در
کتابخانه
بازدید : 483031تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Collapse مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این مطلب كه گفته اند مذهب مولود جهل است، در مجموع به دو گونه بیان شده.

آن بیانی كه اگوست كنت كرده با آنچه كه از اسپنسر و دیگران نقل می كنند دو بیان است یعنی دو وجهه دارد. نظر اگوست كنت به مسأله ی تعلیل حوادث است، یعنی می خواهد بگوید بشر بالطّبع اصل علّیّت را پذیرفته است منتها بشرهای اوّلیّه چون علل اصلی حوادث را نمی شناختند اینها را به یك سلسله موجودات غیبی، خدایان و امثال اینها نسبت می دادند. مثلاً می دیدند باران می آید؛ چون علّت آمدن باران را نمی شناختند می گفتند «خدای باران» ، طوفان می آمد، نمی دانستند علّت آن چیست، می گفتند «خدای طوفان» ، و همچنین حوادث دیگر.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 557
بنابراین از نظر او این فقط یك فكر است برای انسان، مثل آنچه كه ما در باب توحید می گوییم كه این فقط مربوط به مرحله ی شناخت است.

اسپنسر و دیگران به شكل دیگری مطلب را گفته اند و آن این است كه انسان، اوّلین بار به دوگانگی وجود خودش به معنی دوگانگی روح و بدن معتقد شد از باب این كه در خواب، مردگان یا افراد زنده را می دید؛ مخصوصاً خواب دیدن مردگان. افراد كه می مردند، بعد از مردن به خوابش می آمدند، آنگاه فكر می كرد كه این كه در خوابش آمده یك موجودی است واقعاً از خارج و آمده نزد او، و چون می دانست كه او جسمش در زیر خاك پوسیده، پس معتقد شد كه او یك روحی دارد. اینجا بود كه معتقد شد همه ی ما انسانها روحی داریم و بدنی. بعد این را تعمیم داد به همه ی اشیاء، یعنی برای همه ی اشیاء جان قائل شد، برای دریا جان قائل شد، برای طوفان جان قائل شد، برای خورشید جان قائل شد. . . ؛ آنگاه در گرفتاری و هنگامی كه با این نیروهای طبیعی مصادف می شد، همچنانكه وقتی با یك انسان قدرتمند مصادف می شد برایش هدیه و نذر می برد، احیاناً تملّق می كرد و از این جور كارها، شروع كرد همین كارها را- یعنی پرستش- در مقابل نیروهای طبیعت انجام دادن (اسپنسر مسأله ی «پرستش» را توجیه می كند كه اوّل بار «پرستش» از كجا پیدا شد) ، و از اینجا پرستش نیروهای طبیعت پدید آمد.

پس اگوست كنت فقط توجیه نظری و فكری مطلب را بیان می كند؛ اسپنسر ریشه ی پرستش را بیان كرده كه اوّلین بار پرستش از كجا شروع شد، از پرستش نیروهای طبیعت شروع شد و این عملی است از قبیل تملّقها و پیشكش بردن ها و هدیه بردن هایی كه انسانها برای انسانهای زورمندتر از خودشان انجام می دهند.

همان طور كه برای انسانها هدیه می بردند برای آنها قربانی می كردند، و همان طور كه در مقابل انسانها تملّق می گفتند در مقابل آنها عبادت می كردند، ذكر می گفتند و امثال اینها.

طبق این نظریّه، با رفتن جهل یعنی شناختن علل (آن طور كه اگوست كنت گفت) ، اعتقاد به این كه خیر، اشیاء جاندار نیستند و همه بی جان هستند: دریا بی جان است، زمین بی جان است، باران بی جان است، و حتّی این كه انسان خودش هم یك روحی داشته باشد قهراً مورد شكّ و تردید یا نفی قرار بگیرد، در این حال پرستش موضوع ندارد، یعنی با گسترش علم خود به خود مذهب منتفی می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 558
نویسنده ی مقاله جواب می دهد كه این حرف به دلائلی درست نیست. یكی از دلائل این است كه تجربه خلاف این مطلب را ثابت كرده. می گوید ما می بینیم كه در میان جاهلها، هم مذهب هست هم لامذهبی، در میان عالمها نیز هم مذهب هست هم لا مذهبی، یعنی مسأله ی مذهب و لامذهبی هیچ به علم و جهل ارتباط ندارد؛ اگر مذهب مولود جهل بود می بایست به هر نسبت كه مردم بی سوادترند مذهبی تر باشند و به هر نسبت كه باسوادتر و عالم تر هستند لامذهب تر باشند، پس حتماً علمای طراز اوّل باید لامذهب باشند، در صورتی كه عملاً چنین نیست؛ بعد می گوید مثل كی و كی، و حتّی می گوید داروین نیز لامذهب نبود.

- . . . نكته ای كه در این مقاله ی انور خامه ای بود دو تا استنادی بود كه به نظر من لااقل، خیلی غلط می رسید، یكی آن شعر مولوی را نقل كرده كه «ابلهی شو تا بمانی دین درست» ، و دیگر آن شعر ابو العلا را كه با وجود نظراتی كه در مورد ابو العلای معرّی هست لا اقل این شعرش بعید است كه به این هدف گفته شده باشد كه [دین ناشی از جهل است. ] می گوید:

اثنان اهل الارض ذو عقل بلا دین و آخر دیّن لا عقل له
اهل زمین دو فرقه اند: یا دین دارند عقل ندارند و یا عقل دارند دین ندارند، كه هر دوی اینها من فكر می كنم طعنه ای بوده به متدیّنین قشری كه مثلاً تكفیر می كردند، و در جواب آنها بوده و نه به این معنایی كه این جامعه شناسها [در نظر گرفته اند كه ] واقعاً عقیده داشته باشند كه دین از جهل ناشی شده است.
ابو العلای معرّی، البتّه حكیم و فیلسوف هم بوده ولی شاعر مسلك است یعنی یك آدمی است كه در حالات مختلف، مختلف حرف می زند و لهذا وضع ابو العلا خیلی روشن نیست. البتّه من هم مطالعه ی زیادی روی شخص ابو العلا ندارم؛ آن مقداری كه مطالعه دارم همین است: در گفته های ابو العلا، هم توحید و دین داری و اسلام، خیلی قوی هست و هم حرفهایی كه ضدّ اینهاست پیدا می شود.

و امّا شعر مولوی، من اصلش را پیدا نكردم. درباره ی مولوی كسی نمی تواند چنین احتمالی بدهد. من حدس خیلی قوی دارم كه مولوی به حكم این كه عارف است و با فیلسوفان در می افتد و می خواهد نظریّه ی تسلیم را [بیان كند] می خواهد بگوید اصلاً
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 559
انسان تا در مقابل حقیقت تسلیم نباشد [به آن نمی رسد] ؛ آنچه را كه از خودش دارد باید بگذارد كنار و بیاید آنجا. و یك نفر عارف همیشه این جور فكر می كند، می گوید هر چه را از خودداری بگذار بیرون كه اینها [انانیّت ] است، بعد خودت بیا جلو.

[مولوی ] حتّی آن حدیث «علیكم بدین العجائز» را- كه البتّه حدیث بودنش هم مسلّم نیست، در عین حال به صورت یك حدیث نقل كرده اند- به همین معنا توجیه كرده، یعنی «عجائز» را از «عجز» - یعنی حالت انكسار- گرفته است. در بسیاری از اشعار مولوی عقل محكوم شده، ولی عقلی كه محكوم شده آن عقل حكیمانه است در مقابل عشق عارفانه؛ یعنی در تضادّ عقل و عشق، عقل را محكوم كرده و به عشق چسبیده.

البتّه عرفان همین است. می گوید:

آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
او یك چنین سخنی می گوید نه مطلب اینها را.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است