در
کتابخانه
بازدید : 483002تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Expand 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Collapse 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
موجودات در مراتب خودشان عینا مثل اعدادند در مراتب خودشان، مراتب هستی مثل مراتب اعداد است. هر عددی مرتبه اش مقوّم ذاتش است، یعنی هر عددی این طور نیست كه خودش یك چیز باشد و مرتبه اش یك حالت عارضی برای آن، مثل این كه هر كدام از ما الآن در یك جایی نشسته ایم و این جایی كه نشسته ایم مقوّم ما نیست، یعنی ممكن است من من باشم، اینجا نشسته نباشم، آنجا پیش آقای الف نشسته باشم، آقای الف خودش خودش باشد، آنجا نباشد، جای من نشسته باشد.

یعنی این جاها و مرتبه ها برای ما یك حالات عارضی است، جدا از اصل وجود ما. ولی اعداد، مرتبه، مقوّمشان است. عدد پنج یك مرتبه ای دارد: بعد از چهار و قبل از شش است. آیا معقول است كه جای عدد پنج عوض بشود ولی پنج پنج باشد؟ یعنی ما فرض كنیم جای این عدد پنج میان چهار و شش نباشد، میان پانزده و هفده باشد و پنج باشد؟ اگر میان پانزده و هفده قرار گرفت، نه فقط جایش عوض شده بلكه اصلا خودش دیگر خودش نیست، آن دیگر پنج نیست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده فقط به این است كه میان پانزده و هفده باشد، پنج بودن پنج هم به این است كه میان چهار و شش باشد. این طور نیست كه اعداد خودشان یك چیزند، مرتبه شان چیز دیگر و ما حالا آمده ایم این طور اصطلاح كرده و گفته ایم قرار داد یا مثلا علت خاص خارجی طبیعی آمده پنج را عجالتا بین چهار و شش قرار داده (به لفظ كار نداریم، به خود عدد كار داریم، نه به لفظ «پ» و «ن» و «ج» ) ، ممكن بود پنج پنج باشد و بین پانزده و هفده قرار بگیرد. نه، چنین چیزی نیست، مرتبه اش مقوّم ذاتش است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 290
تمام موجوداتی كه در این عالم هست، مرتبه شان مقوّم خودشان است. ما در عالم توهّم می گوییم كه اگر سعدی در زمان ما بود، اگر ما در زمان سعدی بودیم، اگر من به جای سعدی بودم، از آن پدر و مادر شیرازی متولد شده بودم، در شهر شیراز بودم، در قرن هفتم هجری بودم. اگر تمام آن خصوصیات را بگویی كه اگر من به جای او بودم. . . ، آن وقت اصلا تو نیستی، او هموست، او همان است كه هست. این یك توهّم غلطاندازی است كه به اصطلاح فلسفی می گویند فكر اصالت ماهوی- كه فكر عامیانه است- در ذهن انسان می آورد، ماهیت را از وجود تفكیك می كند و بعد این ماهیت را اینجا و آنجا می برد. خیال می كند این یك امر واقعی است، نمی داند كه اصلا این هستی كه در عوالم ما قبل طبیعت و عالم طبیعت پهن شده است، در خود طبیعت هم كه پهن شده است (چه پهنی زمانی، چه پهنی مكانی) هر كدام در هر جا كه هستند، آن جایش با هستی اش یكی است، از جایش بخواهد جدا شود، اصلا خودش خودش نیست. این نحوه از هستی آمیخته به نیستی، برای موجودات عالم طبیعت، مقوّم ذاتشان است. اینكه در این دنیا پیری و جوانی با همدیگر باشد، اینكه از همان حالت اول- مثلا از همان ذره ی اول كه مبدأ نطفه می شود- حركت كند، بعد به صورت بچه در بیاید، بعد به صورت یك آدم جوان در بیاید، بعد به صورت یك آدم پیر در بیاید و بعد هم تحول دیگری از این دنیا به دنیای دیگر پیدا كند، همه از لوازم آن است.

این هم مرحله ی دیگر كه حالا اگر از این مرحله فارغ شدیم، بعد در مرحله ی سوم راجع به این بحث می كنیم كه اصلا در این دنیا این بدیهایی هم كه می گویید، چنین نیست كه فقط آنها را به شكل «بدی» قبول كنیم و بگوییم بدی هستند اما از این بدیها چاره ای نبود. نه، غیر از این كه چاره ای نبود، همین بدیها منشأ خوبیهای این عالمند، باز به یك معنا علتند از برای خوبیهای این عالم، به شكلی كه در جلسه ی آینده ان شاء اللّه بحث می كنیم.

- اینكه می گویند شرور، عدم امتداد هستی است یا سایه عدم نور است، البته سایه عدم نور هست ولی شرور را نمی شود به آن تشبیه كرد، به این علت كه یك بار عدد مثبت است، یك بار صفر است كه دیگر عدد نیست و یك بار منفی است. بنده یك بار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 291
متموّل و پولدارم، یك بار اصلا پول ندارم ولی یك بار اصلا مدیونم و علاوه بر اینكه پول ندارم، بدهكار هم هستم. این بدهكاری را نمی شود «پول نداشتن» گفت. مطلب دوم این است كه در مورد خیرات و شرور در عالم- همان طوری كه فرمودید- باید به طور كلی قضاوت كرد و این همان چیزی است كه متدینین هم می گویند: لا بد مصلحتی هست، چون روی نتیجه نگاه می كنند كه من حیث المجموع كار عالم بر اساس خیر است.

استاد: آن مطلب دومی كه فرمودید، تأیید سخن ما بود و درست هم هست، ولی از مطلب اول هم به این سادگی نگذرید، من نمی گویم شما صد در صد قبول كنید، ولی تأمل كنید. اما آن مثالی كه فرمودید: یك وقت من ثروت دارم، یك وقت ثروت ندارم، یك وقت مدیون هستم، شما از نظر اجتماعی و اعتباری در نظر نگیرید، از نظر واقعی و فلسفی در نظر بگیرید. الآن كه مدیون هستید، خود مدیون بودن یك اعتبار است، چیز دیگری نیست، یك امر قراردادی است، تعهدی به عهده ی شما هست كه فلان مقدار بدهید. بعلاوه، اگر آدم یك ثروتی در كنار داشته باشد، تعهد هم داشته باشد [اشكالی ندارد] . آدم دلش می خواهد هزار تومان قرض داشته باشد ولی به شرط اینكه الآن صد هزار تومان هم دارایی داشته باشد، از این قرض استقبال می كند. منشأ بدی مدیون بودن، فاقد بودن پولی است كه آدم با آن بتواند دینش را ادا كند. آدم مدیون باشد، هر چه هم مدیون باشد، اگر پول فراوان در دستش باشد، مدیون بودن عیبی ندارد.

مدیون بودن چه بدی دارد؟ كی می گوید دین با داشتن امكانات برای ادا بد است؟ دین برای آدم آن وقت بد است كه ندارد، منتها وقتی كه آدم ندارد و دین هم ندارد، كم اذیتش می كند، وقتی كه ندارد و دین هم دارد، بیشتر اذیتش می كند، باز منشأش نیستی است.

حالا شما بیشتر روی این تأمل كنید، نقض كنید، بهتر مسأله روشن می شود ولی بالأخره نمی شود از این قضیه گذشت كه چیزهایی كه بشر بد می داند، یا خود آن، نفس یك حالت نیستی و فقدان است و یا چیزی است كه منجر به فقدانات می شود. حتی در گناهان این طور است (تنها ظلم را گفتیم) . گناهان و صفات رذیله را اگر شما در نظر بگیرید، هر صفت رذیله ای فی نفسه، خودش برای خودش و برای آن قوه ای كه آن را به وجود آورده بد نیست، از نظر دیگر بد است. تكبر، حسادت و. . . از نظر آن قوه از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 292
قوای نفسانی كه اینها وابسته به آن هستند [كمال اند] . مثلا جاه طلبی از نظر آن قوه كمال است، اصلا جاه طلبی هر چه شدید باشد، برای آن غریزه ای كه در بشر هست كمال است، رشد است، خیر است، ولی برای فرد بد است از این جنبه كه وقتی خیلی رشد كرد، مانع رشد سایر استعدادها در انسان می شود و به قول آقایان وقتی این صفات نفسانی رشد كرد، دیگر آن قوه ی نطقیه ی عالیه ی انسانیه تحت الشعاع قرار می گیرد، مثل یك درختی است كه وقتی خیلی رشد می كند، درختهای دیگر را سایه كش می كند، چون در سایه ی خودش است نمی گذارد رشد كنند. یا از نظر اجتماع بد است. این قوه ی غضبی- به قول آقایان- یا هر قوه و غریزه ای وقتی در او رشد می كند، از نظر آن قوه رشد است، كمال است ولی از نظر اجتماع بد است، برای اینكه سعادت دیگران را سلب می كند. حتی زنا، چرا زنا بد است؟ آیا از نظر قوه ای كه انجام می دهد بد است؟ نه، از نظر آن قوه بد نیست، واقعا بد نیست، غریزه ای است كه در بشر هست و این غریزه اشباع خودش را اقتضا می كند و از نظر آن غریزه به هر شكل اشباع بشود خوب است، اما همین زنا منشأ یك فسادی در اخلاق انسانی شخص می شود، یعنی به اصطلاح می گوییم طبیعت هرزه شد و اگر هرزه شد دیگر اساسا دنبال مقامات عالی انسانیت نمی رود، همیشه دنبال اشباع این غریزه است. از نظر اجتماع بد است، برای اینكه باید یك حساب و نظمی و یك مالكیت خاصی در مسائل جنسی در كار باشد، یعنی هر زنی باید اختصاص داشته باشد به یك مردی و هر مردی در حدود اسلام.

طبق هر قانونی بازهم اختصاص باید باشد. هیچ قانونی در دنیا نیست كه و لو برای مرد اباحه ی مطلق قائل باشد، آن هم در حدود مصالح قانون، تغییر می پذیرد. چرا در باب تعدّد زوجات، تنها به مرد اجازه داده می شود؟ در حدود مصالح اجتماع اجازه داده می شود. یا بیماری، شما می گویید مثلا یك میكروب در خون آدم پیدا می شود، در ریه پیدا می شود، آیا آن میكروب از نظر خودش كار بدی انجام می دهد؟ خوب، میكروب موجودی از موجودات این دنیاست، آن هم یك جای مناسب می خواهد كه در آنجا زندگی كند، رشد كند، غذا بخورد. مثلا غده ی سرطان كه پیدا می شود، هر چه هست، از نظر خود آن غده چیز بدی است؟ خوب، یك موجود حییّ است كه یك زمینه ی مناسبی برای رشد خودش پیدا كرده، رشد می كند. از نظر مجموعه ی حیات این انسان بد است، یا از نظر خود آن غده هم چون منتهی می شود به فنای انسان و بعد خودش هم زمینه ندارد، بد است، مثل كسی است كه در خانه ای كه خودش هست، زیر بنای آن خانه را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 293
دارد خراب می كند، یا كسی روی شاخه است، از آن زیر شاخه دارد تغذّی می كند، بعد كم كم شاخه می شكند، خودش هم می افتد و بر می گردد به عدم و نیستی. هر چه بدی كه شما در دنیا می بینید، یا نیستی است یا هستی ای است كه از آن جهت كه منشأ نیستی دیگری شده است، ما به او می گوییم بد، نه از جهت هستی خودش، از جهت هستی خودش بد نیست.

- اگر برای جهان خالقی قائل نباشیم، تمام مشكلات و ضعفها و نقصها و نیستیها و هستیها توجیه پذیر است، اما اگر قائل به خالقی شدیم، این چند سؤال بنیادی مطرح می شود: اولا خدا می توانست مانع از خلق جهان بشود یا نمی توانست؟ اگر نمی توانست كه این نقص است و اگر می توانست و خودش با اراده این كار را كرد، به خاطر چه خلق كرد و حالا كه خلق كرده، چرا كامل خلق نكرده و اساسا چه هدفی از خلقت داشت؟ مطلب دیگر اینكه وجود هر شری لازم است برای یك كمالی، یعنی اگر همه چیز نور مطلق بود، دیگر تشخیص نور نمی دادیم، سایه ای وجود دارد كه ما نور را تشخیص می دهیم. پس اگر فردی در جایی قرار دارد كه ضعفی بر او عارض است و ضعف او موجب یك كمال بعدی است، آیا او را می توان گناهكار و مسئول و قابل تنبیه دانست؟ اگر بخواهیم بین اعمال انسان كه ناشی از اراده ی اوست با ضرورتهای طبیعت تفكیك قائل بشویم و بگوییم كه انسان با اراده ی خودش عامل فقدان و ضعف می شود و بنابراین مسئول است، ولی ضرورتهای طبیعی چنین نیست و مسئولیتی متوجه طبیعت نیست، آنگاه تشخیص این دو نوع اعمال و حوادث چگونه امكان دارد؟ استاد: مطالبی كه فرمودید مجموعا به نظرم سه قسمت بود. قسمت اول فرمودید كه همه ی این اشكالات به فرضی به وجود می آید كه ما قائل به خالقی برای این عالم باشیم و اگر قائل به خالقی برای عالم نباشیم، همه ی این اشكالات مرتفع است و توجیه صحیحی دارد. من معنای این را نفهمیدم كه «توجیه صحیحی دارد» یعنی چه؟ اگر ما قائل نباشیم به خدایی برای این عالم به مفهومی كه الهیون گفته اند، اصلا دیگر احتیاجی نداریم كه جوابی به این اشكالات بدهیم، یعنی می گوییم عالم را همین طوری كه هست می پذیریم، چه خوب باشد چه بد، چه این فرض بشود كه ای كاش چنین می بود، چه نشود. اشكالات سر جای خودش هست، ولی این اشكالات اشكالاتی است كه دیگر محل سؤال ندارد. این، نظیر آن است كه فرضا شما یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 294
جلسه ای دارید و دارید صحبت می كنید، یك وقت یك انسان می آید و این جلسه ی شما را بهم می زند. خوب، شما به این انسان اعتراض می كنید، می گویید آقا! تو نمی بینی ما اینجا نشسته ایم؟ ! اینجا كه جای این كارها نیست كه تو یك دفعه می آیی- مثلا- توپت را می اندازی اینجا، جلسه ی ما را بهم می زنی. یك وقت یك حیوان می آید جلسه ی شما را بهم می زند. شما اساسا از دست او عصبانی هم نمی شوید كه چرا این حیوان آمده، پایش را هم نمی شكنید، چوب هم به او نمی زنید، آن حیوان را رد می كنید و می گویید خوب دیگر نمی فهمد، درك ندارد.

اگر می خواهید بگویید كه اگر ما قائل به خدای عالم نشدیم توجیه اینها صحیح است، توجیهش این است كه آن مبدأ اصلی عالم تقصیر ندارد، چون نمی فهمد و شعورش نمی رسد. چه بگوییم و به چه كسی اعتراض كنیم؟ جای اعتراضی وجود ندارد، نه اینكه بدی دیگر بدی نیست، و الاّ بدی باز به همان مفهومی كه الآن ما بدی می بینیم بدی است، بی نظمی باز به همان مفهومی كه الهی می بیند بی نظمی است، اما دیگر مسئولی در عالم نیست. در این صورت آدم جز اینكه بگوید عالم هر چه هست همین است كه هست، [چیز دیگری نمی تواند بگوید] ، جایی برای سؤال نیست، چون مسئولی وجود ندارد، نه اینكه اگر ما منكر خدا بشویم، دیگر تمام مسأله ی شرور حل شده است، یعنی آن وقت شری در عالم وجود ندارد، حل نشده است، به همان [صورت ] حل نشده اش باید قبول كنیم.

- منظورم این است كه در آن صورت قابل تعلیل است.

استاد: مسلّم قانون علّیت و معلولیت كه بهم نمی خورد ولی از جنبه ی شریت مسأله را به صورت حل نشده باید بپذیریم، [كه ] همین جور هست و باید هم باشد و چاره ای هم نیست. بنابر قانون مادی، اگر تمام هستیها هم بدی می بود و اصلا خوبی ای در كارگاه هستی نبود (آن طوری كه فلاسفه ی بدبین قضاوت می كنند كه می گویند اصلا تمام هستی مساوی است با بدی) می گفتیم باشد، هستی است، هیچ مسئولی هم در كار نیست، یك هستی لایشعری هست و لا یشعر هم جریانهایی را دارد انجام می دهد و از تمام اینها هم بدی برمی خیزد.

اما آن مسائلی كه بعد طرح كردید، تمام این مسائل، مسائل طرح شده است. اما این مسأله كه آیا عالم را كه خداوند آفرید، بالاختیار آفرید یا بالاجبار؟ قدرت داشت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 295
نیافریند یا قدرت نداشت؟ این مسأله ثابت شده است كه بالاختیار است و نه بالاجبار، قدرت هم بر نیافریدن داشت، اما قدرتی كه متناسب با ذات پروردگار است یعنی قدرت كامل، نه نظیر قدرتی كه در یك «ممكن» وجود دارد. قدرتی كه در ما وجود دارد به معنای یك امر بالقوه است، در ذات واجب به معنای امر بالفعل است. اراده و اختیار هم در او این طور است. ببینید، من می گویم قدرت دارم كه این كار را بكنم، قدرت دارم كه نكنم، معنایش این است كه اگر بخواهم می كنم و اگر نخواهم نمی كنم.

من قدرت دارم این میكروفون را بلند كنم و قدرت دارم بلند نكنم، یعنی اگر بخواهم بلند بكنم (اگر این خواستن من پیدا بشود) این را بلند می كنم و اگر این خواستن من پیدا نشود، بلند نمی كنم. پس بلند شدن این، وابسته به مشیت من است ولی این خصوصیت هم در من هست كه این اراده در من یك امر ممكن الوجود است، نفس این اراده می شود پیدا بشود، می شود پیدا نشود، می شود اراده بكنم، می شود اراده نكنم.

این معنا و حقیقت در ذات واجب الوجود هست، اگر بخواهد عالم را ایجاد كند، ایجاد می كند و اگر نخواهد عالم را ایجاد كند، دیگر عالمی وجود ندارد. اما اراده ی او مثل اراده ی من نیست كه تحت تأثیر یك عامل دیگری باشد كه گاهی موجود باشد، گاهی موجود نباشد. او اراده كرده است و عالم ناشی از اراده و مشیت و قدرت اوست. این «اگر» هم به صورت «اگر» موجود است [یعنی ] چون عالم ناشی از اراده ی اوست اگر او نمی خواست عالم موجود نمی شد، نه اینكه چه بخواهد چه نخواهد عالم موجود می شد. این طور نیست كه او چه بخواهد و چه نخواهد، لازمه ی ذاتش این است كه عالم باشد، یعنی این طور نیست كه اگر اراده هم در ذات او نبود، عالم بود. این اراده در ذات او بود و عالم هم ناشی از اراده ی اوست. او یك اختیار ازلی دارد و عالم هم بالاجبار ناشی از اختیار اوست.

مسأله ی دوم مسأله ی غایات است كه خداوند چه هدفی داشت؟ انسان در هر كاری كه هدف دارد، مستكمل به آن هدف است، یعنی در عین حال می خواهد خودش را كامل كند. همان كاری كه خیرترین و بی غرض ترین كارها در انسان است، در عین حال انسان به آن كارها مستكمل است. یك كار خیریه ای كه انسان انجام می دهد، فرق این كار خیریه و غیر خیریه این است كه در كار غیر خیریه، آن كسی كه مثلا یك مدرسه تأسیس می كند و مقصودش این است كه وجیه الملّة بشود و بعد، از مردم بار بكشد، یعنی از این كار می خواهد خودش منتفع بشود، از نفس این كار می خواهد اثر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 296
برای خودش بگیرد، پس خود این كار را چنان انجام می دهد كه اثر این كار به خودش برگردد. كسی كه كار خیر انجام می دهد، نمی خواهد اثر مادی این كار به او برگردد، می خواهد این اثر به غیر بر گردد، اما یك احتیاجی در وجودش هست (احتیاج اخلاقی انسانی یا الهی، هر چه هست) كه وجدانش ناراضی است، لا اقل می خواهد وجدان خودش را راضی و راحت كند یا می خواهد این را بدهد به مردم برای اینكه خدای خودش را راضی كند. بالأخره انسان در كارهای خودش مستكمل به آن كارهاست. در ذات پروردگار جود محض است، حتی جود برای اینكه جود كند نیست و نیازی به این جود كردن هم نداشته است و نمی تواند داشته باشد، اما این جود لازمه ی مشیت و اراده اش، لازمه ی كمال ذاتش، لازمه ی علم كامل و لازمه ی اراده ی كامل است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 297
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است