در
کتابخانه
بازدید : 482985تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Collapse 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Expand الف برهان نظم 1الف برهان نظم 1
Expand ب راه هدایت موجودات 1ب راه هدایت موجودات 1
Collapse ج راه خلقت 1ج راه خلقت 1
Expand 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در اینجا از نظر ما باز دو ابهام وجود دارد: اولا قدما هم به این معنی قبول داشته اند كه ماده معدوم نمی شود، ماده موجود نمی شود، ولی چون ماده را مساوی با شی ء نمی دانستند، نمی گفتند هیچ چیزی معدوم نمی شود، هیچ چیزی موجود نمی شود. من نمی دانم از كجا این را پیدا كرده اند كه در قدیم می گفتند ماده های عالم معدوم می شود. ما كه هر چه گشتیم- و خیلی هم گشتیم- جایی پیدا نكردیم كه بگویند در قدیم قدما می گفتند ماده ها معدوم می شود. حتی آقای مهندس بازرگان در كتاب راه طی شده نوشته اند كه تا آن زمان مردم این طور خیال می كردند [كه ماده های عالم معدوم می شود] . كی این طور خیال می كرد؟ در قدیم هم می گفتند ماده های عالم به یكدیگر تبدیل می شوند: آب به هوا تبدیل می شود، هوا به آب تبدیل می شود، حتی معتقد بودند خود هوا تبدیل به ابر می شود، لازم نیست ماده ی بخاری در كار باشد، و همواره سخن از تغییر و تبدّل بوده است. ما در كلمات قدما پیدا نكردیم كه بگویند مجموع جرمهای عالم یعنی چیزهایی كه دارای وزن هستند و [به تعبیر دیگر] مجموع وزنهای عالم كم و زیاد می شود. تازگی نظریه ی لاوازیه در كجاست؟ ثانیا آنهایی كه تبدیل ماده ها به یكدیگر را به هر چیز [تعمیم نمی دادند] ، یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 180
مطلب دیگری در این زمینه قائل بودند كه آن مطلب بسیار اساسی است، معتقد بودند كه ما در اشیاء یك شی ء محسوس درك می كنیم و یك اشیاء معقول تعقل می كنیم. آن چیز محسوسی كه ما در اشیاء درك می كنیم، همان جرم اشیاء است كه لمس می كنیم كه به آن می گفتند «صورت جسمیه» ، یعنی آن چیزی كه بعد از آن به وجود می آید، و نیز می گفتند ولی به دلیل عقل، ما ثابت می كنیم كه ماهیت اشیاء را تنها صورت جسمیه (یعنی همان كه لاوازیه به آن ماده می گوید) تشكیل نمی دهد، قوه، به مفهومی كه آنها می گفتند، یك مبدأ نیرو همیشه در ماده وجود دارد كه مختلف می شود و در واقع آن است كه ماهیت اشیاء را تشكیل می دهد. می گفتند چهار عنصر آب، هوا، [خاك و آتش اجزاء اولیه ی عالم طبیعت هستند] و آب با هوا از نظر ماده بودن مشتركند، هر دو جسمند و هر دو دارای امتدادند ولی آب دارای طبیعت جوهری خاصی است كه به موجب آن طبیعت، مبدأ یك آثار بالخصوص می شود و هوا دارای طبیعت یا قوه ی دیگری است. «قوه» هم به آن می گفتند، «صورت نوعیه» هم می گفتند، «طبیعت» هم می گفتند.

طبیعت از نظر قدما یعنی نیرویی كه در هر ماده وجود دارد. آب كه یك ماهیت جدایی است، با هوا فرق كرده است، در ماده بودن با همدیگر شریكند، در آن طبیعت و صورت نوعیه یا قوه با همدیگر اختلاف دارند. اشیاء كه معدوم می شوند به این معنا معدوم می شوند. «آب معدوم می شود» نه معنایش این است كه ماده ی آب معدوم می شود، [بلكه ] صورت نوعیه ی آب معدوم می شود پس آب معدوم می شود. آنها كه می گفتند «اشیاء معدوم می شوند، معدومها موجود می شوند» از باب این بود كه همه ی شیئیت یك شی ء را ماده اش نمی دانستند، ماده اش را جزئی از وجودش می دانستند نه تمام وجودش، جزء اصلی وجودش- كه می گفتند مبدأ فصل آن است- فصل منوّع یا صورت نوعیه ی آن است.

صورت نوعیه و طبیعت اشیاء، معدوم و حادث می شود. همین طبیعت و صورت نوعیه، در جاندارها به واسطه ی یك خاصیت مخصوصی كه دارند «نفس» نامیده می شد، در نبات «نفس نباتی» ، در حیوان «نفس حیوانی» و در انسان «نفس انسانی» ، همان قوه و نیرویی كه در این است، چنین اسمی پیدا می كند. پس وقتی می گفتند انسان معدوم شد، [یعنی ] نفس انسان [معدوم شد] ، یعنی وقتی آن طبیعتی كه در این شی ء وجود دارد معدوم شد، این شی ء معدوم شده، یك جزء آن كه معدوم شد، دیگر معدوم شده است. [درباره ی] «حیوان معدوم شد» نمی گفتند ماده ی حیوان معدوم شد، می گفتند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 181
آن طبیعت حیوانی در حیوان معدوم شد پس حیوان معدوم شد. پس، از نظر قدما موجودها معدوم می شوند و معدومها موجود می شوند، ولی نمی گفتند ماده ی موجودها معدوم می شود كه [بگوییم ] لاوازیه حرف جدیدی آورده است.

پس باز اختلاف نظر لاوازیه با قدما در یك مسأله ی فلسفی است نه در یك مسأله ی علمی. لاوازیه می گوید اصلا این شی ء جز ماده چیزی نیست، یعنی اصلا به صورت نوعیه و طبیعت فكر نمی كنم، ماده ی اشیاء هم كه- به قول او- معدوم نمی شود [و اگر] معدوم است موجود نمی شود. پس هیچ موجودی معدوم نمی شود و هیچ معدومی هم موجود نمی شود. اما قدما اختلافشان در این جهت بود كه می گفتند تمام هستی این [شی ء] را همان جنبه ی محسوسش تشكیل نمی دهد، جنبه ی معقولش هم (یعنی جنبه ای كه وجود آن فقط با نیروی عقل و فلسفه درك می شود) [جزئی از هستی آن است ] و با تجزیه و تحلیل و تركیب كردن در لابراتوار وجود آن را نمی شود دید ولی وجودش را می شود كشف كرد. حرف لاوازیه اصلا حرف تازه ای نیست، تازگی آن را از كجا آورده اند و اینهمه دهل برای آن در دنیا زده اند؟ پس حضرت عالی این سه موضوع را برای ما به ترتیب توضیح بفرمایید:

1. لاوازیه كه می گوید ماده معدوم نمی شود و ماده ی معدوم موجود نمی شود، مقصود در مجموع ماده هاست یا در هر فرد و شخص؟ 2. این كه می گویند ماده به انرژی تبدیل می شود و انرژی به ماده، انرژی را چگونه تعریف كرده اند كه با ماده قابل تبدّل و تحول باشد؟ 3. آن جنبه ی نوی واقعی در نظریه ی لاوازیه چیست؟ ما هر چه نگاه می كنیم می بینیم كه همه ی قدیمیها هم به این مقدار عقیده داشته اند، منتها این طور تعبیر نمی كردند. این كه ماده باقی است، آنها هم قبول داشته اند ولی هرگز این طور نمی گفتند: «پس موجود معدوم نمی شود» ، چون همه ی هستی شی ء را ماده ی شی ء نمی دانستند. حالا خواهش می كنم در اطراف اینها توضیح بفرمایید.

استاد رضا روزبه: لاوازیه با تحقیقات و آزمایشهای خود این نظریه را به اثبات رساند كه در ضمن فعل و انفعالات شیمیایی چیزی از بین نمی رود و چیزی هم تولید نمی شود. لاوازیه می گوید: «چیزی در طبیعت پیدا نمی شود و چیزی گم نمی شود» .

ولی مقصود او از این جمله در همان حدود مورد بحث او (یعنی شیمی) بوده است. تا مدت زیادی پس از او این نظریه مورد قبول بوده است، تا آنكه تحقیقات دقیقتر و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 182
توزینهای بسیار دقیق شیمیایی به عمل آمد و معلوم شد كه در ضمن فعل و انفعالاتی كه مولّد حرارت هستند، یك مقدار ماده از بین می رود، مثلا وزن آب حاصل از تركیب هیدروژن و اكسیژن، درست برابر مجموع وزن هیدروژن و اكسیژن نیست، بلكه مقداری كمتر از آن است. بنابراین بعضی از انفعالات با كاهش جرم انجام می گیرد (یك مقدار از جرم، كاسته و تبدیل به حرارت می شود) منتها با توزینهای معمولی كه یك شیمیدان با آن سر و كار دارد، این كاهش بسیار جزئی مورد توجه قرار نمی گیرد. از این رو یك نفر شیمیدان امروز هم ممكن است بگوید كه در فعل و انفعالات شیمیایی مقدار جرم ثابت است، ولی با اشل دقیق فیزیكی وقتی می خواهند سنجش كنند می گویند نه، مجموع جرمهای شركت كننده در فعل و انفعال مساوی است با مجموع جرمهای حاصل از آن بعلاوه ی آن مقدار انرژی كه تولید شده است (یعنی در ازای آن انرژی هم یك مقدار از ماده صرف شده است) .

پس اگر بخواهیم این قانون را صحیح تر و دقیقتر بیان كنیم باید بگوییم: در فعل و انفعالات شیمیایی مجموع ماده های شركت كننده قبل از فعل و انفعال برابر است با مجموع مواد حاصله بعد از فعل و انفعال بعلاوه ی معادل آن انرژی ای كه تولید شده است. این قانون لاوازیه است و به تمام جهان واصل خلقت ربطی ندارد و فقط در حیطه ی فعل و انفعالات شیمیایی است.

اما سؤال دوم راجع به تبدّل ماده به انرژی و تعریف انرژی است. انرژی عبارت است از استعداد انجام كار فیزیكی و در فارسی هم به آن می گویند «كارمایه» كه ترجمه ی خوبی از انرژی است. قدر مسلّم این است كه انرژیها به همدیگر تبدیل می شوند.

مثلا انواع انرژیهای مكانیكی به یكدیگر قابل تبدیل است. حرارت یك نوع بخصوصی از انرژی جنبشی است، چون حرارت معلول حركت اتمها یا ملكولهای تشكیل دهنده ی جسم است. به این ترتیب انرژی مكانیكی قابل تبدیل به انرژی حرارتی است، مانند برخورد چكش به سندان كه در اثر این برخورد، انرژی مكانیكی به ذرات تشكیل دهنده ی سندان منتقل می شود و آن اتمها ارتعاشات بیشتری پیدا می كنند و ما احساس می كنیم كه حرارت سندان بالا رفته است، كه در واقع علت گرم شدن آن همان تغییر انرژی جنبشی ذرات سندان است. این مسأله ی تبدیل انرژیهای مختلف به یكدیگر از دیر زمان مسلّم بوده و تازگی ندارد. اما مسأله ای كه از زمان اینشتین به بعد مورد بحث قرار گرفته و تازگی دارد، مسأله ی تبدّل ماده به انرژی است. این مسأله از نظر فلاسفه، از نقطه نظر معرفی كردن اساس عالم مطرح بود و از نظر علم فیزیك هم مطرح بود، برای اینكه واقعا می خواستند ببینند كه آیا ماده قابل تبدیل به انرژی است؟ و از این موضوع استفاده ی عملی بكنند. بالأخره
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 183
تقریبا ثابت شد كه ماده قابل تبدیل به انرژی است و اینشتین فرمول معروف خود را بیان كرد: «2 MC E » اندازه ی انرژی مساوی است با مقدار ماده ضرب در مجذور سرعت نور. اساس انرژی اتمی یا رآكتورهای اتمی نیز همین مسأله ی تبدیل ماده به انرژی است. بنابراین ماده به انرژی تبدیل می شود به این معنا كه از هسته ی ماده ذراتی بیرون می آید و اینها توأم با سرعت اند و بنابراین دارای انرژی هستند. این انرژی به صورت حرارت یا به صورتهای دیگری در می آید كه برای ما قابل استفاده هستند. در خورشید و ثوابت دیگر هم تبدیل ماده به انرژی به این معناست كه از هسته ی اتمهای نسبتا سنگین، ذرات نسبتا كوچكی (اشعه ی آلفا یا بتا یا گاما) تشعشع می كند و این انرژی به صورت حرارت در می آید و این انرژی هسته ای منشأ تمام انرژیهای دیگر است. اما اینكه آیا این نظریه ها برای تفسیر پیدایش عالم كافی است یا علاوه بر اینها حساب و تقدیری هم در كار است، مسأله ای است كه به فلسفه مربوط می شود و از حدود علم خارج است. آنچه مسلّم است قابلیت تبدیل ماده به انرژی است. عكس آن (یعنی تبدیل انرژی به ماده) هم در این اواخر حاصل شده است، یعنی انرژی هم به ماده (نه به معنای اتم، بلكه ذرات تشكیل دهنده ی اتم مثل پزیترون و الكترون) تبدیل می شود.

استاد: من یكی دو سؤال داشتم كه یكی را همین آخر خودتان فرمودید. خواستم بگویم اینكه می گویند ماده- به همین معنا- به انرژی تبدیل می شود، عكس آن هم هست یا نه؟ - بله، انرژی هم به ماده تبدیل می شود.

استاد: این باز باید توضیح داده شود. دیگر اینكه آیا فرق این عناصری كه رادیواكتیو هستند با غیر اینها این است كه اینها خود به خود فعالیت تشعشعی دارند ولی آنها را می شود با وسایل مصنوعی به همین حالت در آورد؟ یا نه، آنها امكان ندارد به این حالت در بیایند؟ - هر دو قسم آن وجود دارد، یعنی بعضی از مواد هستند كه نمی شود آنها را به صورت رادیواكتیو در آورد، ولی بعضیها هم هستند كه می شود آنها را به صورت رادیواكتیو در آورد، یعنی رادیواكتیویته ی مصنوعی هم می شود داشت.

استاد: بنابراین در واقع نمی شود گفت كه از نظر علم امروز ماده ای وجود دارد كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 184
به هیچ نحو قابل تبدیل به انرژی نباشد.

- خیر، این را نمی شود اثبات كرد.

استاد: آنچه به نظر من مهمتر است، این سؤال سوم است: آخر ما برای انرژی، تعریفی كه با این تعبیر سازگار باشد پیدا نكردیم. ما در جلسه ی گذشته عرض كردیم كه همیشه تعبیرات علمی با تعبیرات فلسفی دوتاست. از نظر تعبیرات علمی، مطلب را هر طور بگوییم كه نشانی ای برای مقصود باشد، كافی است، ولی از نظر فلسفی باید تعریف باشد. مثلا فرض كنید شما یك كتاب لغت دارید، بعد می گویید من این كتاب لغت را به یك كت تبدیل كرده ام. معلوم است مقصود چیست، واقعا شما این كتاب را تبدیل به كت نكرده اید، رفته اید آن را فروخته اید، بعدا از پول آن كتی خریده اید، اما این تعبیر می گوید تبدیل كرده اید. از نظر علم، اگر ما بخواهیم اسم چنین چیزهایی را «تبدّل» بگذاریم مانعی ندارد، یعنی اگر یك رابطه ی مخصوصی میان دو شی ء باشد [كه ] همیشه این شی ء باید در اینجا معدوم شود تا آن شی ء در آنجا به وجود آید، ما به آن تبدّل می گوییم. مثلا موجی كه در حوض پیدا می شود، اگر همیشه متناوبا وقتی موجی كه در اینجا هست از میان می رود موج آن سر به وجود می آید و وقتی موج آن سر از میان می رود موج اینجا به وجود می آید، در اینجا اگر ما چنین تعبیر كردیم كه این به آن تبدیل می شود، كار بسیار غلطی نكرده ایم.

اما «تبدیل» به مفهوم دقیق فلسفی كه با این [مباحث ] ما ارتباط دارد، این است كه واقعا نفس واقعیت یك شی ء تغییر كند و حالت و شكل دیگری پیدا كند. انرژی را كه می فرمایید استعداد انجام كار، تعبیر خیلی خوبی است و دارای سه مفهوم استعداد، انجام و كار. اما كلمه ی «استعداد» یك مفهوم فلسفی است، معنایش فقط «می تواند» است. وقتی ما می گوییم این شی ء استعدادش چنین است، یعنی «می تواند» در مقابل «نمی تواند» . «انجام» هم مساوی با خود «كار» است، چون كار یعنی انجام دادن.

استعداد كار یعنی استعداد كار انجام دادن، [انرژی ] بر می گردد به كار و حركت. پس در آخر ما به اینجا می رسیم كه در یك جا در حالی كه ماده ای مصرف و خرج می شود، حركتی هم پیدا می شود. اما آیا از نظر فلسفی هم شما می توانید بگویید كه آن ماده تبدیل شد به این حركت؟ یعنی اصلا آن بود، این شد؟ ماده حركت شد؟ تبدّل به مفهوم فلسفی [انجام شد] ؟ اگر فرض كنیم یك كسی بیاید این كتاب شما را با معجزه كت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 185
بكند، می گوییم این كتاب كت شد، و اگر كتاب شما را بفروشیم و بعد كت بیاوریم، همین را می گوییم، اما این دیگر به مفهوم دقیق، تبدّل نیست. از نظر علمی باید نشانه هایی باشد، در علم «رسم» - به اصطلاح منطق- هم كافی است، «حد» دیگر لازم نیست. ماده به انرژی تبدیل می شود، یعنی همیشه این توازن در عالم هست، یعنی در حالی كه ماده ای معدوم می شود، حركتی هم به وجود می آید. دیگر بیش از این نیست.

یا می گویند نه، واقعیت این است كه اصلا ماده حركت شد، آیا این طور است؟ تا از آن طرف در نقطه ی مقابل آن هم بگوییم حركت می شود ماده؟ آیا تبدّل در اینجا به مفهوم واقعی تبدّل است؟ - یك قسمت آن به مفهوم واقعی تبدل است. مثلا وقتی كه می گوییم ماده ی رادیواكتیو شعاع گاما بیرون می دهد، حقیقت این شعاع كه موج الكترومغناطیس است، غیر از ماده به آن معناست كه عرض كردم، ولی حالا آیا واقعیت مغناطیس در كمون ماده وجود دارد یا نه، این بحث دیگری است. اگر آن فرضیه ها را قبول كنیم، ممكن است بگوییم تبدل فلسفی با آن دقتی كه فرمودید واقعیت ندارد.

با نظر ظاهری اشعه ی گاما از نوع الكترومغناطیس و موج است و در باطن ماده، موجی نیست، یعنی حركت الكترون به دور پروتون است، ولی واقعیت مغناطیس و واقعیت میدان الكتریكی در ماده هست.

استاد: شما از موج مفهوم دیگری غیر از حركت دارید؟ - موج الكترومغناطیس را شما باید این طور تصور بفرمایید: یك میدان الكتریكی و یك میدان مغناطیسی كه در حال تغییر هم هستند.

استاد: این فقط معرّف یك خاصیت است، بازهم تعریف نیست. شما می فرمایید در یك مقداری از فضا یك خاصیت جذب وجود دارد، اما واقعا خود این خاصیت جذب چگونه است؟ وقتی جذب می كند، چطور می شود كه [جرمی ] جذب می شود؟ چرا اسم آن را «موج» می گذارید؟ - چون اندازه ی آن متغیر است، به آن موج می گوییم. مثلا در صورت كه می گوییم موج است، بر اثر صوت كراتی در فضا ایجاد می شود، در بعضی از كرات تحرك ذرات بیشتر و در بعضی از كرات تحرك ذرات كمتر است، بعضی جاها متراكم و بعضی جاها منبسط است، انبساط و تراكم در جاهای مختلف متفاوت است. تراكم و انبساطهای متوالی را «موج» می نامیم. میدان ثابت و میدان متغیر داریم. میدان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 186
ثابت مثل میدان جاذبه است. زمین در اطراف خودش یك میدانی دارد كه به آن می گوییم «میدان جاذبه» و معنی آن این است كه در فضا خاصیتی پیدا شده كه هر جرمی كه در این میدان قرار بگیرد تحت تأثیر یك نیرو واقع شده و حركت خواهد كرد و اگر فرضا این میدان وجود نداشت، جرم در همان حالت عادی خودش باقی می ماند. یك میدان دیگری وجود دارد به نام «میدان مغناطیسی» . میدان مغناطیسی خاصیتی است در فضا كه به اجسام مغناطیسی نیرو وارد می كند. میدان الكتریكی هم خاصیتی است در فضا كه به ذرات الكتریكی (الكترونها و پروتونها) می تواند نیرو وارد كند. مقصود از موج الكترومغناطیسی این است كه یك میدان مغناطیسی و یك میدان الكتریكی متعامد كه اندازه شان در تغییر است، در فضا وجود دارد كه این خاصیت ذاتا در فضا پیش می رود. میدان الكترومغناطیس ذاتا در حال انتشار است.

مثلا در یك آنتن رادیو مقداری الكترون در نوسان است. هر الكترون در مجاورت خودش یك میدان الكتریكی و یك میدان مغناطیسی ایجاد می كند و چون الكترون در حال نوسان است، این میدانها در حال تغییرند و تشكیل یك موج الكترومغناطیس می دهد. این موج الكترومغناطیس كه مجاور آن آنتن ایجاد شد، با سرعت /300000 كیلومتر در ثانیه در فضا منتشر می شود كه این خاصیت ذاتی آن است.

این میدان وقتی مجاور آنتن دیگری رسید، در الكترونهای موجود در آنجا عین همان نوسان را ایجاد می كند و بعدا آن نوسان را به صوت تبدیل می كنند. این مفهوم میدان الكترومغناطیس است. طول موج یا دامنه ی تغییرات این میدان تغییراتی دارد كه گاهی به صورت نور، گاهی به صورت امواج رادیویی و گاهی به صورت اشعه ی ایكس و گاما و حالات دیگری است. حال تبدیل این ماده به انرژی چگونه است؟ مثالی می زنم: اگر مقداری رادیوم در اینجا قرار بدهیم، این رادیوم كه شروع می كند به تشعشع، از داخل هسته ی اتم رادیوم یك ذره ی با سرعت بیرون می آید كه می گوییم این ذره ی با سرعت دارای انرژی است و یك میدان الكترومغناطیسی هم از آن منتشر می شود كه با آن سرعت پیش می رود. این مفهومی است كه ما از تبدل داریم.

- سؤالی را كه آقای مطهری كردند، شما [آقای روزبه ] توضیح علمی مفصلی به آن دادید ولی به طور قطع می توان جواب داد كه ماده به انرژی تبدیل می شود، منتها انرژی را كه ما تعریف می كنیم و می گوییم «استعداد انجام كار» ، با عبارت وقتی می خواهیم بیان كنیم این طور می گوییم، و الاّ تعریف علمی آن، فرمول «نیرو در تغییر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 187
مكان» است. انرژی كه این طرف رابطه و معادله است، مساوی است با تغییر مكان [ضرب ] در قدرت، یعنی ما می توانیم بگوییم ماده یك حالتی از «تغییر مكان در نیرو» است كه به این شكل در آمده است.

استاد: اجازه بدهید حالا نیرو و قدرت را تعریف كنیم. خود نیرو را می خواهیم ببینیم چیست؟ نیرو را در مقابل ماده چه تعریف می كنید؟ قوه می گویید؟ انرژی می گویید؟ [هر چه تعریف می كنید] ، بازهم به قوه بر می گردد، به اصطلاح یك فرض فلسفی به آن می دهید، یعنی از باب اینكه وقتی كه كار می بینید، برای كار همیشه منشأ فرض می كنید، نام آن منشأ و مبدأ كار را «قوه» می گذارید. یكی از معانی «قوه» هم كه در قدیم می گفتند، همین مبدأ اثر و منشأ كار بود.

استاد روزبه: در مورد نیرو و كار باید برگردیم به مبنای مكانیكی كه گالیله پی ریزی كرد. اصلی را قبول كرده اند به نام اصل «اینرسی» كه به اصل «جبر» (مجبور بودن اجسام) یا اصل «ماند» ترجمه شده است. «ماند» ترجمه ی بهتری برای «اینرسی» است. «ماند» یعنی به یك حال ماندگی. مقصود این است كه تا بر جسم علت خارجی اثر نكند، به آن حالتی كه هست باقی است، اگر ساكن است به حال خودش باقی است و اگر متحرك است، تا روی آن علتی اثر نكند، حركتش را به طور یكنواخت ادامه خواهد داد. اگر خلاف این اصل مشهود شد، یعنی جسم ساكنی متحرك شد و جسم متحركی ساكن گشت یا در حركت آن تغییری حاصل شد، در آنجا عاملی دخالت كرده كه به آن عامل «نیرو» می گویند. «قوه» در اصطلاح فلسفی غیر از این است.

استاد: من اینجا یك مجهول دیگری دارم كه در جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم نیز آن را طرح كرده ام و این همچنان برای من به صورت یك سؤال باقی است.

این قانون «اینرسی» اولین بار به وسیله ی گالیله كشف شد و در كتاب خلاصه ی فلسفی نظریه ی اینشتین می نویسد: «دو هزار سال بود كه این فكر ارسطویی بر علم حكومت می كرد كه حركت به علت احتیاج دارد و محرك می خواهد» . اگر ما فضایی را در عالم فرض كنیم كه در آن فضا یك سطح بسیار صافی باشد كه با همان دقت عقلی هیچ گونه اصطكاكی نداشته باشد، این جسم (گلوله) ما هم آن قدر صاف باشد كه حتی دنده ای هم نداشته باشد، هوایی اصلا وجود نداشته باشد، قوه ی جاذبه ای اساسا وجود نداشته باشد (از نظر مانع، خلأ مطلق باشد) و ما حركتی به این جسم بدهیم، مثلا سرعتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 188
[معادل ] یك متر در ثانیه به آن بدهیم، این جسم در چنین فضایی با این سرعت تا ابد حركت خودش را ادامه می دهد. قضیه ای كه برای من مجهول است این است كه مگر قبل از گالیله غیر از این حرفی بوده است؟ من گاهی اوقات به این طور چیزها بر خورد می كنم و نمی توانم آن را حل كنم. [قبلا هم همین را می گفته اند] منتها طرز تفكر و بیان فرق می كند. می گویند ارسطو [این طور] گفته است، حرف ارسطو را كه نمی دانیم چیست، شاید هم ارسطو گفته است. قبل از گالیله هم در بین خودمان این حرفها بوده است. آیا ارسطو در عمرش ندیده بود كه وقتی سنگی را به هوا پرتاب می كنند، سنگ می رود بالا، یا دیده بود؟ ارسطو كه قائل است حركت به عامل احتیاج دارد، بعد از اینكه ما دست را از زیر این سنگ بر می داریم در عین حال تا چند ثانیه ای بالا می رود، در حالی كه سنگ بالا می رود عامل [بالا] برنده ی سنگ را چه می داند؟ نیرویی كه در دست من است؟ نیرو كه حالا دیگر نیست، آن كه لحظه ی اول بود، بعد نیست. گالیله و هر كسی قبل از او برای حركت عامل قائل بودند، پس وقتی كه سنگ را به هوا پرتاب می كردند و مقداری می رفت بالا، عامل حركت آن را چه فرض كرده بودند؟ این مطلب هم برایشان امر خیلی مسلّمی بوده است كه باید هر عاملی با معلول خودش همراه باشد، می گفتند تفكیك علت از معلول محال است، یعنی محال است كه یك عاملی وجود نداشته باشد در حالی كه معلولش وجود داشته باشد، حتما الآن هم كه سنگ می رود بالا، یك عاملی هست كه آن را به بالا حركت می دهد.

حالا من خودم جوابش را عرض می كنم. آنها می آمدند حركت را تفسیر می كردند به دو نوع حركت: حركت طبعی و حركت قسری. حركت طبعی را می گفتند حركتی است كه آن عامل محرك در ذات خود شی ء است (همان چیزی كه به آن می گفتند «طبیعت» یا «صورت نوعیه» ) ، چیزی جدای از آن نیست، ضربه ای نیست كه از بیرون بخواهند بر آن وارد كنند، بلكه میلی است مثل یك عشق درونی كه در خود شی ء وجود دارد، یعنی همان ماده ای كه شما می بینید، در ذات خودش مساوی است با یك قوه و نیرو، قوه هم كه ما می گوییم یعنی چیزی كه منشأ فعل است. این را می گفتند «حركت طبعی» . آنها به قوه ی جاذبه قائل نبودند [و در جواب این سؤال كه ] سنگ را وقتی ما رها می كنیم، چرا می آید پایین؟ می گفتند در خود سنگ مبدأ میلی وجود دارد (مثل عشق) كه آن را می كشد و می آورد پایین.

استاد روزبه: البته این حرف هم با جاذبه خیلی فرق ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 189
استاد: البته خیلی فرق ندارد، قبول دارم كه توضیح فلسفی اش خیلی فرق ندارد.

می گفتند بسیار خوب، در سنگ یك طبعی وجود دارد كه آن را به اینجا می كشاند. پس وقتی كه ما ضربه زیر سنگ می زنیم و سنگ می رود بالا، چه چیزی سنگ را می برد بالا؟ می گفتند این ضربه كه صلاحیت ندارد، نیروی دست صلاحیت ندارد كه آن را بالا ببرد، چون نیروی دست همراه دست است، نیرو از دست جدا نمی شود برود در سنگ. می گفتند خاصیت ضربه های خارجی (نیروهایی كه از خارج بر اجسام وارد می شود) این است كه ضربه ی خارجی بر روی طبیعت شی ء اثر می گذارد، طبیعتش را آنا دگرگون می كند و طبیعت دگرگون آن است كه آن را می برد بالا. مثل یك آدمی كه طبع اولی اش این است- تشبیه از من است- كه مثلا عملی را به یك حال عادی انجام می دهد، یك كسی او را عصبانی می كند، [در نتیجه ] عملی خلاف رویّه ی خودش انجام می دهد، بعد هم عصبانیتش تمام می شود، یعنی آن حرف زشتی كه به او گفته شده نیست كه این كار را انجام می دهد، اگر این آدم دستش را بالا برد كوبید روی میز و این میز را شكست، آن حرف زشت من نیست كه این میز را می شكند، [بلكه ] حرف زشت است كه او را عصبانی كرده و همان قوه ی نهفته در این آدم است كه این میز را می شكند. این را می گفتند «حركت قسری» .

یك مطلب دیگر هم كه در كتابهای قدیمیها هست [این است كه ] می گفتند اگر جسمی بخواهد در خلأ حركت طبعی بكند، آیا الی الابد حركت می كند یا نه؟ قطعا الی الابد حركت می كند، منتها آنها به فضای نامتناهی قائل نبودند. ولی اگر فرض كنیم یك چیزی بخواهد حركت طبعی بكند و میدان برایش باز باشد، [الی الابد حركت خواهد كرد] . مسلّم اگر ما سنگی را به طرف زمین رها كنیم، این سنگ می خواهد خودش را به مركز زمین برساند، اگر به یك فرض خیالی زمین هم بخواهد از آن فرار كند، آن سنگ تا ابد دنبال زمین می رود. در اینجا بحثی نیست. حتی بحث می آمد روی حركتهای قسری. این را هم قبول داشتند كه وقتی ما سنگ را به بالا پرتاب می كنیم و مقداری بالا می رود بعد بر می گردد [بازگشت آن علتی دارد] ، می گفتند عوائق است كه آن را بر می گرداند. اگر عوائق كمتر از میزان حركت طبعی باشد، روی آن تأثیر نمی گذارد [اما] روی حركت قسری اثر می گذارد، چون طبیعت را آرامش می دهد، طبیعت به حال عادی برمی گردد و كار اولش را انجام می دهد. حتی بوعلی تصریح می كند به عین عبارتی كه آخوند در اسفار نقل می كند، می گوید: «لو لا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 190
مصادمة الهواء المخروق لوصل الحجر المرمیّ الی سطح الفلك» یعنی سنگی را كه به طور قسری پرتاب می كنید، اگر تصادم با هوا و عوائق نبود، این سنگ تا بالای فلك اطلس می رفت.

استاد روزبه: این درست نیست.

استاد: چرا درست نیست؟ - ایشان می گوید علت اینكه سنگ بر می گردد، مصادمت آن است با هوایی كه آن را خرق می كند.

استاد: مقصود مانع است. اصل فرضیه این است كه آن حركت قسری كه ما به این سنگ می دهیم تا برود بالا، موانع است كه آن را بر می گرداند، منتها مانع را فقط هوا می داند. این یك سؤال علمی می شود.

- بله، یعنی ایشان مانع را عبارت می دانسته از مقاومت هوا و حال آنكه این طور نیست. اگر ما در خلأ هم یك سنگی را پرتاب كنیم [پس از مدتی بر می گردد] .

استاد: بله، چون یك مانع دیگری وجود دارد.

- بله، جاذبه وجود دارد.

استاد: بحث او این نیست، بحث او روی مانع است. روی این بحث نمی كند كه آیا موانع منحصر به هواست. من این را قبول دارم كه قدما راجع به قوه ی جاذبه فكر نكرده بودند، ولی صحبت این نیست، صحبت در این است كه جسمی كه یك حركت قسری انجام می دهد، آیا اگر موانع نباشد، باز خود به خود می ایستد یا نه؟ - خیر، البته اگر لفظ موانع را به طور كلی گفته بود.

استاد: اصلا بحث همین است. این را به عنوان مثال ذكر می كنند. بحث روی این جهت است كه اگر موانع نباشد، حركات قسری هم ادامه پیدا می كند و سرّ اینكه قسر دوام پیدا نمی كند (القسر لا یدوم) این است كه همیشه با مانع بر خورد می كند.

من باور نمی كنم كه حتی ارسطو هم آن حرف را زده باشد. اینها وقتی می گویند «قوه» منظورشان ضربه هایی است كه از خارج بر یك جسم وارد می آید، همان طوری كه جناب عالی تعریف كردید. وقتی شما می گویید «قوه» ، یعنی نیرویی كه از بیرون یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 191
جسم بر آن وارد بیاید، در صورتی كه از نظر قدما «قوه» در درجه ی اول نیرویی است كه در خود جسم است و نیروهای خارجی نوعی از قوه است. آیا شما امروز می توانید بگویید نیروی داخلی در اشیاء وجود ندارد و قوه را طوری تعریف كنید كه به این موانع منحصر شود؟ شما از كجا می توانید ثابت كنید كه در داخل اشیاء قوه- یعنی مبدأ نیرو - وجود ندارد؟ چرا شما قوه را این طور تعریف می كنید؟ اینكه قوه را این طور تعریف می كنید كه فقط آن چیزی است كه در سرعت یا جهت حركت تغییری ایجاد می كند، مبنی بر همان فرض قانون جبر گالیله است و قانون جبر گالیله مبنی بر این است كه قوه را منحصر بدانید به نیروهایی كه از خارج بر شی ء وارد می شود، در صورتی كه چه ملزمی از نظر علم داریم كه قوه را منحصر بدانیم به نیروهایی كه از خارج بر شی ء وارد می شود؟ [چه اشكالی دارد كه ] در خودش یك قوه باشد؟ ما كه جز كار در اشیاء نمی بینیم، برای كار هم مبدأ اثر فرض می كنیم.

- خوب، اگر این خاصیت از خود ماده باشد (ذاتی ماده باشد) چرا گاهی اثرش موجود نیست؟ استاد: ذاتی ماده نیست. تحلیل شی ء به ماده و صورت از همین جا در می آید. اگر خاصیت از خود ماده باشد، به قول شما ذاتی است، مثل خاصیت مثلث است برای خود مثلث كه آن دیگر قابل تفكیك نیست، ولی ما می بینیم از ماده تفكیك می شود، پس معلوم می شود كه قوه ی نهفته در ماده غیر از خود ماده است. قبلا گفتیم كه ما می بینیم ماده می میرد، ماده زنده می شود، موجود معدوم می شود، معدوم موجود می شود، ماده دارای خاصیتی می شود، خاصیت از آن گرفته می شود، پس ناچار بر اساس فرض عقلی باید بگوییم چیزی با ماده توأم می شود، ماده در جوهر خودش كمالی پیدا می كند و گاهی این كمال از آن گرفته می شود. آن كمال هم كشف كردنی است نه حس حس كردنی [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 192

[1] . [و آن همان چیزی است كه «طبیعت» یا «صورت نوعیه» نامیده می شود. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است