در
کتابخانه
بازدید : 485200تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
عدل الهی
Expand مقدّمه مقدّمه
Expand <span class="HFormat">بخش اول: </span>عدل بشری و  عدل الهی بخش اول: عدل بشری و عدل الهی
Expand <span class="HFormat">بخش دوم: </span>حلّ مشكل بخش دوم: حلّ مشكل
Expand <span class="HFormat">بخش سوم</span>تبعیض هابخش سومتبعیض ها
Expand <span class="HFormat">بخش چهارم: </span>شروربخش چهارم: شرور
Expand <span class="HFormat">بخش پنجم: </span>فوائد شروربخش پنجم: فوائد شرور
Collapse <span class="HFormat">بخش ششم: </span>مرگ ومیرهابخش ششم: مرگ ومیرها
Expand <span class="HFormat">بخش هفتم: </span>مجازاتهای اخروی بخش هفتم: مجازاتهای اخروی
Expand <span class="HFormat">بخش هشتم: </span>شفاعت بخش هشتم: شفاعت
Expand <span class="HFormat">بخش نهم: </span>عمل خیر از غیر مسلمان بخش نهم: عمل خیر از غیر مسلمان
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
با تفسیری كه از ماهیّت مرگ نمودیم، بی پایه بودن اعتراضها برملا می گردد. در حقیقت، این اعتراضها از نشناختن انسان و جهان، به عبارت دیگر، از یك جهان بینی ابتر و ناقص پیدا می شود.

الحق اگر مرگ پایان زندگی باشد، دیگر میل و آرزوی جاویدان ماندن فوق العاده رنج آور است و چهره ی مرگ در آینه ی اندیشه ی روشن و درونگر انسان بینهایت وحشتزاست.

اینكه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو می پندارند بدین جهت است كه آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق می پندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمی دانستند هر چند منتهی به نیستی مطلق گردد؛ حد اكثر این است كه آن را یك خوشبختی موقّت و یك دولت مستعجل می شناختند؛ هرگز فكر نمی كردند كه نیستی از چنین هستی بهتر است، زیرا فرض این است كه عیب این هستی كوتاهی آن است، عیبش این است كه به دنبال خود نیستی دارد؛ پس همه ی عیبها از ناحیه ی نیستی و كوتاهی پدید می آید و چگونه ممكن است كه اگر بجای آن مقدار محدود هستی نیز نیستی می بود بهتر بود؟ !
آری، اكنون در خود آرزوی جاوید ماندن را می یابیم و این آرزو فرع بر تصور جاوید ماندن است؛ یعنی تصوری از جاودانگی و زیباییش و جاذبه اش داریم و این جاذبه در ما آرزویی بزرگ بوجود آورده است كه برای همیشه بمانیم و برای همیشه از موهبت حیات، بهره مند گردیم.

اگر یك سلسله افكار ماتریالیستی به مغز ما هجوم آورد كه این اندیشه ها و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 207
آرزوها همه بیهوده است و از واقعیت جاودانگی خبری نیست، حق داریم مضطرب و ناراحت شویم و رنج و وحشت عظیمی در ما پدید آید، آرزو می كنیم كه ای كاش نیامده بودیم و با این رنج و وحشت روبرو نمی شدیم. پس تصور لغو و بیهوده بودن هستی، معلول ناهماهنگی میان یك غریزه ی ذاتی و یك تلقین اكتسابی است؛ اگر آن غریزه نبود چنین تصوری در ما پدید نمی آمد، همچنانكه اگر افكار غلط ماتریالیستی به ما تلقین نمی شد بازهم این تصور در ما پدید نمی آمد.

انسان و ساختمان واقعی و پنهان انسان به گونه ای است كه آرزوی جاوید ماندن را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به كمالی كه استعداد آن را دارد بوجود آورده است؛ و چون این ساختمان و استعدادهای موجود در آن، بیش از زندگی محدود چند روزه ی دنیاست و اگر زندگی، محدود به حیات دنیوی گردد همه ی آن استعدادها لغو و بیهوده است، انسان غیر مؤمن به حیات ابدی میان ساختمان وجود خود از یك طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی می بیند، با زبان سر می گوید: «پایان هستی نیستی است و همه راهها به فنا منتهی می شود پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است» ولی با زبان استعدادها كه رساتر و جامع تر است می گوید: «نیستی در كار نیست، راهی بی پایان در پیش است، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمی شدم» .

از اینرو همچنانكه قبلا هم گفتیم قرآن كریم اندیشه ی نفی قیامت را با بیهوده دانستن آفرینش مرادف می شمرد:

أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ [1].

«آیا پنداشته اید كه ما شما را بیهوده آفریده ایم و بازگشت شما به سوی ما نیست؟ »
آری، كسی كه دنیا را «مدرسه» و «دار التكمیل» بداند و به حیات دیگر و نشئه ی دیگر مؤمن باشد، دیگر زبان به اعتراض نمی گشاید كه یا نمی باید ما را به دنیا بیاورند یا اكنون كه آورده اند نباید بمیریم؛ چنانكه خردمندانه نیست كه كسی بگوید طفل یا نباید به مدرسه فرستاده شود و یا اگر به مدرسه رفت هیچ وقت نباید مدرسه را ترك گوید.

بابا افضل كاشانی، آن مرد دانشمند، استاد یا استاد استاد خواجه نصیر الدین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 208
طوسی، در یك رباعی عالی، فلسفه ی مرگ را بیان كرده است؛ می توان آن را پاسخی به رباعی معروف خیّام دانست؛ و شاید این رباعی در جواب آن رباعی است. رباعی منسوب به خیّام این است:

تركیب پیاله ای كه در هم پیوست
بشكستن آن، روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست
از بهر چه ساخت وز برای چه شكست؟
بابا افضل می گوید:

تا گوهر جان در صدف تن پیوست
از آب حیات، صورت آدم بست
گوهر چو تمام شد، صدف چون بشكست
بر طرف كله گوشه ی سلطان بنشست
در این رباعی، جسم انسان، همچون صدفی دانسته شده كه گوهر گرانبهای روح انسانی را در دل خود می پروراند. شكستن این صدف، زمانی كه وجود گوهر كامل می گردد، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جایگاه پست خود به مقام والای كله گوشه ی انسان ارتقاء یابد. فلسفه ی مرگ انسان نیز این است كه از محبس جهان طبیعت به فراخنای بهشت برین كه به وسعت آسمانها و زمین است منتقل گردد و در جوار ملیك مقتدر و خدای عظیمی كه در تقرّب به او هر كمالی حاصل است، مقام گزیند؛ [2]و این است معنای:

إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ [3].

«ما متعلّق به خداییم و ما به سوی وی بازگشت داریم» .
ایراد «چرا می میریم؟ » و پاسخ آن، به صورت نغزی در یكی از داستانهای مثنوی آمده است:

گفت موسی ای خداوند حساب
نقش كردی، باز چون كردی خراب؟
نرّ و ماده نقش كردی جانفزا
وانگهی ویران كنی آن را، چرا؟
گفت حق: دانم كه این پرسش تو را
نیست از انكار و غفلت وز هوی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 209
ورنه تأدیب و عتابت كردمی
بهر این پرسش تو را آزردمی
لیك می خواهی كه در افعال ما
بازجویی حكمت و سرّ قضا
تا از آن واقف كنی مر عام را
پخته گردانی بدین هر خام را
پس بفرمودش خدا ای ذو لباب
چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بكار اندر زمین
تا تو خود هم وادهی انصاف این
چون كه موسی كشت و كشتش شد تمام
خوشه هایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آنها را برید
پس ندا از غیب در گوشش رسید
كه چرا كشتی كنی و پروری
چون كمالی یافت آن را می بری؟
گفت یا رب ز آن كنم ویران و پست
كه در اینجا دانه هست و كاه هست
دانه لایق نیست در انبار كاه
كاه در انبار گندم، هم تباه
نیست حكمت این دو را آمیختن
فرق، واجب می كند در بیختن
گفت این دانش ز كه آموختی؟
نور این شمع از كجا افروختی؟
گفت تمییزم تو دادی ای خدا
گفت پس تمییز چون نبود مرا؟
در خلایق روحهای پاك هست
روحهای تیره ی گلناك هست
این صدفها نیست در یك مرتبه
در یكی درّ است و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیك و تباه
همچنان كاظهار گندمها ز كاه

[1] . مؤمنون/115
[2] . انّ المتّقین فی جنّات و نهر. فی مقعد صدق عند ملیك مقتدر. قمر/54- 55
[3] . بقره/156
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است