در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: فصلنامه تحقیقات علوم قرآن وحدیث، شماره 1، گزارشگر : حجتی، سیدمحمدباقر ؛


جلسات خصوصی

استاد عزیز یکی از روزها در همین اتاق تجمعی از همین جمع به هم رساند و پیشنهاد کردند در خارج از محیط دانشکده جلساتی خصوصی در روزهای جمعه هر هفته یک بار به طور سیار در منزل ها داشته باشیم، و پیرامون مسائلی که به دانشکده مربوط می شد در این جلسات خصوصی به مذاکره بنشینیم تا برای حفظ فضای دینی دانشکده بیندیشیم. این جلسات چندین هفته ادامه یافت؛ لکن استاد بزرگوار، گویا چون احساس کردند صلاح نیست به این جلسات سرّی ادامه دهیم تعطیل آن را، اعلام فرمودند؛ زیرا اگر

................................ ص 182 ..................................

مذاکرات جلسات، به اصطلاح به بیرون درز می کرد شاید عذر همگی ما را از دانشکده می خواستند یا مشکلاتی را برایمان به وجود می آوردند.

اهتمام استاد بر حجاب نسوان در دانشکده

استاد گرامی ما آن چنان پرابهت و دارای جذبه بودند که دانشگاهیان اعم از دوست و دشمن به ایشان ارج می نهادند و لذا وقتی در جلسات شورای دانشکده پیشنهادی را مطرح می فرمودند همگی گوش می شدند و به پیشنهادهای ایشان با دقتی هر چه تمام تر احترام می گذاشتند.

در یکی از سال ها که شمار داوطلب ورود به دانشکده الهیات سخت رو به فزونی نهاده بود، و این کثرت و فزونی در تاریخ آن روز دانشکده بی سابقه به نظر می رسید و داوطلب ها عبارت از چند صد نفر بودند که شماری از آن ها را دختران و طائفه نسوان تشکیل می دادند، قهرا در آن روز شماری زیاد از این زنان بی حجاب بودند. استاد بزرگوار این مطلب را قبلاً پیش بینی کردند و از آن جا که سخت تلاش می نمودند فضای دینی دانشکده با ورود زنان بی حجاب آسیب نبیند، در یکی از این جلسات رسمی شورای دانشکده پیشنهاد کردند که دختران و زنانی که می خواهند در این دانشکده به تحصیلات خود ادامه دهند باید با پوششی «محتشم» [و دارای حجاب شرعی] باشند و گرنه دانشکده از ادامه تحصیل آن ها معذور است. این پیشنهاد مورد تصویب اعضاء شوری و رئیس وقت دانشکده که شخصیتی آرام و متین بود و به استاد ما بسیار احترام می گذاشت قرار گرفت.

قبل از شروع کنکور اختصاصی دانشکده، استاد گرانمایه تعداد زیادی روسری تهیه کردند و در روزهایی که از کشف حجاب در رسانه های گروهی اعم از مطبوعات و رادیو و تلویزیون تعریف و تمجید می کردند بخشی از این روسری ها را به نگهبان درب جنوبی، و بخشی دیگر را به نگهبان درب شمالی دانشکده سپردند و به آنان فرمودند: هر داوطلب زن که بدون حجاب وارد دانشکده می شود یکی از این روسری ها را به او هدیه کرده تا سر و گردن خود را با آن بپوشاند. و به این بنده فرمودند به نگهبان ها بگو:

............................... ص 183 ..................................

«که به واردین از طائفه نسوان بگویند این روسری ها به شما اهداء شده است، و بدون حجاب بر دانشکده ای که به سان یک مکان مقدس اسلامی است درنیایند.« از این روسری ها استقبال خوبی به عمل آمد و تدبیر اندیشمندانه استاد به نحو مطلوبی مؤثر واقع شد و اکثر قریب به تمام طائفه نسوان که برای شرکت در امتحان ورودی جمّ غفیری را تشکیل می دادند با حجابی کامل یا نسبی بر روی صندلی های مسابقه ورودی دیده می شدند.

این کار در زمان ما اگرچه ساده به نظر می رسد؛ ولی در آن روزگاران، کاری دشوار و آسیب آفرین و احیانا به اصطلاح خطرناک و به سان وارد کردن دست برهنه در میان لانه زنبور بود که هرگز کسی جرأت نمی کرد در تشکیلات دولتی چنین خطر کند.

شگفتا در چنان روزهایی مرحوم استاد را طرفدار بی حجابی معرفی می کردند و با دسیسه ساواک چماق تکفیر را به بهانه کتاب حجاب که چیزی جز لزوم و ضرورت حجاب در آن دیده نمی شد به سوی ایشان می گرفتند. راستی برای من سخت عجیب می نمود که افرادی جنت مکان و به دور و بی خبر از جامعه و مردم، استاد ما را به باد انتقاد می گرفتند. حتی در یکی از شهرها که این جانب چندصباحی در آن به سر می بردم افرادی کتاب حجاب ایشان را نخوانده و مطالعه ناکرده بهانه ای برای خرده گیری از استاد قرار داده بودند که من سخت متأثر شده و یادآور شدم آیا شما در خودتان جرأت و شهامت این کار را دارید که در یک تشکیلات دولتی برای نشر حجاب اسلامی به مانند استاد قدم پیش گذارید، شاید احدی به مانند استاد از بی حجابی زنان دردمند نیست... و بالاخره پس از آن که حقایق بر آنان مکشوف شد دست از انتقاد نسبت به استاد برداشتند.

یکی از روزها در حیاط دانشکده واقع در سرچشمه در محضر استاد بودم و ماجرایی را که در این شهرستان نسبت به ایشان پدید آمده بود به عرض رساندم، دیدم اساسا به هیچ وجه اظهار تأثر نفرمودند و گفتند: «فلانی! درباره من اکاذیب و اراجیف عجیب تری نشر می دهند، این که تعجب آور نیست که چنان حرفی را درباره من می گویند. راجع به من چنین تبلیغ کردند که مطهری فقط در جلساتی از دانشگاه های مختلف شرکت می کند

............................ ص 184 .............................

که شرط می نماید زن ها بدون حجاب در آن شرکت نمایند! آیا به هیچ وجه چنین تهمتی به من می چسبد؟ از آن جا که دشمنان دانا و نادان من برای کوباندم حربه ای جز دروغ ندارند، چنین دروغ شاخ داری برای من تهیه دیدند که تضحک به الثکلی!»

بحث و مذاکره من با استاد در صحن و حیاط دانشکده به طول انجامید که ذکر همه آن ها دراین مجال نمی گنجد.

 

احترام به مرحوم علامه طباطبائی

یکی از روزها که جلسات خصوصی سابق الذکر دائر بود در منزل یکی از استادان معمم دانشکده بودیم، هنگام بازگشت از منزل، ما عازم جنوب شهر شدیم که باید به خانه برمی گشتیم و مرحوم استاد نیز با این که منزلش همان نزدیکی ها بود عازم شهر بودند. تصادفا اتومبیلی که ما را به شهر می آورد مرحوم علامه طباطبائی نیز در آن به سر می بردند و عازم مراجعت به قم بودند؛ لذا از شمیران به شهر باز می گشتند. استاد بزرگوار ما کنار دست مرحوم علامه طباطبائی در اتومبیل نشستند و من نیز در کنار استاد در قسمت عقب اتومبیل نشسته بودم تا به شهر برسیم. طرز نشستن مرحوم استاد مطهری در کنار مرحوم علامه طباطبائی از لحاظ تواضع و فروتنی و احترام برای من قابل وصف نیست، در سیمای مرحوم مطهری و طرز جلوسشان در محضر علامه، منتهای خاکساری و فروتنی جلب نظر می کرد که از این محفل سیار درس بزرگی نصیبم گشت. استاد مطهری از مرحوم علامه طباطبائی اذن خواست تا سؤالی را با ایشان در میان بگذارد؛ به مرحوم علامه طباطبائی عرض کرد: «رخصت می فرمایید درباره مکاتب فلسفی دانشمندان ایران با توجه به تقسیم بندی بلاد و ولایات ایران تحقیقاتی را ادامه دهم، مثلاً: مکتب فلسفی اصفهان، مکتب فلسفی فارس، مکتب فلسفی... و ؟ » مرحوم علامه طباطبائی پیشنهاد استاد مطهری را با محبت و لطف خاصی مورد تحسین قرار داده، ایشان را به ادامه این کار تشویق فرمودند.

مطلبی که در این جریان بیش از هرچیز برای من جالب و شگفت آمیز می نمود احترام فوق العاده استاد مطهری نسبت به علامه طباطبائی بود که خضوع و فروتنی را تا

................................... ص 185 ................................

نهایی ترین حد آن تجسم می بخشید و می دیدم مرحوم مطهری به حق پای بند جزئیات آداب و آیین های احترام شاگرد به استاد بودند. و من که افتخار شاگردی مرحوم مطهری را داشته و دارم و اگرچه خویشتن را به رغم آن که سال های متمادی در محضر درس ایشان حضور می یافتم و به تتلمذ نزد آن بزرگوار مباهی بودم در خور آن نمی دانم که مرا به عنوان یکی از شاگردانشان برشمارند، آری من از این جریان درس فراوانی آموختم؛ لذا برای اجرای فرمان و دستور استاد مطهری چه در محیط دانشکده و چه در خارج محیط آن کاملاً مطیع و منقاد بوده و خود را در برابر امر ایشان احیانا به اصطلاح به آب و آتش می زدم، که این مطلب خواهان گزارش حوادثی است که این مختصر را گنجور آن نمی بینیم؛ به همین جهت عجالتا از ذکر آن ها صرف نظر کرده و به فرصتی دگر می سپارم.

هرگز از یادم نمی رود که در یکی از کلاس های دانشکده تفسیر قرآن را به سال 1345 یا 46 ش تدریس می کردم، متن این درس عبارت از «تفسیر سوره واقعه» از ملاصدرا بود. درس مزبور برای دانشجویان رشته حکمت و فلسفه اسلامی تدریس می شد و به تدریج به صورت جزوه فارسی برای همان دانشجویان درآمد. و با مرور زمان، حذف و اضافاتی در آن صورت گرفت که سرانجام همین جزوه در یادنامه شهید مطهری به وسیله انجمن اسلامی دانشجویان کانادا و اروپا به طبع رسید، و بار دیگر در ایران مرکز انتشارات علمی و فرهنگی آن را به نام استاد مجددا به زیور طبع آراست. باری در این درس دانشجویی در جمع دانشجویان دیگر که از اشراف زادگان وابسته به رژیم حاکم و فردی ماجراجو بود شرکت می کرد، و مدعی بود چون در رشته حکمت و فلسفه درس می خوانند، درس تفسیر معنی ندارد!، با این که متن درسی، خود یکی از کتب حکمی به شمار می رفت اگرچه تفسیر سوره واقعه بود ولی بُعد فلسفی آن همه ابعاد دیگر را زیر پوشش می گرفت. دانشجوی یاد شده به توطئه دست یازیده و دیگران را تحریک می کرد که در کلاس اخلال کنند؛ اگرچه شماری از شاگردان در این کلاس با او همصدا شده، نظم کلاس را با یاوه هایی مختل می ساختند؛ شمار دیگری از دانشجویان سخت به این درس و کیفیت تدریس من علاقه شدیدی نشان می دادند.

......................... ص 186 .............................

لکن اخلال گران از سلطه و اقتدار فزون تری برخوردار بودند و لذا به ایجاد هرج و مرج در کلاس همت می گماشتند تا آن جا که از دست آنان به ستوه آمدم، و با وجود این که مدت ها از این کلاس برخلاف سایر کلاس ها رنج می بردم، تحمل کردم و تدریسم را ادامه می دادم. کار به جاهای سخت کشید و دانشجوی یاد شده که شاید خبرچین و مأموری از سوی ساواک بوده آغاز به تهدید نمود. لذا نزد استاد رفتم و سخت از دست این دانشجو خشمگین بودم و شکوه به استاد بردم و خواستم ازایشان اذن بگیرم و تدریس در این کلاس را ترک گویم. وقتی به استاد مطهری (عطرالله مرقده الشریف) عرض کردم: «من دیگر حاضر نیستم در این کلاس تدریس نمایم.» با عکس العمل شدیدی از جانب ایشان مواجه شدم. ایشان فرمودند: «سید! مگر با قرآن و خدا قهر کردی؟ تو با یک دانشجوی خبیث و اخلال گر قهر کردی، چرا با کلاس تدریس تفسیر قهر می کنی؟ شاگردان دیگر همگی به درس تو علاقه مند هستند و می توانی به حال آنان مفید باشی، من معتقدم مقاومت کنی و از خود هزیمت نشان ندهی، و تدریس در این کلاس را رها نکنی؛ بلکه همت گماری شاگرد مزبور و دانشجویان همصدای با او را از رهگذر مقاومت و ایستادگی خود زیرسلطه خویش قرار دهی.» من فرمان استاد را به گوش گرفتم و تدریس در این کلاس را ادامه دادم و از دانشجویان علاقه مند به درسم برای سرکوب و اسکات دانشجوی یاد شده مدد گرفتم و سرانجام این توفیق نصیب من گشت که آن کلاس را به صورت مجلس درسی ایده آل درآورم که حتی عده ای علاقه مند از محیط خارج دانشکده نیز بعدها در آن شرکت می جستند.

در حدود سال 1350ش از سوی دانشگاه ملی سابق (دانشگاه شهید بهشتی کنونی) از من دعوتی به عمل آمد سه واحد درس فقه اسلامی را در دانشکده حقوق این دانشگاه تدریس کنم؛ به همین جهت نزد استاد رفتم تا از ایشان کسب رخصت کنم. از آن جا که محیط این دانشکده را برای تدریسم مناسب نمی دیدم، خواستم از آن شانه خالی کنم؛ زیرا دانشگاه ملی آن زمان طوری بود که تدریس یک استاد معمم برای دانشجویانش نه تنها تازگی داشت، بلکه مطلوب و دلخواه آن ها هم نبوده است؛ دانشجویان و و نیز به استثناء اساتیدی استادانی آن چنانی به تدرس و تدریس در آن جا سرگرم بودند که

.............................. ص 187 .................................

محیط ناخوشایندی برای من ترسیم می کرد؛ به همین جهت می خواستم با کسب اجازه از استاد بزرگوار به این دعوت پاسخ منفی گویم؛ لکن استاد فرمودند: «وظیفه امثال تو است تا تدریس فقه و مانند آن را در این گونه دانشکده ها پذیرا باشید، و از این رهگذر دانشجویانی که فرهنگ غرب آنان را از تعالیم اسلام بیگانه ساخته به فرهنگ و تعالیم اسلام آشنا سازید.» امر استاد را فرمان بردم و برای اولین بار که سال ها تدریس در دانشکده الهیات را در محیطی مناسب پشت سر گذارده بودم در چنین کلاسی شرکت کردم. این دانشکده اولین بار یک استاد معمم را به خود می دید؛ چرا که قبلاً درس فقه در آن تدریس نمی شد، و با همت چند تن از اساتید متدین یا در واقع با کوشش یکی از استادان متدین، این درس برای دانشجویان دانشکده حقوق دانشگاه ملی سابق مقرر شد. وارد کلاس شدم؛ اما برروی تخته سیاه کلاس انواع و اقسام تصویرها و مضمون ها در جهت تحقیر من و درسی که هنوز بدان آغاز نکرده بودم نظرم را به خود جلب کرد. شاگرد متدینی که قامتش کوتاه بود و بعدا دریافتم فردی متدین و پای بند موازین دینی است تا آن جا که دستش می رسید تخته سیاه را از تصویرها و مضمون های مضحک از استهزاءآمیز پاک کرد، لکن تصویرها و مضامین بالای تخته سیاه، خودنمایی می کرد. بر کرسی تدریس نشستم و هنوز کلمه ای بر زبان نیاورده بودم که همهمه و سر و صداها و انتقادها از درس فقه در هم آمیخت و خود را با صحنه عجیبی روبه رو می دیدم و می خواستم از کلاس باز گردم. صدای استاد در گوش من طنین می افکند که می فرمود: «وظیفه امثال تو است تا تدریس فقه...» و خاطره و اندیشه این سخن مرا سر جایم می نشاند و به من اجازه نمی داد از این کلاس پرغوغا و از هم گسیخته بگریزم، ولی خدا می داند این محیط بسیار ناخوشایند مرا سخت می آزرد که در این گیرودار و سر و صدا و غوغا گاهی تصمیم به بازگشت می گرفتم، لکن فکر فرمان استاد مرا در جایم میخکوب می کرد. به همین جهت به اصطلاح «دندان بر جگر گذاشتم و صبر کردم» و بالاخره از حاضران (دانشجویان) تقاضا کردم لحظه ای سکوت اختیار کنند. آن ها به درخواستم وقعی نهاده، لحظاتی سکوت بر کلاس حکمفرما شد. از باب مجامله گفتم: «اگر به این درس علاقه مند نیستید من حاضر نیستم خود و درسم را بر شما تحمیل کنم؛ لکن اگر

.............................. ص 188 ..................................

اشکال و ایرادی به درس و خود من دارید تک تک از ردیف اول تا آخر، اشکال و انتقاد خود را بگویید. من باید سه واحد را در ظرف مدت دو ساعت و نیم تدریس کنم. اما امروز شما یک ساعت و نیم اشکالات و اعتراضات خود را یکی پس از دیگری بگویید و من طی این مدت آن ها را یادداشت می کنم. اگر قادر بر پاسخ آن ها بودم جواب آن ها را به شما می گویم، و شما یک ساعت و نیم فرصت دارید اعتراض کنید، و یک ساعت باقیمانده از آنِ من که پاسخ آن ها را بگویم.» قبول کردند، از ردیف اول اعتراض به درس فقه شروع شد. هر کسی برای خود نوایی می خواند و مجموعا ظرف ربع ساعت اعتراضاتشان ته کشید، دیگر چیزی در چنته نداشتند. به آنان گفتم: «هرچه انتقاد و اعتراض از خود سراغ دارید عرضه کنید؛ اما دیگر سخنی نداشتند.» گفتم: «هم اکنون نوبت به من دهید و همان گونه که من به گفته های شما گوش فرا دادم به سخنان من گوش فرا دهید.» آنان سکوت کردند و طی حدود یک ساعت پاسخ لازم را برای اعتراضاتشان دریافت کردند، سپس به خاطر این که شبانه در دانشکده الهیات کلاس های قضائی را طی کردیم و اطلاعاتی در زمینه حقوق به هم رسانده بودیم تاریخ حقوق از آغاز تا زمان معاصر را به طور فشرده برای آنان گزارش کردم و آن گاه مزایای فقه اسلامی را فهرست وار یادآور شدم و پس از پایان یافتن بحث به آنان گفتم: «از این پس اختیار با شماست که این درس را با من ادامه دهید و با ندهید. ولی من ترجیح می دهم از هم اکنون این کلاس را ترک گفته، با شما خداحافظی کنم.» از کلاس به سوی خارج دانشکده به نشانه ترک آن برای همیشه به راه افتادم، لکن شماری از دانشجویان که بعدها فهمیدم اهل مطالعه و تحقیق هستند با صفوف خود سد متراکم و محکمی در برابرم ساختند، و معاون دانشکده را که مردی فاضل و بسیار درستکار بود واسطه قرار دادند که به تدریسم در این دانشکده ادامه دهم و گفتند در ظرف یکی دو ساعت از شما به اندازه یک ترم مطلب آموختیم. من هم منتظر چنین فرصتی بودم تا موجباتی برای تخلفم از فرمان استادم فراهم نیاید و به ادامه ایفای وظیفه خویش توفیق یابم. یکی دو تن از دانشجویان این کلاس بهائی بودند و در آن روز، و کمابیش در روزهایی بعد از آن به ایجاد سر و صدا و هرج و مرج بیش از همه دامن می زدند؛ اما با وجهه ای که از نظر

................................. ص 189 .................................

علمی میان دانشجویان کسب کردم این دو را بعدها سر جایشان نشاندم، و کلاسی آرام را پشت سر گذاشتم، و سال ها در این دانشکده فقه را تدریس می کردم (هفته ای دو تا چهار ساعت) و در خلال آن من که خود گرفتار بیراهه بودم و هستم شمار درخور توجهی از دانشجویان را به راه آورده که کاملاً روح دینی در آنانی پدید آمد. و حتی چند تن از دانشجویان بهائی طی مدت هفت و هشت سالی که در آن جا تدریس کردم اسلام آوردند. و پس از انقلاب نیز به تدریسم ادامه دادم و سرانجام به علت ضعف و ناتوانی و دوری راه نتوانستم دعوتی که از سایر دانشکده های شهید بهشتی از من به عمل می آمد تدریس در آن جا را ادامه دهم.

به هر حال، جان سخن استاد را وقتی باز یافتم که دیدم با تمام مشکلاتی که احیانا پیش می آمد موظف بودم اوامر استاد را اجراء کنم و دیدم نتیجه آن از نظر دینی و علمی مطلوب و مورد رضای خدا و رسول بوده است.

 

اهتمام استاد برای بازنشسته شدن از دانشکده الهیات

میان استاد و یکی از استادان دانشکده اختلافاتی پدید آمد که این اختلافات بعدها به طرقی حل شد، و رئیس وقت دانشکده که مردی فهیم و هوشمند و مؤدب و متین بود، این اختلافات را با دستور ترک تدریس استاد مخالف با استاد فیصله داد؛ اما دوباره به خاطر پیش آمدی دیگر، این اختلافات مجددا زنده شد و دامنه آن گسترش یافت که این مسئله به بحثی مفصل نیاز دارد و چون غالبا اشخاص وارد و مطلع از این جریان آگاه اند نیازی به تفصیل ندارد.

استاد بزرگوار ما چندی پس از این جریان تصمیم گرفت بازنشسته شوند و دانشکده الهیات را برای همیشه ترک گویند. من در خود این گستاخی را نمی دیدم که از استاد راجع به این تصمیم پرس وجو کنم؛ لکن برای من بسیار سنگین و دردآور بود که دانشکده الهیات از لنگر وجود شخصیتی بی نظیر چون استاد مطهری محروم مانده، گرفتار تلاطم و اضطراب شود. به خود جرأتی دادم و در لحظه هایی که در همان اتاق محقر دانشکده ایشان را تنها یافتم، حضورشان شرف یاب شدم و مطلب را خصوصی با ایشان

.......................... ص 190 ...............................

در میان نهادم مبنی بر این که چرا می کوشند بازنشسته شوند؟ و به ایشان عرض کردم: «دانشکده الهیات منهای حضور ایشان، وزن خود را از دست می نهد؛ و اگر مسئله اختلاف، انگیزه این تصمیم بوده موضوع آن کاملاً از میان رفت، و دیگر این نگرانی و ناراحتی وجود ندارد؟» ایشان فرمودند: «مطلبی را خصوصی به شما بگویم، برای کسی هم تاکنون نگفتم؛ علت این که تصمیم گرفتم بازنشسته شوم جریان اختلاف من با استاد موردنظر، نبوده و نیست. می دانم که این اختلاف موضوعا منتفی است. من سال ها است از قم بیرون آمدم و مقیم تهران شدم. از همان سالی که قم را به مقصد اقامت در تهران ترک گفتم دوری از قم مرا رنج می دهد، و مانند ماهی که از آب گرفته باشند تشنه قم هستم، و لذا از چندی پیش هفته ای دو تا سه روز در قم به سر می برم و در آن جا به تدریس پاره ای از دروس سرگرم هستم. من می خواهم دوباره به موطن علمی و دینی خود که در آن جا پرورش علمی و دینی یافتم باز گردم و در این سرزمین مقدس رحل اقامت افکنم. انگیزه بازنشسته شدن من همین است و بس. من به قم علاقه مندم و دوستش می دارم و نمی خواهم به دور از آن به سر برم.»

برای چاپ و انتشار تاریخ قرآن

حدود سی و اندی سال قبل درسی تحت عنوان تاریخ قرآن را در دانشکده الهیات آغاز کردم که تدریجا یادداشت هایی نسبتا مفصل در این زمینه فراهم آورده بودم که به عنوان جزوه درسی سال ها مورد استفاده دانشجویان دانشکده الهیات قرار می گرفت. شاگردان درخواست می کردند این جزوه را به طبع رسانم؛ لکن چنان که هم اکنون آن زمان هم این جزوه را برای چاپ و انتشار مناسب و شایسته نمی دیدم. سال ها برای چاپ آن مسامحه می کردم تا براثر اصرار و پافشاری شاگردان و دوستان تصمیم به چاپ آن گرفته شد؛ لکن قبل از آن که این جزوه را به چاپخانه بسپارم صلاح دیدم استاد بزرگوار ما آن را به رغم آن که وقت و فرصت های ایشان مستغرق کارهای مهمی بود از نظر بگذرانند و فقط بر مطالب لغزان و اشتباهات آن خط بطلان بکشند؛ چون چنان فرصتی در اختیار نداشتند تا توضیحاتی بر آن بنگارند. از ایشان چنین کاری را استدعا کردم، از

............................ ص 191 ................................

سر لطف و تشویق فرمودند: «نوعا کار شما پاکیزه است و احتیاجی به بازنگری من ندارد.» مع الوصف اصرار کردم و ایشان نیز پذیرفتند؛ منتهی فرمودند: «این کار به علت گرفتاری ها به طول می انجامد.» عرض کردم: «مانعی ندارد.» لکن متأسفانه پس از گذشتن مدتی از این قضیه، استاد عزیز و بی بدیل ما به شهادت رسیدند و روزگار، جهان اسلام را از برکات افاضات این وجود ارزشمند محروم ساخت. دست نوشته من را بعدها فرزند گرامی ایشان، آقای مجتبی مطهری (ایده الله) به من عودت دادند، و این نوشته از تصحیحات استاد بی بهره ماند، و به همان صورت تاکنون چندبار به طبع رسید که هم اکنون در آن هفواتی می بینیم که اگر استاد به تعدیل و ترمیم آن ها می پرداختند این لغزش ها و اشتباهات در آن دیده نمی شد. استاد به سبب مطالعه مقاله ای که تحت عنوان «از ابی الاسود تا سیبویه» نگاشتم و شفاها این مقاله را به طرز جالبی ستودند و نیز از آن رو که سال ها افتخار تتلمذ در محضر ایشان را داشتم حسن ظنی به من داشتند که به هیچ وجه در خور آن نبوده و نیستم؛ و لذا می فرمودند: «کار شما پاکیزه است و نیازی به بازنگری ندارد.» در حالی که این کتاب به بازنگری ایشان سخت نیازمند بود تا نقائص و نواقص آن ترمیم و جبران می شد.

باری، برای من و همه کسانی که از نزدیک با استاد عزیز آشنایی داشتند فقدان نابهنگام ایشان که به حضرت امام(ره) و ایده معظم له عشق می ورزیدند و شیفته نشر و رواج دین در میان مردم بودند و نستوهانه در راه اسلام و انقلاب با کوششی شگفت آور فعالیت می کردند ضایعه جبران ناپذیری است که تاکنون خلف و جانشینی برای ایشان در میان علماء اسلامی معاصر نمی بینیم که آن همه فضائل و مزایای بهت انگیز را در خود فراهم آورده باشد. شخصیتی با مبنی و متفکر و خوش ذوق و عمیق در همه مسائل علمی و سیاسی و اجتماعی و جز آن ها که نمی توان طی مقالاتی این خصائص را که در وجود ایشان سراغ داشتیم به سادگی گزارش کرد.

در خاتمه این یادداشت کوتاه سخنی از تعبد ایشان را که شهره و امثوله ای به شمار است در این جا می آورد: در دانشکده الهیات (واقع در سرچشمه) نمازخانه کوچکی ساخته بودند که در قسمت جنوبی دانشکده قرار داشت. استاد بزرگوار ما مرحوم

................................ ص 192 ................................

آیت الله علامه شهید مرتضی مطهری احیانا نماز خود را فرادی در آن جا برگزار می کردند. این نمازخانه اوائل، نمازخوان فراوانی نداشت، ولی به تدریج بر مشتریان آن افزوده شد و در روزهای غربت این نمازخانه روزی بر مسجد درآمدم، استاد با این که هوا گرم بود با عمامه و قبا و عبا در حال اقامه نماز بودند، واقعا نماز را اقامه می کردند، شاید به علت آن که با تمرکزی عجیب و خضوع و خشوعی جالب توجه، نماز می خواندند به هیچ وجه متوجه ورود من نشدند. استاد نماز را به گونه آمیخته با توجه به خضوع برگزار می کردند که حالت ویژه ایشان مرا به خود مجذوب ساخت، به جای این که به ایشان اقتداء کنم مشغول تماشای نمازشان شدم تا از نماز فارغ شدند، و ادعیه و تعقیبات و تسبیحات را ادامه دادند. حالتی که از پشت سر در نماز ایشان به وضوح احساس می کردم وصف ناپذیر است، گویا قیامت و اهوال آن را شهود می کردند و حالت خشیتی که ویژه علمای واقعی و خدا آشناست از قفا در قد و بالای این سرو سهی انسان را مجذوب خود می ساخت. استاد دیگری از اهل سنت، یعنی جناب آقای سید محمد شیخ الاسلامی کردستانی نیز در همین مسجد به اقامه نماز فرادی می پرداخت که نظیر چنان حالتی که در استاد ما به هنگام نماز دیده می شد در نماز ایشان نیز جلب نظر می کرد، نماز این دو استاد در نمازخانه دانشکده الهیات برای من جالب و آموزنده بود که نمی توانم هرگز آن را فراموش کنم. و وقتی به نماز می ایستم سعی می کنم نماز خواندن استاد بزرگوارمان مرحوم شهید مطهری را در خاطرم تجدید کنم تا بتوانم نمی از یمّ خضوع و خشوع ایشان را در اقامه نماز دریابم.

به  علت تماس نزدیک و دراز مدتی که با استاد بی همال و محقق فرزانه و امثوله دهر در تقوی و علم، یعنی مرحوم آیت الله علامه شهید مرتضی مطهری داشتم بی تردید می دانم از مقامی والا و مورد غبطه و رشک فرشتگان در روز قیامت برخوردار است.

«فهو و من حذی حذوه من الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا»

مقالات مرتبط:

با استاد علامه آیت الله شهید مرتضی مطهری بخش اول


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است