در
کتابخانه
بازدید : 482993تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Expand 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Collapse 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تازه این را ما از نظر یك فكر نیمه مادی داریم می گوییم، یعنی از این نظر كه صور عالم را فانی مطلق بدانیم و بگوییم حیات گیاهها كه معدوم می شود واقعا معدوم شده است، حیات حیوانها كه معدوم می شود واقعا نیست و معدوم شده است، و بالاتر از این راجع به حیات انسان است كه حیات انسان وقتی معدوم می شود و انسان وقتی كه می میرد، نیست و نابود و فانی مطلق می شود، و الاّ اگر از نظر كسانی بگوییم كه معتقدند هر صورتی كه در این عالم پیدا می شود فانی نمی شود و به اصطلاح قبض و بسط است (یعنی هر چه كه در این دنیا بسط پیدا می كند، فنایش نوعی قبض و بازگشت است، كه حتی می گویند نباتات هم حشر دارند، تا چه رسد به حیوانات، تا چه رسد به انسانها) آن كه دیگر نیستی نیست و در آن منطق اصلا به مرگ نام نیستی نباید داد، مرگ همان تحول و تكامل است، نیستی «نیستی» است، نه نیستی «هستی» ، همان كه:

از جمادی مردم و نامی شدم*وز نما مردم ز حیوان سر زدم مردم از حیوانی و آدم شدم*پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم بار دیگر من بمیرم از بشر*پس برآرم از ملائك بال و پر بر پایه ی این منطق اساسا مرگ به معنی واقعی نیست، مرگ تحول از منزلی به منزلی و انتقال از جایی به جایی است. پیغمبر اكرم (ص) فرمود:

كما تنامون تموتون و كما تستیقظون تبعثون [1].

همین طوری كه می خوابید، می میرید و همین طوری كه بیدار می شوید محشور می شوید.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 302
در واقع مردن به معنایی كه بگوییم «نیست شد، نابود شد» نیست. اگر این منطق را بگیریم، یك درجه بالاتر رفته ایم. غیر از اینكه مردنها و نیستیها راه را برای آیندگان به طور كلی باز می كند، از نظر خود آن هم [مرگ ] انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است.

بابا افضل كاشی یكی از حكما و فیلسوفان بوده است، گویا با یكی دو واسطه شاگرد ابن سینا بوده است، و بعضی می گویند كه استاد خواجه نصیر الدین طوسی است، حالا معلوم نیست كه استاد بلاواسطه اش بوده یا استاد مع الواسطه یعنی استاد استادش بوده است. خواجه یك رباعی اساسا در مدح بابا افضل دارد و این می رساند كه مرد فاضلی بوده و از آثارش هم پیداست. اتفاقا بسیاری از چیزها را هم به زبان فارسی نوشته است. یكی از كارهایش این است كه كتابهای فلسفی را به زبان فارسی نوشته و خیلی از اصطلاحات را به زبان فارسی در آورده و از این جنبه خدمت بزرگی به زبان فارسی كرده است. خواجه در وصفش گفته است:

گر عرض دهد سپهر اعلا*فضل فضلا و فضل افضل [2] از هر ملكی به جای تسبیح*آواز آید كه افضل افضل یك كسی از او همین موضوع مرگ ومیرها و منطق خیامی و تشبیه به كوزه گر را سؤال كرد، سائل می گوید:

اجزای پیاله ای كه در هم پیوست*بشكستن آن روا نمی دارد مست چندین قد سرو نازنین و سر و دست*از بهر چه ساخت و ز برای چه شكست بابا افضل در جواب او موضوع مرگ ومیرها را به پیدایش گوهر در صدف- كه در قدیم می گفتند- تشبیه می كند. نمی دانم از نظر علوم طبیعی این پیدایش گوهرها در صدفها چقدر درست است، ولی به هر حال تشبیه است و نظیر این تشبیه در دنیا زیاد است. این طور می گفتند كه این گوهرها كه در صدف پیدا می شود، اول از باران پیدا می شود. این حیوان بر روی دریا می آید و بعد دهانش را باز می كند و قطره ی بارانی می آید می افتد در دهانش، كه سعدی هم می گوید: «یكی قطره باران ز ابری چكید. . . » .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 303
این قطره ی باران مدتها باید در شكم این حیوان بماند تا تبدیل شود به یك گوهر و در واقع اصلا فلسفه ی صدف، پرورش دادن گوهر است در داخل خودش، و مدتها هم باید این ماده در داخل شكم این حیوان باشد تا پرورش پیدا كند، همین كه رسید به مرحله ای كه دیگر گوهر گوهر شد، مرحله ی این است كه دیگر صدف بدون فایده است و باید بشكند و دور ریخته شود و گوهر از آن استخراج گردد. بابا افضل گفت:

تا گوهر جان در صدف تن پیوست*وز آب حیات صورت آدم بست گوهر چو تمام شد، صدف چون بشكست*در طرف كله گوشه ی سلطان بنشست خواست بگوید این موت و حیات هایی كه در دنیا می بینید، در واقع ماده ی عالم مأموریت دارد كه صورتها را در داخل خودش پرورش بدهد، تكمیل كند، وقتی كه كامل شد، خود به خود باید این بشكند تا بعد زمینه بشود برای پرورش دادن گوهرهای دیگری.

لهذا از قدیم درباره ی سرّ موت و راز مرگ بحث می كردند، كه علت مردن- نه فایده و فلسفه ی مردن- چیست؟ یك موجود كه زنده می شود، چرا بعد دوره ای را طی می كند، بعد پیر می شود، بعد از میان می رود؟ بعضیها مثل بو علی همین علل طبیعی را مطرح می كردند و اینكه حرارت غریزی بر اساس عللی كم كم رو به كمبود می گذارد. شاید علوم طبیعی امروز هم اغلب بر اساس چنین اصولی توجیه كنند، ولی یك عده دیگری می گفتند این یك ریشه ی اساسی تر دارد و این علل طبیعی معلول یك علت اساسی تر است و آن علت اساسی تر همین است كه ماده ی عالم در داخل وجود خودش وقتی كه صورتها و فعلیتهایی را پرورش می دهد و تكمیل می كند، هر اندازه كه آنها كاملتر بشوند، علایق میان آنها كمتر می شود و هر چه كه علایق كمتر شد، از یكدیگر بیشتر جدا می شوند. تشبیه می كردند به مغز بادام و پوست بادام یا مغز گردو و پوست گردو كه در ابتدا كه به وجود می آید، آن قدر با یكدیگر آمیخته هستند كه یكی هستند و باید هم باشند. تدریجا این مجموعه به این صورت در می آید كه مغز در داخل گردو پرورش پیدا می كند تا به حد كمال می رسد، ولی رسیدن آن به حد كمال مساوی است با اینكه علایق ضعیفتر و كمتر بشود، تا آن آخر كار، پوست گردو به صورت یك قشر جامد در می آید و وقتی كه می شكنید، می بینید مغز بكلی از پوست جداست.

به هر حال اگر كسی به فلسفه ی بقای صور قائل باشد و اینكه نشئه ای ماورای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 304
نشئه ی ماده و دنیا وجود دارد و موتها در واقع قبض است، توفّی [3] است به اصطلاح قرآن، حسابش خیلی روشن است. فرضا هم این را نگوییم، باز می بینیم فناها از نظر آن موجودی كه فانی می شود شر است، ولی از نظر موجودی كه فنای این مقدمه است برای پیدایش آن- كه اگر این فنا نشود محال است آن به وجود بیاید، و موجودات از عدم مطلق آفریده نمی شوند، نقشهایی هستند كه روی نظام بر روی ماده ی دنیا پشت سر یكدیگر پیدا می شوند- خیر و كمال است. مثل پستهای اداری است كه معزول شدن یك كسی از پست اداری خودش برای خود او شر است، ولی برای كسانی كه این خالی شدن پست منشأ می شود كه آنها ابلاغ تازه ای بگیرند خیر است. اگر یك پست برای همیشه در دست یك نفر بماند، ما این را شر مطلق حساب می كنیم و می گوییم این كار نشد كه همه ی پستها همیشه در دست یك عده ای باشد و هرگز عوض نشوند، می گوییم آقا تو برو تا نوبت به اشخاص دیگر برسد، چون پستها محدود است. این راجع به اثر فناها (شروری كه از نوع فناست) كه فنا هم خودش اثر دارد و خیر است ولی برای موجودات دیگر كه در آینده می آیند.


[1] . بحار الانوار، ج /7ص 47، با اختلاف عبارت.
[2] . سپهر اعلا اگر همه ی فضلا را بیاورد و «افضل» را هم بیاورد و بپرسد كی از همه افضل است؟
[3] . «توفّی» یعنی تام و تمام تحویل گرفتن. «اَللّهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» (زمر/42) یعنی خداوند نفوس را در وقت مردن بتمامه می گیرد، قبض می كند، تحویل می گیرد. یا «وَ اَللّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» (بقره/245) خداوند، هم قبض می كند و هم بسط می دهد. بسط دادن همین است كه ما به آن «احیاء» می گوییم، قبض كردن همین است كه به آن «اماته» می گوییم. اماته ها در واقع میراندن و فانی كردن نیست، بلكه تحویل گرفتن است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است