در
کتابخانه
بازدید : 61842تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوّت توأم بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوّت را امر واقع شده تلقّی كرده اند. هیچ گاه برای آنها این مسأله مطرح نبوده كه پس از حضرت محمّد (ص) پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؟ چه، قرآن كریم با صراحت، پایان یافتن نبوّت را اعلام و پیغمبر بارها آن را تكرار كرده است. در میان مسلمین اندیشه ی ظهور پیغمبر دیگر، مانند انكار یگانگی خدایا انكار قیامت، با ایمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.

تلاش و كوششی كه در میان دانشمندان اسلامی در این زمینه به عمل آمده است، تنها در این جهت بوده كه می خواسته اند به عمق این اندیشه پی ببرند و راز ختم نبوّت را كشف كنند.

وارد بحث ماهیّت وحی و نبوّت نمی شویم. قدر مسلّم این است كه وحی، تلقّی و دریافت راهنمایی است از راه اتّصال ضمیر به غیب و ملكوت. نبیّ، وسیله ی ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان دیگر و در حقیقت پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب.

نبوّت از جنبه ی شخصی و فردی، مظهر گسترش و رقاء شخصیّت روحانی یك فرد انسان است و از جنبه ی عمومی، پیام الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 154
به وسیله ی یك فرد به دیگران ابلاغ می گردد.

همین جاست كه اندیشه ی ختم نبوّت، ما را با پرسشهایی مواجه می كند، كه: آیا ختم نبوّت و عدم ظهور نبیّ دیگر بعد از خاتم النّبیّین به معنی كاهش استعدادهای معنوی و تنزّل بشریّت در جنبه های روحانی است؟ آیا مادر روزگار از زادن فرزندانی ملكوتی صفات كه بتوانند با غیب و ملكوت پیوند داشته باشند ناتوان شده است و اعلام ختم نبوّت به معنی اعلام نازا شدن طبیعت نسبت به چنان فرزندانی است؟ بعلاوه، نبوّت معلول نیازمندی بشر به پیام الهی است و در گذشته طبق مقتضیات دوره ها و زمانها این پیام تجدید شده است. ظهور پیاپی پیامبران، تجدید دائمی شرایع، نسخه های مداوم كتب آسمانی همه بدان علّت است كه نیازمندیهای بشر دوره به دوره تغییر می كرده است و بشر در هر دوره ای نیازمند پیام نوین و پیام آور نوینی بوده است. با این حال، چگونه می توان فرض كرد كه با اعلام ختم نبوّت این رابطه یكباره بریده شود و پلی كه جهان انسان را به جهان غیب متّصل می كند یكسره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریّت بلا تكلیف گذاشته شود؟ از اینها همه گذشته، چنانكه می دانیم در فاصله ی میان پیامبران صاحب شریعت مانند نوح و ابراهیم و موسی و عیسی یك سلسله پیامبران دیگر ظهور كرده اند كه مبلّغ و مروّج شریعت پیشین بوده اند. هزاران نبی بعد از نوح آمده اند كه مبلّغ و مروّج شریعت نوحی بوده اند؛ همچنین بعد از ابراهیم و غیره. فرضاً انقطاع نبوّت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام شرایع ختم شد، چرا نبوّتهای تبلیغی بعد از اسلام قطع شد؟ چرا اینهمه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور كردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی كردند، امّا بعد از اسلام حتّی یك پیامبر اینچنین نیز ظهور نكرد؟ اینهاست پرسشهایی كه از اندیشه ی ختم نبوّت ناشی می شود.

اسلام كه خود عرضه كننده ی این اندیشه است پاسخ این پرسشها را داده است.

اسلام اندیشه ی ختم نبوّت را آنچنان طرح و ترسیم كرده است كه نه تنها ابهام و تردیدی باقی نمی گذارد، بلكه آن را به صورت یك فلسفه ی بزرگ در می آورد. از نظر اسلام، اندیشه ی ختم نبوّت نه نشانه ی تنزّل بشریّت و كاهش استعداد بشری و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بی نیازی بشر از پیام الهی است و نه با پاسخگویی به نیازمندیهای متغیّر بشر در دوره ها و زمانهای مختلف ناسازگار است، بلكه علّت و فلسفه ی دیگری دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 155
قبل از هر چیز لازم است با سیمای «ختم نبوّت» آنچنان كه اسلام ترسیم كرده است آشنا بشویم و آن را بررسی كنیم، سپس پاسخ پرسشهای خود را دریافت داریم.

در سوره ی احزاب آیه ی 40 چنین می خوانیم:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اَللّهِ وَ خاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ. محمّد پدر هیچ یك از مردان شما نیست؛ همانا او فرستاده ی خدا و پایان دهنده ی پیامبران است [1].
این آیه رسماً حضرت محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) را با عنوان «خاتم النّبیّین» یاد كرده است.

كلمه ی «خاتَم» به حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی به معنی چیزی است كه به وسیله ی آن به چیزی پایان دهند. مهری كه پس از بسته شدن نامه بر روی آن می زدند به همین جهت «خاتم» نامیده می شود، و چون معمولاً بر روی نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش می كردند و همان را بر روی نامه ها می زدند، انگشتری را «خاتم» می نامیدند.

در قرآن هر جا و به هر صورت مادّه ی «ختم» استعمال شده است مفهوم پایان دادن یا بستن را می دهد. مثلاً در سوره ی یس آیه ی 65 چنین می خوانیم:

اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ. در این روز به دهانهای آنها مهر می زنیم و دستهاشان با ما سخن می گویند و پاهاشان بر آنچه به دست آورده اند گواهی می دهند.
لحن آیه ی مورد بحث خود می رساند كه قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوّت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 156
به وسیله ی پیغمبر اسلام در میان مسلمین امری شناخته بوده است. مسلمانان همان طوری كه محمّد را «رسول اللّه» می دانستند، «خاتم النّبیّین» نیز می شناختند. این آیه فقط یادآوری می كند كه او را با عنوان پدر خوانده ی فلان شخص نخوانید؛ او را با همان عنوان واقعی اش كه رسول اللّه و خاتم النّبیّین است بخوانید.

این آیه فقط به جوهر و هسته ی مركزی اندیشه ی ختم نبوّت اشاره می كند و بر آن چیزی نمی افزاید.

*
در سوره ی حجر آیه ی 9 چنین آمده است:

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ. ما خود این كتاب را فرود آوردیم و هم البتّه خود نگهبان آن هستیم.
در این آیه با قاطعیّت كم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی سخن رفته است.

یكی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایی است كه در تعلیمات و كتب مقدّس پیامبران رخ می داده است و به همین جهت آن كتابها و تعلیمات، صلاحیّت خود را برای هدایت مردم از دست می داده اند. غالباً پیامبران احیا كننده ی سنن فراموش شده و اصلاح كننده ی تعلیمات تحریف یافته ی پیشینیان خود بوده اند.

گذشته از انبیائی كه صاحب كتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یك پیغمبر صاحب كتاب و شریعت بوده اند، مانند همه ی پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسی و همه ی پیامبران بعد از موسی تا عیسی، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقرّرات پیامبر پیشین را تأیید می كرده اند. ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تكامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و رهنمایی نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهای كتب و تعلیمات آسمانی بوده است.

بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمی توان داشت. آنگاه كه بشر می رسد به مرحله ای از تكامل 3
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 157
كه می تواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگهداری كند، علّت عمده ی تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط كافی) جاوید ماندن یك دین، موجود می شود.

آیه ی فوق به منتفی شدن مهمترین علّت تجدید نبوّت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد اشاره می كند، و در حقیقت، تحقّق یكی از اركان ختم نبوّت را اعلام می دارد.

چنانكه همه می دانیم در میان كتب آسمانی جهان تنها كتابی كه درست و به تمام و كمال دست نخورده باقی مانده قرآن است. بعلاوه، مقادیر زیادی از سنّت رسول به صورت قطعی و غیر قابل تردید در دست است كه از گزند روزگار مصون مانده است.

البتّه بعد توضیح خواهیم داد كه وسیله ی الهی محفوظ ماندن كتاب آسمانی مسلمین، رشد و قابلیّت بشر این دوره است كه دلیل بر نوعی بلوغ اجتماعی انسان این عهد است.

در حقیقت، یكی از اركان خاتمیّت، بلوغ اجتماعی بشر است به حدّی كه می تواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد. درباره ی این مطلب بعد بحث خواهیم كرد.

*
در سراسر قرآن اصرار عجیبی هست كه دین، از اوّل تا آخر جهان، یكی بیش نیست و همه ی پیامبران بشر را به یك دین دعوت كرده اند. در سوره ی شوری آیه ی 13 چنین آمده است:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّینِ ما وَصّی بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْكَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی .
خداوند برای شما دینی قرار داد كه قبلاً به نوح توصیه شده بود و اكنون بر تو وحی كردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه كردیم.
قرآن در همه جا نام این دین را كه پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 158
می كرده اند «اسلام» می نهد. مقصود این نیست كه در همه ی زمانها به این نام خوانده می شده است، مقصود این است كه دین دارای حقیقت و ماهیّتی است كه بهترین معرّف آن، لفظ «اسلام» است. در سوره ی آل عمران آیه ی 67 درباره ی ابراهیم می گوید:

ما كانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِیفاً مُسْلِماً.
ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، حق جو و مسلم بود.
و در سوره ی بقره آیه ی 132 درباره ی یعقوب و فرزندانش می گوید:

وَ وَصّی بِها إِبْراهِیمُ بَنِیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اَللّهَ اِصْطَفی لَكُمُ اَلدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.
ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیّت كردند: خداوند برای شما دین انتخاب كرده است، پس با اسلام بمیرید.
آیات قرآن در این زمینه زیاد است و نیازی به ذكر همه ی آنها نیست.

البتّه پیامبران در پاره ای از قوانین و شرایع با یكدیگر اختلاف داشته اند. قرآن در عین اینكه دین را واحد می داند، اختلاف شرایع و قوانین را در پاره ای مسائل می پذیرد. در سوره ی مائده آیه ی 48 می گوید:

لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً.
برای هر كدام (هر قوم و امّت) یك راه ورود و یك طریقه ی خاص قرار دادیم.
ولی از آنجا كه اصول فكری و اصول عملی كه پیامبران به آن دعوت می كرده اند یكی بوده و همه ی آنان مردم را به یك شاهراه و به سوی یك هدف دعوت می كرده اند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی در جوهر و ماهیّت این راه كه نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثیری نداشته است. تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیاء با یكدیگر از نوع اختلاف برنامه هایی است كه در یك كشور هر چند یك بار به مورد اجرا گذاشته می شود و همه ی آنها از یك «قانون اساسی» الهام می گیرد. تعلیمات پیامبران در عین پاره ای اختلافات، مكمّل و متمّم یكدیگر بوده است.

اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانی پیامبران از نوع اختلافات مكتبهای فلسفی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 159
یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی كه مشتمل بر افكار متضادّ است نبوده است؛ انبیاء تماماً تابع یك مكتب و دارای یك تز بوده اند.

تفاوت تعلیمات انبیاء با یكدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات كلاسهای عالی تر با كلاسهای دانی تر، یا از نوع تفاوت اجرائی یك اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.

می دانیم كه دانش آموز در كلاسهای بالاتر نه تنها به مسائلی بر می خورد كه قبلاً به آنها به هیچ وجه بر نخورده است، بلكه تصوّرش درباره ی مسائلی كه قبلاً یاد گرفته و در ذهن كودكانه ی خود به نحوی آنها را تجسّم داده است احیاناً زیر و رو می شود.

تعلیمات انبیاء نیز چنین است.

توحید، اصل و سنگ اوّل ساختمانی است كه پیامبران دست در كار ساختنش بوده اند؛ امّا همین توحید، درجات و مراتبی دارد. آنچه یك عامی به نام خدای یگانه در ذهن خود تجسّم می دهد با آنچه در قلب یك عارف تجلّی می كند یكی نیست. عارفان نیز در یك درجه نیستند. «اگر ابو ذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان كفر به او می برد و او را می كشد» [2].

بدیهی است كه آیات اوّل سوره حدید و آخر سوره ی حشر و سوره ی «قل هو اللّه احد» برای بشر چند هزار سال پیش- بلكه بشر هزار سال پیش- قابل هضم نبوده است؛ تنها افراد معدودی از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیك می نمایند. در آثار اسلامی وارد شده كه: «خداوند چون می دانست بعدها افراد متعمّق و ژرف اندیشی خواهند آمد، آیات «قل هو اللّه احد» و پنج آیه ی اوّل سوره ی حدید را نازل كرد» [3].

شكل اجرائی یك اصل كلّی نیز در شرایط گوناگون متفاوت می شود. بسیاری از اختلافات در روش انبیاء از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون.

این مطلبی است كه بعد درباره ی آن سخن خواهیم گفت.

قرآن كریم هرگز كلمه ی «دین» را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. دین در قرآن همواره مفرد است، زیرا آن چیزی كه وجود داشته و دارد دین است نه دینها.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 160
بعلاوه، قرآن تصریح می كند كه دین مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است:

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنّاسَ عَلَیْها [4].

حق جویانه چهره ی خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا كه مردم را بر آن آفریده، ثابت نگهدار.
مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت می تواند داشته باشد؟ ! اینكه دین از اوّل تا آخر جهان یكی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد- كه آن نیز بیش از یكی نمی تواند باشد- رازی بزرگ و فلسفه ای شكوهمند در دل خود دارد و تصوّر خاصّی درباره ی فلسفه ی تكامل به ما می دهد. با واژه ی «تكامل» همه آشنا هستیم؛ همه جا سخن از تكامل است: تكامل جهان، تكامل جانداران، تكامل انسان و اجتماع.

این تكامل چیست و چگونه صورت می گیرد؟ آیا یك سلسله علل تصادفی است كه منجر به تكامل می شود، و یا در سرشت آن چیزی كه متكامل می گردد میل و جذبه ای به سوی تكامل هست و او راه خود را از پیش انتخاب و مشخّص كرده است؟ آیا حركت تكاملی همواره روی خطّ معیّن و مشخّص و با هدف و مقصد شناخته شده صورت می گیرد، و یا این حركت چندی یك بار تحت تأثیر علل تصادفی بر روی یك خط قرار می گیرد و پیوسته تغییر جهت می دهد و هیچ گونه هدف و مقصد مشخّص ندارد؟ از نظر قرآن سیر تكاملی جهان و انسان و اجتماع یك سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطّی است كه «صراط مستقیم» نامیده می شود و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهی مشخّص است. انسان و اجتماع، متحوّل و متكامل است، ولی راه و خطّ سیر، مشخّص و واحد و مستقیم است:

وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ [5].
یكی خطّ است از اوّل تا به آخر
بر او خلق خدا جمله مسافر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 161
تكامل انسان به این نحو نیست كه در هر زمانی تحت تأثیر یك سلسله علل - صنعتی یا اجتماعی یا اقتصادی- در یك راه حركت كند و دائماً تغییر مسیر و تغییر جهت بدهد.

اینكه قرآن با اصرار زیاد، دین را یكی می داند و فقط به یك شاهراه قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعی می داند، مبتنی بر این اصل فلسفی است.

بشر در مسیر تكاملی خود مانند قافله ای است كه در راهی و به سوی مقصد معیّنی حركت می كند، ولی راه را نمی داند؛ هر چندی یك بار به كسی برخورد می كند كه راه را می داند و با نشانیهایی كه از او می گیرد دهها كیلومتر راه را طی می كند تا می رسد به جایی كه باز نیازمند راهنمایی جدید است؛ با نشانی گرفتن از او افق دیگری برایش روشن می شود و دهها كیلومتر دیگر را با علاماتی كه گرفته طی می كند تا تدریجاً خود قابلیّت بیشتری برای فراگیری پیدا می كند و می رسد به شخصی كه «نقشه ی كلّی» راه را از او می گیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنمای جدید بی نیاز می گردد.

قرآن با توضیح این نكته كه راه بشر یك راه مشخّص و مستقیم است و همه ی پیامبران با همه ی اختلافاتی كه در راهنمایی و دادن نشانی به حسب وضع و موقع زمانی و مكانی دارند، به سوی یك مقصد و یك شاهراه هدایت می كنند، جادّه ی ختم نبوّت را صاف و ركن دیگر از اركان آن را توضیح می دهد؛ زیرا ختم نبوّت آنگاه معقول و متصوّر است كه خطّ سیر این بشر متحوّل متكامل، مستقیم و قابل مشخّص كردن باشد؛ امّا اگر همان طور كه خود بشر در تكاپوست و هر لحظه در یك نقطه است، خطّ سیر او نیز دائماً دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخّص نباشد و در هر برهه ای از زمان بخواهد در یك جادّه حركت كند، بدیهی است كه ختم نبوّت- یعنی دریافت یك نقشه و برنامه ی كلّی و همیشگی- معقول و متصوّر نیست.

*
در سوره ی بقره آیه ی 143 چنین آمده است:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 162
وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَی اَلنّاسِ وَ یَكُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْكُمْ شَهِیداً.
و اینچنین شما را- تربیت یافتگان واقعی اسلام را- جماعت وسط و معتدل و متعادل قرار دادیم تا حجّت و شاهد بر مردم دیگر باشید و پیغمبر حجّت و شاهد بر شما باشد.
امّت واقعی اسلام از نظر قرآن یك امّت وسط و معتدل است. بدیهی است كه امّت وسط و معتدل و متعادل، دست پرورده ی تعالیم وسط و معتدل است. این آیه امتیاز و خصوصیّت امّت ختمیّه و تعلیمات ختمیّه را در یك كلمه ذكر می كند: وسطیّت و تعادل.

در اینجا پرسشی پیش می آید و آن اینكه مگر سایر پیامبران تعلیمات متعادلی نداشته اند؟ در پاسخ این پرسش ذكر مطلبی لازم است:

انسان تنها جاندار روی زمین نیست، و هم تنها جانداری نیست كه اجتماعی زندگی می كند. جاندارهای دیگری هستند كه زندگی اجتماعی دارند با یك سلسله مقرّرات و نظامات و تشكیلات دقیق. زندگی آنها بر خلاف بشر، ادواری از قبیل عهد جنگل، عهد حجر، عهد آهن، عهد اتم و غیره پیدا نكرده است، از اوّلی كه نوع آنها به وجود آمده دارای همین تشكیلات و نظامات بوده اند كه دارند. این انسان است كه به حكم «وَ خُلِقَ اَلْإِنْسانُ ضَعِیفاً [6] انسان (در بدو خلقت) ناتوان آفریده شده است» زندگی اش از صفر شروع می شود و به سوی بی نهایت پیش می رود. انسان فرزند رشید و بالغ طبیعت است و از همین رو آزاد و مختار است، نیازی به قیمومت و سرپرستی مستقیم و هدایت اجباری به وسیله ی نیروی مرموزی به نام «غریزه» ندارد.

آنچه سایر جانداران با نیروی غیر قابل سرپیچی غریزه انجام می دهند، او در محیط آزاد عقل و قوانین قراردادی انجام می دهد:

إِنّا هَدَیْناهُ اَلسَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً [7].

راه را به او نمودیم، او خود (آزادانه و با انتخاب خود) یا قدرشناس است و یا ناسپاس.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 163
راز اینكه در انسان انحراف و سقوط و توقّف و انحطاط هست و در سایر جاندارها نیست نیز در همین نكته است. انسان بر خلاف سایر جانداران- كه سر جای خود متوقّف اند و خود قادر نیستند كه خود را جلو ببرند یا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند یا به چپ، تند بروند یا كند- هم می تواند خود را به جلو ببرد و هم می تواند به عقب برگردد، هم قادر است به سوی چپ منحرف شود و هم به سوی راست، هم می تواند تند برود و هم كند، و بالأخره هم می تواند بنده ای «شاكر» باشد و هم سركشی «كافر» ؛ از این رو دائماً در میان نوسانات افراطی و تفریطی گرفتار است.

اجتماع بشری گاه آنچنان جامد و ساكن و اسیر عادات دست و پاگیر می شود كه نیازمند به نیرویی است كه زنجیرها را از او برگیرد و او را به حركت آورد، و گاه آنچنان هوس نوخواهی پیدا می كند كه سنن و نوامیس خلقت را فراموش می كند؛ گاه غرق در غرور و تكبّر و خودخواهی می شود و نیرویی ضرورت پیدا می كند كه او را در جهت زهد و ریاضت و ترك خودبینی و رعایت حدود خود و حقوق دیگران براند، و گاه آنچنان به سستی و لاقیدی و ستمكشی خو می كند كه جز با بیدار كردن «منش» و شخصیّت و احساس احقاق حقوق، چاره نمی توان كرد. بدیهی است كه تندروی یا كندروی یا انحراف به راست یا چپ، هر كدام برنامه ی مخصوص به خود دارد. برای جامعه ی منحرف به راست، نیروی اصلاح كننده باید متمایل به چپ باشد و بر عكس.

این است كه دوای یك زمان و یك دوره و یك قوم، برای زمان دیگر و قوم دیگر، درد و بلای مزمن است، و این است راز اینكه رسالتها مختلف و احیاناً به صورت ظاهر، متضاد جلوه می كند: یكی پیامبر جنگ می شود و دیگری پیامبر صلح، یكی پیامبر محبّت می شود و دیگری پیامبر خشونت و صلابت، یكی پیامبر انقلابی و دیگری پیامبر محافظه كار، یكی پیامبر گریان و دیگری پیامبر خندان. راز موقّت بودن تعلیمات این گونه پیامبران همین است. بدیهی است كه با همه ی تضادّی كه میان این گونه رسالتها از نظر روش هست، از نظر هدف تضاد و اختلافی نیست؛ هدف یكی است:

بازگشت به تعادل و افتادن در جادّه ی اصلی.

قرآن كریم ضمن قصص پیامبران كاملا نشان می دهد كه هر كدام از آنها ضمن تعلیمات مشترك مربوط به مبدأ و معاد، بر روی یك نكته ی بالخصوص تكیه و اصرار داشته و مأمور اجرای برنامه ی خاصّی بوده اند. این مطلب از مطالعه ی قصص قرآنی كاملاً روشن است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 164
خطری كه غالباً مصلحان اجتماعی به وجود می آورند از همین ناحیه است كه در یك اجتماع تندرو یا كندرو یا متمایل به راست یا به چپ ظهور می كنند و به پیكار مقدّسی دست می زنند، امّا فراموش می كنند یك برنامه ی معیّن فقط برای مدّت محدودی قابل اجراست و با جامعه ی كندرو یا تندرو یا چپ رو یا راست رو آن قدر باید پیكار كرد كه تعادل خود را بازیابد، و بیش از آن، خود مستلزم سقوط و انحراف جامعه از سوی دیگر است.

اكنون كه این توضیح داده شد می توانیم به مفهوم آیه ی مورد نظر نزدیك شویم.

رسالت پیامبر اسلام با همه ی رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه؛ قانون اساسی بشریّت است؛ مخصوص یك اجتماع تندرو یا كندرو یا راست رو یا چپ رو نیست.

اسلام طرحی است كلّی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه ی طرحهای جزئی و كارآمد در همه ی موارد. آنچه در گذشته انبیاء انجام می دادند كه برنامه ی مخصوص برای یك جامعه ی خاص از جانب خدا می آوردند، در دوره ی اسلام علما و رهبران امّت باید انجام دهند، با این تفاوت كه علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی برنامه های خاصّی تنظیم می كنند و آن را به مرحله ی اجرا می گذارند.

قرآن كتابی است كه روح همه ی تعلیمات موقّت و محدود كتب دیگر آسمانی را كه مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد. این است كه قرآن خود را «مهیمن» و حافظ و نگهبان سایر كتب آسمانی می خواند:

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْكَ اَلْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ اَلْكِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ [8].

ما این كتاب را به حق فرود آوردیم در حالی كه تأیید و تصدیق می كند كتب آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست.
از نصوص اسلامی بر می آید كه همه ی پیامبران به حكم اینكه مقدّمه ی ظهور نبوّت كلّی و ختمی و قانون اساسی یگانه ی الهی بوده اند، موظّف بوده اند كه نوید اكمال و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 165
اتمام دین را در دوره ی ختمیّه به امّتهای خود بدهند. خداوند از همه ی پیامبران چنین پیمانی گرفته است. در نهج البلاغه، خطبه ی اوّل بیان جالبی در این زمینه است:

و لم یخل سبحانه خلقه من نبیّ مرسل او كتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة، رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا كثرة المكذّبین لهم، من سابق سمّی له من بعده او غابر عرّفه من قبله. علی ذلك نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الابناء، الی ان بعث اللّه محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوّته، مأخوذا علی النّبیّین میثاقه، مشهورة سماته، كریما میلاده.

خداوند هرگز خلق را از وجود یك پیامبر یا كتاب آسمانی یا حجّت كافی یا طریقه ی روشن، خالی نگذاشته است؛ فرستادگانی كه اندكی عدد آنها و بسیاری عدد مخالفانشان آنها را از انجام وظیفه بازنداشته است. هر پیامبری به پیامبر پیشین خود قبلاً معرّفی شده است و آن پیامبر پیشین او را به مردم معرّفی كرده و بشارت داده است. به این ترتیب نسلها پشت سر یكدیگر آمد و روزگاران گذشت تا خداوند محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) را به موجب و عده ای كه كرده بود، برای تكمیل دستگاه نبوّت فرستاد در حالی كه از همه ی پیامبران برای او پیمان گرفته بود. علائم او معروف و مشهور و ولادت او بزرگوارانه بود.
از پیغمبر اكرم دو جمله ی لطیف در این زمینه وارد شده، یكی اینكه فرموده است:

نحن الآخرون السّابقون یوم القیامة [9].

ما در دنیا پس از همه ی پیامبران و امّتها آمده ایم، امّا در آخرت در صف مقدّم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند.
دیگر اینكه فرمود:

آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامة [10].

تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 166
علّت این سبقت و تقدّم در قیامت و علّت اینكه همه ی پیامبران در آن جهان در زیر پرچم این پیامبر هستند این است كه همه مقدّمه اند و این نتیجه؛ وحی آنها در حدود یك برنامه ی موقّت بوده و وحی این پیغمبر در سطح قانون اساسی كلّی همیشگی است.

بزرگان اسلامی با توجّه به این دو جمله و با الهام از یك اصل دیگر از اصول معارف اسلامی، كه آنچه در آن جهان ظهور می كند ظهور ملكوتی واقعیّات این جهان است سخنان نغز و دلپذیری در این باره گفته اند. ابن الفارض مصری با اشاره به مضمون این دو حدیث می گوید:

و انّی و ان كنت ابن آدم صورة
فلی فیه معنی شاهد بابوّتی
و كلّهم عن سبق معنای دائر
بدائرتی أو وارد من شریعتی
و ما منهم الاّ و قد كان داعیا
به قومه للحقّ عن تبعیّتی
و قبل فصالی دون تكلیف ظاهری
ختمت بشرعی الموضحی كلّ شرعة [11]
مولوی در همین مضمون می گوید:

ظاهرا آن شاخ اصل میوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل و امّید ثمر
كی نشاندی باغبان بیخ شجر
پس به معنی آن شجر از میوه زاد
گر به صورت از شجر بودش نهاد
مصطفی زین گفت: «كادم و انبیا
خلف من باشند در زیر لوا»
بهر این فرموده است آن ذو فنون
رمز «نحن الآخرون السّابقون»
گر به صورت من ز آدم زاده ام
من به معنی جدّ جد افتاده ام
پس ز من زایید در معنی پدر
پس ز میوه زاد در معنی شجر
اوّل فكر آخر آمد در عمل
خاصه فكری كو بود وصف ازل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 167
شبستری می گوید:

یكی خطّ است از اوّل تا به آخر
بر او خلق خدا جمله مسافر
در این ره انبیا چون ساربان اند
دلیل و رهنمای كاروان اند
و زیشان سیّد ما گشته سالار
«هم او اوّل هم او آخر در این كار»
احد در میم احمد گشت ظاهر
«در این دور اوّل آمد عین آخر»
ز احمد تا احد یك میم فرق است
جهانی اندرین یك میم غرق است
بر او ختم آمده پایان این راه
بدو منزل شده «ادعوا الی اللّه»
مقام دلگشایش جمع جمع است
جمال جانفزایش شمع جمع است
شده او پیش و دلها جمله در پی
گرفته دست جانها دامن وی
قرآن كریم اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانی كه پس از آنها می آیند (و به طریق اولی خاتم انبیاء) و وظیفه داری اینكه امّت خود را نیز بدین جهت تبلیغ كنند و آنها را آماده ی تعلیمات پیامبران بعدی بنمایند، و همچنین تأیید و تصدیق پیامبران بعدی پیامبران پیشین را و اینكه خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیمها و تأیید و تصدیقها پیمان شدید گرفته است اینچنین ذكر كرده است:

وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِیثاقَ اَلنَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلی ذلِكُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ اَلشّاهِدِینَ [12].

به یاد آر هنگامی را كه خداوند از پیامبران پیمان گرفت كه زمانی كه به شما كتاب و حكمت دادم سپس فرستاده ای آمد كه آنچه با شماست تصدیق می كند، به او ایمان آورید و او را یاری نمایید. خداوند گفت آیا اقرار و اعتراف كردید و این بار را به دوش گرفتید؟ گفتند اقرار كردیم. گفت پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم.
پیوند نبوّتها و رابطه ی اتّصالی آنها می رساند كه نبوّت یك سیر تدریجی به سوی تكامل داشته و آخرین حلقه ی نبوّت، مرتفع ترین قلّه ی آن است. عرفای اسلامی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 168
می گویند «الخاتم من ختم المراتب بأسرها» یعنی پیامبر خاتم آن است كه همه ی مراحل را طی كرده و راه نرفته و نقطه ی كشف نشده از نظر وحی باقی نگذاشته است.

اگر فرض كنیم در یكی از علوم همه ی مسائل مربوط به آن علم كشف شود، جایی برای تحقیق جدید و كشف جدید باقی نمی ماند. همچنین است مسائلی كه در عهده ی وحی است؛ با كشف آخرین دستورهای الهی جایی برای كشف جدید و پیامبر جدید باقی نمی ماند. مكاشفه ی تامّه ی محمّدیّه كامل ترین مكاشفه ای است كه در امكان یك انسان است و آخرین مراحل آن است. بدیهی است كه هر مكاشفه ی دیگر بعد از آن مكاشفه، جدید نخواهد بود؛ از قبیل پیمودن سرزمین رفته شده است؛ سخن و مطلب جدید همراه نخواهد داشت، سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است:

وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ [13].

سخن راستین و موزون پروردگارت كامل شد؛ كسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست. او شنوا و داناست.
مرحوم فیض در علم الیقین صفحه ی 105 از یكی از بزرگان چنین نقل می كند:

«مقصود و هدف در فطرت آدمیان رسیدن به مقام قرب الهی است و این جز با راهنمایی پیامبران امكان پذیر نمی باشد. از این رو نبوّت جزء نظام هستی قرار می گیرد و البتّه مقصود و هدف، مرتبه ی اعلی و آخرین درجه ی نبوّت است نه اوّلین درجه ی آن. نبوّت طبق سنّت الهی تدریجاً كمال می یابد، همچنانكه یك عمارت تدریجاً ساخته می شود. و همچنانكه در ساختن عمارت پایه ها و دیوارها هدف نیست، هدف صورت كامل خانه است، نبوّت نیز چنین است؛ هدف صورت كامل آن است و در همین جاست كه نبوّت خاتمه می پذیرد و پایان می یابد و زیاده نمی پذیرد، زیرا زیاده بر كمال نقص است و انگشت زیادی را می ماند. پیغمبر اكرم در حدیث معروف به همین معنی اشاره كرد كه گفت: مثل نبوّت مثل خانه ای است كه ساخته شده و جای یك خشت در آن باقی است، من جای آن خشت آخرینم، یا من گذارنده ی آن خشت آخرینم. » [14].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 169
*
بیانات گذشته می تواند دورنمایی از سیمای اندیشه ی ختم نبوّت در میان اندیشه های اسلامی رسم كند و پایه ها و اركان آن را ارائه دهد.

معلوم شد اندیشه ی ختم نبوّت بر این پایه است كه اوّلاً مایه ی دین در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه ی انسانها یكی است، سیر تكاملی بشر یك سیر هدفدار و بر روی یك خطّ مشخّص و مستقیم است؛ از این رو حقیقت دین كه بیان كننده ی خواستهای فطرت و راهنمای بشر به راه راست است یكی بیش نیست.

ثانیاً یك طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، كلّی بودن و به شرط مصونیّت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحله ی اجرا می تواند برای همیشه رهنمون و مفید و مادر طرحها و برنامه ها و قوانین جزئی بی نهایت واقع گردد.

مباحث آینده بهتر این مطلب را روشن خواهد كرد. اكنون به بررسی و پاسخ پرسشهایی كه در آغاز گفتار اشاره شد می پردازیم.


[1] . یكی از عادات عرب و بعضی از ملل دیگر «پسرخواندگی» بود و اسلام آن را منسوخ كرد. «پسر خوانده» در ارث و روابط خانوادگی همانند پسر واقعی به شمار می رفت.

رسول اكرم آزادشده ای داشت به نام زید بن حارثه كه پسر خوانده ی آن حضرت نیز به شمار می رفت. مردم طبق معمول انتظار داشتند كه رسول اكرم با پسر خوانده ی خویش مانند پسر واقعی رفتار كند، همچنانكه خود آنها می كردند. مفاد این آیه این است: محمّد را پدر هیچ یك از مردان خود (زید بن حارثه یا شخص دیگر) نخوانید؛ او را فقط به عنوان فرستاده ی خدا و پایان دهنده ی پیامبران بشناسید و بخوانید.
[2] . «لو علم ابو ذر ما فی قلب سلمان لقتله» : سفینة البحار، مادّه ی «ذر» .
[3] . اصول كافی: ج /1ص 91.
[4] . روم/30.
[5] . انعام/153.
[6] . نساء/28.
[7] . دهر/3.
[8] . مائده/48.
[9] . بحار، ج /6ص 166 و صحیح مسلم، ج /3ص 7.
[10] . علم الیقین فیض، ص 5. سفینة البحار، مادّه ی «لوی» . جامع الصغیر، ج /1ص 107.
[11] . ترجمه: من هر چند به حسب صورت و جریانات مادّی این جهانی فرزند آدم ابو البشر هستم، امّا در من معنی و حقیقتی هست كه گواه بر پدری من نسبت به آدم است.

همه ی پیامبران به واسطه ی تقدّم معنویّت و حقیقت من برگرد مركز من می چرخند و از ورودگاه (شریعت) من آب بر می دارند.

هیچ پیامبری نیامده است مگر آنكه امّت خویش را به خاطر حقیقت به پیروی از من خوانده است.

پیش از تمام شدن دوران شیرخوارگی و نرسیده به دوره ی تكلیف ظاهری، با شریعت روشنگر خود به همه ی شرایع پایان دادم.
[12] . آل عمران/81.
[13] . انعام/115.
[14] . متن حدیث را مجمع البیان در ذیل آیه ی 40 سوره ی احزاب به نقل از صحیح بخاری و مسلم چنین آورده است:

«اِنَّما مَثَلی فِی الأنْبیاءِ كَمَثلِ رَجُلٍ بَنی داراً فَاَكْمَلَها وَ حَسَنَها اِلاّ مَوْضِع لَبِنَة فَكانَ منْ دَخَلَ فیها فَنَظَرَ اِلیْها قالَ ما اَحْسَنَها اِلاّ مَوْضِعَ هذِهِ اللبِنَة فَاَنَا مَوْضِعُ هذِهِ اللَّبِنةِ خُتمَ بِیَ الأنْبیاءُ. »
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است