در
کتابخانه
بازدید : 230450تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand معانی و مراتب امامت معانی و مراتب امامت
Expand امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص) امامت و بیان دین بعد از پیغمبر (ص)
Expand بررسی كلامی مسأله ی امامت بررسی كلامی مسأله ی امامت
Collapse آیه ی «الیوم یئس   » و مسأله ی امامت آیه ی «الیوم یئس » و مسأله ی امامت
Expand امامت در قرآن امامت در قرآن
Expand امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام) امامت از دیدگاه ائمّه اطهار (علیهم السّلام)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به مناسبت این آیه لازم است مطلبی را كه در خیلی موارد به كار می آید عرض بكنم. آیات قرآن بعضی، بعضی دیگر را تفسیر می كنند (القرآن یفسّر بعضه بعضا) . قرآن كتاب مبین است، آشكار و آشكاركننده است. خود قرآن می گوید آیات من دو گونه است: محكمات و متشابهات. آیات محكمات را آیات مادر می نامد كه تعبیر عجیبی است: «هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ اَلْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» [1]. آیه ی متشابه آیه ای است كه مفهومی دارد كه آن را چند جور می شود پیاده كرد. آیه ی محكمه را فقط یك جور می توان پیاده كرد. قرآن كه آیات محكمات را آیات مادر می نامد یعنی آیات متشابه را با كمك آیات محكمه می شود پیاده كرد. اگر آیه ای از قرآن را چندگونه بشود پیاده كرد، ما حق نداریم آن را پیاده كنیم مگر اینكه رجوع كنیم به سایر آیات قرآن كه با توجه به آنها خواهیم دانست كه چگونه باید آن را پیدا كرد. معنی آیه ی متشابه این نیست كه مجمل است یا لغتی در آن است كه معنایش را نمی دانیم، بلكه آیه ی متشابه یعنی آیه ای كه می شود آن را به چند گونه ی شبیه یكدیگر توجیه كرد.

مثلا در قرآن آیاتی است راجع به مشیت مطلقه ی الهی كه همه چیز به مشیت الهی است. استثنا نمی كند. از جمله این آیه است كه به همین معنا متشابه است:

«قُلِ اَللّهُمَّ مالِكَ اَلْمُلْكِ تُؤْتِی اَلْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ اَلْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ [2].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 900
دیگر تأكیدی از این بالاتر نمی شود: مالك اساسی همه ی ملكها و قدرتها تو هستی و به هر كه ملك بدهی تو می دهی و از هر كه منتزع بكنی تو می كنی و به هر كه عزت بدهی تو می دهی، از هر كه عزت بگیری و ذلت بدهی تو می دهی، خیر منحصرا در دست توست و تو بر همه چیز توانا هستی.

این آیه از این نظر متشابه است كه آن را چند گونه می شود پیاده كرد. همین قدر می گوید كه همه چیز به مشیت الهی است، و این، دو جور ممكن است باشد، یكی اینكه در مشیت الهی هیچ چیزی شرط هیچ چیز نیست، كما اینكه بعضی همین طور نتیجه گیری غلط كرده و گفته اند بنابراین ممكن است تمام شرایطی كه ما آنها را شرایط عزت می نامیم پیدا بشود ولی به دنبال آن به جای عزت ذلت بیاید، و ممكن است تمام شرایطی كه ما آنها را شرایط ذلت می نامیم حاصل شود اما پشت سر آن عزت بیاید! در سعادت دنیا و سعادت آخرت هیچ چیزی شرط هیچ چیز نیست چون همه چیز به مشیت الهی است! در نتیجه ممكن است یك قومی یا یك فردی در دنیا به سعادت كامل نائل بشود بدون هیچ مقدمه ای، یا به بدبختی كامل برسد بدون هیچ مقدمه ای، و یا در آخرت یك قومی به اعلی علّیّین برده شوند بدون هیچ شرط و مقدمه ای و قوم دیگری در قعر سجّین فرو بروند بدون هیچ مقدمه ای. متأسفانه بعضی از مسلمین كه به آنها اشاعره می گویند همین استفاده را از این آیه كرده و گفته اند هیچ مانعی ندارد كه پیغمبر خدا برود به جهنم و ابو جهل برود به بهشت چون خدا گفته همه چیز به مشیت الهی است! ولی این یك نوع پیاده كردن غلط است. آیه فقط می گوید همه چیز به مشیت الهی است اما كیفیت جریان مشیت را بیان نكرده و نگفته است كه مشیت الهی كه سعادت و شقاوت و عزت و ذلت به مشیت اوست، چگونه كار می كند. پس این آیه را چند گونه می توان پیاده كرد. ولی وقتی ما به آیات دیگر قرآن مراجعه می كنیم، آنها آیات مادر می شوند و این آیه را تفسیر می كنند. مثلا این آیه در كمال صراحت می گوید: «ذلِكَ بِأَنَّ اَللّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» [3]. یا آیه ی دیگر كه از یك نظر اعمّ است می گوید: «إِنَّ اَللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 901
این دو آیه هر كدام چیزی دارد كه دیگری ندارد. آیه ی دوم می گوید: خدا آنچه را كه بر قومی هست از آنها نمی گیرد مگر آنچه را كه در ایشان هست، خودشان از خودشان بگیرند. این آیه اعمّ است، یعنی خداوند نعمتی را كه قومی دارند از آنها نمی گیرد و تبدیل به نقمت نمی كند مگر خودشان را عوض كرده باشند، نقمتی را هم كه قومی دارند از آنها نمی گیرد باز مگر خودشان را عوض كرده باشند. ولی آیه ی اول فقط در مورد نعمتهاست و به نقمتها كار ندارد اما با یك نكته ی اضافی و آن اینكه می فرماید:

«ذلِكَ بِأَنَّ اَللّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً» این بدان موجب است كه خدا چنین نبوده است. (قرآن می گوید: «ما كانَ اَللّهُ» خدا چنین نبوده است، یعنی خدایی خدا ایجاب نمی كند. ) بر ضد خدایی خداست كه نعمتی را گتره از قومی سلب كند. اینكه مشیت خداوند گتره و گزاف جریان پیدا كند و هیچ چیزی را شرط هیچ چیز قرار ندهد، بر خلاف حكمت و كمال ذات و خدایی اوست. پس این آیات، آیات مادرند نسبت به آن آیه. آیه هایی كه راجع به مشیت است همین قدر می گوید كه همه چیز به مشیت خداست. این آیه می گوید ولی مشیت خدا اینچنین در عالم جریان دارد، اینچنین قانونی دارد. پس در قرآن این مطلب یك اصل اساسی بسیار متینی است و در آیات زیادی تكرار شده است كه اگر شكر نعمت مرا بجای آورید یعنی اگر از نعمت من درست استفاده كنید آن را ابقا می كنم و اگر با نعمت من بازی كنید، كفران نعمت كنید، آن را از شما سلب می كنم.

پس معنی «اَلْیَوْمَ یَئِسَ اَلَّذِینَ كَفَرُوا مِنْ دِینِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اِخْشَوْنِ» این است كه دیگر كافرها، بیرون جامعه اسلامی [از اینكه دین شما از بین برود] مأیوسند، از ناحیه آنها دیگر خطری برای عالم اسلامی نیست، از من بترسید، یعنی از خودتان بترسید.

ای جماعت مسلمین! بعد از این اگر خطری باشد آن است كه خودتان با نعمت اسلام بد عمل كنید، كفران نعمت كنید، آن استفاده ای را كه باید ببرید نبرید، در نتیجه قانون من در مورد شما اجرا شود: «إِنَّ اَللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» . از این روز دیگر خطری از خارج، جامعه ی اسلامی را تهدید نمی كند، خطر از داخل تهدید می كند.

سؤال: همان طور كه فرمودید ما معتقدیم كه امامت پیشوایی دین و دنیاست و این به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 902
دلائلی كه گفته شد خاص حضرت امیر است. اما پس چرا بعد از قتل عثمان وقتی كه خواستند با حضرت امیر بیعت كنند، حضرت مكث كردند، جای مكث نبود، بایستی كه خود به خود قبول می كردند.

جواب: همین سؤال حضرتعالی در كتاب خلافت و ولایت كه اخیرا منتشر شده مطرح گردیده است. جواب این مطلب از خود كلمات امیر المؤمنین روشن است.

وقتی آمدند با حضرت بیعت كنند، فرمود: «دعونی و التمسوا غیری فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان» مرا رها كنید بروید دنبال كس دیگری كه ما حوادث بسیار تیره ای در پیش داریم (تعبیر عجیبی است) ، كاری را در پیش داریم كه چندین چهره دارد یعنی آن را از یك وجهه نمی شود رسیدگی كرد، از وجهه های مختلف باید رسیدگی كرد. بعد می گوید: «انّ الآفاق قد اغامت و المحجّة قد تنكّرت» [5] خلاصه راه شناخته شده ای كه پیغمبر تعیین كرده بود الآن نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است. و در آخر می گوید و لكن من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم «ركبت بكم ما اعلم» آن طوری كه خودم می دانم عمل می كنم نه آنطور كه شما دلتان می خواهد.

این مطلب نشان می دهد كه امیر المؤمنین این مطلبی را كه از نظر تاریخی نیز بسیار قطعی است، كاملا روشن می دیده كه الآن با زمان بعد از پیغمبر زمین تا آسمان فرق كرده یعنی اوضاع، عجیب تغییر كرده و خراب شده است، و این جمله را امام برای اتمام حجت كامل می گوید، چون مسأله بیعت كردن قول گرفتن از آنهاست كه پیروی بكنند. مسأله بیعت این نیست كه اگر شما بیعت نكنید من دیگر خلافتم باطل است. بیعت می كنند یعنی قول می دهند كه تو هر كاری بكنی ما پشت سرت هستیم.

این مطلب را همه شیعه و سنی نوشته اند كه بعد از عمر، قضیه شورا كه پیش آمد، یكی از شش نفر اعضای شورا علی (ع) بود. در این شورا سه نفر به نفع سه نفر كنار رفتند. زبیر به نفع علی (ع) كنار رفت، طلحه به نفع عثمان و سعد وقاص به نفع عبد الرحمن بن عوف. سه نفر ماندند. عبد الرحمن گفت من خودم داوطلب نیستم. دو نفر باقی ماندند: علی (ع) و عثمان. كلید كار افتاد به دست عبد الرحمن، هر طرف را كه او انتخاب كند همو خلیفه است. اول آمد سراغ امیر المؤمنین، گفت من حاضرم با تو بیعت كنم به این شرط كه به كتاب خدا، سنت رسول و سیره ی شیخین رفتار كنی.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 903
فرمود من حاضرم بپذیرم ولی به كتاب خدا و سنت رسول عمل می كنم. سیره شیخین را كنار گذاشت. بعد رفت سراغ عثمان و همین سخن را گفت. عثمان گفت بله من حاضرم به كتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین عمل كنم، با اینكه به قول آقای محمد تقی شریعتی، عثمانی كه گفت من به سیره شیخین رفتار می كنم اتفاقا به سیره ی شیخین رفتار نكرد. اگر مقایسه كنیم، سیره امیر المؤمنین چون با سیره پیغمبر یكی بود، به سیره شیخین هم شبیه تر بود چون شیخین تا حد زیادی سیره پیغمبر را عمل می كردند. ولی امیر المؤمنین برای اینكه اگر الآن این شرط را قبول كند انحرافاتی را هم كه در دوره شیخین پیدا شده امضا كرده است و دیگر نمی تواند با آنها مبارزه كند، آن شرط را نمی پذیرد. مثلا مسأله تفاضل یعنی از بین بردن تساوی و فرق گذاشتن میان مهاجرین و انصار و غیر اینها در زمان عمر تأسیس شد و امیر المؤمنین با آن سخت مخالف بود. اگر می گفت من به سیره شیخین عمل می كنم مجبور بود آنچه را كه در زمان عمر پیدا شده تثبیت كند و حال آنكه نمی خواست تثبیت كند. دروغ هم كه نمی خواست بگوید كه امروز بگوید عمل می كنم و فردا زیرش بزند. این بود كه گفت نمی خواهم.

بنابراین وقتی كه علی (ع) بعد از عمر حاضر نیست به مردم بگوید كه من به سیره این دو خلیفه كه انحرافات زمان آنها خیلی كمتر بود عمل می كنم، [طبیعی است كه ] بعد از عثمان كه اوضاع بكلی دگرگون شده بود و به قول خودش آینده داشت چندین چهره نشان می داد و مردم نیز می خواستند كه علی (ع) آن طوری كه آنها دلشان می خواهد عمل كند، به ایشان بگوید كه من اگر حكومت را در دست بگیرم، آن طوری كه خودم می فهمم عمل می كنم نه آن گونه ای كه شما دلتان بخواهد. پس [این سخنان امیر المؤمنین ] نه معنایش این بود كه حضرت [حكومت را] رد كرد، بلكه می خواست اتمام حجت كامل كرده باشد.

سؤال: ما می بینیم در خود قرآن تأكید زیادی شده بر اتحاد. با توجه به اهمیت مسأله امامت و حضرت امیر، چطور شده كه این موضوع در قرآن به طور صریح ذكر نشده و چرا خود پیغمبر در مواقع متعددی این موضوع را بیان نفرمودند؟ جواب: این، دو مطلب است. یكی اینكه چرا این موضوع در قرآن به طور صریح ذكر نشده و دیگر اینكه آیا پیغمبر اكرم این موضوع را در مواقع متعددی بیان فرمود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 904
یا نه؟ و همچنین آیا قرآن كریم این موضوع را در جاهای مختلف ذكر كرده است یا نه؟ در مورد مطلب دوم، حرف ما همین است كه این مسأله یك مسأله تاریخی است. حتی بسیاری از اهل تسنن قبول دارند كه پیغمبر اكرم این مطلب را در جاهای متعدد بیان كرده است، تنها در غدیر خم نبوده و این را در كتابهای امامت نوشته اند. جمله ی «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی» را حضرت در [جریان ] تبوك فرمود. و یا جمله ی «لاعطینّ الرّایة غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله» را كه مقام علی (ع) را تثبیت می كند، حضرت در خیبر بیان نمود. حتی در اوایل بعثت بود كه خطاب به قریش فرمود: هر كس از شما اول كسی باشد كه با من بیعت می كند، او وصی و وزیر و حتی وصی و وزیر و خلیفه ی من خواهد بود [و چنین شخصی علی (ع) بود] .

قرآن هم همین طور است، در یك جا و دو جا نیست. تنها مسأله ای كه هست و اتفاقا این نیز در كتاب خلافت و ولایت طرح شده، این است كه چرا قرآن كریم اسم نبرده است؟ چون به عقیده ما كه قائلیم در قرآن تحریفی صورت نگرفته یعنی چیزی از آن كم و یا بدان افزوده نشده است، هیچ گاه اسم حضرت علی به صراحت نیامده بوده است.

برای این مسأله دو جهت بیان كرده اند. یكی- كه در همین كتاب آقای محمد تقی شریعتی آن را خوب توضیح داده اند- اینكه قرآن یك راه و روشی دارد و آن این است كه در موضوعات همیشه می خواهد مطلب را به صورت اصل بیان كند نه به صورت فردی و شخصی، و این خودش یك مزیتی است در قرآن. مثلا در مسأله ی «اَلْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ» كفار به این دلیل مأیوس شدند كه همیشه می گفتند تا این (پیغمبر) هست نمی شود كاری كرد، وقتی بمیرد دیگر تمام می شود. این، آخرین نقطه ی امید مخالفین پیغمبر بود. وقتی كه دیدند پیغمبر اكرم تدبیر بقاء امت را هم كرد كه بعد از من تكلیف چیست، مأیوس شدند.

مطلب دیگر- كه این را نیز سنّیها هم نوشته اند- اینكه پیغمبر اكرم در روزهای آخر عمرش آن نگرانی «وَ اخْشَوْنِ» را كه در آیه ی قرآن هست داشت، یعنی نگرانی از وضع آینده ی امت را از داخل امت داشت. حدیثی را كه نقل می كنم سنیها هم نقل كرده اند كه ابو مدلّه غلام عایشه می گوید در شبهای آخر عمر پیغمبر اكرم، نیمه های شب بود كه دیدم پیغمبر (ص) از اتاق خودش تنها بیرون آمد. هیچ كس بیدار نبود.

رفت به طرف بقیع. من چون دیدم پیغمبر تنها دارد می رود، با خودم گفتم پیغمبر را تنها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 905
نگذارم. [چنان حركت می كردم كه ] از دور شبح پیغمبر را می دیدم. دیدم كه برای اهل بقیع استغفار كرد. بعد جمله هایی فرمود كه مضمونش این است: شما رفتید و چه خوش رفتید و به سعادت رسیدید. فتنه هایی روی آورده است «كقطع اللّیل المظلم» مانند پاره های شب تاریك. این نشان می دهد كه پیغمبر اكرم برای بعد از خودش فتنه هایی را پیش بینی می كرد كه مسلّما یكی از آنها همین بوده است.

این مطلب را [كه چرا قرآن این موضوع را به اسم بیان نكرده است ] اینطور پاسخ می گویند كه اوّلا بنای قرآن بر این است كه مسائل را به صورت اصل بیان كند و ثانیا پیغمبر اكرم یا خدای تبارك و تعالی نمی خواست در این مسأله ای كه بالأخره هوا و هوس ها دخالت می كند، مطلبی به این صورت طرح شود گواینكه [صورت طرح شده را هم ] اینها آمدند به صورت توجیه و اجتهاد و این حرفها گفتند كه نه، مقصود پیغمبر چنین و چنان بوده است، یعنی اگر آیه ای هم به طور صریح [در این خصوص وجود داشت، باز آن را توجیه می كردند] . پیغمبر (ص) در گفتار خودش به طور صریح گفت: «هذا علیّ مولاه» . دیگر از این صریحتر چه می خواهید؟ ! ولی خیلی فرق است میان گفتار پیغمبر با این صراحت را زمین زدن و آیه ی قرآن را با وجود كمال صراحت اسمی در آن، همان روز اول بعد از وفات پیغمبر زمین زدن، و لهذا من این جمله را در مقدمه ی آن كتاب (خلافت و ولایت) نقل كرده ام كه یك یهودی در زمان حضرت امیر می خواست عموم مسلمین را سركوفت بدهد به حوادث نامطلوب صدر اسلام (و انصافا سركوفت هم دارد) . به حضرت گفت: «ما دفنتم نبیّكم حتّی اختلفتم فیه» هنوز پیغمبرتان را دفن نكرده بودید كه درباره اش اختلاف كردید. امیر المؤمنین جواب خیلی عجیبی می دهد، می فرماید: «انّما اختلفنا عنه لا فیه و لكنّكم ما جفّت ارجلكم من البحر حتّی قلتم لنبیّكم اجعل لنا الها كما لهم آلهة فقال انّكم قوم تجهلون» [6] ما اختلاف درباره ی پیغمبر نكردیم، اختلاف ما درباره ی دستوری بود كه از پیغمبر ما رسیده بود، ولی شما هنوز پایتان از آب دریا خشك نشده بود كه از پیغمبرتان خواستید كه همان اصل اول توحیدتان را زیر پا بگذارید، گفتید برای ما بتی بساز مثل اینها. پس خیلی تفاوت است میان آنچه برای ما رخ داد [و آنچه برای شما رخ داد] . و [به عبارت دیگر] ما درباره ی خود پیغمبر اختلاف نكردیم بلكه درباره ی این اختلاف كردیم كه مفهوم و مفاد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 906
دستور پیغمبر چیست. این خیلی فرق دارد كه كاری كه به هر حال آن را انجام می دادند توجیهش در خارج اینطور باشد (نه اینكه در واقع اینطور بود) كه بگویند [آنها كه مرتكب این خطا شدند] خیال می كردند مقصود پیغمبر این بوده و در نتیجه گفته ی پیغمبر را به این صورت توجیه كردند و یا اینكه بگویند نصّ آیه ی قرآن با این صراحت را كنار گذاشتند یا قرآن را تحریف كردند.

سؤال: سؤالی را كه آقای دكتر. . . مطرح كردند، به این صورت مطرح می كنم كه درست است كه در قرآن باید اصل گفته شود ولی اصل جانشینی و حكومت در اسلام كه مسلّما خیلی اهمیت دارد می بایست نه به عنوان اینكه [قرآن ] اسمی آورده باشد بلكه به عنوان دستور العمل خیلی تصریح می شد و مثلا وحی می شد به پیغمبر كه تو باید جانشینت را تعیین كنی و او نیز جانشین بعد را و همین طور تا آخر، یا انتخاب جانشین با مشورت باشد یا به صورت انتخاب باشد. یعنی دستور العمل جانشینی، برای اسلام كه دینی بود كه می بایست حكومت می كرد و حاكم لازم داشت، مسأله ی ساده ای نبود كه به حال خودش رها بشود و تصریح نشود. قضیه این نیست كه اسم حضرت علی آورده بشود یا آورده نشود، بلكه با توجه به اینهمه اختلاف كه درباره ی نحوه ی جانشینی و حكومت هست، باید دستورالعملی تعیین می شد كه ای پیغمبر! بر توست كه جانشین خودت را تعیین كنی. حالا ممكن بود راجع به اینكه جانشین كیست تفسیرات مختلف كنند ولی این دیگر قطعی بود كه جانشین را پیغمبر خودش تعیین كرده بود و به عهده ی مشورت مسلمین نبود. همچنین آیا جانشین پیغمبر باید خلیفه ی بعدی یا امام بعدی را تعیین می كرد یا باید یك عده ای انتخاب می كردند یا مشورت می كردند؟ این قضیه از نظر قرآن آنطور كه من می دانم مبهم مانده و به هر حال در این مورد دستور العمل تصریح شده ای نداریم.

دوم آنكه من چندی پیش كتابی راجع به حكومت در اسلام خواندم. در آن كتاب نقل قول های زیادی از خود حضرت علی و دیگران شده بود كه این امر [یعنی خلافت ] امری است مربوط به مسلمین، و مسلمین باید نظر بدهند، اهل حلّ و عقد باید نظر بدهند، امر خلافت امر من نیست، آنها باید مشورت كنند و نظر و رأی بدهند. و دلائل خیلی زیادی جمع كرده بود در تأیید اینكه مسأله ی حكومت در اسلام یك امر انتخابی است و نه اینكه یك فرد جانشین خودش را تعیین كند. خواستم ببینم راجع به این گفته ها چه نظری هست؟ سوم اینكه به فرض كه این دوازده امام به عنوان جانشین یكی بعد از دیگری تعیین شده اند (حالا یا به وحی خدایی و یا به صورت دیگر) ، تكلیف قطعی به عنوان یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 907
اصل انتخاب و تعیین جانشین (و نه شكل انتخاب) برای همیشه ی جامعه ی اسلامی چگونه است، یعنی آیا از پیش گفته بودند كه بر طبق وحی خدایی فقط دوازده امام با این خصوصیات كه معصومند و. . . می آیند و بعد از آن در دوره ی غیبت مثلا باید به صورت انتخاب باشد؟ آیا اینها تصریح شده؟ این استنباط خود ماست كه چون اكنون امام دوازدهم حضور ندارد، می گوییم باید [در رأس حكومت ] مجتهد جامع الشرائط باشد یا نباشد. ولی قرآن باید یك دستور العمل اساسی برای مسلمین بدهد كه [پس از پیغمبر ابتدا] عده ای را كه معصومند اختصاصا بر شما حاكم می كنیم، بعد از آن شما باید به مشورت خودتان [كسی را انتخاب كنید] یا فقیه شما حكومت كند. این قضیه هم بعد از امام یازدهم لا ینحل می ماند و باز دچار اشكالات و اختلاف نظرهای بسیار است. این مسأله به چه صورت از نظر ما شیعه حل می شود؟ جواب: مقداری از اینها را ما در جلسات پیش عرض كردیم. باز شما مسأله را گرداندید تنها به مسأله ی حكومت. این را ما در هفته های پیش عرض كردیم كه مسأله ی حكومت غیر از مسأله ی امامت است و از نظر شیعه مسأله ی حكومت در زمان امام نظیر مسأله ی حكومت است در زمان پیغمبر، یعنی حكم استثنایی دارد. همان طور كه در زمان پیغمبر این مسأله مطرح نیست كه با وجود پیغمبر تكلیف مسأله ی حكومت چیست، با فرض وجود و حضور امام در سطحی كه شیعه بدان قائل است نیز مسأله ی حكومت یك مسأله ی فرعی و طفیلی است. اگر بخواهیم مسأله ی حكومت را به طور مجزا مطرح كنیم مسأله ی علی حده ای است كه در زمان عدم وجود امام (كه چنین زمانی نداریم) یا عدم حضور امام مطرح است و البته یك مسأله ی اساسی هم هست. و لهذا ما منكر «اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» نیستیم اما «اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ» در كجا؟ آیا در امری كه نصّی از قرآن رسیده و تكلیفش روشن است؟ در آنها كه نیست، بلكه در مواردی است كه مربوط به حكمی از احكام الهی نیست و دستوری درباره اش نرسیده است.

اما آن قضایایی كه فرمودید در كتاب حكومت در اسلام نوشته شده. البته من استقصای كامل نكرده ام. متأسفانه در آن كتاب اولا مسائل تا حدود زیادی یك طرفه نوشته شده یعنی فقط یك قسمت از دلائل نوشته شده و ادلّه ی مخالف این دلائل هیچ نوشته نشده و این، عیب بزرگی است زیرا انسان اگر می نویسد باید همه را بنویسد و بعد ببیند از میان همه ی دلائل آیا اینها را باید گرفت یا آنها را؟ اینها معتبر است یا آنها؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 908
عیب دیگری كه در آن كتاب هست مسأله ی تقطیعات است (البته من مطالعه ای روی خصوص این كتاب ندارم ولی اشخاص واردی كه مطالعه كرده اند، این سخن را گفته اند) یعنی سر و ته جمله را زده و وسط آن را گرفته است. در نتیجه جمله مفهومی پیدا كرده است كه اگر قسمتهای اول و آخرش را هم ضمیمه می كرد، هیچ گاه آن معنا و مقصود از آن پیدا نمی شد. بعلاوه، قسمت عمده ی آنها همان مسائلی است كه مربوط به زمان حضور امام، و امامت نیست. در چیزهایی كه مربوط به زمان حضور امام نباشد كسی بحثی ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج4، ص: 909

[1] . آل عمران/7.
[2] . آل عمران/26.
[3] . انفال/53.
[4] . رعد/11.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 91.
[6] . نهج البلاغه، حكمت 317.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است