در
کتابخانه
بازدید : 482971تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Collapse 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Expand 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
همین جا اشكالاتی به نظریه ی لامارك وارد می آید، اشكالات به معنی كافی نبودن برای توجیه. به نظر شما مسأله ی حذف عضو با این بیان قابل توجیه است؟ یعنی اگر ما فقط نظرمان به تأثیر محیط و عادت و عمل و تكرار باشد [این مسأله قابل توجیه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 235
است؟ ] می گوید در اثر استعمال عضو پیدا می شود و در اثر عدم استعمال حذف می شود، هر دو نارساست. در اثر استعمال، پیدایش بعضی از عضوها قابل توجیه نیست و در اثر عدم استعمال، حذف هیچ عضوی قابل توجیه نیست. این را من به صورت جزم هم نمی گویم، از شما سؤال می كنم: برای آنكه یك چشم سالم بماند، آیا غیر از این است كه بدن باید كار كند و احتیاجات این چشم را تدریجا به آن برساند؟ از نظر قانون طبیعی، خود كار كردن به طور مستقیم در سلامت چشم مؤثر است. من این جهت را قبول دارم كه اگر چشم مدتی كار نكند، یك عامل درونی آن را تضعیف می كند و شاید كور هم بكند، ولی سؤال من در چرای این قضیه است، چرا این طور می شود؟ چرا اگر عضوی مورد احتیاج نشد، بدن از او صرف نظر می كند و دیگر به او غذا نمی رساند و در واقع عملا او را طرد می كند؟ این با چه قانونی قابل انطباق است؟ اگر بگویند: خوب، ما می بینیم این طور هست، من هم می گویم این طور هست، یعنی من منكر آن نیستم، تا حدودی هم مشاهدات سطحی ما از این مطلب حكایت می كند، ولی بحث در چرای این قضیه است، چرا وقتی كه عضو، مورد استعمال نداشت و مورد نیاز بدن نبود، بدن عنایت خودش را از او سلب می كند، دیگر به آن غذای كافی نمی رساند، آن را شستشو نمی دهد و پاك و پاكیزه نگه نمی دارد؟ این در باب عدم استعمال است. در باب استعمال، همه [موارد] كه مثل گردن زرافه نیست. خود لامارك می گوید:

«پرندگانی مانند اردك و غاز كه محل زندگی شان در سواحل دریا بود ناچار شده اند كه در اثر تغییر شرایط محیط زیست، مواد غذایی مورد نیاز خود را در دریا جستجو نمایند. در نتیجه ی تلاش حركت این جانوران برای حركت در آب و باز نگه داشتن انگشتان و تكرار متوالی این عمل در مدت زمانی طولانی پرده نازكی كه در ابتدا فقط در قاعده ی انگشتان آنان بود به مرور و تدریج توسعه یافت و انگشتان به وسیله ی این پرده ی كامل به یكدیگر متصل و برای شنا مناسب شدند. » معتقد است كه غاز و اردك و آنهایی كه انگشتانشان با یك پرده به یكدیگر متصل است (یعنی انگشت جدایی كه مثل انگشتهای ما بدون پرده باشد ندارند) در ابتدا مثل مرغهای دیگر بوده اند (مرغهای خانگی) كه هیچ پرده ای لای انگشتانشان نیست.

آنها در اثر اینكه در یك محیط جدیدی قرار گرفته اند كه احتیاج به شنا داشته اند، اجبار پیدا كرده اند كه این انگشتان را خیلی حركت بدهند. در اثر استعمال آن،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 236
پرده ای كه ابتدا در قاعده ی انگشتان بوده كش برداشته و به مرور زمان لای تمام انگشتان را پوشانیده و به وضع امروز در آمده است. من نمی خواهم بگویم كه این طور نبوده است (یعنی تا این مقدار، این احتیاج دخالت نداشته) ، می خواهم بگویم [این امر برای پدید آمدن این پرده ] كافی نیست. حیوانی كه در دریا می رفته، اگر انگشتهایش مثل انگشتهای مرغ بوده و هیچ پرده ای نداشته است، اول كه می خواسته شنا بكند، نمی توانسته است شنا كند، قبل از پیدایش این پرده كه او نمی توانسته شنا كند و حال آنكه این پرده در محیطی پیدا شده كه او شنا می كرده است. ما به این هم چندان اهمیتی نمی دهیم، ولی مسأله ی عمده ای است. فرض كنید كه همان پرده ی خیلی كم هم در ابتدا مفید بوده است، [اما] اگر یك دستگاه درونی مدبّر در وجود این حیوان نباشد كه به موازات احتیاج، برای او عضو بیافریند، آیا عمل و تكرار كافی است كه تدریجا این پرده را مضاعف كند و تا سر انگشتها بیاورد؟ این كه دیگر یك فرمول خیلی مهم ریاضی نیست! آیا اگر یك نیروی تدبیر كننده ی مرموز شاعری در درون این حیوان نباشد كه با توجه به احتیاج و به موازات احتیاجها عضو بیافریند، صرف كش دادن لای انگشتها كافی است برای اینكه یك پرده ای تولید بشود و تمام آن را بپوشاند؟ از این واضح تر موضوع پیدایش شاخ برای جنس نر حیوانات شاخدار است، می گویند فقط در آنجاست كه [لامارك ] به یك حس و نیروی درونی اعتراف كرده است. می گوید جنس نر روی احساسات تصاحبی كه برای جنس ماده دارد و باید از او دفاع كند و در واقع از منافع خودش دفاع كند، خواه ناخواه با یكدیگر در جنگ و تنازع بوده اند و احتیاج داشته است كه سلاح داشته باشد. بعد چون سرش استخوانهای محكمی داشته، با سر خودش (كه شاید عضو مناسبتری برای جنگ بوده) با دیگری نزاع می كرده است و در اثر اینكه دائما سرش را به حیوان دیگر زده، تدریجا برایش شاخ پیدا شده است. آیا اگر همان نیروی مدبّری كه به موازات احتیاجات عضو می آفریند نباشد، نفس این عمل كافی است كه شاخ در آنجا ایجاد شود؟ به نظر من این خیلی واضح است كه نفس این عمل كافی نیست.

در مورد این حیواناتی كه پاهای باریك و بلند و گردن خیلی دراز ولی تنه ی كوچك دارند و در آب زندگی می كنند و به آنها [مرغ ] ماهیخوار می گویند، می گوید این حیوان مجبور بوده طعمه ی خودش را از لای لجنها كسب كند و در آبها و لجنها زندگی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 237
كند، هم به پای دراز و هم به گردن دراز- هر دو- نیاز داشته است، نیاز داشته كه تنه اش بیرون و پاهایش در آب قرار گیرد كه تكیه ی تنه اش روی آن باشد، گردن درازی هم داشته باشد تا ماهیها را از لای لجنها بیرون بكشد. می گوید در ابتدا كه این پاها دراز نبوده، چون احتیاج بوده است، خودش را قهرا می كشیده (مثل یك آدمی كه سر انگشتها راه می رود و می خواهد به اصطلاح پا بلندی كند) و در نتیجه تدریجا پای این حیوان دراز و درازتر شده است. باز سؤال ما همین است: آیا نفس این احتیاج و نفس این عمل كه چون آب زیاد بوده، این حیوان با سر انگشتهایش راه می رفته است، كافی است كه پاهایش قد بكشد؟ مثلا پاهای ده سانتی متری اش كم كم بشود صد سانتی متر؟ پس این هم باز به نوبه ی خودش كافی نیست.

بنابراین اصل اول نظریه ی لامارك تأثیر محیط است، اصل دوم پیدایش نیازمندیهای جدید و عادات جدید بر اساس آن نیازمندیهاست، و اصل سوم آن این است كه این صفات با وراثت منتقل می شود، اینها اصول سه گانه ی لامارك است. از این اصول سه گانه، ما تأثیر محیط را قبول داریم، منكر نیستیم ولی مدعی هستیم كافی نیست. فایده ی استعمال و عدم استعمال را قبول داریم ولی معتقد هستیم اینها در توجیه [پیدایش ] عضو كافی نیستند. البته او راجع به وراثت هم [سخن ] گفته است كه یكی از اشكالات عمده ی حرفهای او همین است، معتقد شده است كه صفات اكتسابی ای كه موجود زنده در محیط خاص پیدا می كند، به فرزندان او منتقل می شود. این را باید ببینیم علم وراثت قبول می كند یا قبول نمی كند؟ بعدها آمدند این اصل سوم را بكلی باطل شناختند. بنابراین، اصل سوم او از نظر علمی مخدوش است. اصل اول و دوم، ما اثرش را منكر نیستیم ولی قائل هستیم كه در توجیه [پیدایش ] عضو كفایت نمی كند، ولی اصل سومش قابل مناقشه است. ما راجع به لامارك دیگر حرفی نداریم.

بعد داروین آمد اصول دیگری را آورد. همان طوری كه در اصول لامارك تأثیر محیط نقش اول را بازی می كند، داروین هم تأثیر محیط را انكار نكرد ولی یك موضوع دیگر را تحت عنوان «انتخاب طبیعی» و «بقای اصلح» عنوان كرد كه نقش عمده را در كلمات او بازی می كند. البته او هم باز اصل وراثت را ناچار یكی از اصول خودش قرار داده است. بسیاری از اشكالاتی كه ما بر نظریه ی لامارك كردیم، بر نظریه ی داروین وارد نیست. مثلا ما روی این حرف تكیه كردیم كه لامارك می گوید همیشه تغییرات موجود در موجود زنده در جهت مصالح و منافع موجود زنده است، لامارك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 238
نتوانست توجیه كند كه چرا همیشه در جهت منافع و مصالح است. داروین با اصل «انتخاب طبیعی» خواسته است تا حدودی این اشكال را رفع كند، خواسته توجیه كند كه با همین قوانین لا یشعر طبیعی، تغییرات موجود در جهت مصالح صورت می گیرد.

این را در جلسه ی آینده بحث كنیم، ببینیم آیا آن چیزی كه داروین گفته است كافی است یا كافی نیست؟ ما هیچ اصلی از اصول داروین را هم از نظر توحیدی اشكال نمی كنیم، علمای زیست شناسی از نظر خودشان اشكال كنند حرف دیگری است، ولی ما اصول داروین را بدون دخالت دادن یك اصل ما وراء الطبیعی- كه توضیحش را بعدها عرض خواهیم كرد- كافی برای تبدّل انواع نمی دانیم و بیشتر تكیه ی ما روی همین جهت است كه تا اصل خداشناسی به یك تعبیر، اصل علیت غایی به تعبیر دیگر و اصل وجود یك نیروی شاعر مدبّر در وجود موجود زنده به تعبیر دیگر را قبول نكنیم، تبدّل انواع قابل توجیه نیست.

- محیط در ساختمان بدنی اشخاص و حیوانات البته تأثیر دارد ولی به آن صورت كه انواع مختلف و نقشهای گوناگون حیوانات تحت تأثیر محیط باشد، چنین چیزی عاقلانه نیست. مثلا اگر گفته شود كه حیوانات به خاطر دفاع از خودشان مجبور بوده اند كه از سر خود به عنوان سلاح دفاعی استفاده كنند و به تدریج بر اثر این ضرورت، روی سر آنها شاخ پیدا شده است، پس چرا گاو دو شاخ پیدا كرده و كرگدن یك شاخ وسط سرش پیدا شده و اسب اصلا شاخ پیدا نكرده است؟ ثانیا چرا در اثر تغییر شرایط محیط، آن عضو تغییر شكل یافته به شكل اول خود درنیامده است؟ مثلا امروزه دیگر آذوقه ی زرافه در سطح صاف و بر روی زمین هموار و نه لزوما در بلندیها یافت می شود، پس چرا گردنش كوتاه نشده است؟ بنابراین آقایان فلاسفه یك جنبه ی قضیه را می بینند و آن را به تمام موارد كلیت می دهند كه این صحیح نیست، در حالی كه ما باید فرضیه ی مذكور را به عكس تفسیر كنیم و بگوییم حیوانات مختلفی بوده اند، زرافه به همین صورت بوده، گاو به همین شكل، مگس به همین صورت و مار هم به همین شكل بوده است، منتها مار یك پاهای كوچكی داشته كه چون وضع راه رفتنش به صورت خزیدن بوده، بعدها این پاهای كوچك حذف شده است. كما اینكه در مورد انسان هم این امر صدق می كند، بعضی انسانها بر حسب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 239
شرایط محیطی لاغر و چابك شده اند، برخی بر اثر تابش زیاد آفتاب پوستشان سیاه شده و. . . پس به طور صد در صد فرضیه ی مذكور را نمی شود پذیرفت.

استاد: جناب عالی نسبت به عرایض بنده چیز مخالفی نفرمودید، تأیید كردید.

البته تا سخن امروز كه ما حرف لامارك را نقل كردیم، بیان جناب عالی درست است، یعنی حد اكثر همین مقدار است نه بیشتر. اما خوب، در نظریه ی داروین یك دلایل دیگری پیدا می شود كه از راه مثلا تشریحهای مقایسه ای آمده اند رابطه ی نسلی موجودات را ثابت كرده اند. آن مسأله را هنوز ما طرح نكرده ایم، بعد روی آن بحث می كنیم، ولی البته در حدود حرفهای لامارك ایراد جناب عالی وارد است.

- مطلبی فرمودید كه اگر عضوی مورد احتیاج نبود چرا حذف می شود؟ از نظر زیست شناسی، همان طور كه هر عضوی كه فعالیتش زیاد شد، تغذیه اش به وسیله ی عروق و دستگاه تغذیه زیاد می شود، به همین ترتیب اگر فعالیتش كم شود، تغذیه ی آن هم كم می شود و ممكن است این سیر تا جایی ادامه پیدا كند كه دیگر آن عضو از كار بیفتد، و این از نظر زیست شناسی توجیه علمی دارد.

استاد: صحبت در این نیست كه جریان عملی به این صورت است، صحبت در این است كه چرا این طور می شود؟ چرا وقتی بدن غذا را روی قاعده ی عادی اش به آن عضو می رساند، تدریجا جیره ی غذایی اش را كم می كند؟ من در چرای این، حرف دارم.

حتی در قوام روحی انسان هم همین طور است، مثلا وقتی انسان از حافظه اش استفاده نكند ضعیف می شود ولی اگر به طور صحیحی از آن استفاده كند تقویت می شود، ولی من در چرای آن، حرف دارم و می خواهم ببینم چرای آن قابل توجیه است یا نه؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 240
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است