در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: 13/2/86 روزنامه ایران، سرمدی، محمدصادق ؛


جامعه ما استاد مطهری را بیشتر به عنوان فیلسوف، فقیه، مفسر و متکلم می شناسد و کمتر با بعد عرفانی این شخصیت کم نظیر روزگار معاصر آشناست، حال آنکه باید به جرأت گفت جنبه عرفانی این متفکر بزرگ و جلیل القدر اگر نه بیشتر، به یقین کمتر از جنبه های دیگر شخصیتی او درخور توجه و عنایت نیست. نگارنده این سطور بر آن است که در این مقال، به طور اجمال پرده از چهره عرفانی مطهری بردارد و خطوطی از این سیمای تابناک را از لابه لای آثار وی آشکار سازد.

استاد مطهری به دلیل حشر و نشر و مصاحبت طولانی با استادان گرانقدری همچون حضرت امام خمینی (ره)، حاج میرزا علی آقا شیرازی و علامه طباطبایی (ره) که هر کدام فحلی از فحول وادی اخلاق و عرفان بوده اند و به برکت استعداد درخشان خویش توانست خوشه هایی چند از خرمن وجود این بزرگان را برگیرد و در عرفان نظری و عملی به مقام های بالایی صعود کند. خود او در این به اره می گوید: «اگرچه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از «مقدمات» فارغ نشده بودم و شایستگی ورود در «معقولات» را نداشتم اما درس اخلاقی که به وسیله شخصیت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته می شد و در حقیقت درس معارف و سیر و سلوک بود نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد. بدون هیچ اغراق و مبالغه ای این درس مرا آنچنان به وجد می آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد، خود را سخت تحت تأثیر آن می یافتم. بخش مهمی از شخصیت فکری و روحی من در آن درس و سپس در درس های دیگری که در طول ۱۲ سال از آن استاد الهی فراگرفتم انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و می دانم. راستی که او «روح قدسی الهی بود». (۱) در جای دیگری می گوید: «قلم بی تابی می کند که به پاس دوازده سال فیض گیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شکرانه بهره های روحی و معنوی که از برکت نزدیک بودن به آن منبع فضیلت و مکرمت کسب کرده ام، اندکی از بسیار را بازگو کنم:

این نفس جان دامنم بر تافته است

بوی پیراهان یوسف یافته است

کز برای حق صحبت سال ها

فاش گو رمزی از آن طخوش حال ها» (۲)

استاد مطهری در آثار و تألیفات گوناگون خود جابه جا از عرفان و عرفا سخن به میان آورده و جدی ترین و استوارترین دفاع ها را از کسانی چون حافظ، مولوی، محیی الدین عربی و دیگر بزرگان عالم عرفان به عمل آورده است. او در مقدمه کتاب «علل گرایش به مادیگری» به تحریفاتی که در زمینه شخصیت حافظ و تفسیر مادی از دیوان اشعار او صورت گرفته، می پردازد و با برهان و استدلال، غبار تهمت مادیگرایی را از ساحت لسان الغیب می زداید. استاد در پاسخ به شاعر نوپردازی که حافظ را منکر معاد و پیرو فلسفه «خوش باشی» دانسته بود، می گوید: «این کیست که از یک طرف رستاخیز را انکار می کند و از طرف دیگر «انسان» را به گونه ای دیگر می بیند؛ دل را «جام جم»، «گوهری که از کان جهانی دگر» است، قطره ای که «خیال حوصله بحر می پزد»، «پادشاه سدره نشین» می خواند و به «انسان قبل الدنیا» و «انسان بعدالدنیا» معتقد است، دنیا را کشتزار جهانی دیگر معرفی می کند، دغدغه «نامه سیاه» دارد و تن را غباری می داند که «حجاب چهره جانش» شده است. (۳)

در کتاب «عرفان حافظ» نیز که کنفرانس های استاد مطهری در دانشکده الهیات و معارف اسلامی بوده است دیدگاه این متفکر صافی ضمیر و پاک سرشت درباره عرفان اسلامی به طور کلی و عرفان حافظ به طور خاص روشن می شود. از منظر استاد، پایه گذار بینش عرفانی یا «عرفان فلسفی» محیی الدین عربی است و بزرگانی چون حافظ،مولوی، شیخ محمود شبستری، جامی و امثال این ها تحت تأثیر این «اعجوبه عجیب روزگار» و درواقع شاگردان مکتب او بوده اند. از جمله کسانی که به شدت مورد علاقه و ارادت استاد مطهری است صدرالمتألهین شیرازی را می توان نام برد که خود را سخت در مقابل محیی الدین خاضع و فروتن و کوچک می داند. (۴) طرفه آن که محیی الدین عربی با این شخصیت سترگ و تأثیر شگرف در عالم عرفان، از سوی مرتجعان و قشری اندیشان تکفی شده و لقب «ماحی الدین» (محوکننده دین) و «ممیت الدین» (میراننده دین) گرفته است. در اساس نه تنها محیی الدین، بلکه دیگر عارفان نیز همچون مولوی و حافظ و عطار و ... مورد بی مهری و کم لطفی و گاه تخطئه و تکفیر آن دسته از عالمان قشری اندیش قرار گرفته اند که اولاً اسلام را در ظاهر و پوسته آن منحصر دانسته اند و ثانیاً تنها تفسیر و تبیین خود را از اسلام، حق مطلق می پندارند و هرگونه تفسیر و تأویل دیگری را عین باطل و کفر می انگارند. این گروه از عالمان، اصولاً با عرفان میانه خوبی ندارند و بر این باورند که عرفان ریشه مسیحی و بودایی و نوافلاطونی دارد و از این رو از حوزه معارف اسلامی خارج است. استاد مطهری ضمن نقد و رد این دیدگاه و با استدلال به راین موضوع که عرفان اسلامی درخت تناوری است که در عمق معارف قرآنی و روایات و ادعیه معصومان (ع) ریشه دارد، به این نکته مهم تفطن می ورزند که عرفان گذشته از این که مانند هر علم دیگر اصطلاحاتی مخصوص به خود دارد، زبانش زبان «رمز» است و با آشنایی با کلید رمزها بسیاری از ابهام ها و ایهام ها رفع می شود. (۵) استاد در این به اره از اشعار عرفانی اقطاب عرفان و ادب پارسی یاد می کند. به عنوان نمونه شیخ محمود شبستری در منظومه «گلشن راز» که از عالی ترین قطعات عرفان اسلامی است بسیاری از این رموز و اصطلاحات را توضیح داده است:

هر آن چیزی که در عالم عیان است

چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

جهان چو زلف و خط و خال و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

تجلی، گه جمال و گه جلال است

رخ و زلف آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی لطف و قهر است

رخ و زلف بتان را زان دو بهر است

شراب و شمع، ذوق و نور عرفان

ببین شاهد که از کس نیست پنهان

همچنین هاتف اصفهانی در ترجیع بند معروفش، این گونه پرده از حقیقت این رموز برمی دارد:

هاتف ارباب معرفت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار

از دف و چنگ و مطرب و ساقی

وز می و جام و ساقی و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گه اظهار (۶)

بجاست که در این مقال، از پیر جماران و به تعبیر مریدانه استاد مطهری «جان جانان، قهرمان قهرمانان و آن حسنه ای که خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده» (۷) نیز یاد کنیم که در اوج قله شامخ فقه و فلسفه و تفسیر و کلام، پله های عرفان رایکی پس از دیگری تا ملاقات خدا طی نمود. اشعار ناب عرفانی این عالم ربانی و عارف صمدانی، خود بهترین گواه و دلیل در رد کسانی است که متحجرانه بر عرفان خط بطلان می کشند و قصور فهم و ناتوانی درک خود را به پای اسلام می گذارند. امام خمینی (ره) در توصیف محبوب ازلی و معشوق لم یزلی چنین می سرایند:

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند می آلوده مدد کار شدم

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

یکی از مفاهیم بلند و متعالی در حوزه عرفان اسلامی که نقش تعیین کننده و محوری دارد، مفهوم «عشق» است. متأسفانه قشریون به دلیل فهم ظاهری و نداشتن درک عمیق و باطنی، با این مفهوم آسمانی نیز همان برخوردی را کرده اند که با دیگر مفاهیم عرفانی، به این معنا که دراساس «عشق» را واژه ای بدعت آمیز و غیرخودی می دانند که عرفا وارد فرهنگ و قاموس اسلام کرده اند. خوب است در اینجا با نظر استاد مطهری درباب این مفهوم و نقش و جایگاه آن آشنا شویم و با طرح این دیدگاه، مهر خاتمت بر این مقال زنیم:

«عشق مطلقاً اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد. عشق است که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست آب و گل است. عشق است که از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا متحمل و شکیبا می سازد. عشق قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهار شده را آزاد می کند.

الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان که مخلوق یک عشق ومحبت نیرومندند.

عشق، نفس را تکمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. از نظر قوای ادراکی، الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می کند و آنگاه که در جهت علوی متصاعد شود کرامت و خارق عادت به وجود می آورد.» (۸)

پی نوشت ها:

۱ مجموعه آثار، ج /۱ ص ۴۴۱.

۲ بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صدساله اخیر، ص ۸۵.

۳ مجموعه آثار، ج ۱ / ص ۴۴۸ و ۴۴۹.

۴ همان، ج ۲۳ / ص ۳۳۱.

۵ همان، ج ۱ / ص ۴۵۱.

۶ همان، ج ۲۳ / ص ۳۵۷ و ۳۵۹.

۷ بررسی اجمالی نهضت های اسلامی درصدساله اخیر، ص ۸۵.

۸ مجموعه آثار، ج ۱۶ / ص ۲۴۶.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است