1. در صفحه ی 116 رهبر نژاد نو از پاسكال نقل می كند:
صفت عقل را از روی خطا از عشق برداشته اند و بدون سبب
اینها را ضد یكدیگر نشان داده اند، زیرا عقل و عشق هر دو
یك چیز است. عشق یك نوع ریزش افكار است كه فقط در
یك طرف جمع می شود بدون امتحان كردن همه ی اینها ولی با
وجود این، جز عقل چیز دیگر نیست و نباید آرزو كرد كه
اصولاًطور دیگر شود، چه آن وقت وجود انسان یك ماشین
نامطبوعی می شد. پس عقل را از عشق جدا نكنیم چون كه جدا
جلد یازدهم . ج11، ص: 409
شدنی نیست. شعرا حق نداشته اند كه عشق را «نابینا»
شمرده اند (چون عین هدایت و ارشاد و بینایی است ولی نه از
نوع بینایی و هدایت و ارشاد عقل)
[1]بعد از این باید پرده ی او را
از روی چشمهایش برداریم.
در صفحه ی 117 از افلاطون نقل می كند:
عشق مجازی نمی تواند پایدار باشد زیرا چیزی را دوست
می دارد كه بقا ندارد؛ همین كه شكوفه ی جمال پژمرده شد آن
عشق به جای دیگر پرواز می كند و سخنها و وعده های خویش
را فراموش می كند. اما عشق آسمانی، بر عكس راجع به روح
است و دلداده ی یك روح زیبا در تمام عمر خود باوفا می ماند
زیرا به چیزی دلباخته است كه ازلی و ابدی است.
ظاهراً مقصود افلاطون از روح زیبا روح انسانی نیست، روح
كلی و عقل كلی است، پس غیر عشق عفیفی است كه بوعلی می گوید
و خواجه به مشاكله ی نفس عاشق و معشوق تفسیر می كند.
به هر حال مولوی می گوید:
عشقهایی كز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشقِ آن بگزین كه جمله انبیا
یافتند از عشق او كار و كیا
از امرسون نقل می كند:
یك عقل می تواند هزاران سال فكر خود را به كار برد، لكن به
قدر آنچه عشق در یك روز یاد می دهد كسب معرفت نمی كند.
ایضاً:
جلد یازدهم . ج11، ص: 410
فقط عشق پاك و حقیقی و صمیمی است كه مردان و زنان را
صاحب فضیلت می كند. (موریس دوتی)
یكی از معجزات عشق این است كه ما در دردهای او نیز یك
نوع لذت حس می كنیم. عشاق حقیقی، حال فراموشی و
بی علاقگی را كه احساس درد را از میان برمی دارد بزرگترین
بدبختی می شمارند. (ژان ژاك روسو)
عشق حقیقی آتش مخربی است كه شعله ی خود را به احساسات
دیگر نیز سرایت می دهد و آنها را با یك قوّت جدید زنده
می سازد. از اینجاست كه گفته اند عشق، قهرمانها خلق می كند.
(ایضاً روسو)
همه چیز می گذرد حتی صحبتها و بوسه ها و در برگرفتن ها و
سایر تظاهرات عشق جسمانی، اما رشته ی محبت دو روح كه
یك بار همدیگر را به آغوش كشیده و در میان امواج اَشكال
ظاهری و موقتی یكدیگر را شناخته اند هرگز گسیخته
نمی شود. (رومن رولان)
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری كه در این گنبد دوّار بماند
2. در اسفار ج 3، ص 144، مبحث عشق ظرفا می گوید:
و قیل العشق العفیف اوفی سبب فی تلطیف النفس و تنویر
القلب، و فی الاخبار:
ان اللّه جمیل و یحب الجمال، و قیل:
من
عشق و عفّ و كتم و مات، مات شهیداً. در صفحه ی 145 به مناسبت اینكه مدعی است مطلوب حقیقی
اتحاد با صورت معشوق است و بعد كه صورت معشوق ملكه ی نفسانی
شد و نقش بست، از خودِ معشوق منصرف می گردد زیرا او معشوق
بالعرض است نه بالذات، و داستان مجنون را ذكر می كند:
جلد یازدهم . ج11، ص: 411
كان فی بعض الاحایین مستغرقاً فی العشق بحیث جائت
حبیبته و نادته: یا مجنون! انا لیلی. فما التفت الیها و قال: لی
عنك غنی بعشقك.
آنگاه به همین مناسبت، این اشعار عربی را نقل می كند:
انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتنی ابصرته
و اذا ابصرته ابصرتنا
بعد از اثبات این كه معشوق، جسم نیست و وصال در اجسام
معنی ندارد و معشوق صورتی است روحانی موجود در غیر این عالم
یعنی در عالم خودِ نفس، نه عالم عقل علی الظاهر- هر چند از مباحث
مُثُل برمی آید كه معشوقْ عقول است- به هر حال در آخر، این اشعار
را می آورد:
اعانقها و النفس بعد مشوقة
الیها و هل بعد العناق تدانی
و الثم فاها كی تزول حرارتی
فیزداد ما اُلفی من الهیجان
كأنّ فؤادی لیس یُشفی
[2]غلیله
سوی ان یُری الروحان متحدان
[1] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]