در
کتابخانه
بازدید : 483104تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Collapse 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Expand 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
طبق دستوری كه دوستان انجمن اسلامی پزشكان و همچنین جناب آقای مطهری صادر فرمودند، بنده امروز وظیفه دار هستم كه درباره ی تكامل عالم جانداران و بالأخص آخرین نظریات علمای طبیعی نسبت به فرضیه ی «تبدّل انواع» داروین دانشمند مشهور انگلیسی صحبت كنم. قبلا لازم است دو مطلب را به عرض محترم آقایان برسانم. اول این است كه این مبحث جزء مسائل اختصاصی و رشته ی تخصصی بنده نیست، گواینكه اگر از رشته ی تخصصی بنده هم بود، روی آن هیچ گونه ادعایی نداشتم، ولی بخصوص جزء رشته ی تخصصی آقایان اطبا و پزشكان است و در این مورد مطالعات وسیع و فراوانی دارند، بنابراین می توانند عرایض امروز بنده را به عنوان پس دادن درس یك شاگرد در حضور استاد تلقی كنند، یا اقلا به عنوان یادآوری و گردآوری خلاصه ی مطالعات گذشته ی خودشان به منظور بررسی و استنتاج از آن. مطلب دوم اینكه این مبحث را به دو قسمت تقسیم كرده ایم: قسمت اول صرفا مطالعه در نظریات دانشمندان و علمای طبیعی است و قسمت دوم مسأله ی منشأ حیات و «حیات و غائیت» و خلقت انسان و نظریه ی مذهب نسبت به خلقت انسان. حال قسمت اول:

آقایان می دانند در هر علمی لغات و اصطلاحات مخصوصی قبلا تعریف می شود كه در آن علم معنی مخصوصی دارد. علم طبیعی هم از این قاعده ی عمومی مستثنی نیست و لغات و اصطلاحات مخصوص به خودش دارد. برای یادآوری و تذكر ابتدا چند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 262
كلمه را كه ما زیاد به كار خواهیم برد، آن طوری كه علم طبیعی تعریف كرده تعریف می كنم، بعد وارد صحبت خودمان می شویم. یك فرد معین و مشخص از جانداران، مثلا یك گربه ی مخصوص یا یك فرد انسان را بنا به تعریف «فرد» می گوییم. پس جانداران از گروه بیشماری «فرد» به وجود آمده اند. مجموعه ای از افراد كه تحت یك نام اسم برده می شوند مثل سگ، گربه، درخت چنار را «نوع» یا «گونه» می گوییم. مجموعه ای از انواع كه دارای صفات و اختصاصات مشتركی هستند مثل گربه، روباه، گرگ، ببر، پلنگ كه همه دارای سر گرد و پنجه های قوی و تیز هستند و طعمه ی خودشان را معمولا زنده به چنگ می آورند، تحت نام «جنس» نامگذاری می كنیم. پس «جنس» مجموعه ای از «نوع» است كه دارای صفات مشترك است.

این تعریف همین طور ادامه دارد، یعنی مجموعه ای از «جنس» كه دارای صفات و اختصاصات مشترك كلی تری است «تیره» یا «فامیل» یا «خانواده» نامیده می شود و مجموعه ای از «تیره» كه دارای صفات مشترك كلی تری است، «رده» نامیده می شود و همین طور «راسته» ، «شاخه» و «سلسله» قرار دارند.

بشر از قدیمترین ایام همیشه در اطراف خودش حس می كرده و می دیده كه «نوع» ها شبیه خودشان را تولید می كنند، یعنی دیده گربه گربه می زاید و سگ سگ، و اصولا تمایل به جفتگیری هم بین انواع مشاهده نمی كرده و اگر هم استثنائا بین دو نوع نزدیك به هم مثل الاغ و اسب تمایل به جفتگیری وجود داشته، محصول آنها موجودی عقیم بوده، یعنی راه باز شده ی جدید كور و بن بست شده است. به همین جهت درباره ی ثبات انواع، تمام علمای طبیعی یكسان فكر می كردند و تقریبا تا قرن نوزدهم همه به ثبات انواع فكر می كردند، به طوری كه دانشمند مشهور فرانسوی به نام كوویه كه واضع علم تشریح مقایسه ای و علم دیرین شناسی است و در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم زندگی می كرد و تسلط و مهارت عجیبی در علم طبیعی داشت، طرفدار ثبات نوع بود و كشف كرده بود كه جانداران در دورانهای مختلف زمین شناسی هر چه قدیمتر بوده اند، ساده تر و پست تر بوده اند و در دورانهای بعدی، جانوران كاملتر و پرعضوتر به وجود آمده اند و بالأخره به دوران فعلی كه انسان هست منتهی شده است. ولی او دارای فرضیه ای است به نام «طرح خلقت» و معتقد است كه جانداران در دورانهای مختلف زمین شناسی خلق شده اند و بر اثر انقلابات عظیم ناگهانی در سطح زمین منقرض و معدوم شده اند و دوباره خداوند یك دسته ی دیگر از حیوانات كاملتری خلق كرده و به همین نحو دوباره از بین رفته اند تا به دوره ی فعلی رسیده است. این نظریه در علم زمین شناسی به «كاتاستروفیسم» مشهور است. كوویه به علت تسلطی كه بر علم طبیعی داشت، در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 263
زمان حیاتش هیچ كس قدرت و جرأت مخالفت با او را نداشت و حتی تا انتشار كتاب اصل انواع داروین، غالب علمای طبیعی به همین نحو فكر می كردند.

در اوایل قرن نوزدهم، چارلزلایل دانشمند انگلیسی كه متخصص در زمین شناسی بود، نظریه ی كاتاستروفیسم را رد كرد و ثابت كرد كه آنچنان انقلابات عظیم و ناگهانی كه كوویه از آن نام برده، در سر گذشت زمین اتفاق نیفتاده بلكه تغییراتی كه در زمین ایجاد شده، همیشه جزئی، تدریجی و نامحسوس و طی میلیونها قرن انجام گرفته، بنابراین دلیلی به لحاظ علمی وجود ندارد كه ما معتقد باشیم كه موجودات در هر دوره خلق شده اند و بعد بر اثر انقلابات زمین شناسی از بین رفته اند.

در زمان حیات كوویه، دانشمند مشهور فرانسوی لامارك هم زندگی می كرد. لامارك كه فرضیاتش بعد از خودش مشهورتر شد، مخالف ثبات انواع بود ولی به علت عدم بضاعت علمی در مقابل كوویه نتوانست مقاومت كند و بخصوص چون فرضیه اش ناظر بر تبدّل انواع یا تغییر گونه بود، بزودی از طرف مقامات كلیسا محكوم و مطرود و متروك شد و ملحد خوانده شد. لامارك كه در جلسات گذشته هم خلاصه ای از نظریاتش را جناب آقای مطهری بیان فرمودند، عقیده داشت كه موجودات در دورانهای مختلف زمین شناسی، از موجود ساده ی تك سلولی پست دریایی شروع شده و به تدریج تكامل پیدا كرده تا به انسان امروزی رسیده اند. كیفیت این تبدیل و تكامل را این طور شرح می دهد، می گوید: تمام جانوران برای ادامه ی حیات و تلاش برای بقای خودشان اعضایی از بدن خودشان را ناچار بیشتر به كار می بردند و استعمال می كردند. آن عضو بر اثر اینكه بیشتر استعمال می شد، مایعات بدن و مواد غذایی به سمتش متوجه می شد و رشد مختصری بیش از سایر اعضا می كرد. این رشد عینا به نسل بعدی انتقال داده می شد و مجددا تشدید و تقویت می شد، به طوری كه پس از طی چندین هزار سال و چندین نسل ممكن بود عضو جدیدی برای یك جانور ایجاد بشود و همین طور به عكس، اعضایی از جانوران كه بنا به مقتضیات و شرایط محیط احتیاج به استعمال و به كار بردن نداشت، تدریجا كوچك و ضعیف می شد و تحلیل می رفت. این كوچك شدن و تحلیل رفتن در نسلهای بعدی به ارث منتقل می شد و تدریجا باز تضعیف می شد، به طوری كه پس از یك دوران زمین شناسی (مثلا هزار یا دو هزار سال) آن عضو غیر ضروری و غیر مفید حذف می شد.

لامارك برای ادعای خودش دلایل و شواهد بسیاری اقامه می كند، مثلا می گوید فقدان دندان در بالنهای دریایی و مورچه خوار و پرنده هایی كه منقار قوی دارند و از طعمه های ریز تغذیه می كنند و در نتیجه احتیاج نداشته اند دندانشان را به كار ببرند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 264
تحلیل رفتن چشم در موش كور و حیواناتی كه در تاریكی و غارها به سر می برند و از بین رفتن دست و پا در مارها كه معمولا در بین علفها می خزیدند و همچنین كوچك شدن بال و عدم قدرت پرواز شترمرغ كه به علت چابكی مخصوص در دویدن، پرهای خودش را به كار نمی برده، نمونه هایی از اعضای تحلیل رفته بر اثر عدم استعمال است و همین طور عكس آن، پرده ی بین انگشتان پای پرندگان دریایی، بلندی گردن زرافه و درازی زبان مارها و مارمولك ها كه این عضو را به جای عضو لامسه به كار می برند و همچنین وجود شاخ در حیوانات جنگی و قوی شدن دو پای عقب كانگورو كه معمولا روی دو پا می ایستد و ناچار است نوزاد خودش را در كیسه ای كه زیر شكمش قرار دارد نگهداری كند، نمونه هایی از تقویت عضوهایی از بدن است كه استعمال زیاد شده اند. البته لامارك طرفدار تولید خود به خود هم بود، یعنی معتقد بود كه موجودات زنده از موجودات غیر زنده به وجود می آیند، یعنی طرفدار خلق الساعه بود و تمام دانشمندان علم طبیعی تا ظهور دانشمند شهیر فرانسوی پاستور این طور فكر می كردند، به طوری كه در دانشكده ی پزشكی پاریس رسما تولید خود به خود كرم در معده ی انسان تدریس می شد.

اما داروین. داروین كه بی شك یكی از مشهورترین دانشمندان جهان است و علت شهرت او یكی مخالفت شدید عده ای از علمای طبیعی با فرضیه او و بخصوص تمام علما و مقامات مذهبی با نظریات طبیعی وی بود و این نقش بزرگی در شهرت او داشت و همچنین مقاومت و پایداری و اقامه ی دلایل مستدل علمی كه مخالفین را از محكوم كردنش عاجز می كرد و نیز حمایت و پشتیبانی بعضی مقامات مكاتب فلسفی مثل ماركسیسم، ماتریالیسم، فاشیسم، كمونیسم و غیره كه فرضیات داروین را در جهت عقاید خودشان احساس می كردند، در عالمگیر شدن و شهرت بیش از حد داروین تأثیر داشتند. داروین در سال 1809 یعنی اوایل قرن نوزدهم در یك خانواده ی متموّل به دنیا آمد. پدرش پزشك حاذقی بود و بسیار مایل بود كه فرزندش طبیب بشود. در كودكی آثار هوش و نبوغی در او دیده نمی شد، فقط به جمع آوری گیاهان و جانوران بسیار علاقه داشت. بالأخره وارد دانشكده ی پزشكی شد ولی روزی بر اثر دیدن صحنه ی عمل جراحی روی یك دختر- كه تا آن زمان داروی بیهوشی كشف نشده بود و بیماران روی تخت جراحی رنج فراوان می بردند- به قدری متأثر و ناراحت شد كه برای همیشه دانشكده ی پزشكی را ترك كرد. بعد به جهانگردی پرداخت و مدت پنج سال دور دنیا گردش كرد. خودش ابتدا طرفدار ثبات انواع بود ولی ضمن مطالعاتش اول متوجه شد كه تنوع بین جانوران و گیاهان اهلی خیلی بیشتر از تنوع بین جانوران و گیاهان وحشی است، یعنی مثلا نژادهای مختلف كبوتر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 265
وحشی بسیار نادر است، در حالی كه نژادهای مختلف كبوتر اهلی بسیار فراوان است (خودش صد و بیست نوع آن را جمع آوری كرده بود) و حتی تفاوت بین خصوصیات نژاد اهلی گاهی به حدی می رسد كه بیش از تفاوت بین این نوع با نوع دیگر پرنده (فرضا كبك و تیهو) است. مدتی در این موضوع مطالعه كرد. بعد متوجه شد كه پرورش دهندگان جانوران و گیاهان وقتی صفت ممتاز و مفیدی را در جانوری یا گیاهی می بینند، آن جانور یا گیاه را جداگانه پرورش می دهند و در نتیجه آن صفت مفید تقویت می شود و در نسلهای بعدی این تقویت و تشدید انتقال داده می شود، به طوری كه پس از مدتها ایجاد نوع جدید می كند. داروین این مسأله را «انتخاب مصنوعی» نامیده است، یعنی بشر مصنوعا با دست خودش این انتخاب را انجام می دهد. از این مطلب دو موضوع را كشف كرد: یكی اینكه شكل و هیأت و صفات جانوران و جانداران تغییرپذیر هستند، ثابت نیستند، دوم اینكه این تغییرپذیری قابلیت تشدید و تقویت دارد. بعد مدتی به فكر افتاد كه حتما عاملی هم در طبیعت وجود دارد كه بر روی جانوران و گیاهان وحشی اثر دارد.

پس از مدتی مطالعه، كتاب رساله ای در باب جمعیت تألیف مالتوس دانشمند اقتصاددان انگلیسی كه كشیش هم بود، به دستش افتاد. مالتوس در كتاب خودش ثابت كرده بود كه جمعیت روی زمین با تصاعد هندسی افزایش پیدا می كند، یعنی از هر پدر و مادر به طور متوسط چهار فرزند باقی می ماند. بنابراین افراد روی زمین به نسبت 2، 4، 8، 16 یعنی تصاعد هندسی بالا می رود، در حالی كه غذا و مسكن با تمام كوشش و تلاشی كه صنعت و تكنیك بشر در راه تأمینش به كار می برد، به نسبت تصاعد حسابی یعنی 2، 4، 6 و 8 بالا می رود. بنابراین عواقب شومی در انتظار بشریت است، یا باید آفات، جنگها، بیماریهای میكروبی، زلزله و سایر آفات، بشر را تعدیل كند و یا اینكه باید مردم را به ریاضت اخلاقی وادار كرد و مانع تولید مثل آنان شد.

داروین پس از خواندن این كتاب مدتی مطالعه كرد و عاملی را به نام عامل «انتخاب طبیعی» در طبیعت كشف كرد كه اساس فرضیه ی خودش را بر آن گذاشت، به این معنا كه گفت تمام انواع جانوران و گیاهان به وضع بی حسابی به تولید همنوعان خودشان مشغولند، به طوری كه اگر زاده های یك نوع از جانور یا گیاه (فرضا سوسك یا خرگوش یا خزه) تنها روی زمین باقی بمانند، در مدت كوتاهی تمام سطح زمین را سوسك یا خرگوش یا خزه فراخواهد گرفت و اگر تمام مردم روی زمین به مرگ طبیعی بمیرند، بعد از گذشت هزار سال، جا برای ایستادن قائم روی سطح زمین پیدا نمی شود. بعد با خود گفت: پس این تعادل جمعیتی كه بین انواع مختلف و افراد یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 266
نوع به چشم می خورد، به قیمت قربانیهای بی حسابی است كه در نتیجه ی تنازع و جدال بین آنان برای غذا و مسكن ایجاد می شود. این تلاش و كوشش برای ادامه ی حیات را كه بین افراد یك نوع و انواع مختلف همیشه در جریان بوده و هست «تنازع بقا» نامید و گفت نتیجه ی تنازع بقا، انتخاب طبیعی است و نتیجه ی انتخاب طبیعی، بقای اصلح است. می گفت بین افراد یك نوع، گاهی افرادی دیده می شوند كه دارای صفت برجسته تر و ممیزه ی عالیتری هستند و بهتر می توانند با این صفت در طبیعت با محیط سازش كنند و رقبای خودشان را از میدان بیرون كنند. این افراد باقی می مانند و رقیبان خودشان را از بین می برند و این صفت ممتاز در نسلهای بعدی آنها عینا منتقل می شود و تشدید می گردد و دوباره همین جنگ و جدال در می گیرد و پس از گذشت قرنها تباعد صفات ایجاد می شود، یعنی صفتی كه در آخرین نوع مشاهده می شود، با جدّ اولیه اش تفاوت بسیار زیاد دارد، به طوری كه عرفا نوع جدید خوانده می شود. البته داروین می گوید كه تمام افراد موجودات ضعیف، در این صحنه ی نبرد از بین نمی روند و بكلی معدوم نمی شوند، بلكه عده ای از آنها هم فرار كرده، مهاجرت می كنند و در غارها و پناهگاهها پناهنده می شوند و پس از مدتی باز جدال بین آنها در می گیرد و بالأخره انواع مختلف جهندگان، پرندگان، ماهیها، دوزیستان، كرمها و غیره باقی می مانند و به وجود می آیند. از روزی كه انتخاب طبیعی و تنازع بقا بر داروین كشف شد، تا انتشار اولین كتاب پرجنجال و پرسروصدای او به نام «اصل انواع» بیست سال طول كشید و در تمام این مدت داروین مشغول جمع آوری مدارك و دلایل خودش بود.

اما ببینیم والاس كه بود؟ یكی از دانشمندان انگلیسی كه در سال 1832 به دنیا آمد، یك دانشمند طبیعی بود به نام والاس. روزی داروین نامه ای از او دریافت كرد كه در آن نوشته بود من در طی تجربیات و مطالعات و تحقیقات خود پی بردم كه تنازع بقا و انتخاب طبیعی و بقای اصلح و تكامل جانداران و تبدّل انواع عینا آن طور كه داروین كشف كرده بود، بر جانداران حاكم است. او نظریاتش را برای داروین كه تقریبا استادش بود فرستاده بود تا اظهار نظر كند. داروین با خواندن این نامه خیلی مشوش و ناراحت و نگران شد، اولا به صحت فرضیات و عقاید خودش اطمینان بیشتری پیدا كرد، ولی با اینكه نظریات خودش را قبلا به طور مشروح و مفصل به انجمن لینه ی انگلستان- كه یك انجمن علمی جهانی بود- فرستاده بود، فكر می كرد مبادا والاس تصور كند كه این افكار را از او دزدیده و به سرقت برده و به او خیانت كرده است. به این جهت بود كه مرتب دوستان و همكاران خودش را در این مورد گواه و شاهد می گرفت و آنها وی را تشویق كردند كه به كار خودش ادامه بدهد و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 267
بالأخره در روز بیست و چهارم اكتبر 1859 كتاب اصل انواع را منتشر كرد و می بینید كه این نظریات به نام داروین در دنیا منتشر شده است. از این كتاب استقبال فراوانی شد، به طوری كه در روز انتشار هزار و دویست و پنجاه جلد آن فروش رفت و ظرف یك ماه به تمام زبانهای زنده ی آن روز ترجمه شد. با اینكه در این كتاب، داروین صحبتی از نسل انسان و خلقت انسان به میان نیاورده بود، مع هذا مقامات كلیسا پیوستگی و خویشی انسان را با حیوانات و میمون از كلمات او دریافته بودند و از این جهت علیه او قیام كردند. جلسات و بحثهای مفصلی برپا می شد، از جمله در یكی از جلساتی كه بین هكسلی یكی از طرفداران جدی داروین و ویلبر فورس یكی از كشیشها در گرفت، كشیش گفت اگر فرضیه ی داروین درست باشد، لا بد انسان از نسل میمون است و چون خداوند انسان را خلق كرده، بنابراین فرضیه ی داروین غلط است. بعد در مقابل جمعیت- كه جلسه در انجمن بریتانیایی بود و عده ای بودند- رو كرد به هكسلی و گفت: حالا شما بفرمایید ببینم پدر بزرگ یا مادر بزرگ شما كدامیك میمون بودند؟ هكسلی در جواب گفت: انسان از اینكه پدر بزرگش میمونی باشد نباید خجالت بكشد، بلكه اگر جدّی وجود دارد كه من باید از بردن نام او احساس خجالت و شرمندگی كنم، آن مرد متلوّنی است كه از موفقیت در زمینه ی فعالیتهای خویش مأیوس و ناراضی است و در مسائل علمی كه هیچ گونه تخصص و معرفتی بدان ندارد مداخله می كند. بازمی گویند كشیشی در یك كلاس درس راجع به خلقت آدم و حوّا و انسان شواهدی از كتاب مقدس اظهار می كرد، یكی از شاگردان بلند شد و گفت: قربان! پدر من می گوید ما از نسل میمون هستیم نه از نسل آدم و حوّا. كشیش نگاهی خونسردانه به او كرد و گفت: عزیزم! ما بحث كلی راجع به خلقت انسان و آدم می كنیم، راجع به خانواده ی شما بحث نمی كنیم، شاید پدرت درست گفته باشد! داروین اصولا «شرایط محیط» لامارك را تأیید می كرد و می گفت شرایط محیط بر روی جانوران تأثیر دارد و در آنها تغییر شكل ایجاد می كند و تمام این تغییرات اكتسابی تدریجی متصل، به اعقاب و نسلها انتقال داده می شود به طوری كه صفاتی كه به ارث برده نشود نادر و استثنائی است، و در آخر كلام جمله ی مخصوص داروین است كه می گوید:

«به نظر من تمام جانوران از چهار یا پنج جانور اولیه اشتقاق یافته اند و كلیه ی گیاهان نیز از همین تعداد یا كمتر نتیجه شده اند. شباهت موجود بین سلسله ی گیاهان و جانوران مرا به این نتیجه می رساند كه حتی قدمی فراتر نهم، یعنی تصور كنم تمام جانوران و گیاهان از یك اصل اولیه منشأ گرفته اند. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 268
البته داروین برای اثبات عقاید خودش دلایل زیادی بیان می كرد، بخصوص دلایلی از تشریح مقایسه ای و دیرین شناسی و زمین شناسی و فسیل شناسی كه فسیلهای جانوران مختلف را در دورانهای مختلف زمین شناسی جمع آوری می كند و پهلوی هم قرار می دهد و از آنها نتیجه می گیرد و همچنین از تحولات و دگرگونیهایی كه در جنین انسان و حیوانات كاملتر ملاحظه می كند و قیاس با تمام جانوران دیگر، این نتیجه را استنباط می كند.

نظریات داروین در زمان خودش علاوه بر علمای مذهبی، از طرف علمای طبیعی هم مورد انتقادات و ایرادات فراوانی واقع شد. با اینكه استدلالات داروین برای اولین بار به وسیله ی یك عالم طبیعی به این اندازه مستدل و منطقی به جهان دانش عرضه شده بود و خود او هم متوجه ایرادها بود، ولی چون اطمینان و ایمان كاملی به صحت فرضیات خود داشت، به این انتقادها جواب می دهد و هر جا هم كه پاسخهای او رسا نیست و ضعیف و ناقص است، آن را به عدم تكمیل و نقص مدارك زمین شناسی نسبت می دهد. داروین می گوید: در دورانهای مختلف زمین شناسی جانداران مختلفی بوده اند. اولین و قدیمترین دوره دو هزار میلیون سال طول كشیده و فاقد آثار جانداران است. دوره ی بعدی هزار میلیون سال طول كشیده و فقط واجد آثار جانوران تك سلولی و حیوانات پست دریایی است و دوره ی بعد كه سیصد و شصت میلیون سال طول كشیده واجد آثار خزندگان و دوزیستان و بی مهره هاست و دوره ی بعد كه هفتصد و پنجاه میلیون سال طول كشیده دارای آثار نخستین پستانداران، ماهیها و پرندگان است و دوره ی فعلی كه هفتاد و پنج میلیون سال طول كشیده و دوره ی ما هم جزء این دوره هست، بالأخره موجودات كاملتر و انسان نماها و یك میلیون سال اخیر آثار آدمها را می بینیم. بنابر نظریه ی داروین، اینها به هم پیوسته و مربوط است، یعنی از هم اشتقاق پیدا كرده است. به او ایراد می كنند كه اولا اگر این سلسله و رشته ی تكامل درست است، چرا تمام مراحل جانوران، از پست ترین حیوانات تك سلولی تا كاملترین آن كه انسان است وجود دارد و اینها تكامل پیدا نكرده اند و ثانیا چرا حد واسط بین انواع و همچنین بین انسان و میمون دیده نشده و فسیلهایش به دست نیامده است؟ در جواب اولی می گوید كه لزومی ندارد تمام جانوران تكامل پیدا كرده باشند، بلكه ممكن است جانوری احتیاج به تكامل پیدا نكرده و در شرایط محیطی خودش به لحاظ مسكن و غذا طوری بوده كه احتیاج به اینكه تغییر شكل بدهد نبوده، و آنهایی كه با تنازع بقا درگیر بوده و این سیری را كه من بیان می كنم طی كرده اند، تكامل پیدا كرده اند، به این جهت ما همه را الآن می بینیم. دوم اینكه دوره ای كه انواع مشترك (یعنی حد واسط بین نوعها) زندگی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 269
می كرده اند، در مقابل دوره ای كه خود نوع زندگی می كرده بسیار ناچیز است و ما فسیلها و سنگواره هایی كه داریم معمولا مربوط به میلیونها قرن است، بنابراین در مدت كوتاه زندگی اینها سنگواره ها به دست نیامده اند و این شامل میمون هم می شود، و از طرفی چون فسیلها از فرورفتن موجودات زنده در لجنها و آبها و ماسه ها تشكیل می شوند، اجداد ما (میمونها) باهوش تر از این بودند كه به این شكل بمیرند، از این جهت از خودشان فسیل كم باقی گذاشته اند.

بالأخره داروین در سال 1871 كتاب اصل انسان و بعد كتاب بیان عواطف در انسان و جانوران را منتشر كرد. در این كتاب داروین سعی می كند تمام اختلافات فاحشی را كه بین انسان و جانوران تصور می شود، نفی كند و ثابت نماید كه تمام اختصاصات جسمانی و نفسانی موجود بین انسان و جانوران جز حالت تكامل یافته ای از موجودات و حیوانات ناقص، چیز دیگری نیست، حتی مغز و هوش انسان كه عالیترین پدیده ی طبیعت است، حالت كاملی از مغز تكامل یافته ی میمون است و در مقام مقایسه همیشه انسان پست وحشی با كاملترین و عالیترین میمونها مقایسه می شود.

بروز امراض مشترك، تغییراتی كه در جنین و در رحم مادر ایجاد می شود، بقایای خصایص اجدادی از قبیل ماهیچه های جنباننده ی گوش كه در انسان تحلیل رفته و استثنائا در بعضی نموّ اتفاقی دارد، وجود موی در بدن انسان مخصوصا در زیر بغل و سینه، وجود بقایای پلك سوم در گوشه ی چشم انسان را آثاری از وجه اشتراك انسان و حیوان می داند و اختلافاتی نظیر قائم ایستادن، كیفیت صورت، كیفیت حركت دست و حتی صفات نفسانی از قبیل تصور، توهم، تخیل، تجرید و تعمیم را در مورد میمونها آزمایش و آنها را به طور ناقص در میمونها كشف كرده، به طوری كه حتی می گوید صفات معنوی مانند نوع دوستی، محبت، فداكاری، ایثار، احساسات و عواطف در جانوران كامل (یعنی بعضی انواع میمونها) وجود دارد و بنابراین هیچ دلیلی نداریم بر اینكه انسان از این نظام كامل طبیعت و از این قاعده ی غیر قابل استثناء مستثنی شده باشد، بنابراین ما با میمونهای فعلی دارای اجداد مشتركی هستیم، اینها را اجداد ما نمی داند، خواهران و برادران ما می داند و می گوید دارای اجداد مشتركی هستیم.

با اینكه كتاب اصل انسان داروین اعلان جنگ صریح و مستقیمی به مقامات كلیسا بود و مقامات كلیسا را به شدت خشمگین و مضطرب كرد به طوری كه او را كافر و ملحد و مهدور الدم شناختند، مع هذا داروین تا پایان عمر انكار صانع نكرد و حتی «انتخاب طبیعی» را ناشی از نیروی مافوق الطبیعی موجود در جهان تفسیر و تعبیر می كرد و معتقد بود كه معمای آفرینش برای بشر برای همیشه لا ینحل است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 270
اما دانش عصر حاضر چه می گوید؟ یك سال پس از مرگ داروین، دانشمند جنین شناس مشهور بلژیكی به نام وانبندن كیفیت تولید مثل را در جانوران كشف كرد. این اكتشاف دوره ی نوی در زیست شناسی آغاز كرد. این دانشمند ثابت كرد كه اساس امر تولید مثل بر اتحاد دو نطفه از پدر و مادر به نام اسپرماتوزوئید و اوول صورت می گیرد. این دو نطفه كه دو موجود تك سلولی بیشتر نیستند، با یكدیگر تركیب شده و پس از تقسیم و تكثیر بالأخره به صورت انسان كامل یا موجود دیگری در می آید. بنابراین طفل دنباله ی وجود پدر و مادر است و اگر قرار باشد صفتی به ارث به اعقاب انتقال پیدا كند، باید حتما از طریق این دو سلول صورت بگیرد. لامارك و داروین عقیده داشتند كه تمام تغییراتی كه در موجودات، چه بر اثر تغییرات محیط و چه بر اثر تعلیم و تربیت و هر عامل دیگری ایجاد می شود، به ارث عینا انتقال داده می شود اما تجربیات و علوم امروز این مسأله را رد كرد و ثابت كرد كه صفات اكتسابی به ارث برده نمی شود.

صفات اكتسابی به یكی از این صورتها هستند: قطع عضو، مصونیت، بیماری، محیط، استعمال و عدم استعمال، تعلیم و تربیت. برای هر كدام از اینها آزمایشهای مكرری كرده اند كه ما برای هركدامشان فقط یك آزمایش را توضیح می دهیم.

درباره ی قطع عضو آمدند دم 22 نسل متوالی یعنی 1952 موش را قطع كردند، دیدند آخرین موش با دمی كاملا طبیعی و سالم به دنیا آمد. 22 نسل در مقام قیاس با انسان معادل پانصد سال (پنج قرن) است. بعد متوجه شدند كه مسلمانها و خصوصا كلیمیان قرنهاست كه اولاد ذكور خودشان را ختنه می كنند و پس از طی قرنها این صفت هنوز ارثی نشده و افراد، ختنه نشده به دنیا می آیند. از این مطلب روشن تر، ملاحظه كردند كه بشر از بدو پیدایش به ازاله ی پرده ی بكارت دختران مشغول است، مع هذا هنوز دخترها وقتی به دنیا می آیند با پرده ی بكارت به دنیا می آیند. بنابراین قطع عضو كه یك حالت كاملی از عدم استعمال است، به ارث انتقال داده نمی شود.

دوم بیماری، آمدند به یك عده خرگوش باردار، بیست روز پس از بارداری محلول قوی نفتالین را با روغن نیم گرم خوراندند. این مایع بر روی عدسی چشم خرگوش اثر می كند و آن را كدر می نماید. دیدند كه نسل اول حاصل از این خرگوشها همه با عدسی كدر به دنیا آمدند ولی نسلهای بعدی همه با عدسی سالم به دنیا آمدند.

بنابراین بیماری به ارث برده نمی شود و مصونیتهای ناشی از بیماری هم به ارث برده نمی شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 271
تین دانشمند علم طبیعی آمد 69 نسل متوالی دروزوفیل یا مگس سركه [1] را برای مدتی در تاریكی پرورش داد. بعد آخرین مگس حاصل از آخرین نسل آنها را به روشنایی آورد، دید كوچكترین تغییری در ساختمان جسمانی چشم آنها داده نشده.

69 نسل متوالی در مقام قیاس با انسان معادل هزار و پانصد سال (پانزده قرن) است، یعنی اگر اجداد ما از پانزده قرن پیش (یك قرن قبل از اسلام) در تاریكی مطلق به سر می بردند، امروز چشمشان به همین وضع و ساختمان و دیدی كه الآن هست باقی می ماند. بنابراین استعمال و عدم استعمال باعث انتقال این صفت به ارث نمی شود.

عامل دیگر محیط بود. محیط بر روی جانوران تأثیر و در شكل آنها تغییرات ایجاد می كند، به طوری كه سومر در سال 1915 آمد این آزمایش را كرد: یك عده موش سفید را در اتاقی گرم با حرارت 22 درجه و عده ای دیگر موش را در اتاقی با صفر درجه حرارت به مدت شش ماه پرورش داد. بعد مشاهده كرد كه دم و پا و گوش موشهایی كه در اتاق گرم پرورش پیدا كرده اند، بلندتر از دم و پا و گوش موشهایی است كه در اتاق سرد پرورش پیدا كرده اند و این دراز شدن گوش 22 تا 38 در صد طول اولیه ی آنهاست. اما وقتی كه این دو نسل را در شرایط مساوی و در درجه ی حرارت طبیعی دوباره پرورش داد، دید تأثیری در نسل آنها نكرده و عینا مشابه هم شدند.

مسأله ی دیگر تعلیم و تربیت است. اینكه تعلیم و تربیت به ارث برده می شود یا نه، مورد شك است. دانشمند مشهور روسی پاولوف آمد این آزمایش را كرد: یك عده موش را عادت داد كه بر اثر نواختن زنگ الكتریكی به محل غذای خودشان بدوند. این آزمایش را سیصد بار تكرار كرد تا موشها عادت كردند به محض نواختن زنگ به محل غذای خودشان بدوند. نسل اول این موشها با صد بار تمرین و تكرار یاد گرفتند به محض نواختن زنگ به سمت غذای خودشان بدوند و نسل بعدی با سی بار و نسل بعدی با بیست بار و نسل بعدی با پنج بار. بعد نتیجه گرفت كه اگر این كار را ادامه بدهیم، در نسلهای بعدی بدون تمرین و تكرار و عادت دادن آنها، به محض نواختن زنگ الكتریكی به سمت محل غذایشان خواهند رفت. ماك دوبین در سال 1942 یك آزمایش دیگری كرد: تعدادی موش را گرفت و آنها را عادت داد كه محل غذای خودشان را بر اثر طی كردن یك عده راههای پرپیچ وخم به نام «لابیرنت» پیدا كنند. بعد از مدتی آزمایش دید موشها پس از مدتی عادت می كنند كوتاهترین راه را برای پیدا كردن محل غذا انتخاب كنند. بعد این آزمایش را روی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 272
نسلهای آنها كرد، دید نسلهایشان همین طورند، یعنی همان اندازه نیرو و تمرین و وقت لازم است صرف كنند كه پدرهایشان لازم داشتند. بنابراین در انتقال صفات اكتسابی ناشی از تعلیم و تربیت به ارث نیز هنوز نظریه ی قطعی بیان نشده است.

بنابراین آنچه مسلّم است صفات اكتسابی ناشی از قطع عضو، استعمال و عدم استعمال، محیط و بیماریها هیچ كدام به ارث برده نمی شوند و به این ترتیب اولین پایه ی فرضیه ی لامارك و داروین فرو می ریزد، چون اساس نظریه ی آنها بر روی انتقال صفات اكتسابی بود.

علم بیولوژی ثابت كرده كه صفات ارثی به وسیله ی رشته هایی به نام كروموزوم كه در هسته ی سلولهای نطفه ی اسپرماتوزوئید و اوول هست، به اولاد منتقل می شود و این كروموزومها دارای اجزای كوچكتری به نام ژن یا واحد ارثی هستند كه با اینكه می گویند هنوز كیفیت و كنه و ماهیت آنها كشف نشده، ولی آنچه مسلم است موجودات زنده ای هستند، چون تغذیه و نموّ می كنند و تمام صفات ارثی انسان و جانوران از قد، هیكل، رنگ و حتی صفات روانی و روحی تماما به وسیله ی این ژنها به نسلهای بعدی انتقال داده می شود. پس ژنها حامل تمام صفات و اختصاصات ارثی هستند و ثابتند، به طوری كه اگر بعضی از صفات ارثی در نسلی ظاهر نشد، دلالت بر اینكه آن صفت و ژن ارثی از بین رفته نمی كند، بلكه آن صفت و ژن محفوظ نگه داشته شده و موقتا مخفی شده و در نسلهای بعدی ظاهر خواهد شد.

در مورد این اصل آزمایشهای زیادی كرده اند، از جمله مندل آمد یك عده موش سفید و خاكستری را گرفت و آنها را وادار كرد كه با یكدیگر جفتگیری كنند. اولاد اول ناشی از جفتگیری موشهای سفید و خاكستری تماما خاكستری شدند. در اینجا بنا به تعریف می گویند صفت خاكستری در مقابل صفت سفید، صفت غالب و صفت سفید، صفت مغلوب است. بعد این موشهای نسل اول را وادار كرد مجددا با همدیگر جفتگیری كنند. اولاد حاصل از آنها به ازای هر چهار موش، یك موش خاكستری خالص، یك موش سفید خالص و دو موش خاكستری دورگه شدند.

موشهای سفید خالص وقتی با همدیگر جفتگیری كنند، الی الابد جز موش سفید نمی دهند و موشهای خاكستری خالص هم اولاد حاصل از آنها تماما خاكستری می شود، اما اولاد حاصل از جفتگیری موشهای دورگه ی خاكستری این طور نیست، آنها طبق قاعده و اصل اول، از هر چهار اولاد یكی سفید خالص، یكی خاكستری خالص و دو تا دورگه خواهند شد. از این آزمایش و آزمایشهای دیگر نتیجه می گیرند كه صفات ارثی طبق قاعده و فرمول پیچیده ای كه در صفات ارثی ساده و در جانوران ساده قابل كشف است و در صفات تركیبی و جانوران كاملتر و پرعضوتر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 273
مبهم است به ارث برده می شود و انتخاب طبیعی نقشی در این كار ندارد. بنابراین ملاحظه می كنیم كه دومین پایه ی فرضیه ی داروین از لحاظ علمی رد می شود.

هنگامی كه دانشمندان طرفدار داروین و لامارك یا نیولاماركیستها و نیوداروینیستها مشغول بحث و جدل بودند، دانشمند گیاه شناس مشهور بلژیكی به نام هوگودوفریس مطلب تازه ای به جهان دانش و بیولوژی عرضه كرد و آن، مسأله ی جهش یا «موتاسیون» بود. این دانشمند ضمن تجربیات خودش دید كه بعضی از دانه های گیاهان در عین شباهت تام و تمام به انواع خودشان، بعد از پرورش تغییر نوع و تغییر صفات می دهند. این تغییر ناگهانی كه در خواص ارثی موجودات ایجاد می شود و آن را بعدا «موتاسیون» یا «جهش» نامیدند، دارای چهار خاصیت است:

اول اینكه ناگهان ظاهر می شود و در موقع ظهور حد اكثر خاصیت خودش را بروز می دهد، یعنی موتاسیون یا جهش منفصل است، متصل و تدریجی نیست. دوم اینكه جهش یا موتاسیون ارتباطی به محیط خودش ندارد و علت معلوم و آشكاری هم ندارد، یعنی در دو فرد از یك جانور یا گیاه در شرایط و محیط مساوی، برای یكی دست می دهد و برای یكی دست نمی دهد. سوم اینكه این جهش برای گیاهان و جانوران با شدت و ضعفهای مختلف دست می دهد، گاهی ممكن است با تحلیل رفتن چشم یا یك چشم شدن یا كور شدن یك جانور و یا تغییر رنگ یك جانور و یا ریختن موی یك جانور بروز كند. اما چهارمین خاصیت كه مهمتر از همه است این است كه جهش روی ژن اثر می كند و عینا به اعقاب منتقل می شود و ارثی است.

بنابراین نتیجه گرفتند كه نه تنها در گیاهان، بلكه در تمام انواع جانوران و در تمام زمانها و دورانهای زمین شناسی همیشه جهش و موتاسیون وجود داشته، فقط تفاوت آن این است كه صفاتی كه بر اثر جهش در گیاهان یا جانوران ایجاد می شود، اغلب از نوع مغلوب است و اگر نوع آن جداگانه پرورش داده نشود، تدریجا مستهلك می شود و اگر جداگانه پرورش داده شود، ایجاد نوع جدید می كند، به طوری كه مثلا گوسفند مرینوس خودش یك جهشی بود كه برای دو برّه در استرالیا در سال 1828 اتفاق افتاد و شبان آنها این دو گوسفند را جداگانه پرورش داد و در نتیجه الآن گوسفند مرینوس را در تمام سطح كره ی زمین می بینید و از آن پشم بسیار گران قیمت و لطیفی به دست می آید.

فقط یك سؤال باقی می ماند و آن اینكه این ژنها كه این نقش عمده را دارند و این قدر ثبات دارند و با این سرسختی و فقط با فرمول معینی نقل مكان می كنند، آیا اینها به دست بشر قابل تصرف و مداخله هستند یا نه؟ جواب مثبت است، می گویند می توانیم ولی رابطه ی بین عامل اثر دهنده و حادثه یا معلول یا پدیده ای كه به وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 274
می آید، هنوز كشف نشده. مثلا آمده اند با عبور دادن اشعه ی تصفیه نشده ی ایكس بر روی جنین موش دیده اند در آن، صفات خارق العاده ای مثل تحلیل رفتن چشم یا یك چشم شدن یا كور شدن به وجود آمده، ولی رابطه ی این دو را كشف نكرده اند.

پس حالا كه فهمیدیم تكامل موجودات جاندار با نظریه ی داروین و لامارك (یعنی با انتخاب طبیعی و انتقال صفات ارثی) میسر نشد، ملاحظه می كنیم كه فقط «جهش» وقوع تبدّل انواع یا تكامل جانوران را امكان پذیر می كند و فقط امكان دارد به وسیله ی جهش این عمل صورت گرفته باشد. اما در اینجا بد نیست یك مقایسه ای بكنیم: لامارك عقیده داشت موش كور برای این كور است كه اول چشم داشته، مدتی در غار به سر برده و احتیاج نداشته چشمش را به كار ببرد، بعد تدریجا كور شده است. داروین می گفت نه، موش كوری كه الآن ما می بینیم كور است، از گروه كورها بوده منتها موشهای كوری كه در بیرون و در روشنایی بوده اند، به علت نقص این عضو و عدم توانایی در مقابل تنازع بقا و رقابت با رقیبان از بین رفته اند، آن كورهایشان كه آنجا بوده اند و با كورهای دیگر زندگی می كرده اند، احتیاج نداشته اند چشمشان را به كار ببرند، لذا باقی مانده اند و انتخاب طبیعی موجب این شده كه ما می بینیم موش كور در غار و تاریكی به سر می برد. موتاسیون می گوید نه، كور شدن یك موتاسیون و یك جهش است كه برای یك عده از موشها یا جانوران دیگر دست داده است، آن موشهایی كه در تاریكی به سر برده اند، این صفت به حالشان مضر نبوده، باقی مانده اند و آن صفت برای موشهایی كه در روشنایی زندگی می كرده اند و این موتاسیون برایشان ایجاد شده، مفید نبوده و آنها را از بین برده است. موتاسیون تقریبا به انتخابی مانند انتخاب طبیعی ولی به نام انتخاب حذفی عقیده دارد. یا مثلا لامارك می گفت پرده ی بین انگشتان پای پرندگان شناور بر اثر استعمال و شناوری تدریجا ایجاد و تقویت شده است. داروین می گفت نه، بین جانورانی كه این پرده را داشته اند، آنهایی كه در آب شناوری می كرده اند، از این خصیصه استفاده ی بیشتری كرده و باقی مانده اند، بقیه از بین رفته اند. موتاسیون هم تقریبا شبیه به این می گوید، كه بدون علت معلوم و بدون هدف خاصی یك دفعه برای عده ای پرنده پرده ایجاد شد، آنهایی كه در خشكی راه می رفتند، با آن پرده نمی توانستند راه بروند و پرده برای راه رفتن آنها مضر بود، در نتیجه از بین رفتند و آنهایی كه در آب زندگی می كردند، این پرده مفید به حالشان شد و باقی ماندند.

اما یك هماهنگی عجیب و شگفت انگیزی بین موجودات و محیط خودشان، و بین موجودات و اعضای خودشان از پست ترین موجودات تا كاملترینشان وجود دارد كه مورد اقرار و اعتراف تمام علمای طبیعی دنیاست و این مسأله را لامارك اتفاقا از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 275
همه بهتر حل كرده بود، اگر دانش امروز به او اجازه می داد كه صفات ارثی و صفات اكتسابی به ارث برده بشود، و داروین هم تا حدی با «انتخاب طبیعی» توضیح داده بود، اگر بطلان آن ثابت نمی شد، و «موتاسیونیسم» هم ملاحظه می كنید كه با چه منطق ضعیف و ناقص و نارسایی شبیه به پرت وپلا می خواهد این مسأله را حل كند، به طوری كه روویر طبیب مشهور فرانسوی كه متخصص در تشریح تطبیقی است، در این مورد در كتابی به نام «حیات و غائیت» می گوید: «تصور اینكه این جهشها بدون اینكه در جهت معینی صورت گرفته باشد نتیجه اش هماهنگی غیر قابل انكار عالم موجودات زنده باشد، مطلبی دور از حقیقت است» . این سخن روویر در نقد موتاسیون است كه می گوید این جهشها بدون هدف و علت خاص و بدون ارتباط با محیط در جانوران ایجاد می شود.

این مطالبی كه به عرض آقایان رساندیم، مطالبی صرفا علمی بود كه هیچ كدام از علمای طبیعی دنیا در مورد آن اختلاف ندارند و به عقاید فردی و مسلكها و مرامها و عقاید شخصی یا مذهبی مطلقا ارتباطی ندارد. مبحث منشأ حیات یا هدفداری حیات و خلقت انسان و نظریه ی مذهب نسبت به خلقت انسان، مبحثی است كه جداگانه باید در مورد آن در جلسات دیگر صحبت بشود. دكتر محمود بهزاد استاد علم تكامل است و در این قسمت مطالعات و تألیفات بسیار زیادی دارد و به این جهت نوشته هایش هم بسیار واضح و مفهوم و عالی است، كنفرانسهای متعددی هم داده است. من از لابه لای كلامش احساس می كنم آدم غیر موحد و غیر مذهبی، حتی ضد مذهب باشد، البته صریحا چیزی نمی نویسد ولی از لابه لای كلامش پیداست و حتی خودش هم خیلی مایل است كه انسان از نسل میمون اشتقاق پیدا كرده باشد، برای اینكه در جاهایی كه نظر خودش را تا حدی ابراز می كند، این را می گوید. او در آخر كتاب داروینیسم خودش خلاصه ی نظریات دانشمندان را در چند جمله خلاصه می كند و می گوید: «تغییرپذیری جانداران، چه مصنوعا، چه به طور طبیعی مورد اتفاق است. رده های جانوران چون در زمانهای بسیار قدیم صورت گرفته، متأسفانه آزمایش مستقیمی روی آنها نمی توانیم بكنیم و به عمل نیامده ولی دیرین شناسی، تشریح مقایسه ای و جنین شناسی، پیدایش آنها را از طریق تبدل تا حدی تأیید می كند. ولی راجع به شاخه ها باید اقرار كرد كه هیچ یك از نظریات علمای طبیعی، كافی برای بیان آن نیست و این هماهنگی غیر قابل انكاری كه بین موجودات وجود دارد نمی تواند تصادفی باشد زیرا جهش همیشه با حذف عضو همراه است، با تولید عضو هم همراه نیست. بنابراین وقتی ما برای توضیح عضو نمی توانیم نظری بگوییم، درباره ی شاخه ی جانوران و تبدیل آنها به یكدیگر بكلی كمیتمان لنگ است» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 276

[1] . این جانور را برای این انتخاب می كنند كه بعد از موش، بیش از تمام جانوران تولید مثل می كند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است