در
کتابخانه
بازدید : 483087تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Expand 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Collapse 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یك قسم شرور و بدیها از نوع فناهاست. این شاید مهمترین مسأله ای است كه مورد سؤال واقع می شود كه اگر اشیاء پیدا می شوند، حادث می شوند، به وجود می آیند، چرا برای همیشه نمی مانند، چرا بعد فانی می شوند؟ در شعرهای معروف خیام كه دنیا را با مقیاس دستگاه كوزه گری می سنجد- خیلی هم عجیب است- می گوید كوزه گری كه كوزه می سازد، اگر بیاید آن كوزه ای را كه خودش ساخته بشكند، همه او را یك آدم جاهل و احمق حساب می كنند، چرا دستگاه خلقت از این كوزه گر یاد نمی گیرد كه كوزه را كه می سازد، دیگر لا اقل خودش نشكند، چرا اینها را می شكند؟ پس این مسأله به این صورت است كه چرا بعد از آنكه اشیاء هست می شوند، نیست می شوند؟ البته عرض كردیم كه منشأ اصلی این نیستیها و یا لا اقل یكی از مناشئش تضاد و تزاحمی است كه میان علل و اسباب این عالم هست، كه دو منشأ دارد و هر دو را برای شما توضیح می دهیم. ما می خواهیم ببینیم آیا از نظر نظام كلی عالم، فایده ای بر وجود این نیستیها و این مرگها در انسانها و حیوانها و گیاهها مترتّب است یا اساسا هیچ فایده ای ندارد؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 300
این هم فكر كودكانه ای است كه آدم بگوید هر چیزی كه لباس هستی می پوشد، چرا بعد نیست می شود؟ ریشه ی این فكر هم یك اشتباه بیشتر نیست، یعنی این فكر و سؤال بر اساس این توهّم است كه خالق عالم، اشیاء را از كتم عدم و نیستی مطلق به وجود می آورد، بعد هم یك دفعه آنها را نیست می كند. می گوید آن را كه از كتم عدم ایجاد كردی، نگه دار، چرا از میان می بری؟ اگر هم می خواهی چیز دیگر به وجود بیاوری، یكی دیگر از نو به وجود بیاور، در صورتی كه دنیا دنیای ماده و طبیعت و حركت است، یعنی تمام اشیاء كه در طبیعت به وجود می آیند، محال است كه بدون یك ماده ی قبلی به وجود بیایند، یعنی این ماده ی عالم است كه دائما شكل و صورت و نقش می پذیرد. خود ما كه الآن به وجود آمده ایم، آیا از كتم عدم مطلق به وجود آمده ایم یا همین ماده های عالم است كه به این صورت [1] مصوّر شده است؟ ماده ی عالم از نظر قابلیت پذیرش صورت، یك قابلیت معین و محدود و ظرفیت مشخصی دارد. ما به هر جا برویم حساب همین است. ما هستیم و همین زمین خودمان، ماده ای كه در همین زمین و اطراف زمین هست، مقداری كه استعداد دارد صورت گیاه بپذیرد، صورت حیوانی بپذیرد، صورت انسانی بپذیرد [می پذیرد] ، بالأخره محدود است، نامحدود نیست. اگر تمام مواد این عالم این صورتها را پذیرفتند و بنا شد اینها بمانند و نیست نشوند، اولین اثرش این است كه راه را بر آیندگان می بندند، مثلا اگر آنچه گیاه در هزاران سال پیش به وجود آمده بود فانی نمی شد، آیا گیاه هایی كه امروز به وجود آمده اند، بودند؟ انسانهایی كه در سالها و قرنها و بلكه میلیونها سال پیش بوده اند، اگر فقط آنها بر روی زمین باقی بودند، آیا انسان دیگری به وجود می آمد؟ حیوانها همین طور، و هر چیزی را كه شما در نظر بگیرید. این انبساط یافتن هستی، این كه تمام اشیائی كه امكان وجود دارند به وجود بیایند، اصلا بستگی دارد به اینكه صورتهایی كه در عالم پیدا می شوند محدود و فانی باشند، تا نوبت به صورتهای بعدی برسد، و الاّ اگر همه ی صورتهایی كه در ماده ی عالم پیدا می شوند برای همیشه باقی بمانند، تازه یك سؤال دیگر به وجود می آید كه چرا عالم این قدر محدود است؟ یا به زبان حال، از زبان آن معدومات می شود گفت: چرا اینها آمده اند و این ماده را نگه داشته اند و دیگر هیچ به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 301
آیندگان نوبت نمی دهند؟ خود این، یك تنوعی است در هستی، یعنی تكاملی است در هستی، انبساط و ادامه ای است در هستی. پس هستی و مبدأ هستی اگر بنا بشود- و باید هم- فیض وجودش عام باشد، خواه ناخواه باید این نیستیها وجود پیدا كند تا زمینه برای هستیهای بعدی پیدا بشود.

تازه این را ما از نظر یك فكر نیمه مادی داریم می گوییم، یعنی از این نظر كه صور عالم را فانی مطلق بدانیم و بگوییم حیات گیاهها كه معدوم می شود واقعا معدوم شده است، حیات حیوانها كه معدوم می شود واقعا نیست و معدوم شده است، و بالاتر از این راجع به حیات انسان است كه حیات انسان وقتی معدوم می شود و انسان وقتی كه می میرد، نیست و نابود و فانی مطلق می شود، و الاّ اگر از نظر كسانی بگوییم كه معتقدند هر صورتی كه در این عالم پیدا می شود فانی نمی شود و به اصطلاح قبض و بسط است (یعنی هر چه كه در این دنیا بسط پیدا می كند، فنایش نوعی قبض و بازگشت است، كه حتی می گویند نباتات هم حشر دارند، تا چه رسد به حیوانات، تا چه رسد به انسانها) آن كه دیگر نیستی نیست و در آن منطق اصلا به مرگ نام نیستی نباید داد، مرگ همان تحول و تكامل است، نیستی «نیستی» است، نه نیستی «هستی» ، همان كه:

از جمادی مردم و نامی شدم*وز نما مردم ز حیوان سر زدم مردم از حیوانی و آدم شدم*پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم بار دیگر من بمیرم از بشر*پس برآرم از ملائك بال و پر بر پایه ی این منطق اساسا مرگ به معنی واقعی نیست، مرگ تحول از منزلی به منزلی و انتقال از جایی به جایی است. پیغمبر اكرم (ص) فرمود:

كما تنامون تموتون و كما تستیقظون تبعثون [2].

همین طوری كه می خوابید، می میرید و همین طوری كه بیدار می شوید محشور می شوید.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 302
در واقع مردن به معنایی كه بگوییم «نیست شد، نابود شد» نیست. اگر این منطق را بگیریم، یك درجه بالاتر رفته ایم. غیر از اینكه مردنها و نیستیها راه را برای آیندگان به طور كلی باز می كند، از نظر خود آن هم [مرگ ] انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است.

بابا افضل كاشی یكی از حكما و فیلسوفان بوده است، گویا با یكی دو واسطه شاگرد ابن سینا بوده است، و بعضی می گویند كه استاد خواجه نصیر الدین طوسی است، حالا معلوم نیست كه استاد بلاواسطه اش بوده یا استاد مع الواسطه یعنی استاد استادش بوده است. خواجه یك رباعی اساسا در مدح بابا افضل دارد و این می رساند كه مرد فاضلی بوده و از آثارش هم پیداست. اتفاقا بسیاری از چیزها را هم به زبان فارسی نوشته است. یكی از كارهایش این است كه كتابهای فلسفی را به زبان فارسی نوشته و خیلی از اصطلاحات را به زبان فارسی در آورده و از این جنبه خدمت بزرگی به زبان فارسی كرده است. خواجه در وصفش گفته است:

گر عرض دهد سپهر اعلا*فضل فضلا و فضل افضل [3] از هر ملكی به جای تسبیح*آواز آید كه افضل افضل یك كسی از او همین موضوع مرگ ومیرها و منطق خیامی و تشبیه به كوزه گر را سؤال كرد، سائل می گوید:

اجزای پیاله ای كه در هم پیوست*بشكستن آن روا نمی دارد مست چندین قد سرو نازنین و سر و دست*از بهر چه ساخت و ز برای چه شكست بابا افضل در جواب او موضوع مرگ ومیرها را به پیدایش گوهر در صدف- كه در قدیم می گفتند- تشبیه می كند. نمی دانم از نظر علوم طبیعی این پیدایش گوهرها در صدفها چقدر درست است، ولی به هر حال تشبیه است و نظیر این تشبیه در دنیا زیاد است. این طور می گفتند كه این گوهرها كه در صدف پیدا می شود، اول از باران پیدا می شود. این حیوان بر روی دریا می آید و بعد دهانش را باز می كند و قطره ی بارانی می آید می افتد در دهانش، كه سعدی هم می گوید: «یكی قطره باران ز ابری چكید. . . » .

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 303
این قطره ی باران مدتها باید در شكم این حیوان بماند تا تبدیل شود به یك گوهر و در واقع اصلا فلسفه ی صدف، پرورش دادن گوهر است در داخل خودش، و مدتها هم باید این ماده در داخل شكم این حیوان باشد تا پرورش پیدا كند، همین كه رسید به مرحله ای كه دیگر گوهر گوهر شد، مرحله ی این است كه دیگر صدف بدون فایده است و باید بشكند و دور ریخته شود و گوهر از آن استخراج گردد. بابا افضل گفت:

تا گوهر جان در صدف تن پیوست*وز آب حیات صورت آدم بست گوهر چو تمام شد، صدف چون بشكست*در طرف كله گوشه ی سلطان بنشست خواست بگوید این موت و حیات هایی كه در دنیا می بینید، در واقع ماده ی عالم مأموریت دارد كه صورتها را در داخل خودش پرورش بدهد، تكمیل كند، وقتی كه كامل شد، خود به خود باید این بشكند تا بعد زمینه بشود برای پرورش دادن گوهرهای دیگری.

لهذا از قدیم درباره ی سرّ موت و راز مرگ بحث می كردند، كه علت مردن- نه فایده و فلسفه ی مردن- چیست؟ یك موجود كه زنده می شود، چرا بعد دوره ای را طی می كند، بعد پیر می شود، بعد از میان می رود؟ بعضیها مثل بو علی همین علل طبیعی را مطرح می كردند و اینكه حرارت غریزی بر اساس عللی كم كم رو به كمبود می گذارد. شاید علوم طبیعی امروز هم اغلب بر اساس چنین اصولی توجیه كنند، ولی یك عده دیگری می گفتند این یك ریشه ی اساسی تر دارد و این علل طبیعی معلول یك علت اساسی تر است و آن علت اساسی تر همین است كه ماده ی عالم در داخل وجود خودش وقتی كه صورتها و فعلیتهایی را پرورش می دهد و تكمیل می كند، هر اندازه كه آنها كاملتر بشوند، علایق میان آنها كمتر می شود و هر چه كه علایق كمتر شد، از یكدیگر بیشتر جدا می شوند. تشبیه می كردند به مغز بادام و پوست بادام یا مغز گردو و پوست گردو كه در ابتدا كه به وجود می آید، آن قدر با یكدیگر آمیخته هستند كه یكی هستند و باید هم باشند. تدریجا این مجموعه به این صورت در می آید كه مغز در داخل گردو پرورش پیدا می كند تا به حد كمال می رسد، ولی رسیدن آن به حد كمال مساوی است با اینكه علایق ضعیفتر و كمتر بشود، تا آن آخر كار، پوست گردو به صورت یك قشر جامد در می آید و وقتی كه می شكنید، می بینید مغز بكلی از پوست جداست.

به هر حال اگر كسی به فلسفه ی بقای صور قائل باشد و اینكه نشئه ای ماورای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 304
نشئه ی ماده و دنیا وجود دارد و موتها در واقع قبض است، توفّی [4] است به اصطلاح قرآن، حسابش خیلی روشن است. فرضا هم این را نگوییم، باز می بینیم فناها از نظر آن موجودی كه فانی می شود شر است، ولی از نظر موجودی كه فنای این مقدمه است برای پیدایش آن- كه اگر این فنا نشود محال است آن به وجود بیاید، و موجودات از عدم مطلق آفریده نمی شوند، نقشهایی هستند كه روی نظام بر روی ماده ی دنیا پشت سر یكدیگر پیدا می شوند- خیر و كمال است. مثل پستهای اداری است كه معزول شدن یك كسی از پست اداری خودش برای خود او شر است، ولی برای كسانی كه این خالی شدن پست منشأ می شود كه آنها ابلاغ تازه ای بگیرند خیر است. اگر یك پست برای همیشه در دست یك نفر بماند، ما این را شر مطلق حساب می كنیم و می گوییم این كار نشد كه همه ی پستها همیشه در دست یك عده ای باشد و هرگز عوض نشوند، می گوییم آقا تو برو تا نوبت به اشخاص دیگر برسد، چون پستها محدود است. این راجع به اثر فناها (شروری كه از نوع فناست) كه فنا هم خودش اثر دارد و خیر است ولی برای موجودات دیگر كه در آینده می آیند.


[1] . «صورت» را تنها به مفهوم شكل ظاهر نمی گیریم، بلكه به اصطلاح فلسفی و جوهری، ما یك جوهریت انسانی پیدا كرده ایم.
[2] . بحار الانوار، ج /7ص 47، با اختلاف عبارت.
[3] . سپهر اعلا اگر همه ی فضلا را بیاورد و «افضل» را هم بیاورد و بپرسد كی از همه افضل است؟
[4] . «توفّی» یعنی تام و تمام تحویل گرفتن. «اَللّهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» (زمر/42) یعنی خداوند نفوس را در وقت مردن بتمامه می گیرد، قبض می كند، تحویل می گیرد. یا «وَ اَللّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ» (بقره/245) خداوند، هم قبض می كند و هم بسط می دهد. بسط دادن همین است كه ما به آن «احیاء» می گوییم، قبض كردن همین است كه به آن «اماته» می گوییم. اماته ها در واقع میراندن و فانی كردن نیست، بلكه تحویل گرفتن است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است