در عصر ما هم می دانیم این فكرها وجود داشته، در میان غربیها وجود داشته و در میان شرقیها هم
وجود داشته، و این مردك، صادق هدایت، پیام آور این پیام بود، این فكر را تبلیغ می كرد و همیشه
در نوشته هایش آن چهره های زشت زندگی را مجسم می كرد، همه ی زندگی را مثل لجنزاری مجسم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1000
می كرد كه جز لجن و گندیدگی چیز دیگری در آن وجود ندارد و یك عده كرمهایی در این لجن به
نام «انسان» دلشان را خوش كرده اند و دارند به همین زندگی كثیف خودشان ادامه می دهند.
خودكشی را تبلیغ می كرد. آخر خودش هم تحت تأثیر حرفهای خود قرار گرفت و خودش را در
سال 1320 كشت، و چقدر جوانهایی در ایران كه تحت تأثیر كتابهای او قرار گرفتند و خودكشی
كردند، و غالب جوانهایی كه خودكشی می كنند تحت تأثیر حرفهای او قرار می گیرند.
حتی در نوشته های بعضی از همین امروزیها دیده ام كه بر اساس همین فلسفه سخن می گویند كه
اساساً بشر به حسب غریزه یك موجود شریری است و این شرارت جزو ذات و سرشت بشر است
و از اوّلی كه در دنیا آمده همین طور بوده، الآن هم همین طور است، آینده اش هم- هرچه بماند-
همین است. امید بهبود و یك آینده ی خوب برای بشریت همه خیال است و بنابراین هر كسی به بلوغ
فكری رسیده باشد باید خودكشی كند. این یك نوع فكر و نظر در مورد بشر.
اتفاقاً ما می بینیم كه در تعلیمات مذهبی این مسئله مطرح شده است. در قرآن آمده است كه
وقتی خداوند با آن طمطراق و تشریفات اعلام فرمود كه من خلیفه و جانشین
[1]قرار می دهم (
إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً) ملائكه در جهت عكسش اظهار نظر كردند یعنی همان بدبینی به سرشت
انسان را ابراز داشتند، گفتند:
أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ [2]. با تعجب سؤال كردند یك موجود مفسد خونین؟ ! معنایش این است كه در سرشت این موجود كه جز فساد و خونریزی
چیزی وجود ندارد! قرآن می گوید خدا به آنها جواب داد كه من چیزی می دانم كه شما نمی دانید. آن
مقداری را كه آنها می دانستند تخطئه نكرد، نگفت شما بیجا می گویید، دروغ می گویید، این طور
نیست، بلكه گفت ورای آنچه كه شما می دانید من چیزی می دانم. كأنه این گونه است: شما عارف و
شناسا به واقعیت و حقیقت این موجودی كه من می خواهم بیافرینم نیستید، یعنی حد شما كمتر
است از اینكه این موجود را بشناسید، این برتر و بالاتر است، شما یك طرف سكه را خوانده اید،
من كه آفریننده هستم چیزهایی می دانم كه شما نمی دانید. بعد آدم را خلق كرد، آنگاه
عَلَّمَ آدَمَ
اَلْأَسْماءَ [3]، سپس به ملائكه عرضه كرد و بعد ملائكه اعتراف كردند به اینكه در مقابل آدم چنین هستند.
بنابراین حتی ملائكه كه به جنبه ای از وجود بشر آگاه بودند یعنی نیمی از این كتاب را خوانده
بودند اظهار بدبینی كامل به این موجود كردند ولی خدا گفت: خیر، قضیه این طور نیست، من به
شما ثابت می كنم، و طرف دیگر قضیه را هم به آنها نشان داد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 1001
وقتی كه ملائكه به این شكل دربیایند، پس اگر عده ای از افراد خود بشر، بشر را نشناسند و آن
جنبه های سیاهی و تاریكی زندگی بشر را ببینند و این گونه اظهارنظر كنند خیلی عجیب به نظر
نمی رسد. این یك نظریه.
- فرمودید ملائكه یك روی سكه را دیده بودند. آیا حدس می زدند یا قبلاً نمونه هایی را دیده
بودند؟ استاد: البته این مسئله ی دیگری است. بعضی گفته اند كه چون انسانهای دیگری قبلاً در روی زمین
بوده اند، ملائكه این سخن را به حساب انسانهای دیگر گفتند. البته مطلبی از این بالاتر هست و آن
این است كه ملائكه وقتی كه مطلبی را می گویند، آگاهی آنها بر اشیاء نه از طریق امور حسی و
مادی است، بلكه از طریق امور معنوی است، ولی در امور معنوی هم آنها یك حدی دارند. آنها
مثلاً قسمتی از وجود انسان را می توانستند بشناسند ولی نمی توانستند بالاتر از آن را بشناسند. كأنه
انسان از آن جهت كه انسان است یك مقام بالاتری دارد كه مُحاط نمی تواند بر محیط احاطه پیدا
كند. البته آن خودش یك مسئله ی علیحده است.
[1] ظاهرش این است كه به معنی جانشین اللّه و در واقع نماینده است؛ تعبیر به این بزرگی!