در
کتابخانه
بازدید : 482986تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Collapse عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
سؤال دوم این است:

چطور می توان هر نوع عشق روحانی را هر چند معشوق، انسان عادی باشد همان عشق حقیقی به ذات باری تعالی و منبعث از آن دانست؟
در آن نظریّه ای كه ما نقل كردیم، عرض كردیم كه اوّلاً اینها معتقدند كه دو نوع عشق وجود دارد: عشقهای جسمانی و عشقهای روحانی، یعنی پاره ای از عشقها عشقهای روحانی است نه هر عشقی. این اشتباه نشود. به عقیده ی اینها پاره ای از عشقهای انسانها [به یكدیگر] هم عشقهای روحانی است. حال چگونه می توان آن را عشق حقیقی به ذات باری تعالی دانست، آن بر اساس این مطلب است كه در واقع اینها می خواهند بگویند كه در عشق روحانی، معشوق حقیقی، این شخص نیست بلكه این شخص به منزله ی یك محرّكی و به منزله ی یك مظهری هست كه و لو خود عاشق خیال می كند كه معشوق حقیقی اش این است ولی در واقع معشوق حقیقی او این نیست.

عرفا اساساً به عشق مجازی معتقد نیستند، آنها تمام عشقها را حقیقی می دانند و می گویند یك جمال بیشتر وجود ندارد كه جمال حقّ است و همه ی جمالهای دیگر پرتوی و آینه ای از آن جمال هستند. هر جمالی در هر حدّی كه جمال است آن اندازه ای [جمال ] است كه پرتوی از آن را ارائه می دهد، و فطرت انسان، كمال و جمال را كه جستجو می كند كمال محدود و جمال محدود را نمی خواهد، كمال مطلق و جمال مطلق را می خواهد، یعنی خواسته ی فطری انسان آن است ولی از باب اشتباه در مصداق سراغ این جمالهای محدود- كه اینها به همان اندازه كه مظهر هستند معشوق واقع می شوند- می رود و به همین دلیل بعد از رسیدن، از او سرخوردگی پیدا می كند و دنبال محبوب دیگر می رود، در شعور ناخودآگاه خود حس می كند كه این، آن چیزی كه او می خواهد نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 520
مسأله ای برای انسان مطرح است و آن این است كه چرا انسان چیزهایی را كه ندارد این قدر طالب است، و وقتی كه آنها را واجد شد دیگر آن حرارتش و آن طلبش از بین می رود و به اصطلاح حالت دل زدگی برایش پیدا می شود؟ این خودش یك مسأله ای است كه چرا انسان چیزی را كه ندارد این قدر می خواهد و آرزو می كند؛ همان را كه این قدر می خواهد و آرزو می كند بعد كه به آن می رسد تدریجاً نسبت به آن حالت دل زدگی پیدا می كند؛ و به اصطلاح می گویند انسان طالب تنوّع و تفنّن است؛ چرا طالب تنوّع است؟ قاعده اقتضا می كند كه چیزی را كه مقتضای طبیعت است و می خواهد، چون می خواهد، به آن آرام بگیرد. چرا بعد می خواهد از آن بگذرد و طالب تنوّع است، باز می خواهد به چیز دیگر برسد، این معشوق را رها كند معشوق دیگر، آن معشوق را رها كند معشوق دیگر، تا آنجا كه این مثل پیدا شده است كه «انسان همیشه طالب آن چیزی است كه ندارد» و راست هم هست، انسان طالب چیزی است كه ندارد، به معنی اینكه طالب چیزی است كه ندارد و بیزار از چیزی است كه دارد؛ چرا این جور است؟ بعضی خیال كرده اند كه این لازمه ی ذات و فطرت انسان است. چرا لازمه ی ذات و فطرت انسان باشد؟ سرگردانی كه نمی تواند لازمه ی ذات انسان باشد؛ بگوییم لازمه ی ذات انسان این است كه همیشه سرگردان باشد و دائماً مطلوب عوض كند!
تحلیل صحیح این مطلب همین حرفی است كه گفته اند انسان اگر به آن چیزی كه مطلوب حقیقی و واقعی اوست برسد آرام می گیرد. انسان در واقع و در عمق ذات خودش سرگردان نیست. این سرگردانیها ناشی از این است كه آن حقیقت را به صورت مبهم می خواهد و برای [رسیدن به ] او تلاش می كند، به یك چیزی می رسد خیال می كند این همان است، ولی یك مدّتی كه از نزدیك او را بو می كند طبیعت و فطرتش او را رد می كند، می رود سراغ چیز دیگر، و همین طور. این است كه اگر به آن مطلوب حقیقی برسد به سعادت حقیقی- كه سعادت حقیقی اش قهراً آرامش به همان معنای فوق همه چیز است- به آرامش حقیقی می رسد. این است كه قرآن می فرماید:

«اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّهِ» و بعد می فرماید: «أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ» [1].

«الا» حرف تنبیه است و در مقام تأكید و تنبیه گفته می شود (یعنی توجّه كنید!
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 521
هان! ) . «بِذِكْرِ اَللّهِ» جار و مجرور است متعلّق به «تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ» كه بر آن مقدّم شده، و وقتی كه جار و مجرور بر فعل مقدّم می شود علامت حصر است، یعنی هر متعلّق فعلی كه بر فعل مقدّم بشود علامت حصر است، یعنی مفهوم «تنها» دارد. «أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ» یعنی تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد، یعنی رسیدن به هیچ مطلوبی به انسان آرامش حقیقی نمی دهد، یك آرامش موقّت می دهد تا وقتی كه خیال می كند به مطلوب حقیقی رسیده است، ولی یك مدّتی كه فطرتش او را از نزدیك بو كرد و او را شناخت و درست درك كرد، یك نوع عدم سنخیّت [میان خود و او] درك می كند و حالت بیزاری در او پیدا می شود. تنها حقیقتی كه اگر به او برسد دیگر محال است نسبت به او بیزاری پیدا كند خداوند متعال است، و این، زمانی است كه قلب انسان به «حقیقت» ، به «او» ، به «توحید» رسیده باشد.

این است كه عدّه ای می گویند بهشت باید بدترین جاهای عالم هستی باشد، زیرا بهشت یك وضع یكنواخت دارد و بعلاوه در بهشت همه چیز را انسان دارد و وقتی همه چیز داشته باشد مثل این است كه هیچ چیز نداشته باشد. انسان وقتی نداشته باشد بعد تلاش كند و به دست بیاورد آن وقت برایش لذّت دارد و الاّ اگر داشته باشد مثل یك بچّه اعیان می شود كه از همان لحظه ی اوّلی كه چشم به دنیا باز می كند موجبات خوشی برایش فراهم است، هیچ چیز برایش تازگی ندارد و چون هیچ چیز برایش تازگی ندارد لذّت برایش مفهوم ندارد. برای آن بچّه فقیر كه پای برهنه در كوچه حركت كرده یك جفت كفش خیلی لذّت دارد؛ ولی آنكه اصلا برایش پا برهنگی مفهوم نداشته و درد پا برهنگی را احساس نكرده است لذّت كفش داشتن را هم هرگز احساس نمی كند. این است كه روسو در كتاب امیل می گوید كسانی كه بچّه های خود را غرق در نعمتها بزرگ می كنند، آنها را به شكلی بزرگ می كنند كه نسبت به لذّت هیچ حسّاسیّت ندارند، یعنی از موجبات لذّت واقعاً لذّت نمی برند ولی نسبت به دردها خیلی حسّاسیّت دارند، یعنی كوچكترین درد پدرشان را درمی آورد. بر عكس، بچّه هایی كه از اوّل در میان رنجها و سختیها بزرگ شده اند، نسبت به درد، حسّاسیّت ندارند چون عادت كرده اند، یعنی تحمّل سختیها برایشان آسان است، بلكه سختی را اصلاً حس نمی كنند و در مقابل، كوچكترین موجبات لذّت، حدّ اكثر لذّت را برایشان ایجاد می كند.

اینها می گویند پس بهشت هم علی القاعده باید از همه جای عالم هستی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 522
خسته كننده تر و بی لذّت تر باشد، زیرا همه ی موجبات لذّت در آنجا فراهم است و بلكه آنجا می شود یك «زندان» و بدترین زندانها.

قرآن در یك جا گویی دارد به این نكته جواب می دهد، می فرماید: لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً [2](در باب بهشت و نعمتهای بهشت است) یعنی اهل بهشت طالب تحوّل نیستند، یعنی بهشت برایشان خستگی آور نیست [3]، چرا؟ زیرا اگر بهشت مثل یك باغی می بود در دنیا منتها یك باغ جاوید، یعنی همه چیزش دنیا می بود و انسان در انسانیّت خودش همان كیفیّت دنیایی خودش را می داشت قطعاً چنین چیزی بود، یعنی اگر بهشت را در دنیا برای بشری كه در دنیاست بسازند و به فرض محال جاودانگی هم به آن بدهند، همین ایراد وارد است؛ ولی مسأله این است كه بهشت برای بهشتی به عنوان انعامی از نعمتهای الهی است، یعنی حتّی بهشت جسمانی و لذّات جسمانی هم برای او عنوان كرامت الهی را دارد، بدین معنی كه یك موجود تا در حدّی از عرفان و معرفت نباشد بهشت برای او نمی تواند معنی پیدا كند. برای یك نفر بهشتی، آن اساس لذّتها این است كه الآن مهمان خالق خودش هست، بر سر سفره ی خالق خودش نشسته است، یعنی با آن حقیقت پیوند خورده است كه وقتی به آن حقیقت پیوند خورد دیگر مسأله ی خستگی و تنوّع و تحوّل و از سر كوی او رفتن به جای دیگر معنی ندارد. به عبارت دیگر، هر چیزی غیر از خدا و یا آنچه كه عنوان كرامت الهی و لطف الهی و عنایت الهی و سفره ی الهی داشته باشد، آنچه كه غیر از خداست، برای انسان نمی تواند مطلوب جاودانه باشد و تنها خداست كه برای انسان مطلوب جاودانه است.

امكان این كه در بهشت، انسان حالت دل زدگی، سیری و تنوّع خواهی و این كه «از اینجا بروم جای دیگر» پیدا كند وجود ندارد، در آنجا «جای دیگر» معنی ندارد، «جای دیگر» در این امور محدود فرض می شود، و اصلاً بگویید «جای دیگر» برایش تصوّر ندارد.

از جایی به جایی افتادیم. مسأله ی عشق روحانی را داشتیم می گفتیم، مطلب به اینجا كشیده شد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 523

[1] . رعد/28.
[2] . كهف/108 [و با ما قبل آن چنین است: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ اَلْفِرْدَوْسِ نُزُلاً، `خالِدِینَ فِیها لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً. ]
[3] . در این زمینه آیات دیگری نیز هست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است