در
کتابخانه
بازدید : 62026تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اوّلین پرسشی كه اندیشه ی ختم نبوّت به وجود می آورد، درباره ی رابطه ی انسان با جهان غیب است. چطور می شود كه انسان اوّلیّه با همه ی بدویّت و بساطت، از طریق وحی و الهام با جهان غیب ارتباط پیدا كرده و دروازه های آسمان به روی او باز بوده است، امّا بشر پیشرفته ی كمال یافته ی بعدی از این موهبت محروم و درهای آسمان به رویش بسته شده است؟ آیا واقعاً استعدادهای معنوی و روحی بشر كاهش یافته و بشریّت از این نظر تنزّل كرده است؟ این شبهه از این پندار پدید آمده كه ارتباط و اتّصال معنوی با غیب مخصوص پیامبران است و لازمه ی انقطاع نبوّت بریده شدن هر گونه رابطه ی معنوی و روحانی میان جهان غیب و جهان انسان است.

امّا این پندار، سخت بی اساس است. قرآن كریم نیز ملازمه ای میان اتّصال با غیب و ملكوت و میان مقام نبوّت قائل نیست، همچنانكه خرق عادت را به تنهایی دلیل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 170
بر پیامبری نمی شناسد. قرآن كریم افرادی را یاد می كند كه از زندگی معنوی نیرومندی برخوردار بوده اند، با فرشتگان همسخن بوده و امور خارق العاده از آنها سر می زده بدون آنكه «نبی» بوده باشند. بهترین مثال، مریم دختر عمران مادر عیسی مسیح است كه قرآن داستانهای حیرت انگیزی از او نقل كرده است. قرآن درباره ی مادر موسی نیز می گوید:

«ما به او وحی كردیم كه موسی را شیر بده و آنگاه كه بر جان او بیم كردی او را به دریا بسپار؛ ما او را حفظ كرده، به تو بازخواهیم گرداند . » [1]
چنانكه می دانیم نه مادر عیسی پیامبر است و نه مادر موسی.

حقیقت این است كه اتّصال به غیب و شهود حقایق ملكوتی، شنیدن سروش غیبی و بالأخره «خبر شدن» از غیب، نبوّت نیست؛ نبوّت «خبر بازآوردن» است و نه «هر كه او را خبر شد، خبر بازآورد» . قرآن باب اشراق و الهام را بر روی همه ی كسانی كه باطن خویش را پاك كنند بازمی داند:

*إِنْ تَتَّقُوا اَللّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً [2].

اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار می دهد كه مایه ی تشخیص و تمیز شما باشد.

*وَ اَلَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا [3].

آنان كه در راه ما كوشش كنند ما راههای خود را به آنها می نمایانیم.
برای اینكه نمونه ای از زندگی معنوی و عرفانی از نظر منطق اسلام به دست داده باشیم كافی است گوشه ای از یكی از خطب نهج البلاغه را ذكر كنیم. در خطبه ی 220 نهج البلاغه چنین آمده است:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 171
انّ اللّه تعالی جعل الذّكر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح للّه عزّت آلاؤه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم و كلّمهم فی ذات عقولهم.

خداوند یاد خود را صیقل دلها قرار داده است. دلها بدین وسیله از پس كری، شنوا و از پس كوری، بینا و از پس سركشی و عناد، مطیع و رام می گردند. همواره چنین بوده و هست كه خداوند در هر برهه ای از زمان، و در زمانهایی كه پیامبری نبوده است، بندگانی داشته و دارد كه در سرّ ضمیر آنها با آنها راز می گوید و از راه عقلهای آنها با آنها تكلّم می كند.
از پیغمبر اكرم روایت است:

انّ للّه عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النّبوّة [4].

خداوند بندگانی دارد كه پیامبر نیستند، امّا پیامبری بر آنها رشك می برد [5].
از نظر شیعیان كه به مقام امامت و ولایت باطنی ائمّه ی اطهار (علیهم السّلام) قائل اند بدون آنكه آنها را نبیّ بدانند، مطلب كاملاً حل شده است. عرفای اسلامی در قالب اصطلاحات عرفانی مراتب سیر و سلوك معنوی را به چهار مرحله تقسیم كرده اند، ما به خاطر پرهیز از اطاله ی كلام فقط به دو مرحله از آن اشاره می كنیم:

الف. سفر از خلق به حق
ب. سفر از حق به خلق
سفر از خلق به حق مخصوص پیامبران نیست، بلكه پیامبران مبعوث شده اند كه بشر را در این سفر مدد نمایند. آنچه مخصوص پیامبران است سفر از حق به خلق است؛ یعنی مأموریّت برای ارشاد و هدایت و دستگیری خلق. پیامبری بازگشت به كثرت است برای سوق دادن به وحدت.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 172
صدر المتألّهین در صفحه ی 13 مفاتیح الغیب می گوید:

«وحی یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل به منظور مأموریّت و پیامبری، هر چند منقطع شده است و دیگر فرشته ای بر كسی نازل نمی شود و او را مأمور اجرای فرمانی نمی نماید، زیرا به حكم «اكملت لكم دینكم» آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است، ولی باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، ممكن نیست این راه مسدود گردد. »
در این زمینه سخنان زیادی گفته شده كه نقل آنها موجب اطاله ی كلام است. در میان دانشمندان عصر ما اقبال لاهوری سخن لطیفی در این موضوع دارد. اقبال در فرق میان نبی و عارف (و به قول خود او مرد باطنی) چنین می گوید:

«مرد باطنی نمی خواهد پس از آرامش و اطمینانی كه با تجربه ی اتّحادی (وصول به حق) پیدا می كند به زندگی این جهانی بازگردد. در آن هنگام كه بنا بر ضرورت بازمی گردد بازگشت او برای بشریّت سود چندانی ندارد؛ ولی بازگشت پیغمبر جنبه ی خلاّقیّت و ثمربخشی دارد، بازمی گردد و در جریان زمان وارد می شود به این قصد كه جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه، جهان تازه ای از كمال مطلوب ها خلق كند. برای مرد باطنی آرامش حاصل از تجربه ی اتّحادی مرحله ای نهایی است.

برای پیغمبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی اوست كه جهان را تكان می دهد. آن نیرو آنچنان حساب شده است كه كاملاً جهان بشری را تغییر دهد. . . پیغمبری را می توان همچون نوعی خودآگاهی باطنی تعریف كرد كه در آن، تجربه ی اتّحادی تمایل به آن دارد كه از حدود خود لبریز شود و در پی یافتن فرصتهایی است كه نیروهای زندگی اجتماعی را از نو توجیه كند یا شكل تازه ای به آنها بدهد. » [6]
پس انقطاع نبوّت به معنی انقطاع مأموریّت الهی است برای ارشاد و هدایت، نه انقطاع فیض معنوی نسبت به سائرین و سالكین الی اللّه. بسیار اشتباه است اگر گمان كنیم اسلام با اعلام ختم نبوّت منكر زندگی معنوی شده است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 173

[1] . قصص/7.
[2] . انفال/29.
[3] . عنكبوت/69.
[4] . [رجوع شود به كتاب احادیث مثنوی، ص 105] .
[5] . صدر المتألّهین در مفاتیح الغیب این حدیث را نقل می كند و می گوید: «هذا الحدیث ممّا رواه المعتبرون من اهل الحدیث فی طریقتنا و طریقة غیرنا» یعنی این حدیث را محدّثین معتبر شیعه و سنّی روایت كرده اند. و نیز رجوع شود به آخرین فصل كتاب الشّواهد الرّبوبیّة.
[6] . احیاء فكر دینی در اسلام، ترجمه ی احمد آرام، ص 143 و 144.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است