در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: درسهایی از مکتب اسلام » شماره 83 ، مطهری، مرتضی ؛


 

 

*دموکراسی در اخلاق

*رشد شخصیت از نظر غریزهء عشق

دموکراسی در اخلاق

این اصل که در اخلاق نیز مانند سیاست،باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد مطلب صحیح و درستی است، یعنی انسان باید با غرائز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با تودهء مردم، رفتار کند.

ولی عده ای آنجا که پای مسائل اخلاقی در میان می آید، یا آنجا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید درباره رفتار خودش با خودش قضاوت کند، عمدا یا سهوا، دموکراسی را با هرج و مرج و خودسری و بی بندوباری اشتباه می کنند.

اسلام دربارهء اخلاق جنسی همان را می گوید که جهان امروز درباره اخلاق سیاسی و اخلاق اقتصادی پذیرفته است.

اخلاق سیاسی به غریزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به حسن افزون- طلبی، همچنانکه اخلاق جنسی مربوط است به غریزه جنسی. از نظر لزوم آزادی از یک طرف و لزوم انضباط شدیدی از طرف دیگر هیچ تفاوتی میان این سه بخش اخلاق نیست، معلوم نیست چرا طرفداران اخلاق نوین جنسی این گشاده دستی ها را تنها درباره اخلاق جنسی جایز می شمارند؟!

رشد شخصیت از نظر غریزه جنسی

یکی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسئله عشق است.چنانکه می دانیم فلاسفه از قدیم الایام برای عشق فصل مخصوصی باز کرده و به بررسی ماهیت آن پرداخته اند. ابن سینا رساله مخصوصی در عشق فراهم آورده است، عرفا عشق را در همه اشیاء، ساری، و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقیقت کلی دانسته اند.

(صفحه 15)

شعراء و اهل ادب با آنکه شهوت را امری حیوانی و پست شمرده اند، عشق را ستایش کرده و به آن افتخار کرده اند تا آنجا که مقایسه عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل بخشی از ادبیات ما را تشکیل میدهد.

عشقی که مورد ستایش واقع شده و از غیر مقوله شهوت دانسته شده است تنها عشق الهی نیست حتی عشق انسان به انسان نیز در بعضی از اقسامش امری شریف و خارج از مقوله شهوت معرفی شده است.

نقطه مقابل این عده، افرادی بوده و هستند که عشق را چه از لحاظ مبدأ و چه از لحاظ کیفیت و چه از لحاظ هدف جز حدت و شدت غریزه جنسی نمی دانند و به عشق مقدس ایمان و اعتراف ندارند، از نظر این عده استعمال عشق در مورد خداوند نیز خارج از نزاکت و ادب عبودیت است.

از نظر دسته اول، عشق تقسیماتی دارد، یکی از اقسام آن عشق انسان به انسان است، این عشق نیز بنوبهء خود بر دو قسم است،جسمانی و نفسانی(و به تعبیر دیگر:حیوانی و انسانی) ولی از نظر دسته دوم عشق تقسیمات و اقسامی ندارد، هر چه هست همان شهوت است و بس.

امروز در میان بعضی از فلاسفهء جدید عقیده سومی پیدا شده است،از نظر این عده ریشه همه عشقها امر جنسی است، ولی همین امر جنسی در شرائط خاصی تدریجا تغییر شکل میدهد و خاصیت جنسی و شهوانی خود را از دست میدهد و جنبه روحی و معنوی بخود میگرد.

این عده به دوگونگی عشق قائل هستند. اما به معنی دوگونگی از لحاظ حالت و کیفیت و هدف و آثار؛ نه دوگونگی از لحاظ ریشه و مبدأ، از نظر این عده جای تعجب نیست که یک امر مادی شکل معنوی بخود بگیرد، زیرا میان مادیات و معنویات آن چنان دیوار غیرقابل عبوری وجود ندارد و بقول یکی از اهل نظر«هر امر معنوی،اصل و پایه طبیعی دارد و هر امر مادی یک گسترش و بسط معنوی»1

ما فعلا نمی خواهیم وارد این بحث عمیق روانی و فلسفی بشویم و به نقل و نقد عقاید و آراء زیادی که در آن باره قدیما و جدیدا گفته شده بپردازیم،در اینجا همین قدر می گوئیم خواه عشق ریشه غیر جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد، و به فرض اول خواه بتواند تغییر شکل و ماهیت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پیدا کند، خواه نکند در این جهت نمی توانیم تردید داشته باشیم که عشق از لحاظ آثار روانی اجتماعی، یعنی از لحاظ تحولاتی که در روح فرد ایجاد می کند و از لحاظ تأثیراتی که در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد، با یک شهوت ساده حیوانی که

(صفحه 16)

هدفش صرفا ارضاء و اشباع است تفاوت بسیار دارد.

حالت خاص شهوانی تا وقتی که صورت شهوانی دارد مقرون بخودخواهی است و در این حالت انسان به موضوع شهوت به چشم یک ابزار و وسیله،نگاه می کند، اما همین که شکل عشق بخود گرفت. موضوع دلخواه آن چنان اصالت پیدا می کند که حتی از جان خواستار عزیزتر و گرانبهاتر می گردد و خواستار فدائی موضوع دلخواه خود می شود، یعنی شخص خواستار از «خودی»بیرون میرود و لا اقل خودی او خودی طرف را نیز در بر می گیرد، از این رو است که عشق بعنوان مربی، کیمیا، معلم و الهام بخش خوانده شده است.

سعدی می گوید:

هر که عشق اندر او کمند انداخت به مراد ویش بباید ساخت هر که عاشق نگشت مرد نشد نقره فائق نگشت تا نگداخت

یا مثلا حافظ می گوید:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ادبیات جهان پر است از این تعبیرات.

*** عشق را هم غربی ستایش کرده، هم شرقی، اما با این تفاوت که ستایش غربی، از آن نظر است که وصالی شیرین در بردارد، و حد اکثر از آن نظر که به از میان رفتن خودی فردی که همواره زندگی را مکدر می کند و به یگانگی دو روح منجر می شود، و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده، توأم با یکدیگر زیست می کنند و از حد اکثر لطف زندگی بهره مند می گردند.

اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است: به روح، شخصیت و شکوه می دهد، الهام بخش است. کیمیا اثر است. مکمل است، تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد و یا مقدمه همزیستی پر از لطف دو روح انسانی است، از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است، مقدمهء معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمهء یگانگی و وصول به حقیقتی عالی تر از افق انسانی است.2

خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است، غربی در عین اینکه در آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا می داند به آن صفا و رقتی روحانی می دهد، آن را از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمی سازد، و به چشم

(صفحه 17)

یکی از مواهب زندگی اجتماعی بآن می نگرد، ما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو می کند.

*** اگر آن فرضیه را بپذیریم که می گوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت،هدف و آثار، جز غریزهء جنسی نیست، عشق در اخلاق جنسی فصل جداگانه ای نخواهد داشت، آنچه درباره لزوم و عدم لزوم پرورش غریزه جنسی گفته شد در این باره کافی است. و اما اگر عشق را از لحاظ رهی و لا اقل از لحاظ کیفیت و هدف و آثار روانی و اجتماعی،با غریزه جنسی مغایر دانستیم ناچاریم فصل جداگانه ای برای لزوم پرورش این استعداد باز کنیم. لزوم اشباع غریزه جنسی کافی نیست که عشق را مجاز بشماریم، هم چنانکه اشباع غریزه جنسی برای پرورش این حالت نیمه معنوی کافی نیست و محرومیت از این موهبت ممکن است عوارضی داشته باشد که با اشباع حیوانی غریزه جنسی چاره پذیر نیست.

راسل در زناشوئی و اخلاق می گوید:«کسانیکه هرگز از وحدت صمیمانه و عمیق رفاقت پر شور یک عشق طرفینی بوئی نبرده اند، در حقیقت شیرین ترین جنبه های زندگی را بخشیده اند و بی آنکه خود بدانند محرومیت از آن، عواطف آنان را به سوی قساوت، حسادت و زورگوئی سوق میدهد»

*** معمولا گفته می شود که مذهب دشمن عشق است، باز طبق معمول این دشمنی اینطور تفسیر می شود که چون مذهب،عشق را با شهوت جنسی یکی می داند و شهوت جنسی را ذاتا پلید می شمارد، عشق را نیز خبیث می شمارد.

ولی چنانکه می دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست، درباره مسیحیت صادق است، اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است.

اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری بکار برده که این یگانگی و وحدت هرچه بیشتر و محکم تر باشد.

نکته ای که در اینجا هست و از آن غفلت شده اینست: علت اینکه گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته اند و لا اقل آن را اخلاقی نشمرده اند ضدیت عقل و عشق است. عشق آن چنان سرکش و نیرومند است که هر جا راه پیدا می کند به حکومت سلطه عقل خاتمه می دهد،عقل نیروئی است که به قانون فرمان می دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پابند هیچ رسم و قانونی نیست، عشق یک نیروی انقلابی انضباط ناپذیر آزادی طلبی است. علیهذا سیستمهائی که اساس خود را برپایه عقل گذاشته اند نمی توانند عشق را تجویز کنند. عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست، آنچه در مورد عشق قابل توصیه است اینست که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید، شخص باید چگونه عمل کند تا حد اکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.

مطلب عمده ای که در اینجا هست رابطه عشق و عفت است. آیا عشق به مفهوم عالی و مفید خود در محیطهای به اصطلاح آزاد، بهتر رشد میابد و یا عشق عالی توأم با عفت اجتماعی است، محیط- هائی که در آنجا زن به حال ابتذال در آمده است،کشنده عشق عالی است؟ این مطلبی است که در شماره آینده که شاید آخرین شماره از این سلسله مقالات باشد مطرح خواهد شد

پی نوشت:

(1)لذات فلسفه صفحه 135

(2)- رجوع شود به الهیات اسفار

پایان مقاله

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است