در
کتابخانه
بازدید : 482966تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Collapse مقدمات مقدمات
Expand راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در مقدمه ی این بحث، ما بعضی از مطالب را باید حتما ذكر كنیم، اگر ذكر نكنیم به نتیجه نخواهیم رسید یا دیر به نتیجه خواهیم رسید. یكی از آنها این است كه مسائل از نظر پیدا كردن راه حل بر دو قسم است: بعضی مسائل، اشكال در پیدا كردن راه حل است به این معنا كه طرح مسأله خیلی ساده است، همه ی افراد در طرح مسأله یك جور فكر می كنند ولی بحث در پیدا كردن راه حلش است، مثل مسائل ساده ی ریاضی، یك مسأله را وقتی طرح می كنند، دو تا دانشجو یا دانش آموز كه مسأله را طرح می كنند یك جور طرح می كنند، طرحش خیلی ساده است ولی یكی از آنها راه حلی برایش پیدا می كند، دیگری راه حل پیدا نمی كند. به اصطلاح منطقیین تصورشان از مسأله یك جور است ولی در تصدیق به حكم با همدیگر اختلاف پیدا می كنند. یك كسی یك برهانی برای اثبات همین كه تصور شده پیدا می كند و دیگری پیدا نمی كند. بعضی از مسائل- كه معمولا مسائل فلسفی از این قبیل است- اشكال عمده در طرح صحیح خود مسأله است كه مسأله از اوّل صحیح طرح شود و اغلب مسأله به صورت صحیحی طرح نمی شود و اشكالاتی هم كه پیدا می شود از كیفیت طرح پیدا می شود، یعنی یك آدم مفكّر از اوّل مسأله را به یك شكل ناصحیحی طرح می كند، بعد هم بیست سال رویش كار می كند به نتیجه ای نمی رسد چون از اول صحیح طرح نكرده، و می گویند یك تفاوتی كه میان مسائل فلسفی و سایر مسائل وجود دارد این است كه مسائل فلسفی را عمده باید خوب تصور كرد. زحمت در این است كه انسان مسأله را آن جوری كه هست از اوّل خوب در ذهن خودش طرح كند. اگر بتواند مسأله را خوب طرح كند، بعد پیدا كردن راه حلش برایش آسان است، لغزشگاهش همین است كه آن را صحیح طرح نكند، بعد هم یك عمر معطل می شود، آخرش هم به جایی نمی رسد، و این مطلب درباره توحید فوق العاده صادق است. عمده این است كه ما این مسأله را از اوّل صحیح طرح كنیم و همه ی اشتباهات، ایرادها، اشكالها، شكلها و شبهه ها هم روی همین است كه تصور افراد از این مسأله تصور صحیحی نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 28
البته ما بعد توضیح می دهیم ولی از همین جا یك مطلبی را توجه بفرمایید. ممكن است در ذهن بسیاری از اشخاص این حرف بیاید كه آقا شما می گویید توحید فطری است، هر كسی به حكم فطرتش آن را دریافت می كند، اگر توحید فطری می بود افراد بشر درباره اش اختلاف نمی كردند، پس چرا بشر همیشه در دنیا این جور بوده است كه دو اردو را در این مسأله تشكیل می داده است: اردوی موحدین، اردوی منكرین؟ الآن هم اگر شما بروید سراغ دانشمندان درجه اوّل دنیا، می بینید تقسیم می شوند به دو دسته: بعضها خدا را قبول دارند و بعضیها خدا را قبول ندارند. پس [توحید] لا اقل فطری نیست، یك مسأله ی بسیار بسیار معضل غیر فطری [است ] ، مشكلی است كه هنوز بشر نتوانسته است یك راه حل قطعی برای آن پیدا كند. نظیر سرطان است در طب كه هنوز علما نتوانسته اند علت و داروی آن را كشف كنند. فرضیه ها و نظریه هایی در اینجا وجود دارد و هر عده ای هم یك فرضیه را تأیید می كنند و دنبال آن هستند اما وحدت نظری هم در دنیا پیدا نشده. خوب، برای این است كه مسأله مسأله ی مشكلی است، مسأله بسیار معضلی است. جواب ما این است كه مسأله ی توحید مسأله ی سهل و ممتنع است. اگر كسی به نحو صحیحی این مسأله را طرح كند، در تصدیق آن تردیدی نمی كند، مردّد نمی شود. اشكالات همان دانشمندان درجه اوّلی كه شما می گویید، وقتی كه وارد بحثشان می شوید، می بینید یك چیزی را پیش خودشان فرض و تصور كرده اند و اسم «خدا» را روی آن گذاشته اند، بعد همه ی شكها، شبهه ها و ایرادها را روی همان مفروض خودشان [بنا] كرده اند. حالا علت اینكه این مسأله این جور می شود چیست؟ البته علتهایی دارد.

خوب، ممكن است شما بپرسید كه این مسأله ی توحید را مگر دو جور یا بیشتر می شود طرح كرد؟ و اگر چه جور طرح كنیم به اشتباه می افتیم و چه جور طرح كنیم به اشتباه نمی افتیم؟ این را من با یك مثال توضیح می دهم. ببینید، ما می خواهیم وجود خدا را اثبات كنیم، ببینیم خدا هست یا نیست. اشیائی را كه می خواهیم هستی و نیستی آنها را اثبات كنیم از اوّل باید بدانیم دو جورند. یك وقت هست كه ما در مقام اثبات موجودی از موجودها به عنوان یك جزء از اجزای عالم هستیم. فرض كنید افرادی كه درباره ی عناصر بحث می كنند كه عدد عناصر چقدر است، می گوییم فلان عنصر را فلان دانشمند كشف كرده. هر عنصر از عناصری كه در این عالم هست یك جزء از اجزای این عالم است. یا درباره ی ستارگان می گوییم فلان ستاره را فلان كس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 29
كشف كرده. معنایش این است كه در میان این موجودات عالم، مثلا در منظومه ی شمسی قبلا خیال می كردند كه هفت تا یا هشت تا سیاره هست، اخیرا یك سیاره ی دیگر هم در كنار این سیاره ها كشف شد، معلوم شد كه نه، یك سیاره ی نهمی هم در این منظومه ی شمسی وجود دارد، یعنی موضوعی كه ما به دنبال آن هستیم و آن را جستجو می كنیم شیئی از اشیاء عالم است در كنار سایر اشیاء، كه اشیاء را ما می شماریم می گوییم فلان شی ء، فلان شی ء، فلان شی ء، یكی هم فلان شی ء دیگر. این یك جور است. یك وقت هست كه ما وقتی درباره ی اثبات وجود یك چیزی بحث می كنیم، آن چیز شیئی در كنار سایر اشیاء نیست، آن شی ء اگر باشد، با همه ی اشیاء و در همه ی اشیاء هست و اگر نباشد در هیچ جا وجود ندارد. چطور؟ حال مثال عرض می كنم.

می دانید كه یكی از مسائلی كه علما و فلاسفه از قدیم الایام درباره ی آن بحث كرده اند مسأله ی زمان است كه آیا زمان وجود دارد یا وجود ندارد. عده ی زیادی معتقد بودند كه اساسا زمان وجود ندارد ولی البته عقیده ی اكثر همیشه این بوده كه نه، زمان وجود خارجی دارد. اگر كسی بخواهد این جور در جستجوی زمان باشد كه همین طوری كه مثلا یك ستاره شناس دنبال این است كه یك ستاره را در عالم پیدا كند در كنار ستاره های دیگر، یا یك طبیعی دان دنبال این است كه یك عنصری را در كنار عنصرهای دیگر پیدا كند، به عنوان یك پدیده از پدیده های عالم جستجو كند، بگوید برویم بگردیم ببینیم یك چیزی به نام زمان در میان موجودات عالم پیدا می كنیم یا پیدا نمی كنیم، اگر كسی این جور در جستجوی زمان باشد، او اگر نابغه ترین افراد بشر باشد و میلیونها سال دنبال زمان بگردد زمان را نمی تواند پیدا كند، بگوید مثلا ببینیم ما در زیر یك ذره بینی می توانیم زمان را پیدا كنیم، در پشت یك تلسكوپی می توانیم زمان را پیدا كنیم، در یك لابراتوار در ضمن یك تجزیه ای می توانیم زمان را پیدا كنیم. آدمی كه تصورش از زمان به عنوان جزئی از اجزای طبیعت در كنار سایر اجزای طبیعت است، تا ابد جستجو كند زمان را پیدا نمی كند. آخرش خسته می شود می گوید زمان وجود ندارد. مكان را هم اگر كسی بخواهد این طور جستجو كند از همین قبیل است.

اما اگر كسی از اوّل تصورش درباره ی زمان به این نحو نباشد كه بخواهد یك جزء از اجزای عالم را پیدا كند، بلكه بخواهد یك جنبه از جنبه های عالم را پیدا كند [قضیه فرق می كند] . «یك جنبه از جنبه های عالم» یعنی این موجوداتی كه ما الآن داریم می بینیم، این موجودات سه بعدی كه دارای طول و عرض و عمق هستند، آیا هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 30
موجودی در متن واقع دارای یك امتداد و یك كشش دیگری به نام «كشش زمانی» هست یا نه؟ یعنی او زمان را جدا از اشیاء دیگر جستجو نمی كند، زمان را در اشیاء جستجو می كند، می خواهد ببیند آیا اگر زمان وجود داشته باشد معنایش این است كه بخشی از وجود من را زمان تشكیل می دهد؟ بخش، نه به معنی قسمتی از وجود من، بلكه همین طوری كه طول و عرض و ارتفاع در خارج سه امر جدا از یكدیگر نیستند- فقط یك فرضی است كه ما روی شی ء واحد می كنیم- یك امتداد و یك بعد دیگری هم در من وجود دارد، در آن گیاه هم وجود دارد، در آن سنگ هم وجود دارد، در خورشید هم وجود دارد، یعنی عالم در متن واقع یك كشش بالخصوصی دارد غیر از این سه كشش طول و عرض و ارتفاع كه نام آن كشش «زمان» است. این جور اگر شخص بخواهد تصوری از زمان داشته باشد، دیگر زمان را به عنوان پدیده ای در عرض سایر پدیده ها جستجو نخواهد كرد، بلكه می خواهد ببیند در پدیده های طبیعت یك جنبه ای كه بشود نام «زمان» روی آن گذاشت وجود دارد یا وجود ندارد. پس ببینید طرح یك مسأله چقدر تفاوت می كند.

در باب خدا البته این مثالی كه عرض كردیم صد در صد مثال منطبق نیست چون بالاخره زمان بعد است، خدا بعد نیست، ولی در این جهتی كه منظور ما بود مثال، مثال رسایی است. اگر كسی در جستجوی خدا باشد به عنوان اینكه یك موجودی جدا از همه ی موجودات دیگر و در میان موجودات دیگر به نام خدا بخواهد پیدا كند، بگوید مثلا سنگ هست، خاك هست، هوا هست، آب هست، گیاه هست، اینها یك موجوداتی هستند، در میان این موجودات یك موجود دیگری هم هست به نام خدا، فرقش فقط این است كه او به چشم دیده نمی شود، اینهای دیگر به چشم دیده می شوند، اگر كسی این جور مسأله را طرح كند از اوّل اشتباه كرده، یعنی اصلا خدا را خدا تصور نكرده.

اگر خدایی در عالم وجود داشته باشد او نمی تواند یك چنین وجود محدودی باشد در كنار سایر موجودات. او یك موجودی باید باشد كه به تعبیر قرآن كریم:

وَ هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ ما كُنْتُمْ [1].

هر كدام از شما هر جا كه هستید او با شما هست.

4
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 31
هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ اَلْآخِرُ [2].

اول موجودات اوست، آخر موجودات هم اوست.

از این دیگر تعبیر رساتری درباره ی خدا نمی شود پیدا كرد. وقتی می گوییم خدا یعنی اوّل موجودات، یعنی آن كه موجودات از او پیدا شده اند، و آخر موجودات [یعنی ] آن كه موجودات به او بازگشت می كنند. درباره ی آخرت قرآن این طور می فرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» [3] اینها یك ظاهره ای، نمودی، پدیده ای از زندگی دنیا می بینند، اما از آخرت كه از این نوع نیست غافل هستند، یعنی نسبت دنیا و آخرت را نسبت ظاهر و باطن حساب می كند.

غرض این جهت است كه عمده مسأله ای كه در باب توحید هست صحیح طرح كردن آن است. یك مسائلی كه ما باید بعد صحبت كنیم، از حالا- و لو به نحو اشاره- عرض می كنیم: «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ» [4] را انسان در تصور اوّلش از خدا باید در نظر داشته باشد.

لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ.

هیچ چیزی مانند او نیست، او مانند ندارد.

این مفهومهای «سبحان اللّه» ، «سبحان ربّی العظیم» ، «سبحان ربّی الاعلی» ، «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ اَلْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ» [5] و «اللّه اكبر» ، این مفاهیم را انسان در تصور اولی كه می خواهد از خدا داشته باشد باید در ذهنش داشته باشد. خدا منزه است از توصیفاتی كه اینها می كنند؛ خدای من، پروردگار عظیم من منزه است از توصیفی كه خود من می كنم. «اللّه اكبر» یعنی «اللّه اكبر من ان یوصف» . انسان درباره ی موجودی بحث می كند كه اصلا برتر است از وصف او و از توصیف او، منزه است از هر گونه محدودیتی و از هر گونه نقصی.

«فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ» [6] ببینید خدایی كه قرآن بیان می كند این است: «رو به هر طرف كه بایستید رو به خدا ایستاده اید» . این خاصیت آن موجودی است كه جزئی از اجزای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 32
عالم نیست، ذاتش بر همه ی اشیاء احاطه دارد و او با همه ی اشیاء هست(فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ) .

یك مثال دیگری هم اینجا عرض كنیم برای اینكه همین طرح مسأله كاملا روشن شود. مثال خوبی است: فرض كنید شما در جایی ایستاده اید و روبروی خودتان را نگاه می كنید می بینید افرادی، اشخاصی، ماشینهایی از جلوی شما دارند عبور می كنند و می روند. صد در صد دارید آن را می بینید (البته مثال است، حال شما در جهات مثال خدشه نكنید) . در ابتدا هم كه نگاه می كنید، اینها را اشخاص می پندارید یعنی خیال می كنید در این جهت روبروی شما یك خیابانی هست، یك بازاری هست، افرادی هم در همانجا هستند دارند حركت می كنند و می روند. یك كسی پیدا می شود می گوید آقا اینهایی كه شما داری می بینی نمی گویم غلط می بینی، واقعا داری می بینی، واقعا هم اشخاصی می روند كه تو می بینی اما اینهایی كه تو می بینی یك سلسله صورتهایی است كه حقیقتش در پشت سر تو قرار گرفته؛ یعنی در مقابل تو آینه ای است، تو آینه را نمی بینی؛ آن یك آینه ی بزرگ و صافی است، تو اینجا ایستاده ای و به پشت سر خودت توجه نداری، از روبرویت می بینی خیابانی و ماشینی و آدمهایی دارند می روند، خیال می كنی آنجا خیابان است، اصل این پشت سر است.

این همان مثلی است كه افلاطون ذكر كرده. فرض می كند یك عده افرادی را كه در یك غار زندگی می كنند. می گوید یك افرادی را ما فرض می كنیم كه از اوّل عمرشان در یك غار بزرگ شده اند ولی ترتیبشان را این جور قرار داده اند كه پشت اینها به بیرون غار است و رویشان به طرف عقب غار و در جلوی روی آنها هم یك دیواری هست. از مقابل در غار اشیائی و افرادی می آیند می گذرند؛ گاهی انسانهایی عبور می كنند، گاهی حیوانهایی عبور می كنند. سایه ی اینها در آن دیوار روبرو می افتد.

اینها هم آنها را نگاه می كنند و چون از اوّل آن حقایق را ندیده اند مسلّم این سایه ها را حقیقت اصلی فرض می كنند، تا بعد كه متوجه می شوند پشتشان به در غار است و اینجا یك آدمهایی عبور می كنند و این سایه ها حقیقت است، نه اینكه حقیقت نیست، اما حقیقتی است كه ظلّ حقیقت دیگر است، سایه ی حقیقت دیگر است. می گوید افرادی كه این دنیا و حقایق این دنیا را می بینند ابتدا اینها را اصل می پندارند ولی بعد كه به قول او افراد با عالم «مثل» آشنا شدند می فهمند كه این افراد سایه های آن مثالها هستند، حقیقت اینها در جای دیگر است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 33
پس ببینید، در مثالی هم كه افلاطون ذكر كرده بحث در این نیست كه در میان این سایه ها كه ما می بینیم یك سایه ی دیگر هم مثل خود اینها وجود دارد یا وجود ندارد؛ بحث در این است كه آیا این سایه ها استقلال دارند یا سایه هستند.

پس منظور ما این بود كه در مسأله ی توحید، اوّل ما جوری وارد مسأله بشویم كه برای خودمان صحیح طرح كرده باشیم. ما می خواهیم اثبات وجود خدا بكنیم. خدا یعنی حقیقتی كه خالق و مبدأ و اوّل همه ی اشیاء است، حقیقتی كه بازگشت همه ی اشیاء به سوی اوست، حقیقتی كه نامتناهی و نامحدود است و هیچ محدودیت زمانی، مكانی، غیر زمانی و مكانی نمی پذیرد. ما در مقام اثبات یك چنین مطلبی هستیم.


[1] . حدید/4.
[2] . حدید/3.
[3] . روم/7.
[4] . شوری/11.
[5] . صافّات/180.
[6] . بقره/115.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است