در
کتابخانه
بازدید : 483164تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Collapse گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این گرایشها- كه گفتیم احیاناً «مقدّسات» هم نامیده می شوند- اجمالاً پنج مقوله هستند، یا لا اقل ما فعلاً پنج مقوله از اینها را می شناسیم. یكی از آنها مقوله ی «حقیقت» است. مقوله ی حقیقت را ما می توانیم مقوله ی «دانایی» یا مقوله ی «دریافت واقعیّت جهان» هم بنامیم. مقصود این است كه در انسان چنین گرایشی وجود دارد؛ گرایش به كشف واقعیّتها آنچنان كه هستند؛ درك حقایق اشیاء كما هی علیها؛ اینكه انسان می خواهد جهان را، هستی را، اشیاء را آنچنان كه هستند دریافت كند. از دعاهای منسوب به پیغمبر اكرم است كه می فرموده است:

اللّهمّ ارنی الاشیاء كما هی [1].
اساساً آن چیزی كه به نام «حكمت» و «فلسفه» نامیده می شود هدفش همین است. اصلاً اگر بشر دنبال فلسفه رفته است برای همین حس بوده است كه می خواسته حقیقت را و حقایق اشیاء را درك كند. ما نام این حس را می توانیم «حسّ فلسفی» هم بگذاریم. می خواهید بگویید «حقیقت جویی» ، می خواهید بگویید «مقوله ی حقیقت» ، «مقوله ی فلسفی» یا «مقوله ی دانایی» . جمله ای هست- كه من دیدم قدیم ترین كسی كه این تعبیر را به كار برده است بو علی سینا بوده و دیگر من اطلاع ندارم كه قبل از او هم چنین تعبیری بوده است یا نه؛ بعدها شیخ اشراق و دیگران نیز این تعبیر را به كار برده اند- در مورد غایت و هدف فلسفه، یا تعریف فلسفه به حسب غایت و نتیجه اش؛ می گوید: «صیرورة الانسان عالما عقلیّا مضاهیا للعالم العینیّ» یعنی نتیجه ی نهایی فیلسوف شدن این است كه انسان، جهانی عقلانی بشود شبیه جهان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 493
عینی؛ یعنی این جهان عینی را دریافت كند آنچنان كه هست، بعد خودش بشود یك جهانی، ولی آن جهان بیرون، جهان عینی است، این همان جهان باشد ولی صورت عقلی همان جهان. این مسأله ی حقیقت یا حقیقت جویی، از نظر فیلسوفان همان كمال نظری انسان است، و انسان بالجبلّه و بالفطره می خواهد كمال نظری پیدا كند یعنی حقایق جهان را درك كند. چنین گرایشی در انسان برای رسیدن به حقایق جهان وجود دارد.

در روانشناسی هم می بینید كه این حس را به نام «حسّ حقیقت جویی» یا «حسّ كاوش» مطرح می كنند. وقتی مسأله را در یك سطح گسترده طرح می كنند اسمش را می گذارند «حسّ كاوش» و می گویند این همان چیزی است كه حتّی در كودك هم وجود دارد؛ در كودك بین دو سالگی و سه سالگی- به تفاوت میان كودكان- این حس پیدا می شود، حس سؤال كه بچّه به سنّ سه سالگی كه می رسد دائماً می پرسد. در تعلیم و تربیت نیز به پدر و مادرها توصیه می كنند كه [تا حدّ ممكن پاسخ كودكان خود را بدهند و آنها را طرد نكنند. ] پدر و مادرهای نادان و خالی از توجّه، وقتی می بینند بچّه ی سه چهارساله شان دائماً سؤال می كند، این را فضولی تلقّی می كنند، می گویند: «بچّه! این قدر فضولی نكن، حرف نزن» . این اشتباه است. این، حسّ سؤال است، حسّ كاوشگری است، حسّ حقیقت جویی است كه در او تازه زنده شده است و او می پرسد و حق دارد بپرسد، و حتی اگر از چیزهایی می پرسد كه نمی توانید جواب بدهید یا او نمی تواند جوابش را دریافت كند در عین حال نباید با تشر زدن و منكوب كردن و سركوب كردن این حس، جوابش را داد كه حرف نزن، فضولی نكن! باز باید تا حدّ ممكن، جوابی كه بشود او را ارضاء و اقناع كرد به او داد. و حتّی می گویند بسیاری از خرابكاریهای بچّه [معلول همین حسّ است. ] چون این خودش یك مسأله ای است:

بچّه خرابكار است، به هر چه می رسد دست می زند، این را محكم می كوبد روی آن، آن را می زند به این، . . . آیا انسان طبعا خرابكار است، بعد كه بزرگ می شود اصلاح می شود، یا نه؟ می گویند این معلول همان حسّ كاوش اوست. می خواهد این را بزند به آن ببیند چه می شود. حال ما نمی زنیم چون می دانیم چه می شود، بارها تجربه كرده ایم، بنابراین برای ما مشكل حل شده و سؤالی باقی نمانده، ولی او هنوز این مسأله برایش روشن نیست، می زند ببیند چه می شود. مسأله ی «استفهام» خود مسأله ای است. حال آنچه كه فلاسفه طرح می كنند در سطح بالاتری است، روانشناسها آن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 494
عمومیّت می دهند حتّی به كودك؛ این كه انسان به هر حال گرایش دارد به دانستن، كه حقیقتی را و حقایقی را بداند.

داستان معروف ابو ریحان بیرونی را شاید شنیده باشید كه در مرض موتش بود و همسایه ای فقیه داشت. همسایه آمده بود به عیادت ابو ریحان، دید كه دیگر در بستر است و حالت رو به قبله دارد و چیزی از عمرش باقی نمانده است. ابو ریحان از او مسأله ای در باب ارث پرسید. فقیه تعجّب كرد، گفت حالا چه وقت سؤال كردن مسأله است؟ ! ابو ریحان به او گفت من می دانم كه می خواهم بمیرم ولی از تو می پرسم: اگر من بمیرم و پاسخ این مسأله را بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟ گفت: بدیهی است كه بمیری و بدانی. (همین خودش یك حقیقتی است) . گفت: پس جوابم را بده. جوابش را گفت. آن فقیه مدّعی است كه من هنوز به خانه نرسیده بودم كه صدای گریه ی زنها از خانه ی ابو ریحان بلند شد.

حال، این خود یك حسّی است در بشر. كسانی كه از این حس استفاده كرده و این حس را در خود زنده نگه داشته اند به مرحله ای می رسند كه لذّت كشف حقیقت برای آنها برتر از هر لذّت دیگری است، و به عبارت دیگر لذّت علم برایشان از هر لذّتی بالاتر است [2].

هم در مورد مرحوم سیّد محمد باقر حجّة الاسلام شفتی اصفهانی این داستان را قدمای ما نقل كرده اند و هم در مورد پاستور ظاهراً عین این داستان آمده است. مرحوم آقا سید محمد باقر در شب زفافش بعد از آنكه به اصطلاح عروس و داماد را دست به دست دادند و عروس را بردند به حجله كه بعد معمولاً زنها می آیند، رفت به اتاق دیگری كه وقتی زنها رفتند برود نزد عروس. با خود گفت اكنون فرصتی است، از این فرصت استفاده كنیم و مطالعه كنیم. شروع كرد به مطالعه كردن. زنها رفتند. عروس بیچاره تنها ماند. هر چه منتظر ماند كه داماد بیاید نیامد. یك وقت مرحوم سیّد متوجّه شد كه صبح شده؛ یعنی آنچنان جاذبه ی علم این مرد را كشید كه شب زفاف از عروسش فراموش كرد. و عین این داستان را برای پاستور نقل كرده اند.

درباره ی او هم می گویند كه در همان شب زفافش یك ساعتی تا رفتن نزد عروس
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 495
فرصت پیدا كرده بود. رفت در لابراتوارش برای كارهای خودش، چنان سرش گرم شد كه تا صبح همان جا ماند و یادش رفت كه امشب شب عروسی اوست.

حال این چیست؟ اینها یك واقعیّتهایی است. این حس كم و بیش در همه ی افراد بشر وجود دارد. البتّه مثل همه ی حسهای دیگر در افراد شدّت و ضعف دارد و نیز بستگی دارد به اینكه انسان چقدر آن را تربیت كرده و پرورش داده باشد؛ و لهذا انسان را به دلیل «دانستن» بر غیر انسان ترجیح می دهند. استوارت میل فیلسوف معروف انگلیسی می گوید:

«اگر انسان، دانایی باشد بد حال به از ابلهی است خوش حال. »
یعنی اگر امر دائر بشود میان اینكه من یك دانا باشم ولی بدبخت و در فقر و مسكنت و بدبختی زندگی كنم، و اینكه ابله باشم ولی خوش حال- یعنی همه چیز برایم فراهم باشد- من آن را بر این ترجیح می دهم. «سقراطی ملول ترجیح دارد بر خوكی فربه» . این حرفها همه، ارزش حقیقت را برای بشر نشان می دهد؛ چون اصلاً معنای دانایی چیست؟ مگر غیر از آگاهی و رسیدن به جهان و درك كردن جهان است؟ این یك گرایش، كه از مقوله ی حقیقت است.


[1] . غوالی اللئالی، ج /4ص 132.
[2] . اینها را كه بیشتر تفصیل می دهم برای این است كه بدانید یك واقعیّتی است در مورد انسان و باید اینها را تحلیل كرد. قبلاً گفتم هیچ موضوعی به اندازه ی انسان نیازمند به توضیح و تفسیر نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است