در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: نشریه خراسان 25/04/80، جمالیان داریانی، مهرداد ؛


مرحوم مطهری در مورد مدرنیته یک رساله با مقاله مشخصی ندارد، همان طور که شاید راجع به هنر یا سینما هم به طور مشخص کتابی نداشته باشند.از شهید مطهری حتی در حوزه سیاست هم رساله ای که نظام سیاسی،اسلام را ترسیم کند،دیده نشده است. البته در باب انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی مباحثی دارد ولی در مورد اینکه نظام سیاسی اسلام با نظام ولایت مطلقه فقیه چگونه چیزی است،رساله ای ندارد. شهید مطهری اگرچه در مورد مدرنیته بطور مشخص بحث مستقل ارائه نکرد اما بحث های زیادی دارد که می تواند دیدگاه مرحوم مطهری راجع به مدرنیته را برای ما روشن کند.برای مثال ایشان در مورد فلسفه غرب و علوم غربی،شخصیت های غربی، جامعه غربی و دموکراسی بحث های فراوانی دارد.سعی ما هم این است که مجموعه ای این عوامل را کنار هم گذاشته و ببینیم ایشان در مورد مدرنیته چگونه فکر می کرده اند.

نگرش مطهری به مدرنیته
شهید مطهری در بحث مدرنیته یک اختلاف اساسی با بسیاری از روشنفکران و برخی از روحانیون دارد خیلی از افراد که در ایران بحث از مدرنیته می کنند،مدرنیزم را به عنوان یک دوره تاریخی،که در غرب با ظهور دکارت شروع می شود(یعنی پس از قرون وسطی)،می دانند و در سالهای اخیر به خود مدرنیزم هم انتقاد کرده اند و براین اعتقادند که بتدریج در حال گذار به دوره پست مدرنیسم هستیم.
نکته مهم اینجاست که بطور کلی شهید مطهری در اندیشه خود بطور دوره ای مباحث را نمی دیدند به این معنی که بگویند دوره قرون وسطی،دوره عصر جدید،دوره پست مدرن و اصولا تاریخ را به شکل دوره ای لحاظ نمی کردند. البته در کتابهای خود از عصر جدید یا قرون وسطی اسم می برند ولی به نظر می رسد که این مسائل بیشتر یک امر اعتباری هستند تا یک امر حقیقی.البته اندیشمندانی در داخل و خارج از کشور داریم که اینها وقتی می گویند دوره مدرنیسم یا قرون وسطی واقعا احساس می کنند که دوره ای وجود دارد. بیشتر هم تحت تأثیر«هایدگر»و اگزیستانسیالیستها هستند.شهید مطهری مدرنیزم را در امتداد قرون وسطی می بیند همان طور که پست مدرنیسم را در امتداد مدرنیزم و این اختلاف مهم و بزرگی است که حتما باید در تحلیل اندیشه مرحوم مطهری لحاظ شود.اصولا آقای مطهری علم را به غربی و شرقی تقسیم نمی کند به عبارتی معتقد است که تفکر متعلق به همه بشریت است و از زمان خلق حضرت آدم،تفکر در ذات انسان است و هرچه زمان گذشته،علم و تفکر یک قدم به جلو آمده است، لذا اگر ایشان می بود و می خواست در مورد مدرنیزم بحث کند طبیعتا می گفت که دوره مدرنیته در امتداد همان دوره قبلی است.
بسیاری از متفکرین داخلی و غربی معتقدند که تاریخ به شکل دوره ای حرکت می کند برای مثال افرادی مانند«توین بی»معتقدند که هر تمدنی یک نقطه آغاز دارد و بعد پایان می یابد و این نقطه از یک جایی شروع می شود و با یک گردش 360 درجه در یک جایی به مرحله بالاتر می رسد.بعضی نیز بر این اعتقادند که تمدن شکل دوری دارد و به صورت حلزونی است،یعنی حرکت دایره ای است ولی در نهایت در یک مقطع بالاتر قرار می گیرد.شهید مطهری اصلا تاریخ را به شکل دوره ای نمی بیند، نکته ای که من کمتر دیده ام به آن توجه شود این است که به هرحال آقای مطهری از چه منظری به تمدن می نگرد و دیگران از چه منظری. برای مثال آقای سروش،آقای داوری،آقای شایگان،اینها یک مبادی و مبانی دارند،وقتی که بحث از مدرنیته می کنند و می گویند مدرنیته یک پدیده ای است که دارای آثار و لوازمی است،ما باید ببینیم از چه بعدی به بحث مدرنیسم نگاه می کنند. مرحوم مطهری خود مدرنیته را فی نفسه به عنوان یک دوره ای از تاریخ که وجود خارجی هم دارد نگاه نمی کند و چون به این شکل نگاه نمی کند لذا به مدرنیته خیلی هم خوش بین است.
در عوض بسیاری از متفکرین که یک مقدماتی می چینند و وقتی شما آن مقدمات را قبول کنید طبیعتا به مدرنیسم بدبین می شوید.فرضا گفته می شود بعد از قرون وسطی که یک حکومت دینی وجود داشت و کلیسا حاکم بود،غرب آمد برعلیه خدا قیام کرد و انسان را بجای خدا محور قرار داد و این کار را هم فلاسفه غربی کردند یعنی از دکارت شروع شد و بعد کانت و...اینها راه را باز کردند و بشر در واقع متافیزیک و فلسفه قدیم را کنار گذاشت و بی اعتبار اعلام کرد و بعد علم را جانشین آن کرد به عبارتی هرآنچه از راه تجربی بدست می آمد اصیل دانست و هرچه که غیر از این بود باطل شمرد.بنابرین ریشه علم غربی را در فلسفه غربی قرار می دهند و چون خود این فلسفه (فلسفه غرب)هم علیه دین بوده است،در نتیجه وقتی ما این مسأله را قبول داشته باشیم طبیعتا می گوئیم،محصولش جامعه غربی فعلی است در نتیجه مدرنیته چیز بد و شیطانی است،در حالی که آقای مطهری مقدمه چینی را به شکل دیگری انجام داده است: ایشان گفته است که اولا قرون وسطی به طور طبیعی قابل دفاع نبود،یعنی به قدری کلیسا عملکردش بد بود که از توده عامی تا فیلسوف و عالم و ریاضی دان همه از دست چنین تفکر دینی ناراضی بودند.چون کلیسا تضادی برقرار کرده بود بین دین و علم،دین و آزادی،دین و همه نعمتهای دنیوی که بشر می تواند به آنها برسد،طبیعتا بشری که به طور فطری دنبال این است که زندگی آرامی داشته باشد اگر ببیند دین در این راه مزاحم و مانع است،دین را کنار می گذارد این اشکال خیلی بزرگی بود که کلیسا در قرون وسطی انجام داد،و منجر شد به اینکه آنهایی که عاقل بودند برای جامعه خود فکری کنند،چرا که معتقد بودند جامعه را نمی توان با جهل اداره کرد،به همین دلیل دکارت کتابی تأملات،را نوشت، و در آن کتاب مصیبت ها و بدبختیهای جامعه غربی را عنوان کرد و اینکه چرا این جامعه عقب

صفحه 2


افتاده شده است و بعد دین به عنوان یکی از عوامل عقب افتادگی مطرح شد بنابراین تا اینجا و با این مقدمه،طبیعتا یک جوانی که این حرف ها را می شنود،می گوید غربی ها کار بدی نکردند و ضد دین هم نبودند،بلکه با آن دین رایجی که در جامعه شان بود مخالفت کردند.کمااینکه آقای مطهری از دکارت بزرگترین دفاع را کرده است،در کتاب«المنایی»یک بحثی دارد که خیلی از روشنفکران داخلی ما را عصبانی کرده است. به این دلیل که چرا شهید مطهری دکارت را مسلمان می دانسته. ایشان یک بحث دارد راجع اسلام فطری،در این بحث می گویند: معنای حقیقی اسلام یعنی تسلیم بودن در برابر حقیقت،اگر بنده که خود را مسلمان دو آتشه می دانم به من انتقادی شد و آن هم درست بود ولی من مقابل انتقاد ایستادم و آن را قبول نکردم طبق دیدگاه قرآن من حقیقت اسلام را ندارم،ایشان در ادامه بحث می گویند،دکارت یک بحثی دارد و می گوید:من تا آنجا که وقت داشتم رفتم مکاتب و ادیان مختلف را خوانده ام و در این مکاتبی که خوانده ام مسیحیت را از همه کامل تر دیده ام ولی ادعایی نمی کنم که مسیحیت لزوما کاملترین است چه بسا یک مکتبی و مذهبی در جایی باشد(که نام هم برده)مثلا در ایران که من از آن بی خبر هستم،اگر آن مذهب به من عرضه شود و حس کنم آن مذهب قابل قبول تر است،حتما آن را انتخاب می کنم.آقای مطهری براساس این حرف دکارت می گوید اگر وی به این حرف خود مومن باشد و صداقت داشته باشد،دکارت مسلمان فطری است.این دفاع از دکارت از سوی شهید مطهری با کسی مانند آقای داوری که معتقد است نفسانیت غرب از دکارت شروع شد دو نوع تحلیل می تواند به دست دهد در نتیجه طبیعی است آقای داوری مدرنیته را خیلی بد داند و بگوید اسلام در تضاد با مدرنیته است ولی آقای مطهری بد نمی داند و می گوید مدرنیته صدها مورد مثبت و خوب برای یادگیری دارد.

اسلام ذاتا مدرن است
شهید مطهری معتقد است اسلام در ذات خود مدرن است وی به این شکل تحلیل می کند که ادیان گذشته به اندازه فهم بشری که با آن مواجه بودند کارکرد داشته اند،دین نوح،ابراهیم،یهود و مسیحیت موقت بوده است چرا که هر وقت بشر فهمش بالاتر می آمد دین جدیدتری عرضه می شد تااینکه می رسد به دین خاتم،تحلیل شهید مطهری از ختم نبوت در دین اسلام این است که بشریت بجایی رسید که عقلش کامل شد و توانست با «خط»تجربیات خود را حفظ و به دیگران منتقل کند و چون چنین شد اسلام دینی است منطبق با ذات بشری که تا قیامت می خواهد وی را هدایت کند.به این دلیل اسلام هیچگاه کهنه نمی شود،شهید مطهری معتقد است اسلام مانند طبیعت است که هرچه قدر در آن اکتشاف کنید باز تمام نمی شود و چیزهای جدیدی می یابد،بنابراین اسلام ذاتا یک امر مدرن است بنابراین نوع نگاهی که شهید مطهری به بحث مدرنیسم دارد از بنیاد با نگاه دیگران متفاوت است. حال به صورت تیتروار عناوینی که شهید مطهری مطرح کرده است که به عنوان مقدمه بحث مدرنیته ما را می تواند هدایت کند که دیدگاه شان نسبت به مساله چیست را بیان می کنیم:
الف)شهید مطهری حرکت تاریخ را خطی می داند و معتقد به ترقی در تاریخ است.به عبارتی دیدگاهشان به این شکل است که تاریخ در مجموعه خودش هرچه جلو آمده نسبت به گذشته کاملتر شده است.این دیدگاه را خیلی ها نمی پسندند و نتایج دیگری می گیرند.
ب-علم غربی که ریشه مدرنیسم است،همه معتقدند که مدرنیته محصول رنسانس بوده است،شهید مطهری علم غربی را خیلی ستایش می کند،البته ایشان می گوید آن چیزهایی که با علم غربی مخلوط شده است در واقع فرهنگ خلاقی بوده است که در غرب مثلا از تورات منتقل شده که خیلی از این مفاهیم علمی نبوده است.چون شهید مطهری فیلسوف بودند می گویند علم یعنی چیزی که دقیقا با تجربه به دست می آید و روش تجربی روش کاملتری است از روش گذشتگان،گذشتگان ما اگر می خواستند فیزیک و شیمی کار کنند غیر از اینکه از طریق تجربه بوده یک بخشی از آن هم از طریق قیاس بوده است.یعنی قیاسات عقلی را که در فلسفه کاربرد دارد، دخالت می دادند در علم در حالیکه کانت و دکارت دقیقا این امر را متوجه شدند که باید حساب علم را از فلسفه جدا کرد تااینکه علم خوب رشد کند،یعنی صددرصد باید ابزار علم را تجربه بدانیم نه چیز دیگری.خیلی ها ممکن است بااین امر مخالفت باشند مانند آقای نصر،آقای داوری و...براین اعتقادند که علم گذشته ریشه اش در حکمت و فلسفه بود و در علم جدید حکمت قدیم کنار گذاشته شده است.این حرف ها را در اندیشه شهید مطهری نمی بینیم ایشان می گوید همان قدیم هم ریشه علم در حکمت نبوده است و در قدیم هم فلسفه مادر علم به شمار نمی آمده است.باتوجه به این چند عامل مشاهده می شود که قرائت مطهری از بحث نوسازی و مدرنیسم و مدرنیته و اندیشه های غربی،با قرائت دیگران متفاوت است برای روشن شدن بحث مدرنیته در اندیشه های شهید مطهری نیاز هست،به عنوان مقدمه چند بحث روشن شود در حال حاضر ما می گوئیم شهید مطهری با مدرنیته موافق بوده این نتیجه کار است و این نتیجه از یکسری مقدمات استخراج شده است.

مقدمات تبیین دیدگاه شهید مطهری
حال باید دید این مقدمات چیست؟این مقدمات را به شکل ذیل تقسیم بندی کرده ام که عبارتند از:
1-دیدگاه شهید مطهری نسبت به عقل،استدلال و ارزش عقلی باید روشن شود.به این دلیل که معتقدم عقل و عقلانیت جزو ذاتیات جامعه غربی است.یعنی عقل غربی بدون هیچ نوع خط قرمزی که به تحقیق و بررسی مسائل می پردازد به این دلیل نقادی در غرب خیلی رایج است،یعنی یک از ذاتیات مدرنیته عقل نقاد است که هر مسأله ای را بدون هیچ مانعی می تواند نقد کند،در حالیکه در جوامع دینی حتی خود ما واقعا این کار را نمی توانیم انجام دهیم و به همین دلیل یک نوع خودسانسوری در ما وجود دارد به هرحال یکی از ستون های مدرنیته نقادی و عقلی است که بدون هیچ حجاب و مانع و خط قرمزی می تواند در مورد هر مشکلی و سئوالی فکر کند و با دیدگاه عقلی و علمی پیش برود و ببیند به کجا می رسد.
2-باید دین را در قرائت مطهری دریافت،در اندیشه شهید مطهری نقطه محوری این است که دین خود را با انسان منطبق کرده است نه اینکه انسان باید خود را با دین منطبق کند،بسیاری از اندیشمندان دینی ما اشعری اند و مثل اشعری فکر می کنند،اینها بر این عقیده هستند که خداوند فرموده و چون خداوند فرموده باید اجرا کرد.در حالیکه شهید مطهری می گوید:آنچه که خداوند می فرماید جزو نیاز ضروری انسان هم است به این شکل خیلی مقبول تر است،یعنی اگر شما گفتید،دین نیاز روانی است،هر کس می پذیرد.این دو نوع تفکر، یکی می گوید ما هستیم و دین و دیگری بگوید دین هست و ما، یعنی دین آماده و خود را تطبیق می کند برانسان و نه اینکه انسان آن چیزی را که دین گفته با جهل و فشار باید انجام دهد.
3-از ذاتیات جامعه غربی و مدرنیته بحث علوم روز است. یعنی جامعه غربی،جامعه غربی نشد و این مدرنیزم در غرب اتفاق نیافتاد مگر با پیشرفت علم،اگر علم غربی به این وسعت پیشرفت نمی کرد هیچگاه مدرنیسم و پست مدرن پدید نمی آمد.شهید مطهری نسبت به بحث علم معتقد است که علم غربی،علمی است که از علم گذشتگان کاملتر و دنباله آن است.برای مثال در بحث تکنولوژی یک فردی مانند شهید آوینی که در عرصه سینما هم فعالیت زیادی داشت،می گفت سینما محصول تکنولوژی غرب است و تکنولوژی هم ریشه در علم غربی دارد،علم غربی هم ریشه در متافیزیک غربی دارد و متافیزیک غربی ذاتا با متافیزیک اسلامی متفاوت است و چون متفاوت است بنابراین سینما با اسلام قابل جمع نیست،چرا که سینما جزو محصولات تمدن غرب است، تمدن غرب هم ریشه دارد در علم غربی و علم غربی هم ریشه دارد

صفحه 3


در فلسفه غربی.شهید مطهری اگر می خواست همین مسأله را مقدمه چینی کند به این شکل بحث می کرد که سینما محصول پیشرفت و تکامل بشر است و ریشه آن در علم غربی است،که چیز خوبی است ولی علم غربی ریشه اش در فلسفه غربی نیست.طبیعتا شهید مطهری هیچگاه نمی گفت که سینما با اسلام قابل جمع نیست.بلکه می گفت که مسلمانان باید تلاش کنند تا به هر طریقی است مفاهیم خودشان را در قالب سینما مطرح کنند.
4-دیدگاه یک متفکر در باب دین و دنیا،چیست و آیا ما باید دنیای خود را توسعه دهیم یا خیر؟
همین بحث که به نظر خیلی ساده می آید و ممکن است جواب شما درباره آن مثبت باشد،در نظر برخی بسیار دشوار است و در این مورد جوابشان منفی است،برای مثال ما در ایران یک تفکر خیلی عمیق و پردامنه به نام تصرف داشتیم که این تفکر معتقد بود توسعه اقتصادی و اجتماعی بیشتر باعث غفلت انسان از خداوند است،در حالیکه شهید مطهری معتقد است که اولا دین و دنیا مانعة الجمع نیست و هیچ اشکالی ندارد شما از نظر دنیوی یک زندگی خیلی مرفه و راحتی داشته باشد و از نظر دین داری هم،دیندار درجه یک باشید.در حالیکه در اینجا خیلی ها ممکن است به این طرز تفکر ایراد بگیرند حال ممکن است تحت تأثیر تصوف باشند یا تحت تأثیر ادبیات چپ.قبل از انقلاب بسیاری از روشنفکرانمان توده ای و تحت تأثیر مارکسیسم بودند،و ذات تفکر آنها این بود که طبقه کارگر با طبقه بورژوا در تضاد است.و این مسأله در ایران خیلی دامنه دار بود، اینکه ما دین را در تقابل با دنیا بدانیم طبیعتا با مدرنیته نمی توانیم موافق باشیم،چرا که مدرنیسم می گوید از دنیا لذت ببرید در حالیکه در بینشهای صوفیانه. هندی،تصوف های شرقی،رنج بردن خود یک کمال محسوب می شود.شهید مطهری معتقد است که هیچ تضادی بین اینکه دیندار باشید و جامعه خود را از نظر اقتصادی و اجتماعی جلو ببرید وجود ندارد.بنابراین کسی که اعتقاد دارد دین در تضاد با لذتهای دنیوی است طبیعتا با مدرنیته در تضاد است ولی اگر گفت،دین قابل جمع با دنیا است و چه کسی گفته است که ما مختاریم یا دین دار باشیم و در مقابل دنیا را از دست دهیم و یا به دنیا بچسبیم و آخرت را از دست دهیم.در نظر او دین با مدرنیته تضادی نخواهد داشت.

ویژگی جامعه دینی
شهید مطهری معتقد است که جامعه اسلامی،شاخص دارد و یکی از شاخص های جامعه دینی این است که نسبت به جوامع دیگر از نظر صنعتی،پیشرفت تکنولوژی و علمی برتر باشد.
اگر چنین نباشد،آن جامعه، جامعه دینی نیست.در مقابل افرادی مانند آقای سروش هستند که می گویند:جامعه دینی اصلا دلیلی ندارد جامعه پیشرفته ای از نظر علمی باشد بلکه جامعه دینی باید اخلاق در آن حاکم باشد.یعنی اگر روابط علمی و تکنولوژیکی در جامعه ما متعلق به قرن پنجم باشد ولی افراد سعی می کنند دروغ نگویند، آدم های خوبی باشند،از نظر آقای سروش این جامعه،جامعه دینی است ولی شهید مطهری می گوید این مسأله برای جامعه دینی یک نقص است چرا که محور جامعه دینی عزت است،جامعه ای که می خواهد عزیز باشد حتما باید قدرت علمی و تکنولوژیکی خود را بالا ببرد.
5-در رنسانس اتفاقی که برای بشر افتاد این بود که بشر گفت من حق دارم در حالیکه تا قبل از آن در حکومت دینی می گفتند که انسان فقط مکلف است،کلیسا می گفت مردم در مقابل پدر روحانی مکلفند و پدر روحانی هم در مقابل خدا،در حالیکه در رنسانس مسأله عوض شد و گفتند ما اگر تکلیف داریم در کنارش حق هم داریم و حقوق خودشان را مطالبه می کردند،به مسأله حق در جوامع غربی خیلی توجه شد و شهید مطهری هم این بحث را دارد که حقوق در غرب خیلی رشد کرد.به نظر من ما باید دیدگاه مرحوم مطهری را درباره حقوق،(حقوق بشر)حتما بدانیم و این از جمله مواردی است که شهید مطهری با بخشی از علمای حوزه در تضاد است.
6-زمان و تاریخ،کسی که معتقد است جوامع به نسبتی که جلوتر آمده اند پیشرفت کرده اند.
طبیعتا نسبت به مدرنیسم هم خوش بین است.چونم مدرنیزم دوره ای است که جلوتر از دوران قرون وسطی است همان طور که پست مدرنیسم جلوتر از مدرنیسم است شهید مطهری می گوید:در مجموع،تاریخ هرچه جلو آمده کمال بیشتری پیدا کرده است.
اگر ما بخواهیم این مسأله را مبنا قرار دهیم باتوجه به اینکه در حال حاضر هیچ کشوری وجود ندارد که زیر مایه مدرنیته نباشد.در نتیجه افرادی که باید دید منفی به مدرنیته نگاه می کنند این پیش فرض را دارند که حرکت تاریخ همیشه رو به جلو نیست.بلکه تاریخ می تواند از نظر زمانی جلوتر باشد ولی از نظر محتوا و ماهیت می تواند چند قرن به عقب برود.یعنی بجای اینکه بشر تکامل پیدا کند در تاریخ،انحطاط پیدا کند،چون این نظر را دارند طبیعتا به مدرنیسم که می رسند،می تواند نظرشان این باشد که مدرنیسم نسبت به دوره قبل از خود بدتر است.ولی شهید مطهری همیشه رو به جلو است و معتقد است جوامع بعدی و کل تاریخ 20 سال دیگر نسبت به حال حاضر جلوتر است.لذا با توجه به تمام جنبه هایی که ماروی آنها بحث کردیم شهید مطهری نسبت به مدرنیته و مدرنیسم به اعتقاد من خوش بین می بود،چون آن چیزهایی کل باعث شده جامعه غربی،جامعه غربی شود یعنی،عقلانیت،علم جدید و...همه اینها در دیدگاه شهید مطهری مثبت است.البته به این معنا نیست که در جامعه غربی هر اتفاقی که می افتد مورد تایید است بلکه استاد مطهری از منظر عقل بسیاری از حرکت های آنها را می گوید حرکت های ضدعقل هستند.و این نکته مهمی است چرا که نمی گوید از نظر دین ما محکوم است بلکه همان عقل که در غرب محور شده است،همان محور می تواند بسیاری از اعمالی که در غرب انجام می شود محکوم کند در اینجا نوع برخورد مهم است ما در اینجا خدا را در مقابل جامعه غربی می گذاریم ولی شهید مطهری عقل را می گذارد و می گوید شما که ادعا می کنید عقلایی عمل می کنید بسیاری از رفتارهایتان عقلایی نیست و چون به عقل خیلی اصالت می دهد،معتقد است همه کارهایی که در جامعه غرب می شود لزوما عقلانی نیست و خیلی از آنها خرافه است.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است