در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: ، گفتگو با دکتر حسین غفاری ؛


در گفت و شنودی که از نظر می ­گذرانید،دکتر حسین غفاری که سلیان دراز توفیق شاگردی و ملازمت آن شهید گرانمایه را داشته است، خاطرات خویش را از رویاروئی­های استاد با روشنفکری­های بی­ضابطه بیان می­کند.»

*نظر شما، یک متفکر، در درون خود باید به چه ابزاری مجهز باشد، تا در عین اینکه به دام تحجر نمی­افتتد، گرفتار تجددطلبی­های بی­مدرک هم نشود؟

به اعتقاد من برای پاسخ به این سئوال، بررسی یک نکته ضرورت دارد که اصولا یک فرد نظریه­پرداز و صاحبنظر در عرصه­های فکری،اعم از اندیشه­های مذهبی،تاریخی،اجتماعی و امثالهم و کسی که می­خواهد از مکتبی یا اندیشه­ای دفع کند و یا آن را توضیح دهد، چگونه می­تواند همواره اصالت­های آن مکتب را حفظ کند و در عین حال که چهارچوب خشک و منجد تحجر و قالب­گرایی و قالبی اندیشیدن را برخورد تحمیل نمی­کند. با انگیزه و داعیه به روز بودن و به روز شدن، اندیشه خود را تحریف نکند و اصل و اساس مکتب و عقیده خود را در معرض شبهه و تردید قرار ندهد.

پس این پرسش در مورد همه مکاتب قابل طرح است؟

بله. ما اگر بخواهیم با هر مکتب اصیلی، اعم از سیاسی، اجتماعی و مذهبی و حتی فقهی مواجه شویم، باید به این نکته توجه داشته بشیم که هیچ تفکری جدا از بنیادهای اولیه اندیشه آن معنی ندارد. به عبارت دیگر، هیچ اندیشه­ای را نمی­توان از آخر، بازسازی کرد و در یک سیستم یا نظم فکری نمی­توان گفت به قبل و بعدش کار ندارم و فقط مراحلمیانی را بیان می­کنم.

آیا نمی­توان جزئیات و مراحل مختلف یک منظومه فکری را به­طورجداگانه تعریف و تبیین کرد؟

البته انسان می­تواند در هر زمانی به توصیف جزئی از یک منظومه فکری بپردازد و مثلا اجتماعیات یک مکتب را بیان کند و یا جنبه­های سیاسی آن را توضیح دهد، ولی گزارش یک مجموعه سخته و پرداخته شده توسط متفکر، چیزی است و بیان دقیق اجزای ابتدایی و انتهایی و تعیین اصالت آنها نسبت به مبنا و مبدأ آن مجموعه، چیز دیگری. هیچ­کس نمی­تواند برای توصیف یک کتب با حفظ اصالت آن، از بنیانهای فلسفی و اندیشه­های بنیادی آن عقیده و مکتب، بی­نیاز باشد. کسی که فاقد این مبانی است و نمی­تواند نتایج را به مقدمات برگرداند و اغراض و غایات نهایی را از مبادی فکری، منتزع سازد و بازسازی کند،خود به خود دچار لغزش می­شود و ممکن است یا گرفتار صورت­گرایی و قالب­گرایی و تحجر شود و یا تحت لوای اصلاح­طلبی و تجدد­طلبی بی­رویه، عناصر غیری را وارد مکتب کند. در صورت نخست، یعنی افتادن در دام تحجر، عملا بر سر راه تحول و پویایی اندیشه و تطبیق آن با شرایط مختلف، مانع ایجاد کنیم و در حالت دوم، با تجددگرایی و اصلاح­طلبی بی­پایه،اندیشه­های مخالف و حتی معاند را هم تحت عنوان شرایط و مقتضیات روز، وارد دستگاه فکری خود می­سازی.

رویکر شهید مطهری در قبال این افراد و تفریط چیست؟

شهید مطهری این توانمندی را دارند که در عین حال که در چنبره قالبهای محض، خود را اسیر نمی­کنند و تفکر قشری ندارند. به دام روشنفکری بی­ضابطه هم نمی­افتند، زیرا دارای چهارچوب فکری منسج و متکی به بنیادهای فلسفی مستحکم هستند و با آن که نواندیشی و دوراندیشی متحولانه و متفکرانه. ویژگی بارز ایشان، اما روش و تفکر وی، مصون از هر نوع افراط و تفریطی است. پس، از دیدگاه شما مانایی هر مسلکی منوط به ارجاع مداوم آن به مبانی است.

قطعا. هیچ اندیشه­ای در شرق و غرب عالم، بدون ارجاع به بنیادهای اندیشگی خود دوام نمی­آورد.حتی مارکسیسم لنینیسم نیز، فارغ از مبانی اندیشگی خود. گرفتار تجدید نظرطلبی می­شود. این موضوع، اختصاص به مکتب خاصی ندارد و در همه مکاتب و همه جای دنیا، متفکرین، یعنی افرادی که به عمق فلسفه یک مکتب پی برده­اند، می­توانند آن را در زمینه­های مختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی بسط دهند و ابعاد جدید آن را تبیین کنند.کسانی که به مبانی اندیشه­های خود پی برده و از نظر عمق و وسعت اندیشه، در جایگاه مستحکمی ایستاده­اند، از اندیشه­های معارض، بیمی به دل راه نمی­دهند، چون جایگاه خود و جایگاه اندیشه­های دیگر را خوب می­شناسند. مرحوم مطهری نمونه بارز این قدرت و استحکام فکری قطعا، هیچ اندیشه­ای در شرق و غرب عالم، بدون ارجاع به بنیادهای اندیشگی خود دوام نمیآورد.حتی مارکسیسم لنینیسم نیز،فارغ از مبانی اندیشگی خود، گرفتار تجدید نظرطلبی می­شود.این موضوع، اختصاص به مکتب خاصی نداردو در همه مکاتب و همه جلای دنیا، متفکرین، یعنی افرادی که به عمق فلسفه یک مکتب پی برده­اند، می­توانند آن را در زمینه­های ختلف سیاسی، اجتماعی و تاریخی بسط دهند و ابعاد جدید آن را تبیین کنند. کسانی که به مبانی اندیشه­های خود پی برده و از نظر عمق و وسعت اندیشه، در جایگاه مستحکمی ایستاده­اند، از اندیشه­های معارض،بیمی به دل راه نمی­دهند، چون جایگاه خود و جایگاه اندیشه­های دیگر را خوب می­شناسند. مرحوم مطهری نمونه بارز این قدرت و استحکام فکری مندرج در علوم تجربی، الهیات و مسائل دینی را تبیین می­کرد و لذا دچار اشتابه و تنگناهای روشنی می­شد، اما این ضعف،از صمیمیت او و استاد نمی­کاست و همچنین خدشه­ای به صداقت و علایق دینی او وارد نمی­کرد.

نگاه استاد به کارنامه علمی و عملی دکتر شریعتی چگونه بود؟

استاد نسبت به اندیشه­های دکتر شریعتی انتقادات بنیادی و اساسی داشتند و معتقد بودند تفکر او فاقد بن مایه­های مستحکم فلسفی و دینی است. هرچند از این بابت که اودر فضای الحادی آن روزها،شورو احساسات دینی را در جوانان بر انیگخته بود،او را تحسین می­کردند. دکتر شریعتی از معارف اسلامی اطلاع کامل و دقیقی نداشت،اما آدم منصفی بود و با کسی عناد نمی­ورزید و کسی نبود که انتقاد صحیح را نپذیرد.

از نحوه برخورد شهید مطهری با آثار شریعتی خاطره­ای دارید؟

بله. شش ماه قبل از انقلاب، استاد کتاب نهضت­های اسلامی صد ساله اخیر را قبل از چاپ به من دادند و از من خواستند نظرم را در مورد محتوای کتاب بگویم و تأکید کرند که در این باره با هیچ کس، به ویژه دو سه نفر خاص صحبتی نکنم و استدلالشان هم این بود که دیدگاه اجتماعی آنها را قبول ندارند و اگر کتاب را در اختیارشان قرار دهند، قطعا نظراتی خواهند داد که مورد قبول ایشان نیست و نمی­خواهند کدورتی پیش بیاید. استاد به من فرمودند که کتاب را سریع بخوان و نظرت را بگو. کتاب را خواندم و دیدم که در مورد دکتر علی شریعتی مطلبی نیورده­اند. به ایشان عرض کردم که در هر حال دکتر شریعتی در نهضت اخیر منشأ آثاری است و چگونه است که نامی از او نبرده­اند. استاد فرمودند که متوجه این معنا هستند، ولی با توجه به جو حاکم، تردید دارند که این کار را بکنند یا نه، چون اگر بخواهند نامی از او ببرند. در عین حال که جنبه­های مثبت اندیشۀ او را مورد اشاره قرار می­دهند، به ناچار باید آرای او را نیز نقد کنند و نقاط ضعف او را هم بگویند. در عین حال ایشان از من خواستند تا یک هفته دیگر هم درباره مطالب کتاب فکر کنم و بدون این که از ایشان اسم ببرم، با افراد مورد اعتماد در این زمینه مشورت کنم. اگر لازم بود که با همین شرط، دکتر شریعتی را مطرح کنند و یا مثل تصمیمی که گرفته بودند، موضوع را فعلا مسکوت بگذارند. من سعی کردم شرایط را بسنجم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که با نیاوردن اسم دکتر شریعتی، حداکثر ایرادی را که می­توان به استاد گرفت همین است که چرا از او نامی برده نشده است، ولی در شرایط اجتماعی آن روز،معلوم نبود انتقاد از او چه بازتابهایی داشته باشد و این احتماتل وجود داشت که بین جوانها و روشنفکرها و روحانیت، کشمکش­هایی ÷دید آیدو اصل مبارزه را در معرض خطر قرار دهد. من به این نتیجه رسیدم که انتقاد از دکترشریعتی، دست کم در آن کتاب میسر نیست، چون باید مطلب به شکل مبسوط مورد بحث و بررسی قرار گیرد و به شیوه گذرا نمی­شود به آن پرداخت، زیرا جوانب مختلف موضوع، مبهم باقی می­مانند.

خود شما در آن مقطع تا چه میزان با این انتقادات موافق بودید؟

صد در صد.دکتر شریعتی از مبانی فکری و فلسفی اسلامی اطلاعات چندانی نداشت، چه رسد به اینکه تصور کنیم بر این موضوع احاطه و تسلط داشته است.او فقط در مورد مقولات تاریخی مطالبی را می­دانست، اما بیانی زیبا داشت و در تصویر اندیشه­های جامعه­شناسی دینی متبحر بود. البته خود او هم اهل عناد نبود و بحثهای مستدل را می­پذیرفت، ولی اصولا در آن شرایط در موقعیت بحثهای فکری قرار نداشت و فقط می­خواست که با عجله و شتاب، مطالبی را بیان کند و احساسات دینی مخاطب خود را برانگیزد. گاهی اوقات پیش می­آمد که خودش مطلبی را می­گفت و هفته بعد اعلام می­کرد که منظوم این نبوده است و اشتباه کرده­ام. او در موقعیتی نبود که بتواند بنشیند و ساعتها درباره موضوعی تحقیق و فکر کند. آیا شما در جلسات سخنرانی او شرکت می­کردید؟ اوایل چند بار رفتم، ولی به دلایلی خیلی خوشم نیامد و شرکت نکردم. برخی از آثار او را خوانده­ام. احساس می­کرم که مطالب او با ذائقه فلسفی من تناسبی ندارد.

مهندس بازرگان قبول داشت که دکتر شریعتی اشتباهاتی دارد؟

بله. اتفاقا در این مورد خاطره جالبی دارم. استاد از مهندس بازرگان خواستندبا همکاری یکدیگر بیانیه­ای بنویسندو در آن اظهارنظر نمایند که هرچند دکتر شریعتی را به عنوان کسی که در هر حال به نوعی اصلاحگری اجتماعی دست زده است، قبول دارند، اما از آنجا که دچار اشتباهات فاحشی شده است، باید کمیته­ای تشکیل شود و آثار او را نقد و بررسی و سپس چاپ کند. استاد نمی­خواتند به تنهایی به انتشار این بیانیه بپردازند.زیرا درآن شرایط، تلقی دشمنان این بود که روحانیت با روشنفکران مذهبی مخالف است و دستگاه حاکمه،از این نکته سوءاستفاده می­کرد. به همین دلیل از مهندس بازرگان که وجهه اجتماعی و سیاسی روشنی داشت و در عین حال منتسب به قشر روشنفکران دینی بود، خواستند که د ر تنظیم و امضای این بیانیه به ایشان کمک کند. مهندس بازرگان ÷ذیرفت و مرحوم مطهری بیانیه را به من دادند که فردای آن روز چاپ کنم. صبح زود، اول وقت، استاد زنگ زدند و گفتند دست نگه­دار، چون مهندس بازرگان ظاهرا با دوستانش صحبت کرده و به این نتیجه رسیده که به خاطر ملاحظات سیاسی، انجام این کار، فعلا به صلاح نیست.

چرا شهید مطهری از حسینیه ارشاد کناره­گیری کردند؟

مسائلی هست که از ورو به آنها ابا دارم. استاد تدریجا به این باور رسیده بودند که در فعالیت حسینیه ارشاد واقعیت و اصالت وجود ندارد و هدف آن، ایجاد تفرقه و مشکل در قشرهای مذهبی است. البته مرحوم مطهری در ابتدای تأسیس حسینیه ارشاد نسبت به آن خوش­بین بودند، ولی به تدریج به بعضی از شخصیت­های تشکیل دهنده آنجا مظنون شدند و با دستیابی به دلایل متقن، سوءظن ایشان به یقین تبدیل شد و می­گفتند که به نظر ایشان، توطئه­ای در جریان است.

نسبت به چه کسانی و چه جریاناتی مظنون بودند؟

یکی ازموارد نقش مخرب آقای میناچی در تضعیف و به انحراف کشیدن جریان حسینیه ارشاد بود. مرحوم مطهری، او را عامل به بیراهه رفتن فعالیتهای حسینیه ارشاد می­دانستند، به همین دلیل هنگامی که در کابینه مهندس بازرگان، وزیر اطلعات و جهانگردی (ارشاد فعلی)شد. ایشان دکتر حداد عادل را برای معاونت او معرفی کردند تا در چند و چون فعالیتهای او قرار بگیرند و در واقع نوعی کنترل بر اعمال و رفتار او داشته باشند. ممکن است که حتی شخص دکتر حداد عادل هم از این مقصود استاد بی­خبر باشند،ولی ایشان به من گفتند که به اعتقاد من،او عامل...است و به هیچ وجه به او اعتماد ندارم و به همین دلیل، فرد معتمدی را گذاشته­ام تا مراقب او باشد.همین برخورد نشان می­دهد که وضعیت تا چه حد خطیر بوده است.

چه نوع عملکردی از سوی آثای میناچی، استاد را به چنین نتیجه­ای رسانده بود؟

آقای میناچی و همفکران او اصالتا معتقد به تز اسلام منهای روحانیت بودند و خود او، عامل عمده تفرقه بین دکتر شریعتی و روحانیت بود.استاد می­گفتند که یک بار همراه با دکتر شریعتی و آقای میناچی، بیست و چهار ساعتی در جایی بودند و بعدها فردی آمده و به استاد گفته بود که از قول شما می­گویند که دکتر شریعتی در آن بیست و چهار ساعت نماز نخوانده است.مرحوم مطهری می­گفتند من که این حرف را نزده­ام. خود دکتر شریعتی هم که بعید است به خودش چنین نسبتی بدهد. می­ماند یک نفر که کاملا مشخص است چرا چنین شایعاتی را می­پراکند و چطور حتی با توسل به نکات ریز، می­خواهد دودستگی ایجاد کند. البته شهید مطهری، دکتر شریعتی را چندان مقصر نمی­دانستند و نسبت به او بدبین نبودند تا زمانی که مقاله­های او در کیهان منتشر شدند.

ماجرا از چه قراربود؟

دکتر شریعتی را دستگیر کردند و سپس مقاله­هایی از او،آن هم در زمان اوج دستگیری فعالیت­های حزب رستاخیز منتشر شدند. شهید مطهری به قدری آشفته شدند که به گفته خودشان سه روز تب کردند. من چنین وضعیتی را فقط به هنگام تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در ایشان دیدم. استاد ابتدا تصور می­کردند که ساواک چنین کاریرا به او تحمیل کرده، ولی بعد که دیدند خودش نوشته است، به شدت به او بدبین شدند. بدبینی استاد نسبت به حسینیه ارشاد از مدتها قبل شروع شه بود و ربطی به دکتر شریعتی نداشت.بدبینی استاد به او، نتیجه نشر این مقاله­ها بود.

آیا با توجه به منصف بودن دکتر شریعتی، امکان گفتمان بین او و شهید مطهری نبود؟

سرعت حوادث به­گونه­ای بود که چنین قضایی ایجاد نشد. در واقع کسی فرصت پیدا نمی­کرد. استاد آمادگی داشتند و دکتر شریعتی هم آدمی نبود که با فردی چون ایشان مشکل داشته باشد، ولی همه به شدت تحت نظر ساواک بودند و همنشینی و همصحبتی­شان،دشواربود.اطرافیان هم که نهایت سعیشان را می­کردند که فضا و جو را مسموم کنند. استاد در این مورد که انتقادات درونی، موجب سوءاستفاده ساواک نشود، بسیار حساس بودند.

با گروه فرقان از چه زمانی آشنا شید؟

حدود سالهای 45 و 55 بود که آنها جزوه­هایی را به شکل پلی کپی در دانشگاه­ها پخش کردند. آقای مطهری بسیار ناراحت بودند و احساس خطر می­کردند و در مقدمه علل گرایش به مادیگری هم به این مسئله اشاره و آنها را افشا کردند.پس از چاپ این مقدمه برخی اعضای این گروه به انتشارات حکمت آمدند و به من گفتند،«به مطهری بگو اگر این افشاگری­ها را ادامه بدهد با او رخود فیزیکی خواهیم کرد!» من وقتی پیغام آنها را به استاد رساندم گفتند.« چه بهتر که من جان خودم را در مقابله با انحراف اسلام از دست بدهم.»

آنها از چه کسی تأثیر می­گرفتند؟

کلا برخوردشان احساساتی و انگیزشی بود.خط فکری فرقان را فردی به نام آشوری می­داد که آدم تند و هیجانزده­ای بود و لباس روحانیت به تن داشت. یک بار نیم ساعتی با او حرف زدم و دیدم در نظر او، مسائل سیاسی اصل است و مسائل دینی تابعی ازسیاست هستند. آن روزها، ادبیات  مارکسیستی، ادبیات  رایج بود و آنها در تندروی­هایشان از این ادبیات بهره می­گرفتند.از سوی دیگر تحت تأثیر نگاه شریعتی به مسائل اسلامی بودند و این دو نگرش را در هم آمیخته و در قالب تفسیر قرآن و با نگاهی مادی، مطرح می­کردند. از جمله قیامت  را به دوره انقلاب و غیب را مخفی­کاری زیرزمینی ترجمه می­کردند و می­گفتند یؤمنون بالغیب، یعنی کسانی که فعالیت­های سیاسی زیرزمینی می­کنند! این روزها چنین ترجمه­ای از آیات قرآن،مضحک به نظر می­رسد، ولی در فضای مسموم آن روزها،  این جور حرفها گاهی خریدار پیدا می­کردند.

آیا بین شهید مطهری و آشوری، امکان بحث و گفت­وگو پیش آمد؟

بله. یک بار آمده و یکی دو ساعتی با استاد بحث کرده بود. استاد بعدها به من فرمودند همه نظریه­های آنها را رد کردم و آشوری حتی یک کلمه هم حرف نزد. جالب است که آشوری بعد از این جلسه به مریدانش گفته بود که مطهری در خانه­ای اشرافی زندگی می­کند و معتق است که ما اصل فقیر نداریم! در حالی که درباره این موضوع صحبتی نشده و فقط اصول فکری و اعتقادی آنها مورد نقد استاد قرار گرفته بود. همین حرفها، وج بی­دینی او رانشان می­دهد. استاد درباره مسائل اعتقادی بسیار حساس بودند و حتی در اوج مبارزات ودر عین حال که به انقلاب، اعتقاد راسخ داشتند، کوچک­ترین انحرافی را نمی­پذیرفتند و این که مبارزه به قیمت انحراف صورت بگیرد، مطلقا از نظر ایشان پذیرفتنی نبود.

ظاهرا استاد نسبت به اقبال لاهوری هم انتقاداتی داشتند؟در این مورد توضیح دهید؟

استاد معتقد بودند نگرش اقبال به ختم نبوت، در واقع برچیدن نبوت است. اقبال معتقد است پیامبر اسلام به این دلیل خاتم انبیا هستند که در زمان ایشان، عقل بشر به اندازه کافی رشد کرده که دیگر نیازی به پیامبری نباشد، در حالی که استاد می­گفتند پیامبر اسلام ازآن روی خاتم انبیا هستند که پیام­آور مضامین و موضوعاتی هستند که رای همیشه عقل بشر را اقناع خواهد کرد.به اعتقاد من کسی که مبانی فکری محکم و قدرتمندی داشته باشد، برایش فرقی نمی­کند که افکار جدید در چه پوششی و توسط چه کسی ارائه شوند. او می­تواند بلافاصله صحت و سقم آن نظریه را با مبانی اعتقادی خود بسنجد و به سرعت تشخیص دهد که انحراف در کجاست و به نقد عالمانه آن بپردازد. استاد مطهری هرگز مرعوب هیچ تفکرو نامی نشدند.

مواجهه استاد با آریان­پور چگونه بود؟

آریان­پور در جایی چون دانشکده الهیات، مبانی تفکر ماتریالیستی وجامعه­شناسی الحادی را تدریس می­کرد. در یکی از کلاسها، برای آقای دکتر جلالی، بر سر مبحث ایدئولوژیک با او درگیر می­شود و کار به برخور فیزیکی می­کشد. مرحوم مطهری این موضوع را رها نمی­کنند و در نامه­ای به رئیس دانشگاه می­نویسند یا آرین­چور باید تن به مناظره با ایشان بدهد یا حق ندارد برای دانشجویانی که آمده­ند الهیات بخوانند،تبلیغ الحادی کند. ایشان گفته بودند که آن دانشجو حق داشته که ازتفکر دینی خود دفاع کند و کسی حق ندارد اعتقادات مذهبی دانشجویان را زیر سئوال ببرد. استاد گفته بود که یا باید آریان­پور تن به مناظره بدهد یا جلوی فعالیت­های ملحدانه او گرفته شود و یا ایشان استعفا می­دهند. بدیهی است که آریان­پور اتفاقا برای شست و شوی مغزی دانشجویان، مأموریت داشت و فضای آن روز، فضائی نبود که کسی بخواهد جلوی فعالیت او را بگیرد و لذا استاد استعفا دادند.

آریان­پور از نظر علمی در چه سطحی بود؟

کمی اطلاعات جامعه­شناسی،آن هم در حد ترجمه داشت. از نظر فلسفی قدرتی نداشت و قطعا در یک بحث آزاد،مغلوب می­شد.

کدام ویژگی­های اخلاقی شهید مطهری، بیشتر در خاطر شما باقی مانده است و آیا در این زمینه خاطره­ای دارید؟

در میان صفات ارزنده ایشان، به دو خصوصیت بارز اشارهع می­کنم. ابتدا این که استاد همواره ودر همه مسائل فکری، انسان بسیار منصفی بودند. ایشان با اندیشه­های منخالف خود نیز با نهایت انصاف برخورد می­کردند. هیچ­گاه ندیدم اندیشه­ای را جدای از اقتضا ئات خود بررسی کنند و پیوسته جهات مثبت هر اندیشهای را مشخص و بیان می­کردند و به این ترتیب،بهترین الگوی عملی رادر مواجهه با مخالفان در مقابل دانشجویان قرار می­دادند. هرگز برخورد متعصبانه با مسائل نداشتند و ناروا و بیجا قضاوت نمی­کردند. انتقادات ایشان در حدی بود که منطقا به مسئله­ای اشکال وارد می­شد.دیگر از صفت بارز ایشان، بزرگ­منشی و دریادلی استاد بود. اولین برخورد من با ایشان تبدیل به بزرگ­ترین درس زندگیم شده است. هیجده ساله بودم که در رشته فلسفه در دانشگاه قبول شدم.شنیدم که استاد در مدرسه مروی درس می­دهند. قبلا خودم آثار ایشان را خوانده بودم. گاهی هم به مسجد الجواد می­رفتم و اگر سئوالی داشتم می­پرسیدم. ایشان شفای ابن سینا را درس می­دهند، من تا آن روز اسم این کتاب را هم نشنیده بودم. کتاب شفا از سنگین­ترین کتابهای فلسفه است و معمولا آن را در مراحل نهایی، می­خوانند. رفتم  در کنار آن سه چهار نفر نشستم و به کلی محو استاد شدم. مخصوصا استحکام فکری استاد به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد.درس که تمام شد.نزد ایشان رفتم و گفتم اجازه می­دهید دردرس شما شرکت کنم؟ فرمودند اگر برایت قابل استفاده است، بیا. از آن زمان به بعد، دیگر جایی نبود که استاد درس بدهند و من نروم. بعدها که خودم معلم شدم، دیدم حتی اگر دانشجوی فوق لیسانس هم بخواهد سر کلاس شفای من که محلی از اعراب ندارم، بیاید. به او می­گویم در سطح تو نیست و اول برو درسهای دیگر را بخوان. هنوز هم متحیرم که استاد چقر بزرگ­­منش بودند که از من دیپلمه نپرسیدند کی هستی؟ چه خواندی؟ چه نخواندی؟ حتی مدتی هم که گذشت، باز این نوع سئوالات را از من نپرسیدند و فقط از روی سئوالاتی که می­پرسیدم، سواد و دانش مرا ارزیابی می­کردند.این رفتار را با رفتار همگی ما مقایسه کنید. این نوع رخورد را در همه امور از ایشان می­دیدم.

آیا از نحوه برخورد شهید مطهری با شگردهایشان خاطره دیگری هم دارید؟

بله. استاد به قدری بزرگوار بودند که متن­هایشان را به شگردهایشان می­دادند تا بخوانند و اشکالات را بگیرند. اغلب آثارشان را به من می­دادند و نظرم را جویا می­شدند و در بسیاری از موارد، کتابهایشان را براساس این­گونه نظریت تدوین می­کردند.در سال 53 که انتشارات حکمت را درست کردیم. وقتی استاد از این موضوع باخبر شدند، روزی که برای گرفتن درس منظومه به منزلشان رفته بودم، به من گفتند نمی­شود که من به تو کتاب ندهم. بمان تا کتابی را پیدا کنم و نیم ساعتی کشوهایشان را گشتند و گفتند «آقایان بهشتی و باهنر موقعی که در آموزش وپرورش بودند از من خواستند کتاب دینی بنویسم که نوشتم، اما چاپ نشد. حالا بی بخوان و نظرت را بگو و بعد هم چپ کن.» کتاب را گرفتم و حاشیه­هایی بر آن نوشتم. استاد پاسخ­های مفصلی بر این حواشی دادند و سرنجام، یک کتاب 150 صفحه­ای تبدیل به مجموعه­ای 7 جلدی شد. این سعه صدر، این بلندمنشی و احترم به کسی که در مقابل علم ایشان، هیچ بود، این همه تواضع و نقدپذیری، از ایشان وجودی ممتاز ساخته بود.

آخرین بار شهید مطهری را چه موقع دیدید؟

تا قبل از انقلاب، روزی نبود که ایشان را نبینم. بعد از پیروزی انقلاب، نزدیک به یک ماه به دیدنشان نرفتم، چون کلاس درس از اواخر آذر 57 تعطیل شد. استاد زنگ زدند و گلیه کردند که چرا نمی­آیی. می­دانم که دنبال فرصت برای گرفتن پست و مقام نیستی، ولی من دلم می­خواهد تو را ببینم. فردای آن روز به مدرسه رفاه رفتم. استاد تمام مدت در کنار امام(ره)بودند و با هم مشورت می­کردند.من تا غروب آنجا بودم و موقعی که می­خواستم به خانه برگردم، استاد با من آمدند. در میانه راه گفتند که من باید هر روز از صبح تا شب اینجا باشم، چون امام(ره) در ایران نبوده­اند و افرد را نمی­شناسند و ممکن است عده­ای از این وضع سوءاستفاده کنند. مرحوم مطهری مورد اعتماد مطلق امام( ره) بودند و امام( ره) ، ایشان را صددرصد قبول داشتند. استاد بسیار تمایل داشتند که زودتر به شغل همیشگی خود، یعنی تحقیق و مطالعه و نگاارش کتاب و تدریس برگردند.

باخبر شهادت شهید مطهری چگونه کنارآمدید؟

تا مدتی دنیا برایم تیره و تار شد و روزگارم به سر رسید. البته خداوند باز عنایت فرمود و دست مرا گرفت، ما به هر حال پرونده آن روزگار طلائی بسته شد.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است