در ماركسیسم ناچارند كه معیاری برای انسانیّت قائل نباشند و تكامل را فقط
یك نامگذاری و یك امر اعتباری و امری طفیلی تكامل ابزار تولید بدانند. در این كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 540
ابزار تولید تكامل پیدا می كند شكّی نیست. می گویند ابزار تولید كه تكامل پیدا
می كند، در هر مرحله ای، اخلاقی را ایجاب می كند. چون آن اخلاق، ایجاب شده ی
مرحله ی تكامل یافته ی ابزار تولید است پس ما می گوییم آن اخلاق، تكامل پیدا كرده. در
صورتی كه اینها هیچ تلازمی با همدیگر ندارند. اوّلاً كه ما این را به آن اطلاق قبول
نداریم كه در هر دوره ای ابزار تولید در هر مرحله ای از تكامل باشد یك اخلاق خاص
اقتضا دارد. در اصول اخلاق این مطلب را قبول نداریم. ابزار تولید در هر مرحله ای
باشد اصول اخلاق یكی است. این مثل این است كه كسی بگوید «خیانت كردن به
مال یك نفر آن وقتی خیانت و دزدی و كار بدی بود كه با شمع می رفتند به دزدی؛ یا به
ناموس كسی تجاوز كردن در آن زمان كار بدی بود ولی امروز با این برق و الكترونیك
بازهم شما می گویید اگر انسان برود دزدی یا به ناموس كسی خیانت كند بد است؟ !
اوضاع عوض شده» . اینها ربطی به همدیگر ندارد.
قطع نظر از این جهت، این سخن اساساً نفی اصالتهای انسانی است، یعنی
اصلاً اصالتهای انسانی هیچ و پوچ است، ما تكامل ابزار تولید را تكامل انسان
می نامیم. پس خود انسانیّت از آن جهت كه انسانیّت است هیچ تكاملی ندارد. ابزار
تولید تكامل پیدا می كند و- به قول اینها- در هر مرحله ای كه تكامل پیدا می كند
روابط خاصّی را- كه همه ی این روابط مانند قانون، حكومت، هنر، زیبایی و اخلاق،
روبناست و همه ساخته و تابع و طفیلی ابزار تولید است- ایجاب می كند، و چون این
ابزار تولید آن را اقتضا كرده، می گوییم تكامل پیدا كرده است. جز نامگذاری
نمی تواند چیز دیگر باشد و الاّ یك امر واقعی در كار نیست كه بگوییم چیزی بوده كه
كمال یافته است، بلكه چیزی نسخ شده و چیزی به جای آن آمده است. مگر هر وقت
چیزی نسخ شد و چیز دیگری به جای آن آمد می توان گفت «تكامل» ؟ ! ممكن است
اصلاً نه تكامل باشد نه سقوط، و ممكن است سقوط باشد. با چه معیاری می توانیم
بگوییم «تكامل» ؟ با هیچ معیاری؛ فقط چون ابزار تولید تكامل پیدا كرده می گوییم آن
هم تكامل یافته!
این است كه این مسأله ی اخلاق متغیّر به معنای اینكه حتّی اصول اخلاقی متغیّر
است، به هیچ وجه راه حلّی برای اصالتهای انسانی نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 541