در
کتابخانه
بازدید : 485060تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
عدل الهی
Expand مقدّمه مقدّمه
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>عدل بشری و  عدل الهی بخش اول: عدل بشری و عدل الهی
Expand <span class="HFormat">بخش دوم: </span>حلّ مشكل بخش دوم: حلّ مشكل
Expand <span class="HFormat">بخش سوم</span>تبعیض هابخش سومتبعیض ها
Collapse <span class="HFormat">بخش چهارم: </span>شروربخش چهارم: شرور
Expand <span class="HFormat">بخش پنجم: </span>فوائد شروربخش پنجم: فوائد شرور
Expand <span class="HFormat">بخش ششم: </span>مرگ ومیرهابخش ششم: مرگ ومیرها
Expand <span class="HFormat">بخش هفتم: </span>مجازاتهای اخروی بخش هفتم: مجازاتهای اخروی
Expand <span class="HFormat">بخش هشتم: </span>شفاعت بخش هشتم: شفاعت
Expand <span class="HFormat">بخش نهم: </span>عمل خیر از غیر مسلمان بخش نهم: عمل خیر از غیر مسلمان
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
صفاتی كه اشیاء به آنها موصوف می گردند بر دو قسم است: حقیقی و نسبی.

وقتی یك صفت برای چیزی در هر حال و با قطع نظر از هر چیز دیگر ثابت باشد آن را صفت «حقیقی» می نامیم. صفت حقیقی آن است كه برای امكان اتصاف یك ذات به آن صفت، فرض خود آن ذات و آن صفت كافی است. اما یك صفت نسبی آن است كه فرض موصوف و فرض صفت، بدون فرض یك امر سوم كه طرف نسبت و مقایسه قرار گیرد، برای امكان اتصاف موصوف به آن صفت كافی نیست. علی هذا هرگاه صدق یك صفت بر چیزی منوط به در نظر گرفتن امر ثالث و مقایسه ی این با آن باشد، در این صورت، صفت را «نسبی» می نامیم.

مثلاً حیات، یك امر حقیقی است. یك موجود، خودش قطع نظر از اینكه با شی ء دیگر مقایسه و سنجیده شود یا زنده و جاندار است و یا بیجان و مرده. و همچنین سفیدی و سیاهی (به فرض اینكه رنگها امور واقعی باشند) صفتهای حقیقی هستند.

یك چیز كه سفید است، با قطع نظر از مقایسه با چیز دیگر سفید است، و یك چیز كه سیاه است خودش سیاه است و لازم نیست كه با چیز دیگر مقایسه شود تا سیاه بودن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 154
آن صحیح باشد، و همچنین بسیار صفتهای دیگر، و از آن جمله است كمّیّت و مقدار.

ولی كوچكی یا بزرگی، صفتی نسبی است. وقتی یك جسم را می گوییم كوچك است باید ببینیم با مقایسه با چه چیز و یا نسبت به چه چیز آن را كوچك می خوانیم. هر چیزی ممكن است هم كوچك باشد و هم بزرگ؛ بستگی دارد به اینكه چه چیز را معیار و مقیاس قرار داده باشیم.

مثلاً یك سیب یا گلابی را می گوییم كوچك است، و یك سیب یا گلابی دیگر را می گوییم بزرگ است. در اینجا مقیاس و معیار، حجم سیبها و گلابیهای دیگر است؛ یعنی سیب یا گلابی مورد نظر، نسبت به سایر سیبها یا گلابیها كه می شناسیم دارای حجمی كمتر و یا بیشتر است. یك هندوانه ی خاص را نیز می گوییم كوچك است. این نیز به مقیاس سایر هندوانه ها است.

همین هندوانه ای كه ما آن را خیلی كوچك می بینیم و می خوانیم، از آن سیب بزرگ بزرگتر است، اما چون آن را با مقایسه با هندوانه ها می سنجیم نه با سیبها، می گوییم كوچك است.

حجم یك مورچه ی بسیار بزرگ كه از بزرگی آن انگشت حیرت به لب گرفته اید و حجم یك شتر بسیار كوچك را كه از كوچكی آن در شگفتید در نظر بگیرید، می بینید شتر بسیار كوچك میلیونها برابر مورچه ی بسیار بزرگ است. چطور است كه «بسیار كوچك» از «بسیار بزرگ» بزرگتر است؟ آیا این تناقض است؟ خیر، تناقض نیست.

آن بسیار كوچك، بسیار كوچك شترهاست و با مقیاس و قالبی كه ذهن به حسب سابقه از شتر ساخته است بسیار كوچك است؛ و آن بسیار بزرگ، بسیار بزرگ مورچه هاست و با مقیاس و قالبی كه ذهن به حسب سابقه از مورچه ساخته است بسیار بزرگ است.

این است معنی اینكه می گوییم: «بزرگی و كوچكی، دو مفهوم نسبی اند» ولی خود كمّیّت یعنی عدد و مقدار- همانطور كه اشاره شد- امور حقیقی هستند. اگر یك عده سیب داریم و فی المثل عدد آنها «صد» است، این صد بودن، یك صفت حقیقی است نه یك صفت مقایسه ای؛ و همچنین اگر حجم آنها مثلاً نیم متر مكعّب است.

عدد و مقدار از مقوله ی كم، و كوچكی و بزرگی از مقوله ی اضافه اند. یك، یا دو، یا سه، یا چهار. . . بودن اموری حقیقی هستند، اما اول، یا دوم، یا سوم و یا چهارم. . . بودن اموری اضافی اند.

خوب بودن یك قانون اجتماعی به این است كه مصلحت افراد و مصلحت اجتماع را توأماً در نظر بگیرد و حقّ جمع را بر حقّ فرد مقدّم بدارد و آزادیهای فرد را تا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 155
حدود امكان تأمین نماید. اما تأمین همه ی آزادیهای افراد، صددرصد ناممكن است و لهذا خوب بودن یك قانون از این نظر، یعنی از نظر تأمین آزادیها، نسبی است زیرا تنها بعضی از آنها قابل تأمین است. قانون خوب آن است كه حدّ اكثر آزادیها را كه ممكن است، تأمین كند، هر چند مستلزم سلب برخی آزادیها است. پس خوب بودن یك قانون از جنبه ی تأمین آزادیها، نسبت به قانونهای مفروض دیگر است كه كمتر از این قانون قادر بر حفظ و تأمین آزادیها است.

در اینجا لازم است برای رفع اشتباه، یك نكته را یادآوری كنم و آن این كه همچنانكه ملاحظه شد، مقصود از جمله «شر نسبی است» نسبیّت در مقابل حقیقی بودن است، «نسبی است» یعنی مقایسه ای است. نسبی بودن گاهی در مقابل مطلق بودن به كار می رود؛ در این صورت به معنی این است كه واقعیّت شیئی وابسته به یك سلسله شرایط است؛ و معنی مطلق بودن، رها بودن از یك سلسله شرایط است. اگر نسبیّت را به این معنی بگیریم، همه ی امور مادی و طبیعی از آن نظر كه وابسته به یك سلسله شرایط محدود زمانی و مكانی می باشند و تنها در آن شرایط و وابسته به آن شرایط، واقعیّت خاص خود را دارند نسبی می باشند؛ تنها مجرّدات، وجود مطلق دارند، بلكه مطلق حقیقی كه واقعیتی است رها از هر شرط و علّت و از هر قید، ذات مقدّس حق است، و از همین نظر است كه ضرورت ذات او «ضرورت ازلی» است نه ضرورت ذاتی مصطلح. مقصود این است كه اكنون كه بحث درباره نسبیّت شرّیّت وجوداتی است كه شرور ذاتی یعنی اعدام از آنها ناشی می شود، مقصود نسبی بودن در مقابل حقیقی بودن است نه نسبی بودن در مقابل مطلق بودن كه بسیاری از خیرات هم به این معنی نسبی می باشند.

اكنون باید دید آیا بدی بدها یك صفت حقیقی است یا یك صفت نسبی؟ قبلاً گفتیم بدها دو نوعند: بدهایی كه خود اموری عدمی اند، و بدهایی كه اموری وجودی اند اما از آن جهت بد هستند كه منشأ یك سلسله امور عدمی می گردند.

شروری كه خود عدمی هستند مانند جهل و عجز و فقر، صفاتی حقیقی (غیر نسبی) ولی عدمی هستند؛ اما شروری كه وجودی هستند و از آن جهت بدند كه منشأ امور عدمی هستند، مانند سیل و زلزله و گزنده و درنده و میكروب بیماری، بدون شك بدی اینها نسبی است. از اینگونه امور، آنچه بد است، نسبت به شی ء یا اشیاء معیّنی بد است. زهر مار، برای مار بد نیست، برای انسان و سایر موجوداتی كه از آن آسیب می بینند بد است. گرگ برای گوسفند بد است ولی برای خودش و برای گیاه بد نیست، همچنانكه گوسفند هم نسبت به گیاهی كه آن را می خورد و نابود می كند بد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 156
است ولی نسبت به خودش یا انسان یا گرگ بد نیست.

مولوی می گوید:

زهر مار، آن مار را باشد حیات
لیك آن، مر آدمی را شد ممات
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد این را هم بدان [1]
و از طرف دیگر وجود حقیقی هر چیز كه به آن خلق و ایجاد تعلّق می گیرد و وجود واقعی است، وجود آن چیز برای خود است نه وجود آن برای اشیاء دیگر. وجود هر چیز برای شی ء یا اشیاء دیگر، وجود اعتباری و غیر حقیقی است و جعل و خلق و ایجاد به آن تعلّق نمی گیرد.

به بیان دیگر: هر چیزی یك وجود فی نفسه دارد و یك وجود لغیره، و به عبارت صحیح تر: وجود هر چیزی دو اعتبار دارد: اعتبار فی نفسه و لنفسه و اعتبار لغیره.

اشیاء از آن نظر كه خودشان برای خودشان وجود دارند حقیقی هستند و از این نظر بد نیستند. هر چیزی خودش برای خودش خوب است، اگر بد است برای چیز دیگر است. آیا می توان گفت عقرب خودش برای خودش بد است؟ گرگ خود برای خود بد است؟ نه، شك نیست كه وجود عقرب و گرگ برای خود آنها خوب است، آنها از برای خود همانطور هستند كه ما برای خود هستیم. پس بد بودن یك شی ء در هستی فی نفسه آن نیست، در وجود بالاضافه ی آن است. از طرف دیگر شكّی نیست كه آنچه حقیقی و واقعی است وجود فی نفسه هر چیز است، وجودات بالاضافه، اموری نسبی و اعتباری اند، و چون نسبی و اعتباری اند واقعی نیستند، یعنی واقعا در نظام وجود قرار نگرفته اند و هستی واقعی ندارند تا از این جهت بحث شود كه چرا این وجود یعنی وجود نسبی به آنها داده شده است. به عبارت دیگر هر چیز دو بار موجود نشده و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 157
دو وجود به او داده نشده است، یكی وجود فی نفسه، و یكی وجود بالاضافه.

فرض كنید شما مطلبی را برای شاگردان بیان می كنید، بار دیگر آن را تكرار می كنید، برای نوبت سوم و چهارم همان مطلب را بازگو می كنید. شما در هر چهار نوبت همان مطلب را بدون كم و زیاد ادا كرده اید. به عبارت دیگر بیان شما كه از طرف شما وجود پیدا كرده است، در هر چهار نوبت یك جور است، ولی این چهار نوبت هر كدام دارای صفت بالخصوص است، یكی «اول» است و دیگری «دوم» و دیگری «سوم» و دیگری «چهارم» . آیا شما در هر نوبت دو عمل انجام داده اید: یكی اینكه مطلب را ادا كرده اید، دیگر اینكه صفت «اوّلیّت» یا «ثانویّت» یا «ثالثیّت» یا «رابعیّت» را به آن داده اید؟ و یا اینكه این صفات یك سلسله صفات اضافی و در عین حال اعتباری و انتزاعی می باشند كه از عمل مكرّر شما كه هر چهار نوبت به یك شكل صورت گرفته با مقایسه با یكدیگر پیدا می شود؟ بدیهی است كه شقّ دوم صحیح است. اینگونه صفات كه صفاتی اعتباری و انتزاعی اند در عین حال از لوازم قهری و لا ینفكّ ملزومات خود هستند كه اموری حقیقی و واقعی اند.

علی هذا درباره ی این امور به عنوان اشیائی مستقل نمی توان بحث كرد، نمی توان این پرسش را به این صورت مطرح كرد كه چرا فاعل و مبدأ، این وجودهای اضافی و اعتباری را آفرید؛ زیرا این وجودات اولاً واقعی نیستند تا سخن از آفرینش آنها به میان آید، و ثانیاً این وجودهای اعتباری و انتزاعی، از لوازم وجودهای واقعی اند و به صورت مستقل قابل طرح نیستند؛ و اگر به صورت غیر مستقل طرح شوند به این صورت خواهد بود كه چرا وجودات واقعی كه اینها از لوازم اعتباری و انتزاعی لا ینفكّ آنها هستند آفریده شدند؟ و این مطلبی است كه در بخش بعد طرح می شود و پاسخ آن داده می شود.

ضمنا به این نكته نیز اشاره كنیم كه اینكه گفتیم اول بودن و دوم بودن و غیره، امور اعتباری و انتزاعی می باشند و وجود واقعی ندارند و بدین جهت جعل و خلق و ایجاد به آنها تعلق نمی گیرد و فرض خلق و ایجاد درباره ی آنها نمی شود، با یك مطلب دیگر اشتباه نشود و آن، مسأله ی «تقدیم و تأخیر» است، یعنی اینكه انسان یا فاعل مختار و ذی شعور دیگر، از میان دو كار یا دو چیز، یكی را بر دیگری مقدّم بدارد و آن را اول قرار دهد. این، مطلب دیگری است و بعد درباره ی آن بحث خواهیم كرد. توجه به مثال بالا مطلب را روشن می كند.

به هر حال اسناد امور اعتباری به علّت، مجازی و بالعرض است. از این جهت حكما گفته اند شرور، بالذات مورد تعلّق آفرینش قرار نمی گیرند؛ بالذّات معلول و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 158
مجعول نیستند. مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است؛ همچنانكه قبلاً گفتیم درست مثل این است كه می گوییم: «خورشید، سبب ایجاد سایه است» . البته اگر خورشید نباشد، سایه هم نیست، ولی سبب شدن خورشید از برای سایه یا سبب شدن آن برای نور متفاوت است. خورشید نور را واقعاً و حقیقتاً افاضه می كند ولی سایه را حقیقتاً ایجاد نمی كند. سایه چیزی نیست كه ایجاد شود. سایه از محدودیّت نور پیدا شده است، بلكه عین محدودیّت نور است. در مورد شرور، اعمّ از شرور نوع اول و شرور نوع دوم نیز مطلب از همین قرار است. شرور، اموری اعتباری و عدمی هستند.

كوری در انسان كور، یك واقعیّت مستقلّی نیست تا گفته شود كه آدم كور را یك مبدأ آفریده است و كوری او را یك مبدأ دیگر. كوری نیستی است و هر شرّی نیستی است.

نیستی، مبدئی و آفریننده ای ندارد.


[1] . مولوی در این بیت دو مطلب را با یكدیگر مخلوط كرده است. یك مطلب این است كه بدی (البته بدیهای نوع دوم) در وجود نسبی و قیاسی اشیاء است نه در وجود واقعی و فی نفسه اشیاء، یعنی هر چیزی خودش برای خودش خوب است، اگر بد است برای چیز دیگر بد است، چنانكه زهر مار برای مار خوب است و برای دیگران بد است. در اینجا باید گفت بد بودن زهر مار در وجود لغیره است نه در وجود لنفسه.

مطلب دیگر این است كه چیزی كه وجود او نسبت به همه چیز خیر است آن چیز را «خیر مطلق» گویند مانند واجب الوجود؛ و اگر چیزی فرض شود كه نسبت به همه چیز بد باشد آن چیز را «شرّ مطلق» و «بد مطلق» باید نامید. خیر و شر نسبی در مقابل مطلق، بدین معنی است كه یك چیز نسبت به بعضی از چیزها- نه نسبت به همه چیز- خیر یا شر باشد، مانند اكثر اشیاء جهان. مطلبی كه مولوی در این دو بیت آورده مخلوطی است از دو مطلب.

بیت اول، مطلب اول را به یاد می آورد و بیت دوم مطلب دوم را.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است