در بحث فطریّات علمی عرض كرده ایم كه وقتی موج فلسفه ی حسّی در اروپا پیدا
شد یك گروه، حسّی شدند و از این گروه عدّه ای واقعاً حسّی و وفادار به حسّی بودن
خودشان و شجاع در التزام به لوازم حسّی بودن باقی ماندند، گفتند ما جز به آنچه كه با
حواسّ خودمان آن را درك بكنیم به هیچ چیز دیگری ایمان و اعتقاد نداریم ولی نفی
هم نمی كنیم. به این دو اصل وفادار ماندند:
1. چیزی را كه حس نمی كنیم نه نفی می كنیم و نه اثبات. (حرف حسابی. چون
گفت «حس» ، می گوید من این را حس می كنم، چون حس می كنم، وجود دارد، ولی
حس به من نمی گوید هر چه من حس نمی كنم وجود ندارد، بلكه می گوید من حس
نمی كنم) .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 513
2. در مورد خیلی از مسائل گفتند اگر چه تمام اذهان، اینها را قبول دارند ولی
چون ما اكنون كه كاوش كردیم دیدیم محسوس نیست می گوییم ما اینها را قبول
نداریم، مثل اصل علّیّت. گفتند اصل علّیّت، محسوس نیست؛ آنچه محسوس است
این است كه حوادث این جهان با یكدیگر احیاناً توالی دارند، تعاقب دارند، معیّت
دارند، امّا آنچه كه ما به نام «علّیّت» می شناسیم و می گوییم «الف» علّت است از برای
«ب» و تصویرمان از علّیّت این است كه اگر «الف» نباشد محال است كه «ب» وجود
پیدا كند و می گوییم وجود «ب» وابسته به وجود «الف» است، اینها را انسان احساس
نمی كند، اینها را عقل ساخته، و چون حس اینها را ثابت نمی كند ما قبول نداریم.
اینها حسّیّون شجاع هستند یعنی حسّیّونی كه به لوازم حسّی بودن مكتبشان
كاملاً مؤمن و معتقدند و از این جهت قابل تكریم اند.
ولی یك عدّه ی دیگر خواستند در مقدّمات حسّی باشند و در نتیجه گیری عقلی. مادّیّون
همه از این قبیل اند. مادّیّون از یك طرف در باب شناخت مانند حسّیّون اظهار نظر
می كنند، و از طرف دیگر در باب مسائل فلسفه، مانند عقلیّون اظهار نظر می كنند، یعنی
روی مسائلی تكیه می كنند كه حس درباره ی آن مسائل ساكت است.