در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله نور علم » شهریور 1368 - شماره 32، اصفهانی، سجاد ؛


استاد در نقد سخنان اقبال می نویسد:

اولین ایرادی که وارد است این است که اگر این فلسفه درست باشد نه تنها به وحی جدید و پیامبری چجدید نیازی نیست به راهنمائی وحی مطلقا نیازی ینست یرا هدایت عقل تجربی جانشین هدایت وحی است،این فلسفه اگر درست باشد فلسفه ختم دیانت است نه ختم نبوت و کار وحی اسلامی تنها اعلام پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم است.52

واقعیت این است که در عصر جدید تقسیم بندی دوره های تاریخی در اروپا توسط افراد و مکاتب مختلفی چون کند و سه،سن یمون،اگوست کنت، هگل و مارکس-هر کدام با تعاریف خاص (50)-در پاورقی،نکته ای را ناشر اضافه کرده است تاکسی توهم نکند منظور دکتراین است که بشر نیاز به وحی ندارد غافل از آنکه دکتر خود صریحا می گوید،بدون وحی،بعد از این هم دو مرتبه تکرار می کند...

(صفحه 156)

خود-مطرح شد،ریشه آن نیز پیشرفت سریع اروپا بعد از انقلاب صنعتی بود و در حقیقت بخش عمده این طرح از لحاظ انگیزه،غرور اروپائی ها بود.53

چنین طرحی از تکامل بخصص آنچه را که«کنت»بانی جامعه شناسی مطرح کرد(دوران فکری ربانی،فلسفی و علمی)بر روشنفکران نیز اثر گذاشت و آنان نیز خواستند به نحوی این تقسیم را از مذهب استخراج کنند،محل مناسب این طرح،انبیا و تعدّد آن ها و ختم نبوت بود، لذا اقبال و متأثر از او یعنی دکتر شریعتی تحت تأثیر همین طرح تکامل قرا گرفته و این توجیه را از دین ارائه دادند،از نظر اینهادوره قبل از پیامبر(ص)دوره کودکی بود و پس از آن دوره بلوغ بشر به حساب می آید،استاد مطهری از قول یک نویسنده نقل می کند که:

در عصر ظهور پیغمبر اسلام،جامعه بشری دوران کودکی را پشت سر گذاشته و به دوره بلوغ فکری پای می گذاشت.54

واقعیت این است که از چنین تحلیلی از تاریخ،اثری در متون دینی نیست، نمی خواهم بگویم حتما باید در متون دینی باشد اما مصود این است که این تحلیل از تاریخ انبیا و دلیلی که برای ختم نبوت آورده شده از هیچی قرآن و ست بدست نمی آید،از نظر تاریخ نیز رشد فعلی اروپا،دلیل بر این سیر نمی تواند باشد از نظر فلسفی نیز چنین طرحی که اصولا تجربی است قابل اثبات نیست.واقعیت این است که بشر عصر قدیم نیز درک عالی داشته و تنها شرائط برای فهم کمتر بوده است،عقل بشر اوّلیه نیز اگر در مسیر رشد و تعالی قرار می گرفت همین اندازه توانائی فهم داشت اینکه نکته مهمّی است که نمی توان در اینجا بدان پرداخت.

در ادامه همین بحث مسئله اعجاز پیامبر اسلام(ص)مطرح می شود که استاد نلی را از همان نویسنده و به دنبال آن نقلی را از دکتر شریعتی مطرح کرده و نقد می کند:

تفسیری که این دو از اعجاز آورده اند مبتنی بر همان اصلی است که در ختم نبوت از اقبال گرفته اند اصلی که این سیر تکاملی«کنتی»را پذیرفته و سعی در پیاده کردن آن در تقسیم بندی های دوره ای تاریخ از نظر دین دارد.

در نقلی که از اسلام شناسی آورده شده تعلق انسان را به غیب و معجزه و امور خارق العاده گوشزد کرده و به دنبال آن می گوید:اما داستان محمد(ص)از این قاعده مستثنی است،او دیگر معجزه غیر حسی و ماورا طبیعی ندارد،معجزه او از مقوله امور غیر بشری نیست

(صفحه 157)

گرچه یک عمل غیربشری است،پیامبر با این کار کوشیده تا توجّه مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات و مسائل قلی و منطقی و عملی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد.

استاد ضمن تایید بعضی از قسمت هایی که دکتر آورده در سه جهت اشکال می کند.

یکی اینکه پیامبر(ص)غیر از قرآن معجزه ای نداشته است و دیگر اینکه یا ارزش معجزه صرفا اقناعی است یعنی تنها باری ایکه مدرم چنین احساسی به غیب و معجزه داشته اند،انیا چنین کارهای خارق العاده کرده اند؟و آیا معجزات آنهاتنها در حد دوران کودکی بوده که طبعاً اقناعی خواهد بود،مطلب سوم اشاره به کلام دکتر است که پیامبر با این معجزه می خواهد توجه مردم را از خوارق عادات به مسائل علمی و عقلی و اجتماعی جلب کند.

پاسخ استاد به سئوال اول این است که پیامبر اسلام(ص)معجزات دیگری نیز داشته است،در مورد نکته دوم نیز می نویسد که معجزه اقناعی نیست بلکه ارزش برهانی دارد کما اینکه قرآن نیز همین نام را بر آن نهاده است،در مورد مسئله اخیر نیز استاد می نویسد:

اگر چنین باشد باید بگوئیم همه پیامبران دعوت به غیب کرده اند و محمد(ص)دعوت به شهادت، پس چرا صدها آیه از قرآن به همین عجائب و غرائب اختصاص یافته است.

قرآن نمی خواهد توجه به طبیعت و محسوسات را جانشین توجه به ماروا طبیعت و امور نامحسوس نماید،اهمیت قرآن در این است که در عین توجه دادن به طبیعت-و به تعبیر خود قرآن به شهادت- ایمان به غیب را سرلوحه دعوت قرار دهد.

الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین الّذین یومنون بالغیب...

امتیاز قران از سایر کتب آسمانی و از احادیث قدسیه در این است که هم عمل غیر بشری است،یعنی وحی است و هم از مقوله امو غیر بشری یعنی در حد اعجاز و دقتر مافوق بشری.55

استاد مطهری که تا اینجا در صدد نقد اندیشه های دکتر پیرامون معجزه پیامبر(ص)است به اینجا که می رسد با اشاره به مقاله دکتر در نشریه فلق نشریه دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال 56،تکامل فکری او را گوشزد کرده و مطالب مقاله قرآن و کامپیوتر را ستایش می کند:

از این نویسنده محترم در جز آخرین آثارش، مقاله ای تحت عنوان«قرآن و کامپیوتر»...منتشر شده که می توان آنرا تصحیح نقطه نظر او در مسأله اعجاز و نشانه ای از تکامل تدریجی فکر او تلقی کرد.56

اشاره استاد مطهری-در عین حال درستی نقد ایشان نسبت به بعضی از توجیهاتی که نامش را باید«ماورا الطبیعه گریزی»این روشنفکران ملمان نامید- به قسمت اخیر می تواند به عنوان تواضع علمی ایشان و نشاندادن صداقت خود در

 (صفحه 158)

نقدی علمی و به دور از ععصب و حبّ و بغض باشد،در ضمن،اشاره به تکامل فکری دکتر شریعتی نیز نکته دیگری است که تا حدی طبیعی به نظر می رسد.

استاد مطهری در کتاب نهضت های اسلامی در صد ساله اخیربعد از نقد نوشته ای از بنی صدر که اعتقاد دارد رهبری باید از دست سنتی ها بدست متجددین و روشنفکران بیفتد،نقلی را به عنوان تأیید بر سخنی خویش از دکتر شریعتی می آورد و سخن حق را همان می داند،سایش استاد از گفته شریعتی نشان می دهد که استاد صاحب یک شخصیت بلندی است که در عین نقدهای متعدد از دکتر،باز وقتی در یکجا تعبیر زیبای او را درباره سید جمال می بیند آن را نقل می کند.حقیقت آنست که تنها برخورد منطقه افکار است که می تواند راهگشای انسان ها بسوی حقائق باشد کوچک ترین موضعگیری از روی حبّ و بغض یا طرد کردن و تخم کردن بدون استدلال و برهان از طرف هر کس باشد نمی تواند راه حل نهائی برای بیرون راندن یک اندیشه از حوزه معرفت اسنانی باشد، ایناندیشمندان و کلید داران فرهنگی جمعه هسدند که مظوفند چنین وسعت نظر و ظرفیتی را به مردم ببخشند تا آن ها سر هیچ و پوج به جوش و خروش نیافتاده و یکدیگر را مورد دشنام قرار ندهند.

شخصیت استاد مطهری(ره)وبرخوردهای منطقی او در این راستان می تواند بهترین درس برای امت اسلامی و همه کسانی باشد که به نحوی مدعی معلمی فکری جامه هستند.

طرح کلی ارائه دین در آثار دکتر شریعتی

در اینجا بی مناسبت نیست تا بررسی کوتاهی در مورد طرح کلی دین در آثار دکتر داشته باشیم این بحث هم تکمیل بحث مقاماتی ما در صدر مقاله است و هم در دوازدهمین سالگرد وفات دکتر، مناسب می نماید:

بررسی و کنکاش در این زمینه اهمیّت فراوانی دارد و شایسته است که اندیشمندان آشنا به اسلام و بانی اصیل دینی نه به گونه ردیّهع نویسیهای مبتذلی که گاه مشاهده شده است،بلکه به شیوه ای منطقی عهده دار نقد و سنجش آن اندیشه ها گردند-چنانچه خود دکتر نیز در مودر چنین نقدی در آثارش اصرار داشته است -باشد که علاقمندان و حق جویان،جامعه ما را میزانی درست و ظرفیتی ببخشند که از لحاظ فرهنگی و علمی بر ارزیابی این گونه مقولات توانائی یابند.

در ایران،اندیشه های دکتر شریعتی جدا و تنتزع از سایر جریانات فکری ورد توجه قرار گرفته،بدین معنا که سرچشمه اندیشه های او و خطوط فکری وی از آغاز تا انجام دقیقا دنبال نشده است،دکتر به

(صفحه 159)

عنوان یک چهره با دیدگاه های ویژه خود ظاهر شده است امّا بررسی شخصیت و اندیشه های وی،بدون شناخت ریشه ها و پیوندهای فکری او دشوار و نارسا خواهد بود،نظام و کلّیت فکری چنین افرادی (صرف نظر از برخی جزئیات)،معمولا تنها با توجه به جزیان و مجموعه ای که متعلق بدان هستند روشن و مشخص می گردد.

طرح ذیل به همین منظور و در جهت شناختی دقیق تر از دکتر شریعتی ارائه می شود و البته این دبان معنی نیست که همه افرادی که مشمول آن می شوند در یک طراز و در ظاهر و باطن اندیشه ها و نیز انگیزه های خود،هم سطح و باربرباشند در عین حال برخی از مشخصات کلی وجود دارد که قابل انطباق بر یکایک آن هاست و گرچه این قابلیّت انطباق نیز در یکسطح نیست ولی نباید این ناهمگونی را سببی برای جدا دانستن وی از مجموعه تلقی کرد چه،این مجموعه،حتی افرادی را شامل می گردد که گاه در نیّت و درستی ایمان و توحیدشان با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند.

تجدّد طلبی دینی

طرحی که بدان شاره شد یکی ریان تجدّد طلبی دینی است که در اسلام و جامعه مسلمین بیش از یک قرن است که آغاز شده است از لحاظ کلی چنین حرکتی معلوم خود آگاهی برخی از مسلمین بود که می خواسته اند جامعه اسلامی را بیدار و به تحرک اجتماعی وادار سازند.

اما واقعیّت آن است که سردمداران این تجدّد طلبی افرادی بوده اند که کم و بیش در غرب رفت و آمدی داشته و تحت تأثیرتجربه عظمی تحول دین را اروپا چنین نظریاتی را مطرح کرده اند.

آنچه قابل توجّه است اینکه صاحبان این تجربه عظیم،نظریات خود را با تکیه بر حدّاقل چهار صد سال مقابهل و مقاتله دین با تفکرات بشری و غیر مذهبی ارائه دادند، اروپا این مسیر را از قرن پانزدهم با احیای فرهنگ کلاسیک یونان و رم آغاز کرد و پس از مدتی به تدریج موفق به ایجاد جریانات روشنفکری گردید تا آنکه در قرن 17 و 18 شرایط تقریبا مساوی برای دو جناح مذهبی و غیر مذهبی ارائه دادند، اروپا این مسیر را از قرن پانزدهم با حایای فرهنگ کلاسیک یونان و روم آغاز کرد و پس از مدتی به تدریج موفق به ایجاد جریانات روشنفکری گردید تا آنکه در قرن 17 و 18 شرایط تقریبا مساو برای دو جناح مذهبی و غیر مذهبی پدید آمد. ادامه اینحرکت،مسلطه نسبتا کامل تفکر اومانیستی را به دنبال داشت.پیدایش مادیگری از نوع مارکسیستی آن غلیظ ترین مصور این تحولات و در عین حال منطقی ترین آن ها بود.57

متجدّدین ما با این تحول دینی آشنا شدند و آن را منشأ و الگوی تلاش های خود دربار اسلام و جامعه مسلمین قرار دادند.

 (صفحه 160)

البته آن ها چندان نیز خام و ساده نبودند که نتوانند فرق اسلام را با مسیحیّت تشخیص دهند،امّا با این حال برخی ازیان در عمل هر دو دین را یسکان شمردند و کوشیدند تا نتیجه و محصول برخورد اروپای جدید را با مذهب که کنار گذاردن آن از حوزه اجتماع و سیاست بود درباره اسلام نیز پیاده کنند.

اما کسانی که احساس کردند اسلام نمی توانند در چهار چوب محدودی که مسیحیّت بگزید قرار گیرد و یا از آن رو که مصلحت ندیدند با آن صراحت و سرعت با دین اسلام در شرق برخورد داشته باشند،راه های دیگری را دنبال کردند. آن ها یک نتیجه می خواستند که شاید می توانستند آن را با ایجاد تحولی در دین زیر پوشش و نام مبارزه با خرافات و امثال آن،بدست آورند.

مقصود آن بود که یک تحرّک اجتماعی شبیه آنچه در اروپا اتفاق افتاد،در جامعه اسلامی به وجود آوردند و ما اینکه برآنیم که برداشت خود را از این تحرک اجتماعی به روشنی نشان دهیم.

اروپا تقریبا از بند دین رها گردید این رهائی در کنار ده ها عامل جزئی و کلی دیگر،اروپائیان را بسیج کرد تا نه به وعده فردای قیامت و بهشت و حوریان و خوردنی های بهشتی بلکه برای رسیدن به این اهداف در زندگی دیناست به فعالیت بزنند.هر پیشرفتی پیشرفت دیگر راپدید آورده و دوریاز دین و بی توجهی به قامت آن ها را در بهشت ساختن دنیا و دستیابی بهلذات آن حریص تر کرده، کوشیدند و کوشیدند تاجهان را بدین جا که هست کشاندند و هنز نیز تمام همّت آن ها در همین مسیر است و به جز آن، چیزی در سر و دل ندارند،منظور از تحرم اجتماعی،همین است.

مفهوم تحرّک اجتماعی در این بحث آن است که:«از اعتقاد نسبت به جهان دیگر دست شسته و برای سعادت در همین دنیا قیام کنیم».این تحرّک ظاهرا جز با دست کشیدن از دین و انکار یا بی اعتنائی به معاد و یا تحولی در دین که عملا مردم را به چنین اعتقادی بکشاند،امکان پذیر نیست و چنین کاری را آن فکر و اندیشه و ایدئولوژی می تواند انجام دهد که مقصد را دنیا بداند،فکری که در آن،سخن از مافوق حیات دنیوی نباشد،دینی که شخصیت های آن به طوری معرفی شوند که فقط اهل عملند و این عمل هم در تحرک اجتماعی و دنیوی خلاصه می شود.

هنر تغییر و تحول دین به شکل یک چنین فکر و اندیشه ای و به تعبیر دیگر مطرح کردن دین در قالب یک ایدئولوژی با مفهوم غربی آن،هنری بود که تنها برخی از متجددین ما،موفق به انام آن شدند هر چند شمار فراوانی از آن ها سلسله وار در این مسیر کوشش کردند. دکتر شریعتی از نظر ما در این مجموعه

(صفحه 161)

قابل بحث است وی شخصیتی است که تمام انده او از این است که چرا جامعه اسلامی،تحرک اجتماعی ندارد و علّت را در آن می بیند که دین به صورت فرهنگ در آمد است،پس تصمیم می گیرد این فرهنگ را ایدئولوژی کند،برای این کار به دین شناسی وقتی با روحیه حساس و روح ادبی او ترکیب می شود بیشتر جنبه احساسی به خود می گیرد،گرچه در درون خود نظریات جدیدی را پیرامون توحید، امامت و معاد و غیره که همه به دنبال ایجاد همان تحرک اجتماعی است،ارائه می دهد.

در کشور ما این تحرّک به دلیل برخورد با افکار این خمینی(قدس سره)و شهید مطهری(ره)و نیز گسترش فکر حوزوی، نتوانست انحراف عمده ای ایجاد کند زیرا فکر این دو بزرگوار استد و شاگرد،عملا مطرح کردن اسلام به عنوان مکتبی جامع و همه جانبه بود،جوانان سرمس از اندیشه های اصیل دینی امام و شهید مطهری توانستند از عاقبتی که فکر دکتر شریعتی در بر داشت مصون بمانند این نکته بسیار جدی و قابل تأمل است.

البتّه هیچ جای انکار نیست که تحرک مزبور پدید آمد امّا به تدریج در پرتو فکر مذهبی اصیل حوزوی،رنگ دنیازدگی آن زدوده و برطرف گردید.جذابیّتی که آن اندیشه های تحرک آفرین در میان جوانان ماایجاد کرد تردید ناپذیر است،اما خوشبتخیت در آن بود که شرائط اجتماعی طرح این تفکّر دران همزمان با طرح اسلام معتقد به التزام دنیا و آخرت و حتی قرار داشتن دنیا تحت سلطه آخرت بود.اکثر افرادی که بی توجه به این اسلام همه جانبه،دنبال روال منطنقی تجدّد طبی دینی رفتند،کسانی شدند که سر از برهی گروه های منحصرف درآوردند که حدّ بسیار بسیار افراطی این حرکت که سنخیّتش تنها در پذیرش بخش ناچیزی از عناصر فکری دکتر شریعتی بود،در گروهک فرقان ظاهر شد،گروه های دیگر در این رابطه سنخیّت را بیشتر رعات کرده و کارشان تغییر عبارات دکتر شریعتی و ریختن آن ها در قالب های جدید بود،نمونه بارز آن ها را می توان گروهک آرمان مستضعفین دانست.

آنچه برای جریان تحول دینی اهمّیت داشت آن بود که فلاح و رستگاری را در قالب دنیوی بگنجاند و مفاهیمی را که به نحوی مربوط به جهان دیگر و موجودات خارج از حیات دنیوی است تا سر حدّ امانبه زبان و امور دنیوی تأویل و توجیه کند و اگر چنین کاری را نمی توانست انجام دهد،اصولا آن ها را مسکوت گذارد و هیچ سخنی از آنها به میان نیاورد.

در اینجا موضوع،گزینش و برگرفتن برخی از اندیشه های خاص از مکاتب

(صفحه 162)

بیگانه نبود-گرچه در مواردی اتفاق می افتاد-بلکه دکتر شریعتی خود یکی از مخالفان سرخست ایدوئلوژیهای غربی بود به خصوص دریان خمیان مارکسیسم از او ضربات فراوان دیده و نقدهای او بر مارکسیسم حاوی مطاب بسیار با اهمّیتی است.

آنچه از غرب گرفته شده،محتوای این مکاتب نبود بلکه چهر چوب و جهت گیری ایدئولوژی به مفهوم غربی آن بود.کار ایدئولوژی غربی چیست؟ ساختن دنیا بدون در نظر گرفتن آختر و اگرمعنویت هم لازم است،فقط برای ارضای قوای سرکش وهسهای وجود بشر می باشد کهاگر نباشد انسان ناقص خواهد بود و البتّه از نظریان فرهنگ های غربی به علّت خلأ ناشی از معنویّت مورد اتهام واقع می شوند،د حالی که در ود این نگرش جدید نیز چار چوبه ایدئولوژیک حفظ شده و به اسلام تنها از زاویه این دید که تحرک دنیوی ایجاد می کند نگریسته شده است در اینجا ما کوشش می کنیم تا وجود ایناشکال را به استفاده از آثار خود شریعتی شنان دهیم.

اصل اشکال

اصلاشکال مبتنی بر دواصل است: یک اینکهدکتر شریعتی اساسا برخی از جنبه های مذهب را برگرفته و برخی دیگر را رها کرده است.و دیگر اینکه آنچه اخذشده،صرفا در کاربرد اجتماعی آن مورد استفاده قرار گرفته و تحلیلی بر آنسوار شده که فقط در عمل بکار می آید و اگر عنصری از عنصر مکتب یا تحلیلی خصا از آن عناصر با«عمل»موردن ظر سازش نداشت،بی اعتبار،غیر دینی، غیر مذهبی و انحراف یافته،باطل و ساخته تشیّع صفوی اعلام شده است.سخن را با نقلی پیرامون استاد مطهری(رضوان الله تعالی علیه)پی می گیریم:

بودند روشنفکران مذهبی که ترجیح می دادند دم از بعضی از آموزش های مذهبی نزنند و از میان معارف دینی فقط برخی را برای تبلیغ و احتجاج برگزینند امّا او(مطهری)در این باب،شجاعت محسوسی داشت و با چشمی همه جانبه به مذهب می نگریست.58

این سخن-صرف نظر از اینکه گوینده به چه کساین غیر از استاد اشاره داشته-بسیار نیکو و درست است چه برخی از روشنفکران دینی تنها ب برخی از جنبه های مذهبی تمسک کرده و بقیه را رها می ساختند،اسلام مجموعه عقائد و احکامی است که برای اصلاح دنیا در جهت کسب فیض اخروی و نیل به مقم قرب الهی،توسسط نبی اکرم(ص)آورده شده است.برخی از احکام آن جنبه اجتماعی و برخی دیگر جنبه فردی و عباید درآید.

مطرح کردن توحید وامامت در بعد

 (صفحه 163)

اجتماعی آندر سطحی بسیار گسترده ولکن بی توجّه به هدایت معنوی در امامت و یا مفهوم توحید فلسفی که همه جا دکتر شریعتی از بیان آن می پرهیزد و در مواردی آن را به تمسخر می گیرد و تأکید بر اینکه: «من با دید و نگرش جامعه شناسی درباره دین سخن می گویم و کاری به جنبه های دیگر قضیه ندارم»بخوبینشانگر آن است کهاو از جمله روشنفکران مذهبی است که درک جامعی از دین و توجهیبه تمامی ابعادد دیننداشته و تنها برخی از ابعاد آن را برای تبلیغ و احتجاج برگزیده است،اسلام در این دید صرفا برای اصلاح دنیا است و کمتر موردی است که در جهت آختر به عمای کسب فیض الهی و مقام معنوین مطرح شده باشد،خطر این خطر قبل از انلاب توسط بسیاری از متفکران اسلامی و در رأس آن ها امام خمینی(رضوان اللّه تعالی علیه)و شهید مطهری احساس شده بود.امام خمینی(قده)در مورد همین مسئله با توجّه به انحرافاتی که تا به حال در اسلام رخ داده در مهرماه 57 طی یک سخنرانی،مالب مهمی را پیرامون شناخت انحرافیاسلام بیان داشته و با اشاره به انحراف اخیری که در اسلام شناسی پدید آمده چنین فرودند:

این ها عکس آنها59 عمل کردند یعنی آن ابعادی که اسلام در معنویات داشته است، در فلسفیات داشته است در عرفانی ات داشته است،آن ها را به کلی کنار گذاشته اند وهمین ورق ظاهر را دیده اند،یعنی اسلام را یک مکتب مادی تصور کرده اند آنطوری که آن ها یک مکتب معنوی که از ماده اصلش کانّه جدا است تصور کرده بودند...الآن از چند سال پیش در این وقتی که مثلا علوم غرب به ما رسیده است و -عرض می کنم که-آن تبلیغات این ها رسیده است،این ها در عین حالی که مسلمانند، در عین حالی که همانطور که آنها60بوده اند در عین حالی که خوبند،لکن شناخت شان از اسلام همان شناخت مادیت اسلام است،آنهادعوت به باطن می کردند و از ظاهر و از طبیت غافل بودند،اینهادعوت به مادیت می کنند و از معنویات غافلند و این هر دو اشبتاه است...نباید آقایان کهدر این غرب واقع شده اند و غرب هم غرق در طبیعت دنیاست و هیچ ملتفت به ماورا طبیعت نیست،آقایان از این مکتب ها گول بخورند و خیال کنند که انسان غیر از اینکه می خورد و می خوابد و این ها،چیز دیگری نیست همین است،چیزدیگری در کار نیست،این اشتباهی است که اسلامی را بد شناخته اند،آنهائی که همه اش توجهشان به این است و همه آیات و اخبار را برمی گردانند به این و هم آن ها در اشتباه بودند که همه آیات و اخبار را برگرداندند به

(صفحه 164)

آن...در هر صورت می خواستم این سفارش را به همه محصلینی که در اروپا[تحصیل کرده اند]و خداوند همه را توفیق بدهد بکنم که اسلام را محصورش نکنید در یک محفظه ای که خیال کنید مکتب مثل مکتب کمونیست است،مثل مکتب مارکسیست است مکتبی مثل مکاتب دیگر است،اینجورها نیست در کار این ها،کسانی که نمی دانند اسلام چیست خیال می کنند یک همچو مطلبی است.61

نکته ظریفی که حضرت امام(قدس سره) متذکر شده اند همین ایدئولوژیک کردن اسلام است 62که محور این مقاله نیز می باشد،امام در اینجملات به بهترین نحو انحراف مزبور در شناخت اسلام را یادآور می شود.

زمانی که«یحیی الساعی»از پروفسور «حامدالگار»می پرسد:

«شما در خلال سخنان خود به وجود برخورد میان شریعتی و بخشی از علمای سنتی اشاره کردید،ممکن است برای روشن تر شدن موضوع توضیح بیشتر بدهید؟ آیا منشأ این برخورد از آنجا نیست که شریعتی از دریچه جامعه شناسی به اسلام نگریست،حال آنکه بالعکس باید مبتنی بر یک زمینه مذهبی یعنی تعالیم مذهبی حرکت می کرد؟»

پروفسور الگار در پاسخ گفت:«این حرف می تواند قضاوت معقولی باشد گرچه محتوای تمام نوشته های شریعتی رامذهب تشکیل می دهد،اما سبک و رشو تدوین این محتوا،سنتی نیست و بی هیچ شک و شبهه ای می توان گفت اتخاذ چنین روشی تا حدّ زیادی از تحصیلات او در غرب و برخوردش با مارکسیسم و سپس رد آن سرچشمه می گیرد».63

به اعتقاد ما دکتر شریعتی می تواند در شناخت اسلام یکی از مصادیق فرمایشات حضرت امام(رضوان الله علیه)باشد گرچه نمی دانیم منظور ایشان مستقیما شخص او بوده باشد،دکتر شریعیت در راستای همین شناخت اسلام می گوید:

در اینجا باید بگویم که من دارم جامعه شناسی دینی می گویم و مرادم از توحید،توحید در تاریخ،در جامعه است نه آنچه که در کتاب و در حقیقت هست،به توحیدی که قرآن و محمّد و علی گفته اند در اینجا کارمان نیست هم اکنون برای من توحید در جامعه و تاریخاست کهمه است و همیشه هم همین بوده است.64

و در جای دیگر آمده:

(صفحه 165)

در جهان بینی توحیدی،توحید به معنای خدا یکی است و دو تا نیست،یک عقیده است یک تابو است یک دگم است یک اهل دهنی است و هیچ فائده ای هم ندارد. امّا در جهان بینی،تلقی ایدئولوژیک است که ارزش عملی و علمی و انسانی دارد65

قضاوت خود او به صراحت دلالت دارد که او صرفا به جنبه اجتماعی توحید و دین کار دارد و آنچه برای او مهم است و همواره اهمّیت داشته همین است.یکی از منتقدان آثار او نیز به درستی در مورد او می نویسد:

شریعتی بردین از آن حیث که یک نهاد اجتماعی و یک عنصر فال و پویا در حرکت های اجتماعی است می نگرد و برکارکرد آن در جامعه توجّه دارد.66

توجّه دارید که تلقی کردن دین به عنوان نهاد اجتماعی-به عنوان جزئی از جامعه نه مسلط به همه جامعه-دو اصلی است که جامعه شناسی جدید غربی که از اساس غیر دینی است،مطرح کرده است.

در روند همین اعتقاد است که شریعتی می گوید:

...اصلا من معتقدم آدم اگر یک روشنفکر مذهبی نباشد و آدم باشد باید ماکسیست شود واین راه حل است خلاص...اخلاق مارکسیستی با یک اخلاق اسلامی اصولا همانطور که گفتم یکی است.67

تحقق بخشیدن به آرمان های اجتماعی اسلام،امری واجب،پسندیده و خردمندانه است امّا چنین شیوه برخورد باتفکّر و حبس آن در زندان تحققات بی ثمر مطابق با قالبی که او علاقه دارد و می خواهد اسلام و دین را در همان قالب عنوان کند، برای ما قابل قبول نیست.این همان نگرشی است که اساسا دین را به عنوان یک ابزار برای اصلاح جامعه،مورد استفاده قرار می دهد،جالب است که در اینجا آن موضوعی از اصلاح جامعه در نظرخواهد آمد که مقبول دنیای جدید است،این مفهم دیگر در ارتباط با آخرت و سایر مفاهیم اصیل دینی که ارتباط مستقیمی با عناصر اجتماعی و دنیوی ندارند بدست نخواهد آمد،لذاست که حتی آن قسمت از دین نیز که گرفته شده،برای آنکه بتوان کاربرد اجتماعی آن را بالا برد باید تغییرش داد و به همه آنچه که قبلا توسط اندیشمندان مذهبی مطرح شده است، پشت کرد.

مشکل دنیوی کردن دین که ابتدا با تیه بر برخی از جنبه های دین و سپس با تحلیل دنیا گرایانه خاصی توسط مرحوم دکتر شریعتی در کشور ما مطرح شده،قبل از آن میان روشنفکران مذهبی دیگر نیز

 (صفحه 166)

مطرح بوده است.زمانی که«سرسید احمدخان»کوشید تا پیامبر اسلام را یک «رفورمیست»عنوان کند،سید جمال بر او حمله برد،منظور سیّد احمد خان نیز که به شکل غلیظی مذهبی را دنیوی کرده بود از «رفارمز»-اصلاحط که سیّد جمال بکار می برد-همین بود که پیامبر نیز یک رفورمیست اجتماعی همانند اسپارتاکوس، مارکس و لنین معرفی شود اما سیّد جمال درباره او گفت:

او همّت خود را(در تفسیرش)به این گماشته که ار آیه ای که در قرآنذکری از ملک یا جن یا روح الامین و یا وحی و یا جنّت و یا نار و یا معجزه ای از معجزات انبیا(علیهم السلام)می رود آن آیه را از ظاهر خود برآورده و به تأویلات با رده زندیق های قرون سابقه مسلمانان تأویل نماید...و عجیب تر این تاست که این مفسر رتبه مقدسه الهیه«نبوت»را تنزل داده بر پایه«رفارمز».68

مقالات مرتبط:

آیت الله مطهری و دکتر علی شریعتی (1) بخش اول

آیت الله مطهری و دکتر علی شریعتی (1) بخش دوم

آیت الله شهید مطهری و دکتر علی شریعتی 2 بخش اول

آیت الله شهید مطهری و دکتر علی شریعتی 2 بخش سوم

پی نوشت ها:

(52)-مقدمه ای برجهانبینی اسلامی(مجموعه)ص 173.

(53)-این مسئله باید در جای خود بیش از این مورد بحث قرار گیرد.

(54)-فلسفه تاریخاز دیدگاه قرآن ص 15،16 دکتر حبیب الله پایدار.

(55)-رک:مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی ص 182-193.

(56)-همان ص 194،195.

(57)-ر.ک:ذهنیّت غربی در تاریخ معاصر ما، فصل شناخت تفکر غرب.

(58)-نشر دانش سال 1360،شاهر 5 و 6 ص 46.

(59و60)-«آن ها»اشاره به کسانی است که اسلام را خالی از بعد دنیائی و سیاسی می دانستند.

(61)-صحیفه نور ج 2 ص 153-156.

(62)-رک:مروری بر زمینه های فکری التقاط جدید در ایرانت،چاپ سازمان تبلیغات اسلامی ص 108-119.

(63)-حامد الگار،پیرامون انقلاب اسلامی ترجمه مرتضی اسعدی،حسن چیذری،تهران 1360 ص 115.

(64)-شریعتی،اسلام شناسی درس 1 تا یازده ص 269.

(65)-شریعتی،مجموعه آثار شماره 23 ص 221.

(66)-مجید محمدی،مقاله دین شناسی شریعتی کیهان فرهنگی سال پنجم شماره 3 ص 41.

(67)-مجموعه آثار شماره 23 ص 350.

(68)-مقالات جمالیه ص 100 و 101.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است