در
کتابخانه
بازدید : 482968تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Collapse فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آنهایی كه به طور كلّی منكر فطریّات هستند می گویند كه فكر انسان یك سلسله اصول ثابت كه لازمه ی طرز كار كردن عقل- نه لازمه ی ساختمان عقل آن طور كه كانت می گوید- باشد ندارد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 480
مثلا در باب اصول فكر از جمله می گفتند «تناقض- یعنی جمع میان دو نقیض- محال است» ، یعنی یك شی ء محال است در آن واحد، در واقع و نفس الامر، هم باشد و هم نباشد، بدین معنی كه یك فكر و نظریّه، محال است كه در آن واحد، هم مطابق با واقع باشد و هم مطابق با واقع نباشد [1]. یا می گفتند «دو شی ء متساوی با شی ء سوم خودشان با یكدیگر متساوی هستند» ، «كل از جزء بزرگتر است» ، «ترجّح بلا مرجّح محال است» و غیره. «ترجّح بلا مرجّح محال است» یعنی اینكه اگر دو امكان مخالف یكدیگر در برابر یك شی ء وجود داشته باشند و نسبت این شی ء با هر دو امكان متساوی باشد، چربیدن این شی ء به یك طرف نیازمند به یك عامل خارجی است، اگر عامل خارجی دخالت نكند ترجیح پیدا كردن یك طرف بر طرف دیگر محال است.

در مقام مثال این طور می گوییم: فرض كنیم دو كفّه ی یك ترازوی بسیار دقیق و حسّاس به حال تعادل ایستاده اند [2]. اگر هیچ عاملی دخالت نكند- حال آن عامل می خواهد حركت هوا باشد و یا وزنه ای باشد كه در یكی از كفّه ها می گذارند و یا ضربه ای باشد كه به یكی از كفّه ها وارد می شود و یا نیروی مغناطیس باشد و یا اراده ی یك انسان قویّ الاراده كه با اراده ی خودش می تواند در طبیعت اثر بگذارد و غیره [3]- و در عین حال این كفّه بخواهد پایین یا بالا برود، عقل می گوید كه این امر محال است.

از این نوع مثالها بازهم وجود دارد. مثلاً ممكن نیست یك شی ء مكانی در آن واحد دو مكان را اشغال كند، و قهراً نقطه ی مقابلش هم هست، یعنی دو شی ء مكانی در آن واحد نمی توانند یك مكان را اشغال كنند.

اینها چیزهایی است كه نمی شود برای آنها دلیل آورد ولی نه به این معنا كه اینها مجهولاتی است كه نمی دانیم آیا چنین چیزی هست یا نه.

برای یك چیزهایی نمی شود دلیل آورد و ما هم نمی دانیم آن طور هست یا نه. مثلاً راجع به ابعاد عالم كه آیا متناهی است یا نامتناهی، ممكن است كسی بگوید من نمی دانم متناهی است یا نامتناهی، چون نمی توان برای آن دلیل آورد. یا مثال معروفی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 481
كه می زنند: اگر كسی بگوید همه ی اشیاء دارند به یك نسبت بزرگ می شوند، چنانچه دیگری در جواب او بگوید اگر من دارم بزرگ می شوم پس چطور قبلاً صد و هفتاد سانتیمتر بودم و حال كه اندازه می گیرم مثلاً صد و هشتاد سانتیمتر نیستم؟ او می گوید متر هم به نسبت تو بزرگ شده است. این سخن را [كه همه ی اشیاء به یك نسبت دارند بزرگ می شوند] با دلیل نمی توان رد كرد.

همچنین اگر كسی عكس قضیّه را گفت، ادّعا كرد كه همه ی اشیاء به نسبت واحد دارند كوچك می شوند، این را نیز نه می شود نفی كرد و نه اثبات، و برای انسان به صورت یك مجهول باقی می ماند.

امّا این سخن كه «این جسم در آن واحد دو مكان را اشغال كرده است» نمی شود برای [ردّ] آن دلیل آورد، نه اینكه به صورت یك مجهول باقی مانده است. قطعاً چنین چیزی دروغ است، یعنی محال است.

آنهایی كه قائل به اصول تفكّر فطری هستند ناچار این اصول اصلی تفكّرات را لا یتغیّر و غیر قابل خطا و اشتباه می دانند، می گویند اینجا كه هستیم این اصل درست است و اگر ما را از اینجا به یك شرایط و محیط دیگر (مثلاً به یك كره ی دیگر) ببرند، آنجا هم مطلب همین طور است.

مطالب دیگری وجود دارد كه اگر چه بدیهی نیست و نزدیك به بدیهی است، امّا از همین قبیل است، مثل «4 2*2» . در دنیا «4 2*2» است و در آخرت هم «4 2*2» است. در این عصر «4 2*2» است و در وقتی هم كه كره ی زمین ملتهب بوده «4 2*2» بوده است. اگر میلیاردها سال دیگر هم از عمر عالم بگذرد باز «4 2*2» است.

اگر ما به چنین اصول فطری برای تفكّر قائل شویم می توانیم برای فروع، ارزش قائل باشیم، چون فروع بر همین اصول بنا شده است.

حال ممكن است كسی بگوید خود این اصول هم اكتسابی است به این معنا كه یك عاملی سبب شده كه [ما این اصول را بدیهی تلقّی كنیم ] و وضع آن عامل اقتضا می كند كه ما این طور فكر كنیم. ما مثل آینه ای هستیم كه در مقابل صورتهایی قرار گرفته ایم، چون فعلاً در مقابل آن صورتها هستیم و همیشه هم در مقابل آن صورتها بوده ایم و اكنون آنها را می بینیم [این طور فكر می كنیم. ] اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چیز دیگری بگذارند عكس مطلب را می بینیم. الآن می گوییم كل از جزء
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 482
بزرگتر است. این شرایط محیط است كه اقتضا كرده این طور بگوییم، اگر محیط عوض شود ممكن است عكسش را فكر كنیم و بگوییم جزء از كلّش بزرگتر است (من فعلاً فقط می خواهم بگویم نتیجه چه می شود) . اگر ما اصول فطری تفكّرات را منكر باشیم برای هیچ دریافتی و هیچ علمی، ارزشی باقی نمی ماند. تمام ریاضیّات بر اساس یك سلسله اصول متعارفه است. طبق نظر اینها خود این اصول متعارفه، اعتباری ندارد و مثلاً مربوط به ساختمان مخصوص مغز ماست. بنابراین اگر مغز ما را جور دیگری بسازند ما هم جور دیگری می گوییم. [این اصول ] مربوط به این است كه ما در زمین زندگی می كنیم، اگر در مرّیخ زندگی كنیم جور دیگری فكر می كنیم. قهراً طبق این نظر هیچ فلسفه ای اعتبار ندارد. پس ما این نتیجه را عجالتاً می گیریم، حال نمی خواهم این نتیجه را اثبات كنم.

آن كسانی كه منكر اصول اوّلیّه ی فكر هستند قدر مسلّم نمی توانند یك «جهان بینی» داشته باشند؛ یك فلسفه ای داشته باشند كه به طور جزم حكم كنند كه ما جهان را شناختیم و مطلب همین است.

از قضا این جور هم هست، یعنی خودشان متوجّه نشدند. داستان اینها داستان آن آدمی است كه بالای شاخه ی درختی نشسته بود و زیر پای خودش را ارّه می كرد و خودش متوجّه نبود كه این كار سبب می شود خودش سقوط كند.

فلسفه های ماتریالیستی چاره ای ندارند جز اینكه حسّی محض باشند و اگر حسّی محض باشند چاره ای ندارند جز اینكه تمام اندیشه ها را محصول عوامل خاصّ بیرونی بدانند؛ و بنابراین برای تفكّر، اصول مسلّم و قطعی و اوّلیّه ی لا یتخلّف قائل نیستند؛ یعنی همه ی حرفها و همه ی شاخه ها كه ما می گوییم، بر این پایه های بی اعتبار گذاشته شده است؛ پس خود این فلسفه هم كه بر این پایه ها گذاشته شده اعتبار ندارد و هیچ فلسفه ای (به قول آنها) اعتبار ندارد و نتیجه ی این حرفها فلسفه ی شكّ است، نفی علم و نفی فلسفه است نه گرایش به یك ایسم خاص؛ شاید هر چه كه می دانم همه ساخته ها و پرداخته های شرایط خاصّ محیط باشد.

پس تا اینجا بحث ما راجع به فطریّات در ناحیه ی دریافتها بود. آنچه كه تاكنون نتیجه گیری كرده ایم این است كه بعد از آنكه نظریّات را گفتیم و یك نظریّه را انتخاب كردیم كه «اصول تفكّر، فطری است» و توضیح دادیم كه این «فطری» كه ما می گوییم غیر از فطری ای است كه كانت یا افلاطون گفته اند (یعنی مادرزادی) ، و فطری به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 483
معنی مادرزادی را نمی گوییم؛ رسیدیم به این نتیجه گیری كه یگانه راه برای ارزش داشتن علم بشر، فكر بشر و فلسفه ی بشر، قبول كردن فطری بودن اصول اوّلیّه ی تفكّر است. با گرفتن این، برای ما جز شكّ مطلق چیزی باقی نمی ماند. پس فلسفه هایی كه هم به فطری نبودن اصول اوّلیّه ی تفكّر قائل اند و هم می خواهند بگویند ما به یك فلسفه - مثلاً ماتریالیسم دیالكتیك- قائل هستیم و جهان جز مادّه چیزی نیست، [باید به اینها گفت ] خود همین نیز فكری است كه هیچ اعتبار ندارد قطع نظر از ایرادهای دیگری كه كسی بخواهد به محتوایش بگیرد؛ زیرا این مبنایی كه برایش ساخته اید مبنا نیست؛ یعنی تو در حكم همان شخصی هستی كه روی شاخه ی درخت نشسته و زیر پای خود را می برد. زیر پای خودت را قبلا بریده ای یا مشغول بریدنش هستی، دیگر نمی توانی آنجا بایستی، و خودت از آنجا سقوط كرده ای.


[1] . البتّه راجع به این مسأله حرفهایی در فلسفه ی هگل و بعد در ماركسیسم آمده است كه این حرفها به كلّی از موضوع بحث خارج است كه اگر بخواهیم وارد اینها هم بشویم بحثها بسیار طولانی می شود.
[2] . حال نگویید كه در طبیعت نمی شود ترازو آن قدر حسّاس باشد و بالاخره ساخت بشر است. فرض كنید مثلاً به اندازه ی یك میلیونیم گرم حسّاسیّت دارد. ما از مرز حساسیّت به این طرف حساب می كنیم.
[3] . مثلاً از یكی چیزی كم می شود، یكی كهنه می شود و چیزی از آن می ریزد. اینها همه جزء عاملهاست، اشتباه نشود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است