اساس شبهه ی «ثنویّه» و طرفداران آنها- چنانكه قبلاً هم بدان اشاره شد- این
است كه چون هستیها در ذات خود دو گونه اند: هستیهای خوب و هستیهای بد، ناچار
باید از دو گونه مبدأ صدور یافته باشند تا هر یك از بدیها و خوبیها به آفریننده ای
جداگانه تعلّق داشته باشد. در واقع ثنویّه خواسته اند خدا را از بدی تبرئه كنند، او را به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 149
شریك داشتن متهم كرده اند. در نظر ثنویّه، كه جهان را به دو قسمت نیك و بد تقسیم
كرده اند و وجود بدیها را زائد بلكه زیانبار می دانند و قهراً آنها را نه از خدا بلكه از
قدرتی در مقابل خدا می دانند، خداوند همچون آدم با حسن نیّت ولی زبون و ناتوانی
است كه از وضع موجود رنج می برد و به آن رضایت نمی دهد ولی در برابر رقیب شریر و
بدخواهی قرار دارد كه بر خلاف میل او فسادها و تباهیها ایجاد می كند.
«ثنویّه» نتوانسته اند اعتقاد به قدرت نامتناهی و اراده ی مسلّط خدا و قضا و قدر
بی رقیب او را توأم با اعتقاد به حكیم بودن و عادل بودن و خیر بودن خدا حفظ كنند.
ولی اسلام در عین اینكه خدا را مبدأ هر وجود و دارای رحمت پایان ناپذیر و حكمت
بالغه می داند، به اراده ی توانا و قدرت مقاومت ناپذیر او نیز خدشه وارد نمی كند، همه
چیز را مستند به او می كند، حتی شیطان و اغوای او را.
از نظر اسلام، مسأله ی شرور به شكل دیگری حل می گردد و آن این است كه
می گوید با اینكه در یك حساب، امور جهان به دو دسته ی نیكیها و بدیها تقسیم می گردد
ولی در یك حساب دیگر، هیچ گونه بدی در نظام آفرینش وجود ندارد، آنچه هست خیر
است و نظام موجود نظام احسن است، و زیباتر از آنچه هست امكان ندارد.
اینگونه پاسخگویی به مسأله ی «شرور» از لحاظ عقلی، متّكی به فلسفه ی خاصّی
است كه در آن، مسائل وجود و عدم بطور عمیقی مورد دقت قرار می گیرد. پاسخی كه
این فلسفه به «ثنویّه» می دهد این است كه «شرور» موجودهای واقعی و اصیلی نیستند
تا به آفریننده و مبدئی نیازمند باشند. این مطلب را به دو بیان می توان تقریر كرد:
عدمی بودن شر، نسبی بودن شر. با توضیح این دو مطلب، شبهه ی دوگانگی هستی بكلی
رفع می شود.