در
کتابخانه
بازدید : 483173تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Collapse تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Expand مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
و امّا نظریّه ی دیگر كه نظریّه ی اگزیستانسیالیسم است. اینها هم خواسته اند كه برای اصالتهای انسانی واقعاً پایه و پایگاهی بسازند بدون آنكه مسأله ی مادّی بودن جهان و مادّی بودن انسان دست به تركیبش خورده باشد. اوّلاً مسأله ای را گفتند كه این مسأله را قبل از اینها دیگران هم گفته اند [1]. اوّلین مسأله ای كه اینها طرح كردند كه در اینجا راهشان با فلسفه ی شرقی متفاوت می شود این است كه در فلسفه ی شرقی- مثل كلمات بوعلی- می گویند ما دو گونه «خیر» داریم [2]. خیرهای محسوس و خیرهای معقول؛ چیزهایی كه انسان از جنبه های حسّی و مادّی، آنها را می خواهد، به عبارت دیگر خواسته های این قسمتهای هستی انسان، و خواسته های جنبه های معنوی انسان.

آنها كلمه ی «منفعت» یا «سود» را اگر به كار ببرند احیاناً در مورد خیر محسوس به كار می برند و ممكن است حتّی در مورد خیر معقول هم به كار ببرند. مثلاً می گویند علم خیر است ولی خیر معقول، امّا آب و نان خیر است ولی خیر محسوس، و انسان مجبور است دنبال آنچه كه در عمق وجدان خودش آن را خیر می داند برود، بالفطرة دنبال خیرهای خودش می رود. اگر بگوییم ملاك خیریّت چیست؟ می گویند ملاك خیریّت، كمال است، یعنی آن مرحله از وجود انسان با رسیدن به آن خیر تقویت می شود و تكامل پیدا می كند.

در فلسفه ی فرنگی چون اصلاً نمی خواهند غیر از محسوس به حقیقتی و به واقعیّتی قائل باشند می گویند واقعیّت همان است كه مادّی و محسوس است، غیر آن، واقعیّت نیست. پس قهراً نمی توانند بگویند كه انسان دو گونه خیر دارد. آنها كه می گفتند «دو گونه خیر» به دو گونه واقعیّت معتقد بودند، برای انسان دو مرتبه از واقعیّت قائل بودند و در عالم هستی هم [به ] دو مرتبه از واقعیّت [3] قائل بودند. انسان با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 542
واقعیّت محسوسش جستجوگر خیرهای محسوس است و با واقعیّت معقولش جستجوگر خیرهای معقول، و در این جهت كه به هر حال جستجوگر خیر است، در هر دو ناحیه یكی است. اگر جستجوگر علم است جستجوگر یك واقعیّت است كه آن «خیر معقول» است، اگر جستجوگر پول است آن هم باز واقعیّتی است؛ جستجوگر یك واقعیّت است كه واقعیّت محسوس باشد.

اینها چون اساس كارشان را بر این گذاشتند كه «واقعیّت» یعنی محسوس و مادّی، آمدند گفتند كه انسان یا جستجوگر خیر است- كه خیر یعنی همان سود و منفعت مادّی- و یا جستجوگر چیزی است كه هیچ چیز نیست، فقط ارزش است، همان كلمه ی «سود و ارزش» كه در فلسفه ی اروپا آمده و چه انحراف بزرگی هست در فلسفه ی انسانی. از همین جاست كه می گویند بشر یا دنبال سود- یعنی چیزی كه خیرش در آن است- می رود، قهراً عقل هم می گوید برو، منطقی هم هست، و یا دنبال چیزهایی می رود كه خیرش در آنها نیست، عقل هم می گوید نرو ولی می رود، یك كار غیر عقلی و غیر منطقی انجام می دهد، دنبال یك سلسله كارهای غیر عقلانی و غیر منطقی می رود كه منطق و عقل هیچ حكم نمی كند كه برو دنبالش، ولی می رود.

یك چنین تضادّی و یك چنین امر به اصطلاح نامعقولی در وجود انسان هست كه دنبال چیزهایی می رود كه هیچ برای او خیریّتی ندارد، و لهذا با عقل هم منطبق نیست، ولی مگر انسان همه ی كارهایش با عقل منطبق است؟ ! كار نامعقول و غیر منطقی می كند.

اینها را كارهای غیر منطقی بشر دانسته اند. قهراً در توجیه همین چیزهایی كه اسم اینها را گذاشتند ارزش و نه خیر- یعنی آنچه كه انسان دنبالش می رود بدون آنكه خیر [4] و اختیار شدنی باشد- درماندند كه این ارزشها را چگونه می شود توجیه كرد.

«خیر» كه همان محسوس و مادّی است. اینها كه محسوس و مادّی نیست. مگر زیبایی، محسوس است برای انسان و مادّی است؟ ! مگر به اصطلاح حجم دارد، یعنی چشم پركن است؟ ! مگر فضیلت اساساً واقعیّتی است؟ ! مگر حقیقت، واقعیّت است؟ !
اینها شد یك سلسله مسائل غیر منطقی و غیر عقلانی برای بشر، ولی از طرف دیگر دیدند آخر چطور می شود اینها را به جامعه گفت كه همه ی اینها اموری موهوم است، یعنی لازمه ی این فلسفه و همان حرف نیچه و غیر نیچه را بگویند كه اینها همه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 543
موهوم است، واقعیّت، همانی است كه سود است، هر چه كه غیر سود باشد واقعیّت نیست، عقل هم می گوید دنبالش نرو. آنهایی كه شجاع بودند گفتند؛ آنهایی كه خیلی شجاع نبودند زیر پرده این مطلب را به شكل دیگری گفتند، یكی گفت ارزشها تكامل پیدا كرده، دیگری به گونه ی دیگر، . . . اگزیستانسیا لیستها آمدند راه حلّی پیدا كردند و آن این كه گفتند ارزشها فرقشان با واقعیّتها و حقیقتها این است كه ارزشها یك سلسله امور آفریدنی هستند نه یك سلسله امور كشف شدنی [5]. امور كشف شدنی یعنی اموری كه واقعیّت دارد. انسان از راه عقل، علم و استدلال، آنچه را كه واقعیّت دارد كشف می كند. ولی ارزشها اموری است كه انسان اینها را خلق می كند و می آفریند؛ قبلاً وجود ندارد كه انسان اینها را كشف كند، انسان اینها را خلق می كند.

همه ی حرفهای اگزیستانسیا لیستها در مسأله ی ارزشها همین است، و لهذا این اصطلاح در ادبیّات امروز زیاد آمده است: «انسان ارزشها را می آفریند» در صورتی كه این حرف، حرف پوچی است؛ «انسان ارزش را می آفریند» یعنی چه؟ ! معنای این حرف این است كه در طبیعت خود، مثلا ایثار و اثرة [6](به قول عربها) هر دو مساوی است، عدل و ظلم مساوی است؛ در ذات خود هیچ تفاوتی میان عدل و ظلم نیست، ولی انسان به عدل ارزش می دهد، آنگاه عدل با ظلم فرق می كند، می شود دارای ارزش.

ارزش را انسان به آن داده است، چنانكه به ایثار، انسان ارزش داده كه با اثرة فرق كرده است. اگر شما اكنون می گویید عدل بهتر است از ظلم، صدق بهتر است از كذب، و امانت بهتر است از خیانت، اینها در ذات خودشان مساوی هستند، این انسان است كه به اینها ارزش داده.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 544
به این آقایان باید گفت «انسان ارزش را آفریده» یعنی چه؟ یك وقت هست كه «انسان ارزش را می آفریند» به معنی این است كه به چیزی كه واقعیّت ندارد واقعیّت می بخشد؛ یعنی قبلاً اینها واقعیّتی نداشت، بعد انسان به اینها واقعیّت داد و اموری واقعیّت دار شدند. واضح است كه اینها چیزی نیست كه انسان بیاید آنها را بسازد.

قدرت خلاّقیّت انسان همان قدرت فنّ و صنعت است كه روی مادّه ای، كاری انجام می دهد، شكلی و صورتی به آن می دهد، و شما قبول دارید كه در اینجا شكل و صورت و مادّه در كار نیست. پس «انسان اینها را خلق می كند» به معنای این كه به اینها واقعیّت واقعی می دهد اصلاً معنی ندارد، و فرضاً بخواهد واقعیّت بدهد، اساساً خود «معنویّت» واقعیّت دارد یا واقعیّت ندارد؟ شما می گویید اصلاً معنویّت واقعیّت ندارد.

در این صورت انسان چطور می تواند به چیزی كه واقعیّت پذیر نیست واقعیّت بدهد؟ !
آفرینندگی انسان در این مسائل همان است كه ما آن را «اعتبار» می نامیم و اعتبار یعنی یك امر قراردادی. مثلاً شما گروهی هستید كه در این مدرسه با یكدیگر همكاری دارید؛ می بینید كه اگر بخواهید همكاری تان سامانی داشته باشد باید تشكیلاتی داشته باشید، و اگر بخواهید تشكیلات داشته باشید باید در میان خودتان مثلاً یك هیئت مدیره، یك هیئت اجرایی و غیره داشته باشید و یك نفر را هم به عنوان ریاست این مدرسه انتخاب كنید. یك نفر را به عنوان رئیس خودتان انتخاب می كنید، می گویید آقای الف رئیس ما. اینجا شما اعطا كردید ریاست را به آقای الف، یعنی ریاستی را كه وجود نداشته دادید به او. اینجا شما آفریدید و خلق كردید، امّا این خلق، یك امر قراردادی و اعتبار است، یعنی واقعیّتی ندارد، یعنی الآن آقای الف در عالم وهم و ذهن و اعتبار و قرارداد شما با یك ساعت پیش خود كه رئیس نبود فرق كرده، ولی در عالم واقع و نفس الامر همان آدمی است كه بوده. اعطاء ریاست یعنی یك قرارداد و یك اعتبار و چیزی كه اذهان به حكم یك مصلحت، آن را پذیرفته و فرض كرده اند، یعنی یك امر مجاز. اعتبار كردن، منتهای قدرت آفرینندگی بشر در این گونه مسائل است.

بنابراین «انسان ارزش را می آفریند» حدّ اكثر معنایش این است كه اموری كه ما آنها را «ارزشها» می نامیم هیچ واقعیّتی ندارند، بشر برای آنها اعتبار «ارج» می كند (ارزش همان ارج است) ؛ در واقع ارجی برای بشر ندارد، ولی بشر ارج را برای آن اعتبار كرده است.

بازهم نفی اصالتهاست و می شود یك امر قراردادی و موهوم. تازه مسأله ی مهم این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 545
است كه در امور قراردادی، انسان در «وسائل» می تواند قرارداد كند نه در «هدفها» .

مثلاً می گوییم ارزش اسكناس یك ارزش اعتباری است، یعنی بر خلاف طلا كه چون به درد انسان می خورد- در شئون زیادی كارآست، هم كمیاب است و هم كارآ- چه از نظر زینت بودن و چه از نظرهای دیگر، نسبتاً به خودی خود برای بشر ارزش دارد [اسكناس به خودی خود ارزش ندارد] ، اسكناس را ما به جای طلا اعتبار می كنیم برای رسیدن به یك سلسله هدفها؛ برای اینكه مبادله آسان باشد آن را اعتبار می كنیم. پس اسكناس فی حدّ ذاته هیچ ارزشی ندارد، یعنی این كاغذی كه مثلاً به نام هزار تومان به دست ما داده اند با یك كاغذ دیگر به همین اندازه، از نظر ارزش واقعی هیچ فرقی ندارد، ولی از نظر ارزش اعتباری و قراردادی فرق كرده است آن هم از آن جهت كه ما آن را وسیله برای هدفهای دیگری قرار داده ایم.

پس اگر ما اصالتهای انسانی را اموری آفریدنی بدانیم، چون آفریدن به معنای واقعیّت دادن در اینجا معنی ندارد و آفریدن در اینجا معنایی جز اعتبار كردن ندارد، بدین معنی است كه همه ی اینها وسائلی است برای هدفهای دیگری، زیرا خود اینها نمی توانند هم اعتباری باشند هم هدف. «هم اعتباری باشد هم هدف» مثل این است كه انسان هدف ندارد، چیزی را برای خودش اعتبار می كند كه هدف بشود و بعد همان هدف می شود، درست همان كار بت پرستهای عرب كه می آمدند بتی را می ساختند، بعد همانی را كه خودشان ساخته بودند پرستش می كردند: أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ [7] چیزی را كه خودت ساخته ای همان را پرستش می كنی؟ ! هدف، آن چیزی است كه در مرحله ی بالاتر از توست و تو كوشش می كنی به آن برسی. چیزی را كه تو جعل می كنی و قرارداد می كنی، آن به دست توست و از تو پایین تر است.


[1] . اغلب این فلسفه ها ریشه ای در فلسفه ی هگل دارد. هم ماركسیسم و هم اگزیستانسیالیسم ریشه های اساسی شان در فلسفه ی هگل است و به حق گفته اند كه هگل چهره ی فلسفه ی اروپا را تغییر داد.
[2] . «خیر» یعنی خواسته ای كه از عمق ذات انسان سرچشمه می گیرد.
[3] . بیش از دو مرتبه؛ مقصود آن دو مرتبه ای است كه به انسان مربوط است.
[4] . «خیر» یعنی اختیار شدنی.
[5] . كتابی هست به نام جدال با مدّعی. كتابی خواندنی است. یكی از همین سران- می گویند- ماركسیست با شخصی مصاحبه ای داشته و این شخص مدّعی است كه او متن مصاحبه اش را با تغییراتی منتشر كرده. مقدّمه ای می نویسد و فحشهای دنیا را به آن مصاحبه كننده می دهد و بعد می گوید من اكنون عین مصاحبه را چاپ می كنم.

این كتاب در دو بخش است: بخش اوّلش راجع به ارزش حیات و زندگی و تكامل و تقریباً راجع به همین مسأله ی ارزشهاست، و بخش دومش راجع به شعر نو. اشكال كننده سؤالات عجیبی می كند. او از اوّل طرفدار فلسفه ی پوچی می شود یا لا اقل در آنجا از فلسفه ی پوچی دفاع می كند كه همه چیز هیچ است و پوچ، و زندگی یك راه حل بیشتر ندارد و آن خودكشی است. او پیرو فلسفه ی خودكشی است. حالا چرا خود جناب خودكشی نمی كند این را دیگر از خودش باید پرسید. این شخص می خواهد كه این نظریّه را رد كند. كم كم می رسد به همین مسأله ی ارزشها. در اینجا از منطق اگزیستانسیالیسم پیروی می كند (چون ماركسیسم در این مسائل نارساست، خیلی هم نارساست) و می گوید ارزشها یك سلسله امور آفریدنی هستند نه كشف شدنی.
[6] . «اثرة» یعنی خود را مقدّم داشتن؛ «ایثار» یعنی دیگری را بر خود مقدّم داشتن.
[7] . صافّات/95.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است