كشت.3

حال این خودش یك عجیبی است از عجایب تاریخ كه چگونه است كه چنین مأمونی حاضر می شود كه حضرت رضا را از مدینه [برای ولایتعهدی به مرو ]احضار كند، دستور بدهد كه بروید او را بیاورید، بعد كه می آورند موضوع را به امام عرضه بدارد، ابتدا بگوید خلافت را از من بپذیر،4 و در آخر راضی شود كه تو باید ولایتعهدی را از من بپذیری، و حتّی كار به تهدید برسد، تهدیدهای بسیار سخت. او در این كار چه انگیزه ای داشت؟ و چه جریانی در كار بوده است؟ تجزیه و تحلیل این قضیّه از نظر تاریخی خیلی ساده نیست.

«جرجی زیدان» در جلد چهارم «تاریخ تمدّن» همین قضیّه را بحث می كند و خودش یك استنباط خاصّی دارد كه عرض خواهم كرد، ولی یك مطلب را اعتراف می كند كه بنی العبّاس سیاست خود را مكتوم نگاه می داشتند حتّی از نزدیكترین افراد خود و لذا اسرار سیاست اینها مكتوم مانده است. مثلاً هنوز روشن نیست كه جریان ولایتعهدی حضرت رضا برای چه بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفی نگاه داشته شده است.

مسئله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام و نقلهای تاریخی

اسرار آن طور كه باید مخفی بماند، مخفی نمی ماند. از نظر ما كه شیعه هستیم، اسرار این قضیّه تا حدود زیادی روشن است. در اخبار و روایات ما - یعنی در نقلهای تاریخی كه از طریق علمای شیعه رسیده است نه روایاتی كه بگوئیم از ائمّه نقل شده است - مثل آنچه كه شیخ مفید در كتاب «ارشاد» نقل كرده و آنچه - از او بیشتر شیخ صدوق در كتاب «عیون اخبار الرّضا» نقل كرده است، مخصوصاً در «عیون اخبار الرّضا» نكات بسیار زیادی از مسئله ولایتعهدی حضرت رضا هست...

قبل از این كه به این تاریخهای شیعی استناد كرده باشم، در درجه اوّل كتابی از مدارك اهل تسنّن را مدرك قرار می دهم و آن، كتاب «مقاتل الطّالبیّین» ابوالفرج اصفهانی است. ابوالفرج اصفهانی از اكابر مورّخین دوره اسلام است. او اصلاً اموی و از نسل بنی امیّه است، و این از مسلّمات می باشد... او در این كتاب، تاریخچه قیامهای علویّین و شهادتها و كشته شدنهای اولاد ابی طالب اعمّ از علویّین و غیر علویّین را - كه البتّه بیشترشان علویّین هستند - جمع آوری كرده است كه این كتاب اكنون در دست است.

در این كتاب حدود ده صفحه را به حضرت رضا(ع) اختصاص داده، و جریان ولایتعهدی آن حضرت را نقل كرده، كه وقتی ما این كتاب را مطالعه می كنیم می بینیم با تاریخچه هایی كه علمای شیعه به عنوان تاریخچه نقل كرده اند خیلی وفق می دهد؛ مخصوصاً آنچه كه در «مقاتل الطّالبیّین» آمده با آنچه كه در «ارشاد» مفید آمده - این دو را با هم تطبیق كردم - خیلی به هم نزدیك است، مثل این است كه یك كتاب باشند، چون گویا سندهای تاریخی هر دو به منابع واحدی می رسیده است. بنابراین مدرك ما در این مسئله تنها سخن علمای شیعه نیست.

[مسائل مشكوك تاریخی ]

[انگیزه مأمون ]

حال برویم سراغ انگیزه های مأمون، ببینیم مأمون را چه چیز وادار كرد كه موضوع (ولایتعهدی را مطرح كند؟) آیا مأمون واقعاً به این فكر افتاده بود كه كار را به حضرت رضا واگذار كند كه اگر خودش مرد یا كشته شد خلافت به خاندان علوی و به حضرت رضا منتقل شود؟ اگر چنین اعتقادی داشت آیا این اعتقادش تا نهایت امر باقی ماند؟5 [یا این ] كه مأمون در ابتدای امر صمیمیّت داشت ولی بعد پشیمان شد؟6

[آیت الله سید علی خامنه ای در این باره می نویسد: مأمون از دعوت امام به خراسان اهداف مختلفی را تعقیب می كرد كه مهم ترین آن ها بدین قرار است:

الف) تبدیل صحنه مبارزاتِ حادّ انقلابی شیعیان به عرصه فعالیّت سیاسی آرام و بی خطر؛

ب) تخطئه مدّعای تشیّع، مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عبّاسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها؛

ج) امام را كه همواره كانون معارضه و مبارزه بود در كنترل خود در آورد؛

د) كسب وجهه و حیثیّت معنوی؛

ه) مأمون با اقدام خود این اندیشه را در سر می پروراند كه امام به توجیه گردستگاه خلافت بدل گردد.علیه السلام ]

[به نظر استاد مطهری (ره) در این جا سه احتمال وجود دارد.]

[احتمال اوّل: ابتكار از مأمون ]

[در احتمال اول دو فرض وجود دارد.]

[فرض اوّل: صمیمیت مأمون تا انتهای كار]

[فرض اوّل آن است كه بگوئیم مأمون تا نهایت امر بر اعتقادش باقی ماند در این صورت ] باید قبول نكنیم كه مأمون، حضرت رضا را مسموم كرده، [بلكه ] باید حرف كسانی را قبول كنیم كه می گویند: حضرت رضاعلیه السلام به اجل طبیعی از دنیا رفتند.

از نظر علمای شیعه این فكر كه مأمون از اوّل حسن نیّت داشت و تا آخر هم بر حسن نیّت خود باقی بود مورد قبول نیست. بسیاری از فرنگی ها چنین اعتقادی دارند، معتقدند كه مأمون واقعاً شیعه بود، واقعاً معتقد و علاقه مند به آل علیعلیه السلام بود.

مأمون و تشیّع

مأمون عالمترین خلفا و بلكه شاید عالمترین سلاطین جهان است. در میان سلاطین جهان شاید عالمتر، دانشمندتر و دانش دوست تر8 از مأمون نتوان پیدا كرد. و در اینكه در مأمون تمایل روحی و فكری هم به تشیّع بوده باز بحثی نیست، چون مأمون نه تنها در جلساتی كه حضرت رضا شركت می كردند و شیعیان حضور داشتند دم از تشیّع می زده است، (در جلساتی كه اهل تسنّن حضور داشته اند نیز چنین بوده است).

«ابن عبدالبِّر» كه یكی از علمای معروف اهل تسنّن است این داستانی را كه در كتب شیعه هست، در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه روزی مأمون چهل نفر از اكابر علمای اهل تسنّن در بغداد را احضار می كند كه صبح زود بیائید نزد من. صبح زود می آید از آنها پذیرائی می كند و می گوید: من می خواهم با شما در مسئله خلافت بحث كنم. مقداری از این مباحثه را آقای (محمّد تقی) شریعتی در كتاب «خلافت و ولایت» نقل كرده اند. قطعاً كمتر عالمی از علمای دین را من دیده ام كه به خوبی مأمون در مسئله خلافت استدلال كرده باشد؛ با تمام اینها در مسئله خلافت امیرالمؤمنین مباحثه كرد و همه را مغلوب نمود.

در روایات شیعه هم آمده است، و مرحوم آقا شیخ عبّاس قمی نیز در كتاب «منتهی الآمال» نقل می كند كه شخصی از مأمون پرسید كه تو تشیّع را از كی آموختی؟ گفت: از پدرم هارون. می خواست بگوید: پدرم هارون هم تمایل شیعی داشت. بعد داستان مفصّلی را نقل می كند، می گوید: پدرم تمایل شیعی داشت، به موسی بن جعفر چنین ارادت داشت، چنین علاقه مند بود، چنین و چنان بود، ولی در عین حال با موسی بن جعفر به بدترین شكل عمل می كرد. من یك وقت به پدرم گفتم: تو كه چنین اعتقادی درباره این آدم داری پس چرا با او این جور رفتار می كنی؟ گفت: «اَلْمُلْكُ عَقیمٌ» (مثلی است در عرب) یعنی مُلك، فرزند نمی شناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت: پسرك من! اگر تو كه فرزند من هستی با من بر سر خلافت به منازعه برخیزی، آن چیزی را كه چشمانت در او هست از روی تنت بر می دارم، یعنی سرت را از تنت جدا می كنم.

پس در اینكه در مأمون تمایل شیعی بوده شكی نیست، منتها به او می گویند: «شیعه امام كش». مگر مردم كوفه تمایل شیعی نداشتند و امام حسین را كشتند؟! و در اینكه مأمون مرد عالم و علم دوستی بوده نیز شكّی نیست و این سبب شده كه بسیاری از فرنگی ها معتقد بشوند كه مأمون روی عقیده و خلوص نیّت، ولایتعهدی را به حضرت رضا تسلیم كرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اَجَلِ طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. ولی این مطلب البتّه از نظر علمای شیعه درست نیست، قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمی و جدّی می بود عكس العمل حضرت رضاعلیه السلام در مسئله قبول ولایتعهدی به این شكل نبود كه بود. ما می بینیم حضرت رضاعلیه السلام قضیّه را به شكلی كه جدّی باشد تلقّی نكرده اند.

[فرض دوم: صمیمیت مأمون در ابتدای كار]

[بر] فرض دیگر - كه این فرض خیلی بعید نیست چون امثال «شیخ مفید» و «شیخ صدوق» آن را قبول كرده اند - این است كه مأمون در ابتدای امر صمیمیّت داشت ولی بعد پشیمان شد. در تاریخ هست - همین ابوالفرج هم نقل می كند، و شیخ صدوق مفصّل ترش را نقل می كند شیخ مفید هم نقل می كند - كه مأمون وقتی كه خودش این پیشنهاد را كرد گفت: زمانی برادرم امین مرا احضار كرد (امین خلیفه بود و مأمون با اینكه قسمتی از مُلك به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود) من نرفتم و بعد لشكری فرستاد كه مرا دست بسته ببرند.

از طرف دیگر در نواحی خراسان قیامهایی شده بود و من لشكر فرستادم، در آنجا شكست خوردند، در كجا چنین شد و شكست خوردیم، و بعد دیدم روحیه سران سپاه من هم بسیار ضعیف است؛ برای من دیگر تقریباً جریان قطعی بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت، كت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومی خواهم داشت.

روزی بین خود و خدای خود توبه كردم - به آن كسی كه با او صحبت می كند اتاقی را نشان می دهد و می گوید - در همین اتاق دستور دادم كه آب آوردند، اوّلاً بدن خودم را شستشو دادم، تطهیر كردم (نمی دانم كنایه از غسل كردن است یا همان شستشوی ظاهری) سپس دستور دادم لباسهای پاكیزه سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بین خود و خدای خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهداری كند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به كسانی بدهم كه حقّ آنهاست؛ و این كار را با كمال خلوص قلب كردم. از آن به بعد احساس كردم كه گشایشی در كار من حاصل شد، بعد از آن در هیچ جبهه ای شكست نخوردم، در جبهه سیستان افرادی را فرستاده بودم، خبر پیروزی آنها آمد، بعد طاهر بن حسین را فرستادم برای برادرم، او هم پیروز شد، هی پیروزی و پیروزی، و من چون از خدا این استجابت دعا را دیدم، می خواهم به نذری كه كردم و به عهدی كه كردم وفا كنم.

شیخ صدوق و دیگران قبول كرده اند، می گویند:

قضیّه همین است، انگیزه مأمون فقط همین عهد و نذری بود كه در ابتدا با خدا كرده بود. و [علّت9] اینكه حضرت رضا (از قبول ولایتعهدی) امتناع كرد از این جهت بود كه می دانست او تحت تأثیر احساسات آنی قرار گرفته و بعد پشیمان می شود، شدید هم پشیمان می شود.

البتّه بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند كه مأمون از اوّل حسن نیّت نداشت و یك نیرنگ سیاسی در كار بود. حال نیرنگ سیاسیش چه بود؟ آیا می خواست نهضتهای علویّین را به این وسیله فرو بنشاند؟ و آیا می خواست به این وسیله حضرت رضا را بدنام كند؟ چون اینها در كنار كه بودند. به صورت یك شخص منتقد بودند. خواست حضرت را داخل دستگاه كند و بعد ناراضی درست كند، همین طور كه در سیاستها، اغلب این كار را می كنند؛ برای این كه یك منتقد فعّال وجیه الملّه ای را خراب كنند می آیند پستی به او می دهند و بعد در كار او خرابكاری می كنند؛ از یك طرف پست به او می دهند و از طرف دیگر در كارهایش اخلال می كنند تا همه كسانی كه به او طمع بسته بودند از او برگردند.

در روایات ما این مطلب هست كه حضرت رضا در یكی از سخنانشان به مأمون فرمودند: «من می دانم تو می خواهی به این وسیله مرا خراب كنی» كه مأمون عصبانی و ناراحت شد و گفت: این حرفها چیست كه تو می گوئی؟! چرا این نسبتها را به ما می دهی؟!10

[احتمال دوم: ابتكار از فضل بن سهل ]

[در این احتمال نیز دو فرض وجود دارد كه عبارتند از:]

احتمال دیگر این است كه اساساً مأمون در این قضیّه اختیاری نداشته، ابتكار از مأمون نبوده و ابتكار از فضل بن سهل ذوالرّیاستین وزیر مأمون بوده است11 كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل علی بد رفتار كردند، چنین كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل علی را كه امروز علی بن موسی الرّضا است بیاوری و ولایتعهدی را به او واگذار كنی، و مأمون قلباً حاضر نبود امّا چون فضل این را خواسته بود چاره ای ندید.

[فرض اوّل: شیعی بودن فضل ]

بنا بر این فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا این كار را كرد؟ آیا فضل شیعی بود؟ روی اعتقاد به حضرت رضا این كار را كرد؟ یا نه، او روی عقاید مجوسی خود باقی بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عبّاس بیرون بكشد، و اصلاً می خواست با اساس خلافت بازی كند، و بنابراین با حضرت رضا هم خوب نبود و بد بود؛ و لهذا اگر نقشه های فضل عملی می شد خطرش بیشتر از خلافت خود مأمون بود. چون مأمون بالأخره هر چه بود یك خلیفه مسلمان بود ولی اینها شاید می خواستند اساساً ایران را از دنیای اسلام مجزّا كنند و ببرند به سوی مجوسیّت.

اینها همه سئوال است كه عرض می كنم، نمی خواهم بگویم كه تاریخ یك جواب قطعی به اینها می دهد.12

بعضی - كه البتّه این احتمال خیلی ضعیف است گو اینكه افرادی مثل «جرجی زیدان» و حتّی «ادوارد براون» قبول كرده اند - می گویند: اصلاً فضل بن سهل شیعه بوده (و در این موضوع) حسن نیّت داشت و می خواست واقعاً خلافت را (به خاندان علوی) منتقل كند.13

ولی این حرف هم، حرف صحیح و درستی نیست (زیرا) با تواریخ تطبیق نمی كند. اگر فضل بن سهل آن چنان صمیمی می بود و واقعاً می خواست تشیّع را بر تسنّن پیروزی بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولایتعهدی این جور نبود كه بود، و بلكه در روایات شیعه و در تواریخ شیعه زیاد آمده است كه حضرت رضاعلیه السلام با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بیشتر از آنكه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را یك خطر به شمار می آورد و گاهی به مأمون هم می گفت كه از این بترس، این و برادرش بسیار خطرناكند؛ و نیز دارد كه فضل بن سهل علیه حضرت رضا خیلی سعایت می كرد.14

[به بیان دیگر] اگر این فرض صحیح باشد باید حضرت رضا با فضل بن سهل همكاری كند، به جهت این كه وسیله كاملاً آماده شده است كه خلافت منتقل شود به علویّین، و حتّی نباید بگوید: من قبول نمی كنم تا تهدید به قتلش كنند و بعد هم كه قبول كرد بگوید باید جنبه تشریفاتی داشته باشد، من در كارها مداخله نمی كنم؛ بلكه باید جدّاً قبول كند، در كارها هم مداخله نماید و مأمون را عملاً از خلافت خلع ید كند.

البتّه اینجا یك اشكال هست و آن این كه اگر فرض هم كنیم كه با همكاری حضرت رضا و فضل بن سهل می شد مأمون را از خلافت خلع كرد، چنین نبود كه دیگر اوضاع خلافت رو به راه باشد، چون خراسان جزئی از مملكت اسلامی بود، همین قدر كه به مرز ری می رسیدیم، از آنجا به آن طرف، یعنی قسمت عراق كه قبلاً دارالخلافه بود، و نیز حجاز و یمن و مصر و سوریه وضع دیگری داشت؛ آنها كه تابع تمایلات مردم ایران و مردم خراسان نبودند و بلكه تمایلاتی بر ضدّ اینها داشتند؛ یعنی اگر فرض هم می كردیم كه این قضیّه به همین شكل بود و عملی می شد، حضرت رضا در خراسان خلیفه بود، بغداد در مقابلش محكم می ایستاد، هم چنان كه تا خبر ولایتعهدی حضرت رضا به بغداد رسید و بنی العبّاس در بغداد فهمیدند كه مأمون چنین كاری كرده است فوراً نماینده مأمون را معزول كردند و با یكی از بنی العبّاس به نام «ابراهیم بن شكله» - با این كه صلاحیّتی هم نداشت - بیعت كردند و اعلام طغیان نمودند، گفتند: ما هرگز زیر بار علویّین نمی رویم، اجداد ما صد سال است كه زحمت كشیده اند، جان كنده اند، حالا یك دفعه خلافت را تحویل علویّین بدهیم؟ بغداد قیام می كرد، و به دنبال آن خیلی جاهای دیگر نیز قیام می كردند. ولی این یك فرض است و تازه فرض درست نیست. یعنی این حرف قابل قبول نیست كه فضل بن سهل ذوالرّیاستین شیعی بود و روی اخلاص و ارادت به حضرت رضا چنین كاری كرد.

اوّلاً: این كه ابتكار از او باشد محلّ تردید است.

ثانیاً: به فرض این كه ابتكار از او باشد، این كه او احساسات شیعی داشته باشد، سخت محلّ تردید است.

[فرض دوم: برگرداندن ایران به دوره زردشتی گری ]

آنچه احتمال بیشتر قضیّه است، این است كه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود می خواست به این وسیله ایران را برگرداند به ایران قبل از اسلام،15 فكر كرد الآن ایرانی ها قبول نمی كنند چون واقعاً مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همین قدر كه اسم مبارزه با اسلام در میان بیاید با او مخالفت می كنند. با خود اندیشید كه كلك خلیفه عبّاسی را به دست مردی كه خود او وجهه ای دارد بكَند، حضرت رضا را عجالتاً بیاورد روی كار و بعد ایشان را از خارج دچار دشواریهای مخالفت بنی العبّاس كند، و از داخل هم خودش زمینه را فراهم نماید برای برگرداندن ایران به دوره قبل از اسلام و دوره زردشتی گری.

اگر این فرض درست باشد، در اینجا وظیفه حضرت رضاعلیه السلام همكاری با مأمون است برای قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ یعنی خطر فضل بن سهل برای اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است برای اسلام، زیرا بالأخره مأمون هر چه هست یك خلیفه مسلمان است.

یك مطلب دیگر را هم باید عرض كنم و آن این است كه ما نباید این جور فكر كنیم كه همه خلفایی كه با ائمّه مخالف بودند یا آنها را شهید كردند در یك عرض هستند، بنابراین چه فرقی میان یزیدبن معاویه و مأمون است؟

تفاوت از زمین تا آسمان است. مأمون در طبقه خودش یعنی در طبقه خلفا و سلاطین، هم از جنبه علمی و هم از جنبه های دیگر یعنی حسن سیاست، عدالت نسبی و ظلم نسبی، و از نظر حسن اداره و مفید بودن به حال مردم، از بهترین خلفا و سلاطین است. مردی بود بسیار روشنفكر. این تمدّن عظیم اسلامی كه امروز مورد افتخار ماست به دست همین هارون و مأمون به وجود آمد، یعنی اینها یك سعه نظر و یك روشنفكری فوق العاده داشتند كه بسیاری از كارهائی كه كردند امروز اسباب افتخار دنیای اسلام است. مسئله «اَلْمُلْكُ عَقیمٌ» و این كه مأمون به خاطر مُلك و سلطنت بر ضدّ عقیده خودش قیام كرد و همان امامی را كه به او اعقتاد داشت مسموم كرد یك مطلب است، و سایر قسمتها مطلب دیگر.

به هر حال اگر واقعاً مطلب این باشد كه مسئله ولایتعهدی، ابتكار فضل بن سهل بوده و فضل بن سهل نیز همین طور كه قرائن نشان می دهد (سوء نیّت داشته است، در این صورت امام می بایست طرف مأمون را بگیرد).

روایات ما این مطلب را تأیید می كند كه حضرت رضاعلیه السلام از فضل بن سهل بیشتر تنفّر داشت تا مأمون، و در مواردی كه میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش می آمد، حضرت طرف مأمون را می گرفت.

در روایات ما هست كه «فضل بن سهل» و یك نفر دیگر به نام «هشام بن ابراهیم» آمدند نزد حضرت رضا و گفتند كه خلافت حقّ شماست، اینها همه شان غاصبند، شما موافقت كنید، ما مأمون را به قتل می رسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید. حضرت به شدّت این دو نفر را طرد كرد، كه اینها بعد فهمیدند كه اشتباه كرده اند، فوراً رفتند نزد مأمون، گفتند: ما نزد علی بن موسی بودیم، خواستیم او را امتحان كنیم، این مسئله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم كه او نسبت به تو حسن نیّت دارد یا نه، دیدیم نه، حسن نیّت دارد. به او گفتیم: بیا با ما همكاری كن تا مأمون را بكشیم، او ما را طرد كرد. و بعد حضرت رضا در ملاقاتی كه با مأمون داشتند - و مأمون هم سابقه ذهنی داشت - قضیّه را طرح كردند و فرمودند: اینها آمدند و دروغ می گویند، جدّی می گفتند؛ و بعد حضرت به مأمون فرمود كه از اینها احتیاط كن. مطابق این روایات، علیّ بن موسی الرّضا خطر فضل بن سهل را از خطر مأمون بالاتر و شدیدتر می دانسته است.

بنا بر این فرض (كه ابتكار ولایتعهدی از فضل بن سهل بوده است)16 حضرت رضا این ولایتعهدی را كه به دست این مرد ابتكار شده است خطرناك می داند، می گوید: نیّت سوئی در كار است، اینها آمده اند مرا وسیله قرار دهند برای برگرداندن ایران از اسلام به مجوسی گری.

پس ما روی فرض صحبت می كنیم. اگر ابتكار از فضل باشد و او واقعاً شیعه باشد (آن طوری كه برخی از مورّخین اروپایی گفته اند) حضرت رضا باید با فضل همكاری می كرد علیه مأمون؛ و اگر این روح زردشتیگری در كار بوده، بر عكس باید با مأمون همكاری می كرد علیه اینها تا كلك اینها كنده شود.

روایات ما این دوم را بیشتر تأیید می كند، یعنی فرضاً هم ابتكار از فضل نبوده، این كه حضرت رضا با فضل میانه خوبی نداشت و حتّی مأمون را از خطر فضل می ترساند، از نظر روایات ما امر مسلّمی است.1علیه السلام

[احتمال سوم: به خاطر سیاست مُلك داری ]

[ در این احتمال سه فرض متصوّر است كه عبارتند از:]

[فرض اوّل:] جلب نظر ایرانیان

احتمال دیگر این است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اوّل صمیمیّت نداشت و به خاطر یك سیاست مُلك داری این موضوع را در نظر گرفت. آن سیاست چیست؟

بعضی گفته اند: جلب نظر ایرانیها، چون ایرانیها عموماً تمایلی به تشیّع و خاندان علی علیه السلام داشتند و از اوّل هم كه علیه عبّاسی ها قیام كردند تحت عنوان «الرّضا (یا الرّضی) مِنْ آلِ محمّد» قیام كردند و لهذا به حسب تاریخ - نه به حسب حدیث - لقب «رضا» را مأمون به حضرت رضا داد، یعنی روزی كه حضرت را به ولایتعهدی نصب كرد گفت كه بعد از این، ایشان را به لقب «الرّضا» بخوانید، می خواست آن خاطره ایرانیها را از حدود نود سال پیش كه تحت عنوان «الرّضا من آل محمّد» یا «الرّضی من آل محمّد» قیام كردند زنده كند كه ببینید! من دارم خواسته هشتاد نود ساله شما را احیاء می كنم، آن كسی كه شما می خواستید من او را آوردم؛ (و با خود) گفت: فعلاً ما آنها را راضی می كنیم، بعدها فكر حضرت رضا را می كنیم.

و این مسأله هم هست كه مأمون یك جوان بیست و هشت ساله و كمتر از سی ساله است، و حضرت رضاعلیه السلام سنّشان در حدود پنجاه سال است (و به قول شیخ صدوق و دیگران حدود چهل و هفت سال، كه شاید همین حرف درست باشد). مأمون پیش خود می گوید: به حسب ظاهر، ولایتعهدی این آدم برای من خطری ندارد، حدّاقل بیست سال از من بزرگتر است، گیرم كه این چند سال هم بماند، او قبل از من خواهد مُرد.

پس یك نظر هم این است كه گفته اند: (طرح مسئله ولایتعهدی حضرت رضا) سیاست مأمون بود، ابتكار از خود مأمون بود و او نظر سیاسی داشت و آن، آرام كردن ایرانیها و جلب نظر آنها بود.

[فرض دوم:] فرونشاندن قیامهای علویان

بعضی (برای این سیاست مأمون) علّت دیگری گفته اند و آن فرونشاندن قیامهای علویّین است. علویّون خودشان یك موضوعی شده بودند؛ هر چند سال یكبار - و گاهی هر سال - از یك گوشه مملكت یك قیامی می شد كه رأس آن یكی از علویّون بود.

[در این میان می توان به قیام های زیر اشاره نمود: قیام ابوالسّرایا در كوفه، قیام زیدالنّار در بصره، قیام محمّد بن جعفر ملقّب به دیباج در مكّه و نواحی حجاز، قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر در یمن، قیام محمّد بن سلیمان بن داوود بن حسن در مدینه، قیام جعفر بن زید بن علی و قیام حسین بن ابراهیم بن علی در واسط و قیام محمّد بن اسماعیل بن محمّد در مدائن.18]

مأمون برای اینكه علویّین را راضی كند و آرام نگاه دارد و یا لااقلّ در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد (دست به این كار زد). وقتی كه رأس علویّون را بیاورد در دستگاه خودش، قهراً آنها می گویند: پس ما هم سهمی در این خلافت داریم، حالا كه سهمی داریم برویم آنجا؛ كما این كه مأمون خیلی از اینها را بخشید با این كه از نظر او جرمهای بزرگی مرتكب شده بودند؛ از جمله «زید النّار» برادر حضرت رضا را عفو كرد. با خود گفت: بالأخره راضی شان كنم و جلوی قیامهای اینها را بگیرم. در واقع خواست یك سهم به علویّین در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند، و بعد هم مردم دیگر را از دور آنها متفرّق كند. یعنی علویّین را به این وسیله خلع سلاح نماید كه دیگر هر جا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما می خواهیم علیه خلیفه قیام كنیم، مردم بگویند: شما كه الآن خودتان هم در خلافت سهیم هستید، حضرت رضا كه الآن ولیعهد است، پس شما علیه حضرت رضا می خواهید قیام كنید؟!

[فرض سوم:] خلع سلاح كردن حضرت رضاعلیه السلام

فرض دیگر در باب سیاست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سیاستی در كار بوده، مسئله خلع سلاح كردن خود حضرت رضا است و این در روایت ما هست كه حضرت رضاعلیه السلام روزی به خود مأمون فرمود: «هدف تو این است».

می دانید وقتی افرادی كه نقش منفی و نقش انتقاد را دارند به یك دستگاه انتقاد می كنند، یك راه برای این كه آنها را خلع سلاح كنند این است كه به خودشان پست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هر چه كه باشد، وقتی كه مردم ناراضی باشند آنها دیگر نمی توانند از نارضایی مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضی علیه خود آنها تحریك می شوند؛ مردمی كه همیشه می گویند: خلافت حقّ آل علی است، اگر آنها خلیفه شوند دنیا گلستان خواهد شد، عدالت این چنین بر پا خواهد شد و از این حرفها.

مأمون خواست حضرت رضا را بیاورد در منصب ولایتعهدی تا بعد مردم بگویند: نه، اوضاع فرقی نكرد، چیزی نشد؛ و یا (آل علی علیه السلام را) متّهم كند كه اینها تا دست خودشان كوتاه است این حرفها را می زنند ولی وقتی كه دست خودشان هم رسید دیگر ساكت می شوند و حرفی نمی زنند.

بسیار مشكل است كه انسان از دیدگاه تاریخ بتواند از نظر مأمون به یك نتیجه قاطع برسد. آیا ابتكار مأمون بود؟ ابتكار فضل بود؟ اگر ابتكار بود روی چه جهت؟ و اگر ابتكار مأمون بود آیا حُسن نیّت داشت یا حسن نیّت نداشت؟ اگر حسن نیّت داشت در آخر برگشت یا برنگشت؟ و اگر حسن نیّت نداشت سیاستش چه بود؟ اینها از نظر تاریخ امور شبهه ناكی است. البتّه اغلب اینها دلائلی دارد ولی یك دلائلی كه بگوئیم صددرصد قاطع است، نیست و شاید همان حرفی كه شیخ صدوق و دیگران معتقدند (درست باشد) گو این كه شاید با مذاق امروز شیعه خیلی سازگار نباشد كه بگوییم مأمون از اوّل صمیمیّت داشت ولی بعدها پشیمان شد، مثل همه اشخاص، در وقتی كه (دچار سختی می شوند تصمیمی مبنی بر بازگشت به حقّ می گیرند امّا وقتی رهائی می یابند تصمیم خود را فراموش می كنند): «فاِذا رَكِبوا فی الفُلكِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُم إِلَی البَرِّ اِذا هُم یُشرِكونَ.»19

قرآن نقل می كند كه افرادی وقتی در چهار موجه دریا گرفتار می شوند خیلی خالص و مخلص می شوند، ولی هنگامی كه بیرون آمدند تدریجاً فراموش می كنند.

مأمون هم در آن چهارموجه، گرفتار شده بود این نذر را كرد، اوّل هم تصمیم گرفت به نذرش عمل كند ولی كم كم یادش رفت و درست از آن طرف برگشت.20

لینك مرتبط:

ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) از دیدگاه شهید مطهری (2)

پی نوشت ها:

1. عبداللّه ابوجعفر منصور دوانیقی فرزند محمد بن علی بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلّب، دومین خلیفه عباسی در سال 136 ه . ق به خلافت رسید و در سال 158 ه .ق پس از 22 سال حكومت ننگین از دنیا رفت. دوران منصور یكی از پر اختناق ترین دوران های تاریخ اسلام بود.

2. البتّه نمی خواهم مثل خیلی از به اصطلاح ایران پرستان از برامكه دفاع كنم چون ایرانی هستند. آنها هم در ردیف همینها بودند؛ برامكه هم با خلفایی مثل هارون از نظر روحی و از نظر انسانی كوچكترین تفاوتی نداشتند.

3. ر. ك به: الكامل فی التّاریخ، ج 6 ، ابن اثیر، ص 287.

4. البتّه این از نظر همه تواریخ قطعی نیست ولی در بسیاری از تواریخ این طور است.

5. سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام، ص 198 - 194.

6. همان، ص 203.

7. ر. ك به: مقاله آیت الله خامنه ای پیرامون حیات سیاسی امام رضا در كنگره جهانی امام رضا.

8. نه به معنی مشوّق علما.

9. سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام، ص 204 - 200 و ر. ك به: همان، ص 1علیه السلام 6 و 1علیه السلام 7.

10. همان، ص 229 - 228.

11. مأمون وزیری دارد به نام «فضل بن سهل». دو برادرند: «حسن بن سهل» و «فضل بن سهل». این دو، ایرانی خالص و مجوسیّ الاصل هستند. در زمان برامكه - كه نسل قبل بوده اند - فضل بن سهل كه باهوش و زرنگ و تحصیلكرده بود و مخصوصاً از علم نجوم اطّلاعاتی داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد. (بعضی گفته اند پدرشان مسلمان و بعضی گفته اند نه، خود اینها مجوسی بودند همانجا مسلمان شدند). بعد كارش بالا گرفت، رسید به آنجا كه وزیر مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال كرد، اوّلاً وزیر بود (وزیر آن وقت مثل نخست وزیر امروز بود، یعنی همه كاره بود، چون هیئت وزراء كه نبود، یك نفر وزیر بود كه بعد از خلیفه قدرتها در اختیار او بود) و علاوه بر این، به اصطلاح امروز، رئیس ستاد و فرمانده كلّ ارتش بود. این بود كه به او «ذوالرّیاستین» می گفتند، هم دارای منصب وزارت و هم دارای فرماندهی كلّ قوا. لشكر مأمون، همه، ایرانی هستند (عرب در این سپاه بسیار كم است) چون مأمون در خراسان بود؛ جنگ امین و مأمون هم جنگ عرب و ایرانی بود، اعراب طرفدار امین بودند و ایرانیها و بالأخص خراسانیها (مركز، خراسان بود) طرفدار مأمون. مأمون از طرف مادر ایرانی است. مسعودی هم در «مروج الذّهب» و هم در «التّنبیه و الاشراف»نوشته است - و دیگران هم نوشته اند - كه «مادر مأمون یك زن بادقیسی بود».

كار به جایی رسید كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلّط شد و مأمون را به صورت یك آلت بلا اراده در آورد.

12. سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام، ص 206 - 204.

13. همان، ص 224 - 223.

14. همان، ص 206.

15. عرض كردیم كه اینها هیچ كدام قطعی نیست و از شبهات تاریخ است، ولی برخی از روایات این طور حكایت می كند.

16. حال یا خودش تازه مسلمان بود یا پدرش مسلمان شده بود و تازه او هم به دست برمكی ها مسلمان شده بود و اسلامش یك اسلام سیاسی بود زیرا یك آدم زردشتی نمی توانست وزیر خلیفه مسلمان باشد.

17. سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام، ص 228 - 224.

18. ر. ك: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 486 - 487.

19. سوره عنكبوت، آیه 65 .

20. سیری در سیره ائمّه اطهارعلیهم السلام، ص 210 - 207.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است