در
کتابخانه
بازدید : 483073تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Collapse مقدمات مقدمات
Expand راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مقدمه سومی كه ما باید اینجا عرض كنیم این است: به همان دلیل كه گفتیم، ما خدا را كه جستجو می كنیم به معنای این است كه یك حقیقت كامل نامحدودی را جستجو می كنیم نه یك شی ء را در میان اشیاء دیگر از اشیاء این عالم. پس ما خدا را در صفحه ی زمان و در صفحه ی مكان جستجو نمی كنیم، یعنی در میان این موجودات زمانی نمی گردیم ببینیم خدا در كجای زمان قرار گرفته؛ در میان موجودات مكانی هم نمی گردیم [ببینیم ] این خدا در كجا قرار گرفته است، بلكه خدا آن قدر وجود كلی و محیط دارد كه در واقع ما می خواهیم ببینیم كه آیا این عالم هستی غیر از صفحه ی زمان و صفحه ی مكان صفحه ی دیگری هم كه صفحه ی نهان هست دارد یا ندارد. بنابراین زمان و مكان را در مسأله ی خدا نباید دخالت داد، كه به این نتیجه رسیدیم.

مسألة: آیا ما اگر قائل به خدا باشیم باید قائل باشیم به محدود بودن مكان؟ كه اگر ما قائل شدیم به نامحدود بودن مكان، با اعتقاد به وجود خدا منافات دارد؟ یعنی این ابعاد، فضا به اصطلاح [متناهی است؟ ] می دانید كه دو فرضیه در این مسأله از قدیم بوده، هنوز هم به صورت دو فرضیه هست. آیا این فضا، ابعاد، متناهی است یا غیر متناهی؟ یك مسأله ای است. آیا ابعاد عالم نامتناهی است، به هیچ جایی منتهی نمی شود؟ صحبت یك میلیارد سال نوری، ده میلیارد سال نوری، صدها میلیارد سال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 37
نوری، این حرفها نیست، اگر ما صدها صدها هزارها هزارها میلیارد سال نوری هم برویم، باز مثل این است كه در نقطه ی اول هستیم، چون به جایی منتهی نمی شود. یا نه، عالم از نظر بعد فضایی محدود است؟ الآن دو فرضیه است. در این بحثهایی كه میان اینشتین و موریس مترلینگ هست، یكی راجع به همین جهت است كه اینشتین روی فرضیه ی خودش معتقد است كه فضا محدود است؛ مترلینگ می گوید نه، فضا محدود نیست.

آیا محدود بودن و نامحدود بودن فضا در مسأله ی توحید اثر دارد كه لازمه ی توحید این است كه ما بگوییم فضا محدود است یا بگوییم فضا محدود نیست؟ نه، پس این كاری به توحید ندارد. بعضیها خیال می كنند كه خدا یعنی آنكه بعد كه فضای عالم تمام شد نوبت به خدا و ملائكه می رسد. «محدود بودن فضای عالم» را جزء شرایط توحید می دانند. خدا در آسمان است، پس بالاخره باید آسمانی به آن معنا باشد، یعنی این عالم باید محدود بشود در جایی كه پشت اینجا دیگر جای خدا باشد. این حرفها حرفهای نامربوط است.

اولین باری كه شورویها گاگارین را به فضا فرستادند، در روزنامه خواندم- یادم نیست كی این حرف را گفته بود، البته از خارجیها گفته بودند- كه گاگارین به نقطه ای رسید كه از همه ی مردم به خدا نزدیكتر بود برای اینكه به آن طرف عالم نزدیكتر شد، دیگر از همه بیشتر رفت به آن طرف عالم، به مرز عالم نزدیك شد پس به مرز خدا نزدیكتر شد. آیا چنین حرفی است؟ البته نه. خدایی كه بخواهد در كنار عالم قرار بگیرد یعنی از این طرف، مكان بیاید تا اینجا، آن طرف خدا قرار بگیرد، میان او و عالم مرزی قرار گرفته باشد، او اصلا خدا نیست. خدا آن است كه در زمین و در آسمان و در میان تمام ذرات موجودات علی السّویّه است.

وَ هُوَ اَللّهُ فِی اَلسَّماواتِ وَ فِی اَلْأَرْضِ [1].

اوست خدا، در آسمان است و در زمین است.

اگر ما از اینجا بر یك مركب نوری سوار بشویم، یك میلیارد سال از این فضا برویم، نسبتمان با خدا همان نسبتی است كه در این نقطه نشسته ایم، از آن طرف هم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 38
برویم همین جور است. «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ» معنایش این است. پس مسأله ی محدود بودن مكان و نامحدود بودن مكان در مسأله ی توحید اثر ندارد. این را در نظر داشته باشید تا بسیاری از حرفها از میان برود.

بالاتر از این، مسأله ی محدود و نامحدود بودن زمان هم از همین قبیل است. در مكان كمتر این حرف را می زنند ولی در زمان بیشتر می گویند. بسیاری از افراد خیال می كنند كه لازمه ی اعتقاد به وجود خدا این است كه زمان محدود باشد یعنی عالم آغاز داشته باشد. «آغاز داشته باشد» یعنی چه؟ یعنی همین عالمی كه الآن ما داریم، برویم جلو بگوییم صد هزار سال پیش عالم بوده است (حالا با یك شكل دیگری، كیفیتش فرق می كند) ، یك میلیون سال پیش عالم بوده است، یك میلیارد سال پیش عالم بوده است، ده میلیارد سال پیش عالم بوده است، ولی بالاخره ما به جایی می رسیم كه در آنجا دیگر عالم نبوده است؛ یعنی زمان محدود است، زمان متناهی است و ما باید زمان را متناهی بدانیم تا بتوانیم خدا را اثبات كنیم، چرا؟ برای اینكه در آن وقت بوده كه خدا عالم را ایجاد كرده. چون اگر زمان محدود نباشد پس كی خدا عالم را خلق كرد؟ جوابش این است كه خدا كه عالم را خلق كرده، اساسا كی ندارد؛ این كی ها مال ماست. خدا الآن هم دارد عالم را خلق می كند، الآن هم عالم در حال خلق شدن است، می خواهد عالم آغاز و ابتدا داشته باشد، می خواهد نداشته باشد. من نمی خواهم بگویم صد در صد عالم آغاز دارد یا صد در صد عالم آغاز ندارد- چون از نظر علمی همین مسأله هم الآن محل بحث است كه آیا این عالم یك آغازی دارد یا آغاز ندارد- بلكه روی اصول توحیدی باید گفت عالم آغاز ندارد. گیرم این عالم آغاز دارد، باز به شكل دیگری یك عالم دیگری باید باشد. حالا بحثش را شاید بعد كردیم. لازمه ی اینكه عالم خدا داشته باشد و خداوند فیّاض بالذّات است، قدیم الاحسان است، این است كه تا خدا بوده مخلوقات هم داشته. اصول توحید ایجاب می كند كه این جور بگوییم، گواینكه از نظر اصول علمی این مسأله هنوز ثابت نشده. غرضهم این جهت است كه این حرف را ما باید از گوش خودمان بیرون كنیم كه زمان را حتما باید محدود بگیریم تا خدا را اثبات كنیم، و این در فكر بسیاری از موحدین اروپایی وجود دارد؛ اصلا وقتی می خواهند خدا را اثبات كنند دنبال محدود بودن زمان می روند. برای اینها خدا یعنی كسی كه روز اوّل عالم را خلق كرد. خیال كرده اند خدا مثل یك بنّاست؛ وقتی ما سراغ بنّا می رویم می گوییم بنّا كیست؟ این خانه را كی ساخته؟ می گوییم آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 39
كسی كه روز اوّل آمد این خان را ساخت، بعد هم رفت دنبال كارش. خدا را به منزله ی بنّای عالم حساب می كنیم، آن سازنده ی اوّل عالم كه اگر عالم اوّل نداشته باشد، سازنده هم دیگر ندارد. مسلّم خدا اگر مثل بنّا می بود [باید عالم هم اوّل می داشت ] .

این خانه اگر اوّل نداشته باشد یعنی به همین هیئت و وضعی كه هست از ازل همین جور بوده، خوب بنّایی حتما نداشته، چون بنّا می آید این را به این وضع، به این صورت می سازد، ولی در باب خدا چطور؟ در باب خدا این جور نیست. هیچ برای ما فرق نمی كند كه ما زمان را متناهی بدانیم یا نامتناهی، اینها برای بحث در وجود خدا تأثیر ندارد. این هم یك مطلب.

مطلب دیگر: راههای اثبات وجود خدا چیست؟ از چه راههایی می شود وارد شد برای اثبات وجود خدا؟ آیا این راهها راههای مختلفی است یا راههای مختلفی نیست؟ این مسأله باشد برای جلسه ی بعد.

. . . صیادی داشت می رفت. یك مرغی، كبوتری از بالا حركت می كرد، سایه اش افتاده بود روی زمین. او توجه نداشت كه اصلا این چیزی نیست؛ خیال می كرد این خودش چیزی است. این را دنبال می كرد، همیشه می رفت و نمی دانست آن كه اصل است یك چیزی است كه بالای سر اوست و این سایه ای از سایه های اوست.

- . . . درست است، می شود.

استاد: نمی خواهم بگویم درست است یا درست نیست. البته ما در مقام اثبات «مثال» نیستیم. «مثال» افلاطونی قابل بحث است و خودش تاریخچه ای دارد. «مثال» افلاطونی كه تصور افلاطون از «مثال» چه بوده، بعد دیگران در این زمینه چه گفته اند، خودش یك مطلبی است ولی ما اینجا به عنوان مثال و برای توضیح مطلب عرض كردیم، نخواستیم بگوییم «مثال» افلاطونی درست است یا درست نیست.

- یكی از خانمها سؤال كرده اند كه فرمودید خدا شیئی جدا از اشیاء نیست، بلكه در اشیاء است؛ بنابراین «به سوی خدا» چه مفهومی دارد؟ استاد: اینكه عرض كردیم كه خدا در اشیاء است نخواستیم همه ی مطلب را اینجا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 40
توضیح داده باشیم، همان مطلبی كه بعدها باید توضیح داد، خواستیم در اوّل اشاره كرده باشیم. این تعبیر مال حضرت امیر است كه مكرر هم این تعبیر را دارد و تقریبا تعبیر این است كه می فرماید: «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة» [2] هم داخل در اشیاء است و هم بیرون از اشیاء؛ داخل در اشیاء است اما نه آن جوری كه یك جسم داخل جسم دیگر می شود، مثل اینكه آب داخل زمین می شود كه یعنی امتزاج، عنصری با عنصر دیگر ممزوج می شود، نه؛ و خارج است از اشیاء نه به معنای اینكه مباین و بیرون است، مثل اینكه من دستم را روی این میز می گذارم می گویم دست من بیرون از میز است، این جور هم نیست. پس ما گفتیم داخل در اشیاء است اما آن نكته ی دیگرش را كه خارج از اشیاء است، نگفتیم و لزومی نداشت فعلا توضیح بدهیم. اگر موقعی برای توضیحش باشد، توضیح خواهیم داد. بعدها خیلی باید مسائل توحیدی را بحث كنیم، چون قله ی توحید كه بشر به آنجا رسیده همین جمله است:

داخل فی الاشیاء لا بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمباینة.

یا به تعبیر دیگر كه باز كلمات حضرت امیر است:

لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج [3].

نه در اشیاء ولوج كرده و فرو رفته است و نه از اشیاء بیرون است.

و اما مسأله ی اینكه پس سیر به سوی خدا [چیست؟ ] مسلّم سیر به سوی خدا سیر جسمانی كه نیست. مگر قرب به خدا، تقرب به خدا تقرب جسمانی است؟ مثلا اگر پیغمبر از دیگران مقربتر بوده به خدا، یعنی پیغمبر در نقطه ای از مكان قرار داشته كه در آن نقطه به خدا نزدیكتر بوده؟ مسلّم قرب قرب معنوی است. وقتی قرب قرب معنوی باشد، بعد [می رسیم به اینكه ] اصلا خود معنای قرب معنوی چیست؟ و یك سلسله مسائل دیگری را به دنبال خودش می آورد كه ببینیم قرب معنوی یعنی چه. ما حالا بحث مسأله ی قرب را پیش نمی كشیم و البته بعد درباره ی آن بحث می كنیم، حسابی هم بحث می كنیم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 41

[1] . انعام/3.
[2] . [در نهج البلاغه، خطبه ی 1 چنین آمده است: مع كلّ شی ء لا بمقارنة و غیر كلّ شی ء لا بمزایلة. ]
[3] . نهج البلاغة، خطبه ی 184.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است