در
کتابخانه
بازدید : 105473تاریخ درج : 1391/03/21
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ولایت زعامت یعنی حقّ رهبری اجتماعی و سیاسی. اجتماع نیازمند به رهبر است. آن كس كه باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره كند و مسلّط بر مقدّرات مردم است «ولیّ امر مسلمین» است. پیغمبر اكرم در زمان حیات خودشان ولیّ امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق دلایل زیادی كه غیر قابل انكار است به اهل البیت رسیده است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 281
آیه ی كریمه ی «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ» [1](اطاعت كنید خدا و پیغمبر را و كسانی را كه اداره ی كار شما به دست آنهاست) و همچنین آیات اوّل سوره ی مائده و حدیث شریف غدیر و عموم آیه ی «إِنَّما وَلِیُّكُمُ اَللّهُ» [2] و عموم آیه ی «اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» [3] ناظر به چنین ولایتی است.

در این جهت كه پیغمبر اكرم چنین شأنی را داشته و این یك شأن الهی بوده است - یعنی حقّی بوده كه خداوند به پیغمبر اكرم عنایت فرموده بود نه اینكه از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد- میان شیعه و سنّی بحثی نیست. برادران اهل سنّت ما با ما تا اینجا موافق اند. سخن در این است كه پس از پیغمبر اكرم تكلیف «ولایت زعامت» چیست؟ افراد مردم برای اینكه اجتماع متزلزل نشود و هرج و مرج به وجود نیاید، باید از كسی و مقامی به عنوان حاكم و ولیّ امر اطاعت كنند. تكلیف چنین مقامی چیست؟ آیا اسلام در این باره تكلیفی معیّن كرده است و یا بكلّی سكوت اختیار كرده است، و اگر تكلیف معیّن كرده چگونه است؟ آیا به مردم اختیار داده كه بعد از پیغمبر هر كه را می خواهند خود انتخاب كنند و بر دیگران اطاعت او واجب است و یا اینكه پیغمبر اكرم قبل از رحلت، شخص معیّنی را برای جانشینی خود در این مقام بزرگ و با اهمّیّت تعیین كرد؟ در اینجا به مناسبت، درباره ی همه ی شئون اجتماعی پیغمبر اكرم در میان امّت، مطابق آنچه از قرآن مجید استنباط می شود، بحثی می كنیم.

از قرآن مجید و هم از سنّت و سیره ی نبوی استنباط می شود كه پیغمبر اكرم در میان مسلمین در آن واحد دارای سه شأن بود:

اوّل اینكه امام و پیشوا و مرجع دینی بود و ولایت امامت داشت، سخنش و عملش سند و حجّت بود:

«ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا [4].

آنچه را پیغمبر برای شما آورده است بگیرید و از آنچه شما را بازدارد بایستید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 282
دوم اینكه ولایت قضائی داشت، یعنی حكمش در اختلافات حقوقی و مخاصمات داخلی نافذ بود:

فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً [5].

نه چنین است. به پروردگارت سوگند، ایمانشان واقعی نخواهد بود تا در آنچه در بینشان اختلاف شود داورت كنند و سپس در دلهای خویش از آنچه حكم كرده ای ملالی نیابند و بی چون و چرا تسلیم شوند.
و البتّه با اینكه در این مورد مثل مورد قبل استعمال كلمه ی «ولایت» صحیح است ولی ندیده ایم این كلمه عملاً در باب ولایت قضائی استعمال شده باشد.

سوم اینكه ولایت سیاسی و اجتماعی داشت؛ یعنی گذشته از اینكه مبیّن و مبلّغ احكام بود و گذشته از اینكه قاضی مسلمین بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود، ولیّ امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود. همچنانكه قبلاً گفته شد، آیه ی كریمه ی «اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و همچنین آیه ی «أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ» ناظر به این قسمت است. البتّه پیغمبر اكرم شأن چهارمی هم دارد كه بعداً ذكر خواهد شد.

پیغمبر اكرم رسماً بر مردم حكومت می كرد و سیاست اجتماع مسلمین را رهبری می نمود؛ به حكم آیه ی كریمه ی «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّیهِمْ بِها» [6] از مردم مالیات می گرفت، شئون مالی و اقتصادی اجتماع اسلامی را اداره می كرد.

این شأن از شئون سه گانه ی رسول اكرم، ریشه ی بحث خلافت است.

این نكته لازم است گفته شود كه كلمه ی «امامت» همچنانكه در مورد پیشوایی در اخذ معالم دین استعمال شده است، یعنی «امام» گفته می شود و مفهومش «كسی است كه معالم دین را از او باید فرا گرفت» و اهل سنّت به همین عنایت، به ابو حنیفه و شافعی و مالك و احمد حنبل كلمه ی «امام» اطلاق می كنند، در مورد زعامت اجتماعی و سیاسی نیز زیاد به كار رفته است. رسول اكرم فرمود:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 283
ثلاث لا یغلّ علیهنّ قلب امرئ مسلم: اخلاص العمل للّه، و النّصیحة لائمّة المسلمین و اللّزوم لجماعتهم [7].

هرگز قلب یك مسلمان نسبت به سه چیز خیانت و تردید روا نمی دارد: اخلاص نیّت برای خدا، خیرخواهی برای زعمای مسلمین در راه رهبری مسلمین، همراهی با جماعت مسلمین.
علی (علیه السّلام) در یكی از نامه هایش كه در نهج البلاغه ثبت است می فرماید:

فانّ اعظم الخیانة خیانة الامّة و افظع الغشّ غشّ الائمّة [8].

بزرگترین خیانتها خیانت به جامعه است و شنیع ترین دغلبازیها، دغلبازی با پیشوایان مسلمین است.
زیرا نتیجه ی این دغلبازی علیه مسلمین است. اگر ناخدای یك كشتی آن كشتی را درست هدایت كند و شخصی پیدا شود و آن ناخدا را فریب دهد و كشتی را دچار خطر كند، تنها به ناخدا خیانت نكرده است، به همه ی سكّان كشتی خیانت كرده است.

در این جمله نیز كلمه ی «امام» به اعتبار رهبری اجتماعی اطلاق شده است.

در تاریخ مسلمین زیاد می خوانیم كه مسلمانان- حتّی ائمّه ی اطهار- خلفای عصر خود را با كلمه ی «امام» خطاب می كردند. چیزی كه هست امام به این معنی گاهی امام عدل است و گاهی امام جور و مسلمانان در قبال هر یك از آنها وظایفی دارند. پیغمبر اكرم در حدیث مشهوری كه فریقین روایت كرده اند فرمود:

افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر [9].

بالاترین جهاد، یك سخن حقّ است در برابر یك پیشوای جور.
و همچنین پیغمبر اكرم فرمود:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 284
آفة الدّین ثلاثة: امام جائر، و مجتهد جاهل، و عالم فاجر [10].

سه چیز آفت دین به شمار می روند (و مانند یك آفت كه گیاهی یا حیوانی را از پا در می آورد، دین را از پا در می آورند) : پیشوای ستمگر، عابد نادان و عالم گناهكار.
بالاتر اینكه در خود قرآن از پیشوایانی یاد شده است كه مردم را به آتش جهنّم دعوت می كنند و با كلمه ی «امام» هم تعبیر شده است:

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی اَلنّارِ [11].

آنان را پیشوایانی قرار داده ایم كه به آتش می خوانند.
البتّه شك نیست كه غالباً كلمه ی «امام» یا «ائمّه» به پیشوایان عادل و صالح اطلاق می شود و در عرف شیعه كلمه ی «امام» بر پیشوایان بر حق و معصوم اطلاق می شود كه فقط دوازده نفرند.


[1] . نساء/59.
[2] . مائده/55.
[3] . احزاب/6.
[4] . حشر/7.
[5] . نساء/65.
[6] . توبه/103.
[7] . كافی، ج /1ص 403.
[8] . نامه ی 26.
[9] . كافی، ج /5ص 60.
[10] . جامع الصغیر، ج /1ص 4.
[11] . قصص/41.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است