در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: [پاره ای از خورشید ص304]، دوانی، علی ؛


حجت الاسلام و المسلمین علی دوانی:

آشنایی

در اردیبهشت ماه 1328 شمسی که تازه به حوزه علمیه قم رفته بودم , روزی طرف عصر با یکی از طلاب بهبهانی جلو یکی از حجره های طبقه پایین مدرسه فیضیه نشسته بودیم و صحبت می کردیم . حجره شهید مطهری درست در طبقه بالای آن حجره , اتاق اول یا دوم سمت چپ بود .

مدرسه فیضیه از طلاب موج می زد که یا در آمد و رفت , و یا دسته دسته در گوشه و کنار ایستاده و نشسته مشغول گفتگو و مذاکرات علمی بودند . رو به روی ما به فاصله حدود ده متر , جمعی از طلاب دور یکی از روحانیان باوقار حلقه زده بودند و گوش به سخنان او داشتند . طلبه بهبهانی گفت[ : آن شیخ بلند قد را می بینی که وسط آن عده ایستاده و دورش را گرفته اند ؟] گفتم[ : بله]

گفت[ : او شیخ فاضلی است به نام شیخ مرتضی خراسانی] .

او استاد شهید مرتضی مطهری بود . خوب که نگاه کرد , دیدم تسبیحی در دست دارد و در حالی که آرام آرام با انگشتان دست دانه های آن را رد می کند , جواب سؤالات طلاب را می دهد . او یک سرو گردن از بقیه بلند بود . روزهای دیگر هم کم و بیش او را می دیدم .

تابستان آن سال به شهر نهاوند رفته بودم , شهید علی قدوسی نهاوندی دادستان کل انقلاب اسلامی در آغاز انقلاب هم که پدرش مرحوم آیت الله آخوند ملااحمد قدوسی روحانی بزرگسال شهر بود , به مناسب تعطیل تابستانی حوزه به شهر خود نهاوند آمده بود .

پدر همسرم , مرحوم آیت الله احمد آل آقا نهاوندی , از سلاله استاد کل وحید بهبهانی نیز از علمای بزرگ شهر بود که دو سال قبل در قم رحلت کرده بود .

مرحوم قدوسی پیشنهاد کرد کتاب[ لعان] شرح[ لمعه] شهید ثانی را با هم مباحثه کنیم . قبول کردم و رزهای در مدرسه علمیه نوبنیاد نهاوند مشغول مباحثه شدیم .

شهید قدوسی در اثنای مباحثه به مناسبت از آقای مطهری نکته هایی نقل می کرد . می گفت[ : من شرح منظومه حکیم سبزواری در حکم و فلسفه را نزد ایشان می خوانم] .

گویا کتاب[ مکاسب] را هم گفت و افزود[ : آقای مطهری غیر از سایر فضلاست . به نظر من باید طلاب حوزه از افکار ایشان زیاد استفاده کنند , چون مطالب تازه و افکار نوی دارد , مخصوصا در معقول و حکمت و فلسفه] .

واضافه کرد[ : من نکات زیادی را در فقه و اصول و فلسفه از ایشان ضبط کرده ام] . قصد داشتم در بازگشت به قم , اگر آقای مطهری درسی را تدریس کند که بتوانم در آن شرکت کنم , حتما از آن دانشمند بزرگوار با افکار نوی که دارد بهره مند شوم . ولی متأسفانه در همان ایام یا چندی بعد بود که گفتند آقای مطهری درآمد و رفت بین قم و تهران است و دیگر تدریس نمی کند . بعدها شنیدم که بیشتر اوقات را در تهران است و بالاخره گفتند خانواده اش را هم به تهران برده و ماندگار شده است . من هم افسوس می خوردم که آقای مطهری از حوزه قم رفت و من نتوانستم افتخار استفاده از او را داشته باشم .

با شهید نواب صفوی

در ماجرای تهاجم بعضی از طلاب حوزه به فداییان اسلام در مدرسه فیضیه و مضروب کردن آنها به تحریک اطرافیان مرحوم آیت الله بروجردی , من که با شهید نواب صفوی , رهبر فداییان اسلام , و شهید سید عبدالحسین واحدی مرد شماره دوی این جمعیت , سابقه دوستی دیرین , و با شهید واحدی نسبت سببی داشتم , شب بعد از آن واقعه , به دیدن آنها رفته بودم که شهید مطهری را نزد آنها دیدم .

شهید مطهری هم با یکی دو نفر به دیدن آنها آمده بود . نواب صفوی شب واقعه در تهران بود . همان شب یا روز بعد بود که خود را به قم رساند و ما شب بعد او را در منزل تقوی شمیرانی ملاقات کردیم . واحدی و آقا سید هاشم حسینی و آقا سید محمد , برادر کوچک واحدی , همگی زخمی و با سرهای باند بسته حضور داشتند . خانه هم حکم خانه تیمی را داشت و هر کسی را راه نمی دادند .

شهید مطهری با فداییان و افکارشان هماهنگ بود . بارها از شهید نواب شنیدم که با احترام از آقای مطهری یاد می کرد و از احوال او جویا می شد . آن شب , شهید مطهری پس از گوش دادن به گله های فداییان از مرحوم آیت الله بروجردی , گفت :

آقای نواب ! ببینید برادر ! کوتاهی از خود شماست . تصدیق کنید که شما آقایان خیلی عصبانی هستید . با خشم و غضب و عصبانیت که نمی شود کار کرد . روایت داریم که[ الغضب نوع من الجنون لان صاحبه بعده یندم] حدیث معلل است , علت در خود حدیث است . غضب یک نوع دیوانگی است , زیرا دارنده آن پس از آن پشیمان می شود . چرا شما باید کاری بکنید که به اینجا برسد ؟ نباید با آقای بروجردی طرف شوید . این وظیفه را ندارید . واحدی و آقا سید هاشم ساکت بودند . نواب سخنان شهید مطهری را تصدیق می کرد و آرام به هر چه او می گفت گوش می داد .

فداییان و مخصوصا نواب و برادران واحدی خیلی برای مرحوم مطهری که از فضلای نامی حوزه و مردی بسیار نرم و گرم بود و با کار آنها هم هماهنگی داشت , احترام قائل بودند .

البته آنها هم سخنانی داشتند که امروز درست به یاد ندارم , ولی جمعا خود را در آن واقعه مسئول می دانستند . شهید مطهری هم بر مسئله طرف شدن آنها با آیت الله بروجردی و تندی هایی در این خصوص تکیه داشت . شهید مطهری از جمله خطاب به مرحوم نواب صفوی گفت :

آقای نواب در حسن نیت و شور دینی و پاکی هدف شما و رفقایتان شکی نیست . ولی ببینید این اعلامیه که در آن خطاب به آقای بروجردی نوشته اید [ : گمان نمی کنیم غیرت دینی شما کمتر از حاج آقا حسین قمی باشد] . دستاویز افراد مغرض شده و کارتان به اینجا کشیده که باید در فیضیه به شما حمله کنند و این طور مضروب شوید . اگر شما بیشتر فکر می کردید و در جوی آرام و به دور از شور جوانی و احساسات زیاد اقدام می کردید , قطعا کار به اینجا نمی کشید .

شهید نواب به خود می پیچید و ضمن قبول نصایح شهید مطهری , نمی خواست سخنی بگوید که واحدی و آقا سید هاشم خجل شوند . چون آنها بودند که آن اعلامیه را با شتاب و بدون مشورت با او چاپ و منتشر کردند و آن نیز بهانه ای برای حمله به آنها شد .

تا آنجا که به یادم دارم , شهید مطهری تا آخر هم به یاد فداییان بود , ولی مثل خود من , جوانیها و تندروی های آنها , مخصوصا تندروی های شهید واحدی را نمی پسندید . می دیدم یا می شنیدم که در هر فرصت در قم و تهران به دیدن آنها می رفت و از حالشان جویا می شد . آنها نیز همان احترام را برای او قائل بودند .

بعید نیست که نرمش بعدی فداییان و تشکیل جلسات بیان مسائل شرعی از روی رساله مرحوم آیت الله بروجردی و ترک تندی های گذشته که در کار وکادر فداییان دیده شد , تا حدی هم از همان نصایح شهیدمطهری سرچشمه گرفته باشد .

استاد شهید در تهران

مدتها بعد از آن ایام , می شنیدم که می گفتند[ : آقای مطهری به تهران رفته و مشغول مطالعاتی در زمینه های مختلف است و گاهی اوقات هم مجلس هفتگی در خانه بعضی از تجار دارد و در مدرسه مروی هم درس می دهد] . گاه گاهی که به تهران می آمدم و به مدرسه مروی می رفتم , در حجره مقابل در ورودی مدرسه , می دیدم شهید مطهری مشغول تدریس است . بعضی اوقات هم در خیابان ناصر خسرو و جاهای دیگر او را می دیدم که اشخاصی با تواضع به وی سلام می کنند و می گذرند یا می ایستند و از وی احوالپرسی می کنند .

پیدا بود طوری شناخته شده است که مؤمنان برای او احترام خاصی قائل اند و او را بالاتر از دیگران می دانند .

بعدها معلوم شد که شهید مطهری چند سال قبل از آنکه دست به قلم ببرد و شروع به تألیف و تصنیف کند , در کتاب احادیث و اخبار و تاریخ اسلام و بیشتر کتب فلاسفه شرق و غرب و مکتبهای مادی و صاحبنظران کمونیسم مطالعات عمیق کرده و یادداشت برداشته است .

حتی شنیده ام که به وی گفته بودند[ : شما با این فضل و کمال چرا چیزی نمی نویسید ؟]

استاد گفته بود :

فعلا مشغول مطالعاتی هستم , تا بعد چه شود .

با این وصف , استاد آمد و رفت بین قم و تهران را رها نمی کرد و هر چند وقت یک بار , سری به قم می زد . اول پس از زیارت به حضور استادش حاج آقا روح الله خمینی می رفت و بعد به دیدن استاد علامه طباطبایی . هر دو دیدار هم خالی از استفاده علمی نبود .

روزی در همان مدرسه مروی در جلو اتاقی نشسته بود و راجع به ارزش کتاب [ کافی] صحبت می کرد . می گفت :

قدر این کتاب را بدانید .

معلوم بود تمام ابواب اصول و فروع و روضه[ کافی] را به دقت دیده است . از بعضی ابواب آن نیز چیزی نقل می کرد . از جمله به تناسب می گفت :

باب اشراف[ کافی] برایم جالب است که پیغمبر , صلی الله علیه و آله , تا این اندازه راجع به جلوگیری اشخاص از سرکشی به خانه های مردم سفارش و تأکید کرده است . این قبیل مطالب را باید در دنیای امروز خواند و درک کرد و برای مردم بازگو کرد تا پی به مکتب تربیتی اسلام ببرند و از رهنمودهای پیشوایان دینی بهتر آگاه شوند .

جلسات ماهانه در تهران

شهید مطهری با جمعی از دانشمندان , از جمله شهید بهشتی , در تهران جلسات تبلیغی ماهانه ای هم تشکیل دارند که بسیار پرمایه بود . در آن جلسات , سخنرانی ماهانه داشتند . یعنی موضوعاتی را میان خود تقسیم کرده بودند و می نوشتند و درباره آن سخنرانی می کردند .

درآن جلسات , بیشتر اشخاص تحصیل کرده و خواص حضور می یافتند . جلسات ماهانه آنها خیلی سرو صدا داشت . بعدها آن سخنرانی ها به صورت سه جلد کتاب[ گفتار ماه] منتشر شد که از کتابهای سودمند و دارای مطالب ارزنده است . زیرا به گفته بعضی ها , هر مقاله آن محصول یک ماه فکر و مطالعه و نگارش بوده است .

استاد شهید در دانشکده الهیات

من در خرداد ماه سال 1350 بعد از 22 سال اقامت در قم , از بد حادثه ناگزیر به تهران آمدم . بنا داشتم با گوشه گیری و گاهی منبر رفتن و مطالعه و تألیف و تصنیف خوبگیرم .

چون از سر وصدای قم بیرون آمده بودم , قصد داشتم در تهران با کسی اخت نشوم . ولی چون خود را کاملا تنها دیدم . با اولین تلفنی که شهید مطهری کرد , دیدارش را غنیمت شمردم .

چندی بعد با شهید مطلوم بهشتی و تنی چند از آقایان برای ولیمه خانه ای که خریده بودم , به منزل ما آمدند .

دیدم با همه گوشه گیری و اشتغال به کار , نمی توانم از آن دو دانشمند گرانمایه کاملا دور باشم . آنها نیز لطف خاصی به من داشتند . برخورد با آنها برایم آرامش بخش بود .

اغلب برای دیدن شهید بهشتی به سازمان کتابهای درسی می رفتم . ایشان رئیس بررسی کتابهای مذهبی بوده برای ملاقات شهید مطهری هم به دانشکده الهیات واقع در خیابان امیر کبیر می رفتم که بعدها مرکز حزب جمهوری اسلامی شد و مقتل شهدای هفت تیر و از جمله سالار شهیدان , دکتر بهشتی . گاهی هم به خانه هم آمد و شد داشتیم .

حس می کردم استاد شهبد سعی دارد مرا دلداری دهد و از تنهایی در تهران برهاند . از کار و منبر و تألیف و تصنیف کتابهایم می پرسید و از درآمد آنها که آیا کفاف مخارجم را می دهد یا نه .

روزی کشوی میزش را بیرون کشید و مدتی اوراق را پس و پیش کرد تا نامه ای را به من نشان دهد , بالاخره آن را پیدا نکرد و گفت :

یکی از کتابهای مرا بدون اطلاع من چاپ کرده اند و متوسل به این شده اند که حق التألیف معنی ندارد و حق نیست و در این راه ملاحظه رفاقت و نیاز مرا هم نکرده اند .

گفتم[ : اخوک مثلک] .

گفت :

بله . می خواستم ببینید و بدانید که شما تنها نیستید و این ماجرا موجب تسکین شما شود .

استاد شهید , استاد فلسفه دانشکده الهیات و رئیس گروه فلسفه آن دانشکده بود . شهید مفتح هم با اعتماد به او در دانشکده فعالیت داشت . استاد تختخوابی در اتاق کارش گذاشته بود که هر وقت از کار خسته شود و کسی در اتاق نباشد , همان جا دراز بکشد و استراحت کند .

دکتر امیر حسین آریان پور , نوه نایب حسین کاشی معروف , موی دماغ استاد شده بود و با بی دینی و مادیگری نمی گذاشت استاد آزادانه و آن طور که می خواهد در آن جو پرخفقان فعالیت دینی داشته باشد . دستگاه هم بی میل نبود آریان پور موی دماغ استاد , باشد هر چند او خود را انقلابی و چپ می دانست . درگیری استاد با آریان پور , مدتها در حوزه دانشگاهی مسئله روز بود .

در حسینیه ارشاد

نمی دانم چه سالی بود که شهید مطهری روزی به قم آمد و در مجمعی از رفقا که من هم حضور داشتم , گفت :

حسینیه ارشاد تکمیل و مشغول کار شده . من و آقای اکبر هاشمی رفسنجانی و شیخ محمد جواد باهنر اعضای هیئت علمی آن را تشکیل می دهیم .

آقای رفسنجانی و شهید باهنر در آن اوقات دیگر در حوزه علمیه قم نبودند و به تهران رفته بودند .

استاد شهید افزود :

بنا داریم از فرصت استفاده کنیم و چندین کار علمی و تبلیغی در حسینیه ارشاد انجام دهیم . از جمله در شبهای شنبه , هر چند شب , گذشته از خودمان که در تهران هستیم , از رفقای دیگر هم دعوت کنیم که از قم به تهران بیایند و با اعلام قبلی در روزنامه ها در حسینیه سخنرانی کنند . از اعضای[ مکتب اسلام] , گویا آقایان ناصر مکارم و حسین نوری و من چند جلسه دعوت شدیم .

آن روزها سرو صدا راجع به حسینیه تازه شروع شده بود که[ : بانی این بنای عظیم کیست ؟ مگر مساجد چه اشکالی داشت که مطهری و رفسنجانی و باهنر این بساط را در حسینیه ارشاد به راه انداخته اند ؟ لابد می خواهند کلاهی ها مانند فخرالدین حجازی را هم دعوت کنند که به جای اهل علم مردم را ارشاد کنند] .

به یاد دارم در جلسه آخری که من سخنرانی داشتم , گفتند[ : از هفته بعد , دکتر علی شریعتی از مشهد می آید] .

پرسیدم[ : او کیست ؟]

استاد شهید گفت :

در مشهد است و خودش و پدرش آقای محمد تقی مزینانی در[ کانون نشر حقایث اسلامی] خوب طوری جوانها را به طرف دین جلب کرده اند .

گفتم[ : شنیده ام چند جلسه که چند ماه پیش قبل از من آمده و در حسینیه سخنرانی کرده , جمعیت خیلی بیشتر از ما و شما داشته اشت] . استاد شهید گفت :

بله , در مشهد هم هر روز بیشتر به او توجه پیدا می کنند . علت این است که رشته او جامعه شناسی است و خوب طوری هم درس خوانده و کاملا مسلط بر اعصابش است . در بیان مطلب و استخدام الفاظ , معرکه است .

چون جوانها از فکلی ها کمتر بحثهای دینی شنیده اند و او هم به زبان جوانها صحبت می کند . بیش از ما طلب دارد . من هم از خودش و هم از پدرش که اهل مشهدند و آنها را خوب می شناسم , دعوت کرده ام که بیایند سخنرانی کنند و کمک خرجی هم داشته باشند , چون وضع زندگیشان خوب نیست , پدرش سابقه طلبگی دارد , منتها سالها پیش , از این لباس درآمده تا به نظر خودش بهتر بتواند به دین و مردم خدمت کند . دبیر و کارمند فرهنگ است . فعلا بازنشسته شده و فقط ماهی هزارتومان حقوق بازنشستگی دارد .

استاد شهید افزود :

البته بعضی از علما و اهل منبر که بینش درستی ندارند و از همه جا بی خبرند و بعضی بازاری ها ایراد گرفته اند که[ : کلاهیهایی امثال فخرالدین حجازی و دکتر شریعتی را می آورند که کم کم جای عمامه به سرها را بگیرند , مردم برای آنها سر و دست بشکنند و برای اهل عمامه هیچ] . ولی من گوش نمی دهم . باید از اینها استفاده کرد . اینها باید به این اماکن بیایند و مردم و مخصوصا جوانها از بینش آنها استفاده کنند , نه اینکه بگذاریم آنها را دیگران ببرند و جامعه از ما بیشتر فاصله بگیرد . باید به داد جوانها رسید . علتش هر چه می خواهد باشد . جوانها به آنها بیش از ما توجه دارند . خود ما نظارت داریم و در برابر هر دو دسته مقدسان و جوانهای تندرو که در دو جبهه متضادند , ایستاده ایم . نمی گذاریم کار به جای باریکی بکشد . به همین جهت لازم است رفقای قم هم به اینجا آمد و رفت داشته باشند تا بهتر نتیجه بگیریم .

استاد شهید افزورد :

آقای میرزا ابوالحسن رفیعی ( حکیم و فیلسوف مشهور که از قزوین آمده بود و در تهران اقامت داشت ) پیغام داده است است که[ : حرفهایی درباره حسینیه ارشاد زده می شود که برای ما تکلیف شرعی می آورد موضوع چیست ؟] من جواب داده ام که ما هم فقه خوانده ایم و فلسفه هم می دانیم مواظبیم .

و اضافه کرد :

می خواهیم کسانی امثال محیط طباطبایی و مجتبی مینوی را هم دعوت کنیم که در حسینیه سخنرانی کنند . جواب مقدسان و مخالفان را هم خواهیم داد . تاکی باید اینها از ما فاصله بگیرند ؟

نگرانی استاد شهید از آینده حسینیه ارشاد

چند ماه بعد که برای محرم در تهران منبر می رفتیم , روزی استاد شهید از من دعوت کرد که برای صرف ناهار به منزلش واقع در قلهک بروم .

آن موقع سر و صدا بر ضد حسینیه و سخنرانی دکتر شریعتی و پدرش به اوج خود رسیده بود . وقتی به خانه استاد شهید واقع در اوایل خیابان دولت رفتم , دیدم شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد هم که از مشهد برای منبر به تهران آمده بود و من سابقا در قم او را می شناختم , قبل از من آمده است . شهید مطهری خیلی گرفته و پریشان به نظر می رسید . سعی داشت که در مقابل ما میهمانان خوشرو باشد و بگوید وتبسم کند , ولی انگار رنجی جانکاه او را آزار می داد .

پس از صرف ناهار به من گفت :

لابد این چند ماه شنیده ای که سرو صدا زیادی بر ضد دکتر شریعتی و پدرش و کتاب[ اسلام شناسی] او و مقاله خودش و پدرش در کتاب[ محمد خاتم پیغمبران] که ما از طرف حسینیه ارشاد منتشر کرده ایم , بلند شده تا جایی که نام حسینیه ارشاد را گذاشته اند[ یزیدیه اضلال] و شنیده ای که دکتر شریعتی هم کارش گرفته و تقریبا کنترل از دست ما بیرون رفته و او هم گوش به ما نمی دهد .

گفتم[ : بله] .

استاد گفت :

برای جلوگیری از گسترش این سر و صداها و کنترل دکتر شریعتی اقدامات زیادی کرده ایم ولی نتیجه نگرفته ایم . با بعضیها نمی شود صحبت کرد , بعضی هم درد ما را ندارند و نمی توانند جو موجود و قضایا را درک کنند . حالا من و آقای هاشمی نژاد می خواهیم برویم کرج پیش آقای حاج آقا حسین قمی . ( آیت الله قمی که آن موقع در تبعید به سر می برد و ملاقات با وی آزاد بود اگر شما هم حاضرید , برویم و از ایشان بخواهیم چون دکتر شریعتی و پدرش را خوب می شناسد و مردم هم به ایشان که به خاطر قیام آقای خمینی از مشهد جلب شده و در حال تبعید به سر می برد , اهمیت می دهند , نظر خواهی و استمداد کنیم .

گفتم[ : با کمال میل حاضرم] .

به اتفاق , سوار فولکس واگن قراضه شهید هاشمی نژاد شدیم که خودش هم رانندگی آن را به عهده داشت . ساعت چهار بعد از ظهر بود که آقای قمی را ملاقات کردیم . شهید مطهری با هیجان و ناراحتی سر صحبت را باز کرد و گفت :

چقدر زحمت کشیدیم تا حسینیه ارشاد را قبضه کردیم که به دست نااهلان نیفتد . ولی لابد اطلاع دارید که بر اثر سر و صداهایی که بر ضد آن به راه افتاده , اکثر روحانیان تهران و اهل منبر در مراسم آن شرکت نمی کنند و حرفهای می زنند و ما را کلافه کرده اند . اول بر ضد فخرالدین حجازی سر و صدا شد تا جایی که او تریبون حسینیه را بوسید و رفت . حالا هم بر ضد دکتر شریعتی . او هم خیلی تند می رود و حرفهایی می زند و چیزهایی نوشته است و بهترین دستاویز را به دست مخالفان داده است . کنترل هم نمی شود یعنی به سفارش و نصایح ما گوش نمی دهد و کار خودش را می کند . مردم هم دست بردار نیستند و تهمت ها به ما می زنند . واقعا نمی دانم چه کنم حسینیه را رها کنم یا بمانم ؟ از یک طرف شریعتی وجود نافعی است و در حد خودش می تواند نسل جوان را خوب به راه بیاورد . چون بر اثر تبلیغاتی که در طول زمان بر ضد ما شده و سمپاشی هایی که دشمنان داخلی و خارجی کرده اند , آن قدر که جوانها به او که یک سخنران مذهبی کلاهی است توجه دارند , به ما ندارند . می ترسیم از دست دادن او باعث دردسر شود و اگر رهایش کنیم . به جای دیگری کشیده شود . از طرفی هم می بینیم اصرار ما در نگاهداری او باعث شده که از نظر اکثر روحانیان تهران و شهرستانها افتاده ایم و تمام تقصیرات را به گردن ما می گذارند . اگر وضع به همین منوال پیش برود , نه تنها مقصودی که از حسینیه ارشاد داشتیم عملی نخواهد شد , بلکه درست نتیجه عکس خواهد داد . واقعا کلافه شده ایم و قضیه حکم کلاف سر در گم پیدا کرده است . نمی دانیم چه کنیم . به همین جهت آمده ایم ببینیم نظر شما چیست . آیا می توانید شریعتی و مقدسان را نصیحت کنید کوتاه بیایند ؟ و آیا به نظر شما مصلحت است که با همه این مشکلات , به کار خود در حسینیه ارشاد ادامه بدهیم ؟

تعجب کردم که آن دانشمند بزرگوار گرفتار چه مخمصه ای شده . همان مخمصه ای که خود من برای ماندن در قم و همکاری با رفقای[ مکتب اسلام] و تدریس در دارالتبلیغ پیدا کرده بودم و چند ماه بعد ناچار همه را رها کردم و آمدم تهران .

آقای قمی شرح مفصلی اظهار داشت . از جمله گفت[ : من شریعتی و پدرش را خوب می شناسم , اینها مشهدی اند . همان طور که شما گفتید , هر دو وجودهایی نافع اند , اما این همه دم زدن ازخلفا و وحدت اسلامی تا جایی که سر و صدای شیعیان و افراد مخلص درآید هم خطرناک است . به نظر من یا خودتان بار دیگر نصیحت و اتمام حجت کنید , یا اگر می آید , من او را نصیحت کنم که مواظب باشد و در راه و روش خود اعتدال را رعایت کند تا سر و صداها بخوابد . اگر دیدید نشد , او را جواب کنید , چرا شما از حسینیه بروید ؟]

شهید مطهری که از شدت ناراحتی چهره سبزه اش میل به سیاهی پیدا کرده بود و سر به زیر انداخته و سخت نگران بود , سر برداشت و با حالت یأس گفت :

گمان نمی کنم حرف ما را گوش بگیرد و به اینجا هم بیاید . اگر هم بخواهد , رفقایی دارد که نمی خواهند ما در حسینیه باشیم آنها نمی گذارند .

مقدسان هم دست برادر نیستند . من هم واقعا خسته شده ام . اگر دیدم فایده ای ندارد , از حسینیه می روم و دیگر مسئولیت آن را قبول نمی کنم . شما هم اطلاع داشته باشید .

در تمام آن مدت , شهید هاشمی نژاد ساکت بود . گویا شهید مطهری انتظار داشت او حرفی بزند ولی حرفی نزد .

در بازگشت به تهران , از هم جدا شدیم . بعدها آن قدر سر و صدا زیاد شد و کارشکنی در کار شهید مطهری و رفقایش و اداره حسینیه بالاگرفت که گفتند آقای مطهری به کلی از حسینیه ارشاد خود را کنار کشیده است و در مسجدالجواد نماز جماعت می گزارد و آنجا را اداره می کند .

بازداشت استاد شهید

مدتی بعد از این ماجرا شنیدم که ساواک آقای مطهری را دستگیر کرده است و ایشان چند روزی در زندان انفرادی بوده و بعد آزاد شده است .

یک هفته بعد , یکی از دوستان که اهل منبر بود و هم اکنون امام جماعت یکی از مساجد خوب تهران است , از من دعوت کرد که شب جمعه آینده در معیت آقایان فلسفی , مطهری و محمد تقی جعفری در خانه ایشان به شام میهمان باشم .

پس از شام , آقای فلسفی از شهید مطهری پرسید[ : جریان بازداشت شما چه بود ؟] استاد شهید گفت :

هیچ آمدند خانه و مرا بردند و 24 ساعت ( یا 48 ساعت تردید از راوی است ) در زندان انفرادی نگاه داشتند . به طوری که تصور کردم قصد اعدامم را دارند , چون برخورد بسیار بدی داشتند . سپس مرا برای بازجویی بردند . اولین سؤال بازجو این بود که[ : خوب , شما در حسینیه ارشاد چه می کنید ؟ این چه اوضاعتی است که به وجود آورده ای ؟ چرا دست از این کارها بر نمی دارید ؟] من گفتم من در حسینیه ارشاد چه می کنم ؟ بازجو گفت[ : بله , شما] . گفتم من یک سال است که دیگر در حسینیه ارشاد نیستم . چرا موقعی که بودم نیامدید و حال که نیستم سؤال می کنید ؟ ! بازجو گفت[ : عجب ! پس شما حالا کجایید ؟] گفتم مدتهاست که در مسجدالجوادم , چطور شما اطلاع ندارید ؟ بعد از چند سؤال دیگر , معذرت خواستند و گفتند[ : شما آزادید , می توانید تشریف ببرید ] .

برخوردهای تند جوانان

از حدود سال 1350 در بسیاری از مجالس وعظ و خطابه می دیدیم که جوانهایی با ظاهر اسلامی و بعضا با محاسن زیبا که آن روزها برای سن و سال آنها تازگی داشت , قبل و بعد از منبر و سخنرانی , سؤالاتی بی مورد می کنند و بنای لجبازی دارند .

گناه آن هم بیشتر به گردن بعضی از سخنوران دینی بود که از آنان می خواستند هر کس از خواهران و برادران , هر سؤالی دارد , مطرح کند تا آنها جواب دهند .

قبلا سؤال و جواب تقریبا خاص دانشجویان دانشگاهها بود و اغلب هم برای استفاده بود , ولی بعدها سؤالها جنبه عمومی پیدا کرد .

کار به جایی رسید که در اغلب مجالس که جوانها حضور داشتند , نیم ساعتی هم بعد از سخنرانی به پاسخ سؤالات اختصاص یافت . حتی در بعضی جاها میکروفن آزاد گذاشته بودند و سؤال کنندگان از پای منبر یا تریبون , و سخنران از جایگاه خود سؤال و جواب مبادله می کردند .

این کار رفته رفته تبدیل به مرض سؤال کردن و ایراد گرفتن و اشکال تراشی شده بود و اغلب اوقات هم کار به مشاجرات لفظی و نارضایی طرفین می کشید .

کاملا پیدا بود که دست مرموزی در کار است و بنای اذیت و آزار دارند . بسیار اتفاق می فتاد که جوانها می گفتند[ : اگر پاسخ به سؤالات هست , می آییم , و گرنه نمی آییم] .

بانیان امر و سخنوران هم برای آنکه جوانها بیایند و بازارشان گرم شود , جور آنها را می کشیدند و نارسایی ها را تحمل می کردند .

من از کسانی بودم که آمادگی این کار را نداشتم . می گفتم اگر هم کسی سؤالی دارد , باید برای استفاده و بجا باشد , نه اینکه هر کس هر سؤالی داشت مطرح کند و با واعظ و سخنران دینی وارد بحث شود . چنین فردی , اگر اهلش نیست , عرض خود را می برد و زحمت ما می دارد .

این گفته من باعث رنجش خیلی ها می شد , به طوری که گاهی می دیدم چند نفر به نوبت در فواصل زمانی و مکانی , درست در حین سخنرانی بلند می شوند و از مجلس می رودند .

استاد شهید مطهری از آن وضع خیلی رنج می برد و می گفت :

اوایل جوانها بنای چیز فهمیدن داشتند , ولی اخیرا می بینم بنای اذیت کردن دارند . نمی دانم با اینها چه کنم و چه کسانی اینها را این طور کرده اند .

آن دانشمند بزرگوار نظر مرا می پسندید , ولی خودش سعی داشت تا آنجا که ممکن است با آنها کنار بیاید تا لج نکنند و منحرف نشوند .

شبی در ماه محرم , در مسجد جامع نارمک تهران , پس از منبر نشسته بودم , و چای می نوشیدم . چند جوان 16 تا 20 ساله و شاید هم کمی بزرگتر , یکی یکی با اشاره به هم جمع شدند و یکی از آنها گفت[ : آقای دوانی ! ما به سخنرانی شما ایرادهایی داریم] .

گفتم[ : یکی از آنها را بگویید] .

وقتی حرف زد , دیدم سؤالش سر و ته ندارد و وارد نیست , فقط بنای اذیت دارد . دومی و سومی هم سؤال کردند .

گفتم[ : من یک ساعت صحبت کرده ام و به قدر کافی خسته ام . سؤالات شما هم برای استفاده نیست . خوب است مزاحم نشوید . امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه در پاسخ پرسش گری که گفت سؤالی دارم , فرمود سؤال بر دو قسم است[ : سؤال برای فهمیدن و سؤال برای اذیت و آزار . اگر برای فهمیدن است , بپرس , والا خیر] .

جوانها دسته جمعی گفتند[ : شما چه کار دارید ؟ سؤال است , جواب بدهید] .

گفتم[ : این سؤالها جواب ندارد] . و از جا برخاستم .

آنها هم بلند شدند و در حالی که با عصبانیت می رفتند , گفتند[ : ما هم می دانیم چه کنیم . هر جا منبر بروید , می آییم , می نشینیم , بعد در وسط منبر بلند می شویم و می رویم] .

شب بعد , پس از منبر , متصدی مسجد گفت[ : آقای دوانی ! با جوانها مدارا کنید اینها دارند خطرناک می شوند . چند شب پیش , شب عاشورا , آقای مطهری اینجا منبر رفته بود . روضه حضرت علی اصغر خواند هم خودش به شدت گریه کرد و هم اهل مجلس را گریاند بعد از منبر , همین جوانها در همین جا جمع شدند و با تشدد و بی ادبی خاصی گفتند آقای مطهری ! چرا گریه کردید و چه اصراری دارید که ما هم گریه کنیم ؟ اگر امام حسین برای مبارزه با ظلم و ظالم قیام کرده و کشته شده , که در راه هدف بود و کشته شدنش گریه ندارد . اگر هم گیر افتاده و کشته شده , که معلوم می شود درست تقشه نکشیده بوده و ضعیف بوده و باز هم نباید گریه کرد] .

می گفت[ : هر چه آقای مطهری با منطق خواست آنها را بر سر عقل آورد و از تندروی بازدارد , گوش نمی دادند و سعی در لجاجت و سماجت داشتند . حالا شما که جای خود دارید , مواظب باشید] .

وقتی جریان را به استاد شهید گفتم , سری تکان داد و از تندروی هایی که درمیان جوانها پیدا شده و همان نیز باعث جنجال حسینیه ارشاد و فاصله گرفتن استاد از آنجا و رفتن به مسجد الجواد شده بود , به شدت متأثر بود. چرا استاد شهید از قم به تهران آمد ؟

سال 1353 بود که روزی استاد شهید به من تلفن کرد و گفت :

اگر می توانی , سری به ما بزن .

در اتاق کارش در دانشکده الهیات به دیدنش رفتم . شهید مفتح هم که همسایه ما و استاد آن دانشکده بود , حضور داشت .

آن شهید علم و دین گفت :

خواستم از شما بپرسم چه می کنی و چطور می گذرانی ؟ کتاب هم که بنویسی , مگر کتابفروش ها با این حرفها حق آدم را درست می دهند که درآمدی برای معاش باشد ؟ و مگر حق التألیف هم در این مملکت شد حقوق که آدم روی آن حساب کند و به آن اعتماد نماید ؟

بعد گفت :

علت اینکه شما را خواستم و این سؤال را کردم , این بود که خود من هم وقتی از قم به تهران آمدم , وضعی مثل امروز شما را داشتم .

پرسیدم[ : چطور ؟]

استاد شهید گفت :

بر اثر شکست طرح آقای خمینی برای اصلاح حوزه که من هم از فعالان آن و شاگرد ایشان بودم , از اطرافیان آیت الله بروجردی ضربه خوردم . اطرافیان , طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هر چه کردم مرا احضار کند تا حضوار عرایضم را عرض کنم , نتیجه نگرفتم حتی روزی نامه ای نوشته و در آن عرض کرده بودم در کجای دنیا رسم است که درباره کسی حکم غیابی صادر کنند ؟ چیزهایی به شما گفته اند , بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هر گونه سوء تفاهم شود . نامه را دادم به آقای منتظری که هم مباحثه بودیم و نزد آیت الله بروجردی آمد و رفت داشت , و گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد . آقای منتظری گفت[ : دادم , نگرفت ] . ناچار به تهران آمدم . مدتی را بی هدف گذارندم نا اینکه مرحوم کوشان پور ( حاج محمد حسن کوشان پور از تجار مشهور تهران و مردان اهل خیر کمک او به حوزه علمیه در زمان آیت الله بروجردی شهرت داشت بنیاد فرهنگی کوشان پور تهران به او تعلق دارد ) جلسه هفتگی در خانه خود گرفت که شبها اول نماز جماعت بخوانم و بعد تفسیر قرآن کنم . دعوت او را پدیرفتم . در مدرسه مروی هم شروع به تدریس کردم . بعضی اوقات هم به افراد خاصی درس خصوصی می دادم یا در جلساتی منبر می رفتم . روزی مرحوم کوشان پور پرسید : [ مثل این که قم مشرف بودید ؟] گفتم بله . پرسید[ : برای زیارت رفته بودید ؟] گفتم نه . خانواده ام در قم است و هفته ای یک بار به آنها سر می زنم . پرسید[ : چرا آنها را به تهران نمی آورید ؟] چیزی نگفتم . پرسید[ : ها , چرا ؟] گفتم حقیقت این است که باید خانه ای اجاره کنم و وجهش را ندارم . در همان قم که اجاره خانه مختصر است , هستند . مرحوم کوشان پور گفت[ : به آقای بروجردی بنویس ماهی یکصد و پنجاه تومان ماهانه اجاره خانه ات را از باب سهم قبول کند و من می دهم] . گفتم نمی نویسم . پرسید[ : چرا ؟] گفتم اولا چنین تقاضایی تا حالا از ایشان و غیر ایشان نکرده ام , ثانیا اگر هم بنویسم , شاید نامه را به دستشان ندهند . و اگر بدهند هم شاید ترتیب اثر ندهند . گفت[ : یعنی چه ؟] گفتم همین است که می گویم . چون علت را پرسید و ترسیدم مبادا خیال کند آقا از نظر دینی سوءنظری به من دارد و عدالتم نزد آنها که پشت سرم نماز می خواندند دچار اشکال شود , گفتم حقیقت این است که من هم به واسطه آقای خمینی که طرحی برای اصلاحات حوزه داشت و به ناکامی کشید , به وسیله اطرافیان صدمه دیده ام و همان نیز علت بیرون رفتنم از حوزه شده است . با اینکه مورد نظر آقای بروجردی و از شاگردان خوب ایشان بودم . این طور شده است . وقتی مرحوم کوشان پور این را شنید , گفت[ : لازم نیست شما بنویسید . خودم ترتیب کار را می دهم . ماهی یکصد و پنجاه تومان برای جلساتی هفتگی تفسیر و یکصد و پنجاه تومان برای اجاره خانه پرداخت می شود] . سپس گفت[ : خانواده ات را بیاور تهران و دیگر این همه بین قم و تهران آمد و رفت نکن] . همین کار را کردم و مقیم تهران شدم .

بعد شهید مطهری گفت :

علت بیرون آمدنم از حوزه این بود و از آن موقع تاکنون به جرم ارادت به آقای خمینی نزد خودی و بیگانه صدمه دیده ام و می بینم . تا وضع ما روحانیان و آقایان مراجع چنین باشد , این قضایا هم هست . باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم مایه نتوانند این طور با سرنوشت افراد بازی کنند و سدراه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند . خواستم شما از وضع من مطلع باشید تا تسکینی برای شما باشد .

شهید مفتح که مانند خود من با تعجب به سخنان استاد گوش می داد , گفت [ : آقای مطهری ! ما سالها با شما بوده ایم تا حال این مطالب را از شما نشنیده ایم] .

استاد شهید گفت :

بله . وضع آقای دوانی را که می بینم , به یاد وضع خودم می افتم و خواستم تسکینی برای ایشان باشد .

ممنوع المنبر شدن استاد شهید

استاد شهید در سال 1354 شمسی ممنوع المنبر شد . قبل از آنکه ممنوع المنبر شود , گاهی که در مراکز علمی یا جلسات تبلیغی استانهای کشور دعوت داشت , از من می خواست که به جای او در جلساتی که در تهران داشت صحبت کنم . چند بار من این توفیق را داشتم . از جمله , یکی دو جلسه در کانون مهندسین بود . وقتی استاد ممنوع المنبر شد , این کار بیشتر اتفاق می افتاد .

قصد بازگشت به قم

در همان ایام روزی استاد شهید مرا خواست و گفت :

برادر ! آقای دوانی ! رفقا سبک فکر خاص خود را دارند . نمی دانم معلوم نیست کار این نهضت به کجا بکشد . آقای خمینی در نجف اشرف سخت تحت نظر است . هر روهم در خیابانهای تهران و شهرستانها میان جوانهای انقلابی و دستگاه درگیری است . ماندن ما در تهران بیهوده است . فکری کرده ام و می خواهم آن را با شما در میان بگذارم . همه چیز علاج دارد , غیر از حوزه که باید فکری برای آن کرد . فکرش را کرده ام و آن این است که برویم قم , دست به یک نوع تحول در خودمان بزنیم تا موجب تغییرات تدریجی در روش تدریس و ساختن طلاب مجهز به علوم اسلامی هماهنگ با نیاز عصر و زمان شود . شما هم باید بیایید .

تعجب کردم و گفتم[ : آقای مطهری من از قم به تهران آمده ام , حالا برگردم قم ؟] گفت :

بله . می خواهم در قم راجع به اقتصاد اسلامی شاگردانی تربیت کنم که امروز نیاز مبرمی به آنهاست . زیرا مکتبهای مادی و کمونیستی جوانها را گمراه کرده اند و آنها از منطق اسلام بی خبرند . شما هم بیایید با هم کار کنیم . شما درباره تاریخ اسلام و رجال و تراجم و شرح حال بزرگان مثل همین مفاخر اسلام که سالها درباره شان مطالعه کرده ز مقاله و کتابها نوشته اید برای شاگردانی که گرد می آوریم , تدریس و کار کنید من هم درباره مکاتب فلسفه جدید و اقتصاد اسلامی که این روزها مسئله روز است و همه از آن صحبت می کنند , کار می کنم . از این راه می توانیم شاگردانی پرورش دهیم و آثاری به وجود آوریم که بتوانند در این رشته ها ماهر شوند و مقاله و کتاب بنویسند و تأثیر بگذارند . یعنی آنچه را داریم , به دیگران منتقل کنیم . من فکرش را کرده ام , راه این است . در اوضاع و شرایط امروز از من و شما این گونه انتظارها هست و این کارها بر می آید , نه کارهای دیگر . مثلا آقای مفتح و آقای باهنر هفته گذشته رفته اند کرج در باغی اجتماع کرده اند . عده ای جمع شده اند و نام خود را[ ساده زیان] گذاشته ند . یعنی ما با سادگی زندگی می کنیم . در آن باغ آقای مفتح نماز جماعت خوانده و آقای باهنر منبر رفته وصحبت هم این بوده که[ : باید برای جلوگیری از آنها که اعتراض می کنند , ساده زندگی کنیم مثل همین امروز که ناهار ما در این باغ , نان و آبگوشت است . تا دیگر به ما ایراد نگیرند که رفاه طلبی از اسلام است] .

بعد استاد شهید گفت :

می خواهیم خودمان را گول بزنیم ؟ ! آنها که در باغ بوده اند , اغلب کار و بارشان خوب است و خانه و زندگی عالی دارند . حالا در برابر سیل اعتراضها همین که نان و آبگوشت خورده اند و نام خود را[ ساده زیان] گذاشته اند , کار درست می شود ؟ می خواهیم خودمان را گول بزنیم ؟ باید فکر اساسی کرد و پی ریزی اصولی کنیم و دست به تحول بزنیم . آن هم باید از حوزه شروع شود . جای آن هم قم است . هیچ کمکی به اسلام و نمایش عظمت و قدرت اسلام از این بهتر نیست که مجهز به اسلحه روز , یعنی منطق علمی و بازسازی مبانی علمی شویم چیزی که جایش خالی است .

می گفت : تا وضع حوزه و دروس حوزه و راه و روش روحانیت این است که حالا هست , کار نهضت ما به جایی نمی رسد , اگر هم به جایی رسید , چون اساس محکم نیست , فرو می ریزد و مانند نهضت سید جمال الدین و نهضت تنباکو و نهضت مشروطه , شعله ای است که خاموش می شود . باید پی ریزی اساسی هماهنگ با مقتضیات زمان کرد . دشمنان اسلام از این بیم دارند , نه شعار دادن و سر و صدا راه انداختن که موجی است وبعد آرام می گیرد . گفتم[ : آقای مطهری بسیار خوب , ولی این کار بودجه لازم دارد و من در این فکرم که خانه و زندگیم را چه کنم] .

استاد شهید گفت :

خانه ات را بگذار برای بچه ها . به عده ای گفته ام و از آنها برای این کار تأمین گرفته ام .

قبول کردم و بنا شد خبر با ایشان باشد . ولی چندی بعد , حاج آقا مصطفی خمینی به طرز مرموزی در نجف اشرف درگذشت . به دنبال آن , حادثه 19 دی قم روی داد و انقلاب اسلامی اوج گرفت . بعد , امام خمینی به پاریس رفتند و پیروزمندانه به کشور بازگشتند و جمهوری اسلامی را تشکیل دادند واستاد شهید در رأس بیشتر مسائل مربوط به انقلاب قرار گرفت .

شعله ای که خاموش شد

شب 12 اردیبهشت سال 1358 با پسر بزرگم محمد در کتابخانه ام نشسته بودیم و درباره نقشه ای که شهید مطهری برای رفتن به قم کشیده بود , صحبت می کردیم . می گفتم[ : ایشان تنا کسی است که در فر من است . نمی دانم اگر به قم می رفتیم , چقدر موفق بودیم , ولی هر چه بود با آقای مطهری سر و کار داشتیم و قطعا زیان نمی دیدیم] .

پسرم گفت[ : باز هم آقای مطهری است که به یاد شماست , ولی حالا گرفتاری پیدا کرده است] .

گفتم[ : قبل از پیروزی انقلاب , روزی به استاد تلفن کردم و خانم ایشان گوشی را برداشتند و گفتند استاد تشریف ندارند . بعد گفتند آقای دوانی ! آقای مطهری خیلی در فکر شماست . پیوسته به مناسبتهای گوناگون از شما و ناملایماتی که دارید , حتی در سر سفره یاد می کند . خیلی در فکر شماست] .

سپس به فرزندم گفتم[ : افسوس که آقای مطهری درگیر کارهای سیاسی و مملکتی شده است . او اهل سیاست نیست . کاش تمام وقتش صرف کارهای علمی می شد و کمتر درگیر سیاست و مسائل مملکتی بود . این کاری است که از دیگران برمی آید و می توانند جای او را پر کنند . آقای مطهری که ذکر و فکرش مسائل علمی است , باید به همین کار و پیاده کردن اندیشه های ژرف خود بپردازد , نه امور سیاسی که چندان برای آن ساخته نشده است] . در همین موقع , تلفن زنگ زد , گوشی را برداشتم . دوستی روحانی با هیجان گفت[ : خبر داری ؟]

گفتم[ : نه]

گفت[ : آقای مطهری را ترور کردند] .

گفتم[ : عجب ! کی ؟]

گفت[ : تقریبا ده دقیقه قبل]

گفتم[ : واقعا ! ؟]

گفت[ : واقعا] .

دستم لرزید , دلم تپید و حالم دگرگون شد .

پسرم محمد گفت[ : چه بود ؟]

ماجرا را گفتم گفت[ : زنگی به خانه شان بزنید] .

با اینکه کسالت داشتم و می لرزیدم , گوشی را برداشتم و زنگ زدم . صدای خانمها به شیون وگریه و زاری بلند بود . دختر خانمی گوشی را برداشت . گفتم[ : خانم آقای مطهری هستند ؟]

گفت[ : بله] .

خانم با گریه و زاری گوشی را برداشت و پرسید[ : شما کی هستید ؟ آقای دوانی ؟]

گفتم[ : بله] .

گفت[ مطهری را کشتند] . . .

محمد پسرم نقش بر زمین شد و از هوش رفت . تا آن موقع , غش کردن و بیهوش شدن کسی را ندیده بودم . به یکی دو جا زنگ زدم و پرسیدم یا خبر دادم .

آری , استاد مطهری با یک دنیا افکار نو و نورانی و امید و آرزوی طلایی و طولانی برای خدمت به اسلام ومسلمانان , به لقاءالله پیوست . معلوم شد که گروه نادان فرقان به تحریک اجانب , استاد شهید را موقعی که از خانه ای در خیابان فخرآباد که بعضی از اعضای شورای انقلاب در آن جلسه داشتند بیرون آمده بود , هدف قرار دادند و مغز نورانیش را متلاشی کردند .


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است