یكی دیگر از گرایشها كه گرایش چهارم است، خلاّقیّت و ابداع است. این
گرایش در انسان هست كه می خواهد خلق كند و بیافریند، چیزی را كه نبوده است به
وجود بیاورد. درست است كه بشر برای رفع حوائج زندگی اش هم به كار صنعت و
خلاّقیّت و ابداع پرداخته است، ولی همین طور كه علم، هم وسیله ای بوده برای
زندگی و هم خودش برای انسان هدف بوده است [خلاّقیّت نیز چنین بوده است. ]
مسأله ای امروز مطرح است كه آیا علم برای علم، یا علم برای زندگی؟ جوابش این
است: هر دو، یعنی علم برای بشر، هم- به اصطلاح طلبه ها- مطلوب بالذات است و
هم مطلوب بالغیر، یعنی علم هم برای ذات خویش مطلوب است و هم [برای آن كه ]
وسیله ای است برای حلّ مشكلات بشر. از آن جهت كه علم و كشف حقیقت است
مطلوب بالذات است، و از آن جهت كه در عین حال قدرت است و توانایی و «توانا بود
هر كه دانا بود» و وسیله ای است برای حلّ مشكلات زندگی، مطلوب بالغیر است.
خلاّقیّت نیز همین طور است. شما
[1] در دانش آموزان، بهتر تجربه كرده اید و
می دانید یك بچّه وقتی چیزی را خلق و ایجاد می كند چگونه به او سرور و فرح دست
می دهد و احساس شخصیّت در خودش می كند. وقتی «كار دستی» به او می دهید كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 499
این كار دستی را بساز [مسرور می شود. ] می خواهد كه یك چیز جدیدی به وجود آورده
باشد. به طور كلّی ابتكار در هر قسمتی، خودش خلق است. افرادی را شما می گویید
اینها ابتكار دارند. مثلاً می گویید كه در كار معلّمی، فلان شخص ابتكار دارد، یعنی
روشی را خلق می كند. افراد دیگر ممكن است تابع و مقلّد باشند، یعنی روشهای
دیگران را تقلید و پیروی می كنند، ولی بعضی از افراد این قدرت را دارند كه می توانند
روش بیافرینند. به طور كلّی در طرحهای اجتماعی، طرحهای مملمت داری،
طرحهای شهرسازی، در اموری كه مثلاً یك شهرداری باید طرح و ابتكار داشته باشد،
در برنامه ریزی ها و تألیف كتاب ها [برخی مبتكرند و برخی مقلّد. ] می بینید خیلی از
كتابها صرفاً جنبه ی تقلیدی دارد؛ مثل معروف، می گویند: «كتابهای چاپی را خطّی
می كنند، دو مرتبه خطّیها را چاپی می كنند» یعنی حرفهایی را كه از كتابهای چاپی
گرفته اند می نویسند و دوباره می دهند به چاپ. بدیهی است كه در این كار ابتكار
نیست. ولی افرادی هستند كه كتابهاشان ابتكار است، خلق و آفرینندگی است؛ و این
تمایل در هر انسانی هست كه می خواهد آفریننده باشد.
از اینها بالاتر در نظریّه هاست. یك كسی یك نظریّه خلق می كند، بعد آن را اثبات
می كند و بعد دیگران نظریّه ی او را می پذیرند. (این خودش یك نوع قدرت و خلق
است) . مثل آن كسی كه «حركت جوهریّه» را به عنوان یك نظریّه خلق كرد و بعد اثبات
كرد و دیگران پیروی می كنند. البتّه این را هم توجّه دارید كه در بعضی امور دو سه
مقوله با همدیگر توأم می شوند؛ مثلاً كسی كه شعری ابتكار می كند و مبتكر در شعر
است، مثل حافظ، در آن واحد دو كار كرده است، یكی اینكه چیزی را «خلق» كرده
یعنی آن حسّ خلاّقیّت خودش را ارضاء كرده، و دیگر آنكه یك «زیبا» آفریده است
- یك شعر زیبا- یعنی آن حسّ زیبایی را ارضاء كرده است، و ممكن است حسّ
حقیقت جویی هم با آن ارضاء شده باشد. منافات ندارد كه یك شی ء در آن واحد از چند
مقوله شمرده شود.
[1] . [اشاره به حضّار است كه عبارت از مدیران و دبیران مدرسه ی نیكان بوده اند. ]