در
کتابخانه
بازدید : 483137تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Expand 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Collapse 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
Expand راههای عقلانی و فلسفی (1) راههای عقلانی و فلسفی (1)
Expand راههای عقلانی و فلسفی (2) راههای عقلانی و فلسفی (2)
Collapse پاسخ به شبهات پاسخ به شبهات
Expand 1توحید و تكامل 1توحید و تكامل
Collapse 2توحید و مسأله ی شرور2توحید و مسأله ی شرور
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اما قسمت سوم شرور و بدیها آنهایی است كه نه از نوع فناهاست و نه از نوع تفاوتها و تبعیضها، بلكه از نوع سختیها و شداید است. چرا مصائب در دنیا وجود دارد؟ مردن یك جوان را اگر از نظر خود آن جوان حساب كنیم، مرگ و فنا و نیستی است- بحث سابق است كه گفتیم- ولی از نظر آن كسی كه این فراق در او اثر می گذارد، نامش مصیبت است. به طور كلی آیا بر وجود سختیها، شداید، عداوتها، رقابتها، جنگها، بیماریها و. . . اثری مترتّب هست یا نه؟ اتفاقا اینها هم همین طورند، یعنی خود همین مصائب و سختیها و شدتها یك عامل بزرگی هستند برای خوبیها و تكاملهای بعدی.

در اینجا اتفاقا اگر كسی ایراد را در جهت عكس بیاورد، از ایراد در این جهت كمتر نیست. ما سلامت، قدرت، ثروت، امنیت را می گوییم خوبی، خوبی هم هست ولی همینها را اگر از نظر عوارضی كه بعد به وجود می آورند نگاه كنیم، می بینیم كه چندان خوب نیستند. معمولا- البته كلیت ندارد- قدرت غرور می آورد، غرور بدبختی می آورد، ثروت فساد می آورد، فساد بدبختی می آورد، سلامت آرامش روحی می آورد، آرامش و بی خیالی بعدها بدبختی می آورد، امنیت زیاد كه هیچ وقت انسان از طرف دشمن تهدید نشود، تنبلی و تن پروری می آورد. ولی در جهت مخالف، ضعف است كه انسان را به سوی پیشرفت می كشاند. از نظر مقیاس سعادت كه همیشه بحث می كنند، انسان خیال می كند كه سعادت یعنی قدرت، سعادت یعنی ثروت، سعادت یعنی سلامت، در صورتی كه این طور نیست، ای بسا قدرتمند و ثروتمندی كه همین قدرت و ثروتش او را به بدبختی می كشاند.

حال فرمول سعادت چیست و سعادت چگونه برای انسان تأمین می شود؟ آیا معنای سعادت نیل به آرزوست یا رضایت داشتن از وضع موجود؟ همین اشكال بر تمام اینها وارد است. عده ای این فرضیه را گفته اند- فرضیه ی بدی هم نیست- كه سعادت به این است كه انسان همیشه در خیال سعادت باشد، می گویند به اندازه ای كه انسان از فكر سعادت سعادتمند است، از خود وجود واقعی سعادت سعادتمند نیست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 309
شعری هست كه از قدیم در عربی نقل كرده اند:

امانیّ ان تحصل تكن غایة المنی*و الاّ فقد عشنا بها زمنا رغدا ای آرزوها اگر برسی و ما به تو برسیم كه چه بهتر، اگر هم نرسی یك عمر ما با تو خوش زندگی كردیم.

آرزو داشتن مساوی است با نداشتن و نداشتن مساوی است با طلب كردن.

انسان اگر بخواهد در این دنیا سعادتمند باشد، همیشه باید چیزهایی را نداشته باشد و با عشق و امید و آرزو دنبال آنها بدود. وجدان كامل، مرگ آرزو در انسان است و مرگ آرزو بدترین بدبختی در این دنیا برای بشر است و لهذا قرآن یك تعبیری دارد، مثل اینكه جواب این اشكال است، درباره ی قیامت (آنجا كه نظامش با نظام اینجا فرق می كند، كه آن هم رازی دارد) می فرماید: «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» [1] یعنی در آنجا كسی آرزوی دگرگونی نمی كند، یعنی آدم سیر نمی شود. وضع این دنیا این طور است كه انسان هر چیزی را تا وقتی ندارد می خواهد، وقتی كه دارا شد از آن سیر می شود، باز دنبال یك چیز دیگری می رود. قرآن می گوید ولی در آن دنیا این طور نیست «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» ، در آنجا آنچه را كه دارند، دیگر آرزوی دگرگونی و تحول و تنوع در آن نمی شود.

معروف است كه می گویند سفیر انگلیس با ناپلئون ملاقات كرد و این در همان وقتی بود كه میان آنها اختلاف و جنگ بود. ناپلئون به سفیر انگلیس گفت: فرق ما فرانسویها با شما انگلیسیها این است كه ما طالب شرافتیم، ولی شما طالب ثروت.

او گفت: بله، همین طور است، انسان همیشه طالب آن چیزی است كه ندارد! بله، انسان همیشه طالب و دنبال آن چیزی است كه ندارد، پس باید یك نداشتنی در كار باشد، و اتفاقا به اندازه ای كه این مصیبتها و ضربتها بر روح بشر، قوه ها را در وجود انسان به فعلیت می رساند، هیچ چیز این كار را نمی كند. می گویند شاهكارهایی كه بشر به وجود آورده است، مولود دو عامل است، یا مولود عامل عشق است یا مولود عامل مصیبت. باز در عشق هم می گویند عشق وقتی می تواند شاهكار به وجود بیاورد كه وصال كامل در كار نباشد، وصال، اول خمود است، عشقهایی كه با فراق توأم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 310
است. بهترین شعرها را شاعر در حالی گفته است كه یا عاشقی بوده است كه گرفتار فراق بوده، یا گرفتار مصیبت بوده است و این در ادبیات و در مطلق ابداعها فوق العاده صادق است. ابو الحسن تهامی قصیده ای دارد در عربی كه از شاهكارهای قصاید عربی است، پسرش مرده بود [و او در سوگ پسرش گفت ] : «حكم المنیّة فی البریّة جار- ما هذه الدّنیا بدار قرار. . . » هنوز هم بعد از ششصد هفتصد سال، وقتی كه انسان می خواند تكان دهنده است. حافظ آن غزل معروفش را كه [با این بیت شروع می شود] :

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل كرد*باد غیرت به صدش خار پریشان دل كرد كه به نظر من برای همیشه زنده است و همیشه تكان دهنده است، در وقتی سروده كه این تارهای وجودش با مصیبت فرزندش به لرزش در آمده بوده است.

سختی و مصیبت این طور نیست كه اثرش فقط خمود و بریدن و قطع كردن باشد، اثرش بیشتر تحریك است. می گویند یهودیها شخصیت خودشان را مدیون دو چیز هستند، یكی اینكه اینها مردمی هستند كه به همان سنن نژادی، دینی، اسرائیلی خودشان صد در صد پایبندند، دوم اینكه این مردم عاشق پایبند به این سنن و ملیت خودشان، در دنیا مصیبت و سختی خیلی دیده اند و این الآن یك واقعیتی است كه ده میلیون یهودی واقعا بر تمام دنیا اگر نگوییم، بر نیمی از دنیا حكومت می كنند، هفتصد میلیون مسیحی واقعا مستعمر و مستثمر همین ده میلیون یهودی هستند و اینها قسمتی از این قوّت و نیرو و هوشیاری و بیداری و وحدت و اتفاق خودشان را مدیون سختیها و زجرها و شكنجه هایی هستند كه در طول تاریخ دیده اند.

قرآن كریم هم روی همین جهت است كه بلایا را بدبختی نمی خواند:

وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ [2].

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِینَ، `اَلَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ [3].

ما شما را با این سختیها در بوته ی آزمایش در می آوریم (نه اینكه اینها بد باشند) .

آنهایی كه در مقابل سختیها ایستادگی می كنند و از میدان در نمی روند، آنها را بشارت و مژده بده [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 311
یا در حدیث داریم كه:

انّ اللّه اذا أحبّ عبدا غتّه بالبلاء غتّا [5].

خداوند آنگاه كه بنده ای را دوست بدارد، او را در گرداب بلا فرومی برد، فرو بردنی.

«غت» به معنی زیر آب كردن كسی است، یعنی اصلا خداوند او را در گرداب بلایا و شداید فرومی برد. در همین زمینه مثال ذكر می كنند- و خوب هم ذكر می كنند- می گویند در این دنیا كسی پیروزمند است كه قدرت شناوری داشته باشد، شناوری در امواج بلاها و سختیها، و این شناوری را كسی می تواند بلد باشد كه در این موج بیفتد و الاّ انسان اگر صد سال كتاب بخواند و نرود در یك دریاچه ای، حوضچه ای شناوری كند، آیا ممكن است شناوری را یاد بگیرد؟ انسان شناوری را در عمل باید یاد بگیرد، یعنی باید بیفتد در آب، در حالتی كه احساس خطر می كند، آن وقت است كه نیرو به خرج می دهد و شناور می شود و شناوری می كند. بنابراین اگر مصائب و سختیها و بلایا و شداید از زندگی بشر برخیزد، آن وقت اول تباهی و نابودی بشر است.

- فرمودید كه در ادبیات همیشه از چیزهایی كه انسان به آن دسترسی ندارد صحبت كرده اند. یكی از دوستان ما در فرانسه، در این زمینه مطالعات خیلی زیادی كرده بود و ادبیات شرق را وقتی با ادبیات غرب مقایسه می كرد می گفت تمام ادبا و شعرای مشرق زمین همیشه در تمام اشعارشان از سه چیز صحبت كرده اند: یار، جویبار و كنار سبزه زار، و شراب، چون همیشه از این سه چیز در محرومیت بوده اند، منطقه ی خشك و بی آب و علفی داشته اند و همیشه دنبال آب و جویبار و سبزه زار بوده اند، از شراب هم منع می شده اند و مجبور بوده اند پنهانی بخورند و یكی هم یار است كه دسترسی به یاری نداشته اند. ولی اینها را در فرهنگ مغرب زمین هیچ نمی بینیم، آنها از سبزه اصلا صحبت نمی كنند برای آنكه سبزه دلشان را زده است و بیشتر از آفتاب صحبت می كنند، زیرا آنها معمولا آفتاب نداشته اند و برای اینكه مثلا بخواهند یك روز زیبا را توصیف كنند اول از وصف یك روز آفتابی شروع می كنند.

از مشروب هم اصلا صحبت نمی كنند چون همیشه در اختیارشان بوده است. در مورد یار هم كه همیشه دستشان در گردن یار بوده است! معمولا آنها از سه چیز صحبت می كنند، یكی آفتاب است، دیگری پول است و سوم تعطیلات، چون معمولا فعالیتهای زیادی می كنند و كمتر وقت برای استراحت دارند.

استاد: این جزء مسائلی است كه در اروپا مطرح است و راسل هم طرح كرده
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 312
است و آن مردن عشق است در اروپا و آن مسرّتهای خاصی كه فقط ناشی از عشق است و یا آثار و ابداعاتی كه بشر در اثر این پدیده به وجود می آورد، و می گویند چون وصال زیاد شده است و رایگانی خیلی زیاد است، دیگر خود به خود مردن این روح است در بشر. البته این را هم قبول دارند كه فراق مطلق هم چیزی نیست، باید اینها آمیخته باشد، یعنی اگر برسد به حدی كه یأس به وجود بیاید، دیگر شاهكار و ابداع هم به وجود نمی آید، باید هم امید باشد و هم فراق هر دو، كه در اینجاست كه شاهكار حتما به وجود می آید.

اما مسأله ی «می» و این حرفها این طور نیست كه صرف نداشتن باشد. در مشرق زمین خیلی چیزها از قدیم ممنوع بوده، گوشت خوك هم همیشه ممنوع بوده، چرا هرگز در ادبیات گوشت خوك منعكس نیست؟ «می» اساسا از جهت آن حالت بی خودی و مستی كه ایجاد می كند، حالتی كه انسان را از فكر و عقل و این چیزها خالی می كند، موضوع شعر قرار داده شده است، منتها آن كسی كه از رنج دنیا ناراحت بوده، می را از آن جهت توصیف كرده كه یك مدتی او را از فكرهای موذی و از فكر درباره ی مصیبتی كه از ناحیه ی فلان ظالم به او رسیده، بی خبر نگه می دارد، و آن كسی كه یك مشرب عرفانی داشته- كه اكثر هم همین طور است- از باب اینكه عشق را مافوق عقل می داند و با پیدایش عشق یك حالت بی خودی [به او دست می دهد] . البته مقصود بی خودی مافوق خودی عقل است، نه بی خودی مادون خودی عقل. آن اولی كه توصیف می كند، می خواهد از حد عقل یك درجه پایین بیاید، می خواهد فاقد عقل باشد، برسد به درجه ی حیواناتی كه حس نمی كنند. آن دیگری كه توصیف می كند، می خواهد به یك مرحله ی بی خودی مافوق خودی عقل برسد. بنابراین موضوع واقع شدن می و باده روی این نكته بوده، نه اینكه فقط مردم محروم بوده اند، خیلی از محرومیتها بوده كه این جهت را به وجود نیاورده است.

اما خوب، موضوع سبزه و جویبار و این حرفها را شاید راست بگوید و همین طور باشد، یعنی وقتی كه افراد بشر همیشه با بهترین سبزه ها و گلها و بهترین جویبارها مواجه بوده اند و شخص از اولی كه بچه بوده، در خانه ای كه متولد شده است بهترین گلها را دیده، چشمش به آنها افتاده و بعد هم هر جا رفته غیر از این ندیده، قهرا این برای او محرك نیست، هیجان هیجان آور نیست، احساسات او را تهییج نمی كند ولی اگر فاقد آنها باشد و بعد بیاید ببیند، احساساتش خیلی تهییج می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 313
- ما اصولا تبعیض یا بی عدالتی یا شر را در موجودات جامد طبیعت نمی بینیم، بلكه یك نظام مرتب در آنها مشاهده می كنیم، آنچه می بینیم در موجودات زنده و در انسانهاست و ما باید جوابمان را به این بی نظمی ها و این شرور بدهیم. ما نمی خواهیم سیاهیهای تابلوی طبیعت باشیم تا تابلوی طبیعت زیبا شود، چرا سفیدی نباشیم؟ استاد: آنچه كه من عرض كردم شامل انسانها هم می شد. شما می گویید چرا من سیاهی اش باشم. این «چرا من سیاهی اش باشم» همان فكر اول را به وجود می آورد، البته در یك حدودی. ببینید، یك تفاوتهای طبیعی در افراد هست و یك تفاوتهای اجتماعی كه مربوط به نظم اجتماع و در حدود اختیارات بشر است. تفاوتهای طبیعی همین است كه فرضا شما دارای یك شخصیت طبیعی خاصی هستید، طرز تفكر شما با طرز تفكر دیگری فرق می كند، ممكن است شما یك مزایایی نسبت به دیگری داشته باشید و دیگری مزایایی نسبت به شما داشته باشد، اولا شما پسر پدر خودتان كه در فلان شهر بوده است هستید و دیگری پسر پدر خودش هست كه در شهر دیگری زندگی می كند. اینهاست كه سؤال ندارد كه بگوییم: چرا خدا این كار را كرد، چرا من را پسر آن پدر قرار نداد و او را پسر این پدر قرار نداد؟ اینهاست كه چرا بر نمی دارد، یعنی پسر این پدر همین است، نه اینكه این شخصیت كه الآن منش این شخص را دارد، می توانست همین منش را داشته باشد ولی پسر پدر و مادر شما باشد، و شما همین شما باشید و پسر پدر و مادر او باشید، چون اصلا این هستی مجموع همان خاصیتها و ژنهایی است كه ابتدائا از آن پدر و مادر به ارث رسیده، و او همین بوده و غیر از این نمی توانست باشد و مبدأ هستی همین لباسی را كه او می توانست داشته باشد به او پوشانده است نه غیر آن را. پس در مسأله ی تبعیضها مقصود ما تبعیضهای طبیعی بود، یعنی اختلافاتی كه در نفس و ذات طبیعت میان افراد وجود دارد.

- چرا بشری كه جاهل بوده و به تمدن دسترسی نداشته، گرفتار بلیات و آفات بوده و بعدا كه به علم و صنعت دست پیدا كرده توانسته است آن بلایا را رفع كند؟ و صانع طبیعت چرا آن بی عدالتی را بر آنها روا می داشت كه یك دفعه وبا بیاید میلیونها نفرشان را بكشد ولی حالا وبا كه می آید قرنطینه می گذارند، جلویش را می گیرند؟ البته شاید این مسأله به مسأله ی اختیار ربط پیدا می كند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 314
استاد: مسأله ی اختیار یا مسأله ی تكامل یك حساب خاصی دارد كه مربوط به مسأله ی جبر و اختیار است كه تا چه حدودی انسان مجبور است و در چه حدود آزاد؟ و بعد خود همین، مسأله ی تكلیف را به وجود می آورد.

بشر، هم به حكم عقل و هم به حكم دین مكلف است كه با این بدیها [6] مبارزه كند.

این موضوع منافات ندارد با آن مسأله ای كه ما می گوییم، چون بشر كه خارج از نظام كل نیست. عقل بشر، آن احساس تكلیف بشر، میل بشر به مبارزه كردن با بیماریها، میل بشر و حتی آن تكلیفی كه برای بشر وضع شده برای مبارزه با بدیها، ظلمها، قساوتها، اینها همه جزء این نظام است، در داخل این نظام است، نه در خارج نظام، یعنی این طور نیست كه نظام عالم همانی است كه در میلیونها سال پیش بود كه بشرهای وحشی بودند و مثلا وبا بیاید آنها را بكشد ولی حالا ما آمده ایم نظام عالم را تغییر می دهیم. نه، ما الآن خودمان قسمتی از نظام عالم هستیم. نظام عالم نظام تكامل است و اگر آنها آن مرحله را طی نمی كردند، ما امروز به این مرحله نرسیده بودیم. باز این طور نیست كه ما را در این مرحله قرار داده اند، آنها را در مرحله، یعنی می شد آنها را بیاورند جای ما بگذارند، ما را ببرند جای آنها بگذارند. آنها در آن مرحله بودنشان ذاتی آنهاست و نمی توانستند غیر از این باشند، و ما هم در این مرحله بودنمان ذاتی ماست و نمی توانیم غیر از این باشیم. شما اینها را خارج از یكدیگر حساب نكنید، نه اینكه بشر را در بیرون نظام عالم بگیرید و بگویید نظام عالم تا حالا آن طور بوده، وقتی كه بشر علم پیدا كرده این طور شده است. بشر جاهل و بشر عالم هر دوشان دو سطر هستند در [كتاب ] نظام هستی. [اگر بخواهد جای ما و آنها عوض شود] معنایش این است: ما پدران خودمان باشیم، پدران ما پسران ما باشند. نه، ما نمی توانستیم پدران خودمان باشیم، پدران ما هم نمی توانستند پسران ما باشند. ما و پسر بودنمان برای آن پدرها یك چیز هستیم، آنها با پدر بودنشان برای ما یك چیز هستند، یعنی این طور نیست كه اول آنها نه پدر بودند نه پسر، ما هم اول نه پدر بودیم نه پسر، بعد یك ابلاغ دست آنها دادند گفتند شما پدر باشید، و یك ابلاغ دست ما دادند گفتند شما پسر باشید، یك ابلاغ دست آنها دادند گفتند شما در یك میلیون سال پیش زندگی كنید و یك ابلاغ دست ما دادند گفتند شما در یك میلیون سال بعد زندگی كنید.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 315
اینها همه جزء خمیره و ذات ماست و اصلا از یكدیگر جدایی پذیر نیست. بنابراین حساب، «چرا این طور شد» ، «چرا آن طور شد» ، «چرا باید این طور باشد» [معنی ندارد] ، در نظام كل هر چیزی در جای خودش تخلف ناپذیر است و نمی تواند غیر از این باشد.

اگر شما ایرادی دارید، در مجموع باید سؤال كنید: این مجموع كه یك واحد است، این بشر كه در حكم یك واحد است، این بشر كه در ابتدا آن مراحل را طی كرده است كه میلیونها افرادش را وبا از میان می برده است، ظلم و قساوت از میان می برده تا رسیده به این مرحله، تا آینده ای كه انتظار دارد كه: «یملأ الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» [7] و اصلا شر و بدی از جامعه ی بشر رخت بر بندد، آیا این مجموع كه یك نظام تكاملی را تشكیل داده و آن را باید مجموعا یك واحد در نظر بگیریم، درست است یا نادرست؟ تا بگوییم درست است.

باز مثل این است كه شما درباره ی یك فرد قضاوت كنید كه چرا من كه امروز یك انسان چهل ساله هستم، فردی هستم كه از خودم دفاع می كنم، زندگی خودم را شخصا اداره می كنم، پول در می آورم، باید این طور باشم؟ آیا این ظلم نیست كه من در سی و چند سال پیش یك بچه ی ضعیف ناتوانی بودم كه آن لله هر بلایی می خواست سر من درمی آورد؟ چرا آن بچه من نیست، چرا من آن بچه نیستم؟ آن بچه همین تو هستی و تو هم همان بچه هستی، آن مرحله را طی كرده ای كه به این مرحله رسیده ای. در واقع یك «واقعیت» است كه این مراحل را طی می كند. اگر آن مرحله ی كودكی را طی نكرده بودی، به این مرحله ی كمال و رشد امروز نمی رسیدی، امكان نداشت كه برسی، امكان نداشت كه از اول شما را به این حالت سی سالگی و چهل سالگی بیافرینند. پس اینها حساب تبعیض نیست.

- اگر مسأله ی تبعیضاتی را كه در این دنیا وجود دارد با مسأله ی آخرت توأم نكنیم، نمی توانیم این ظلمها را توجیه كنیم. یا باید اقرار كنیم كه در طبیعت مقداری ظلم هست و صانع طبیعت آنها را خواسته یا باید بگوییم كمبود اینها را در آخرت جبران می كند.

استاد: اینكه من این را ذكر نمی كنم، برای این است كه متكلمین این طور فكر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 316
می كنند كه خدا قیامت را خلق كرده است برای اینكه این كمبودها را در آنجا جبران كند. مثل اینكه در یك كشور دستگاه مجازات و دادگستری به وجود می آید برای اینكه این كمبودها و كسریها را تعدیل كند. اینها در قیامت [انجام ] می شود، اما نه اینكه قیامت برای اینها به وجود آمده، یعنی قیامت یك چنین وجود تبعی برای این دنیا ندارد. اگر این كمبود هم نبود قیامت بود، اگر هم در دنیا ظلمی نبود باز قیامت بود.

قیامت آخرین مرحله ی سیر بشر است، یعنی انتقال پیدا كردن موجودات این دنیا از نشئه ای به نشئه ی دیگر، تحول پیدا كردن، مادی الوجود بودن ابتدائی و روحانی الوجود بودن آخر، ملكی بودن و تبدیل به ملكوتی شدن، این لازمه ی نظام عالم است. جبران این كمبودها در آنجا خواه ناخواه صورت می گیرد، اما نه اینكه این برای آن است. مثل این است كه یك بچه ای كه از سنین كودكی به سنین رشد و كمال می رسد، خیلی از كسریهایی را كه در زمان كودكی داشته در زمان رشد تكمیل و اصلاح می كند، اما نه این است كه او رشد پیدا می كند تا كمبود اینجا را اصلاح كند. فلسفه ی رشد او این نیست كه چون در حال بچگی یك ناراحتیها و كمبودهایی داشت، از این جهت به سن چهل سالگی رسید كه این مسائل تعدیل شود، یعنی این را فرع و طفیلی ایام كودكی اش حساب كنیم. طرز فكر متكلمین این است كه اصلا قیامت و نشئه ی آخرت را مثل «دادگستری» كه طفیلی یك كشور هست، طفیلی دنیا حساب می كنند. نه، در قیامت همه ی این كسریها و كمبودها تأمین می شود بدون اینكه ما آنجا را یك حالت طفیلی بخواهیم حساب كنیم. اینكه من این را به این صورت بیان نمی كنم، چون نمی خواهم آن منطق متكلمین را به خود بگیرم، چون معمولا می گویند خدا قیامت را خلق كرده، درست مثل اینكه در دنیا دادگستری را خلق می كنند. آن دنیا چقدر جای كوچكی خواهد بود، چقدر دنیای طفیلی خواهد بود! هیچ وقت خداوند كارهایی به این صورت طفیلی گری و جزئی ندارد.

- در آن قسمت از شرور كه با فنا تطبیق شد، شما اشاره ای فرمودید كه به نظر من خیلی مهم است ولی توضیح درباره اش داده نشد. اگر آن فناها نبود و انسان و موجوداتی به صورت لا یتغیر برای همیشه بودند، خودش سكون بود و سكون هم فنا بود. اصلا این تغییرات همان حركت است، جهان هستی هم معلول حركت است.

استاد: این كه شما الآن می فرمایید، سخن ما را تأیید می كنید. می گویند سكون در این دنیا نیست، ثبات هست. مقصود از این كه سكون نیست، این است كه طبیعت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 317
در مرحله ی طبیعت همیشه متحول است ولی حركت طبیعت منتهی می شود به موجوداتی كه نشئه ی آنها با این نشئه فرق می كند، آنها ساكن نیستند ولی ثابتند. «ساكن» در جایی است كه در شی ء استعداد و امكان حركت باشد و حركت نكند اما «ثابت» وجودش اصلا یك وجود جمعی می شود كه در وجود جمعی- نه وجود تدریجی- دیگر حركت امكان ندارد.

- فرمودید در آن دنیا طبق آیه ی قرآن: «لا یَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً» اشخاص طالب تحول از آن وضع نیستند. این نوع پاسخ، این ایراد را به وجود می آورد كه پس چرا این زندگی به آن صورت ساخته نشده است؟ اگر آن، وضع تعادل مطلوب است، چرا از اول به آن صورت ساخته نشد؟ استاد: راز مطلب را برایتان عرض می كنم. ما الآن در ضمن عرایضمان گفتیم كه انسان طالب چیزی است كه ندارد و هر چیزی را كه دارد پس از داشتن از آن سیر می شود. یك عده افراد روی همین حساب به قیامت ایراد می گیرند و می گویند بنابراین بهشت جای خسته كننده ای است، برای اینكه آدم همه چیز را آنجا دارد و وقتی كه همه چیز را دارد، انگار هیچ چیز ندارد. اگر به راز این مطلب توجه كنیم، راز خیلی خوبی هست. چرا انسان یك چیزی را تا ندارد می خواهد، وقتی هم كه دارد تا یك مدتی كه هنوز در همان حالت فكر نداشتن آن است و روزهای نداشتنش را به یاد می آورد، آن را دوست دارد ولی همین كه به آن خو گرفت، یعنی آن وضع روحی نداری او تبدیل شد به یك وضع جدیدی، اول سردی اوست، چرا؟ آیا واقعا انسان طالب نیستی است؟ طالب نیستی كه نیست. چنین چیزی نمی شود كه بگوییم انسان دنبال نیستی می رود. انسان دنبال هستی می رود. پس چرا وقتی كه پیدایش می كند، آن را نمی خواهد؟ اینجا یك حرف بسیار بزرگی از قدیم عرفای ما گفته اند و این حرف بسیار محكم است و آن این است كه آن چیزی كه انسان در این دنیا دنبالش می دود، سرّ اینكه [پس از رسیدن ] از آن سیر می شود این است كه مطلوب واقعی اش نیست، نتوانسته سیرابش كند، نتوانسته آن غریزه ای را كه طالب است اشباع كند، و الاّ اگر یك غریزه و یك چیزی را در حالی كه ندارد می خواهد [و مطلوب واقعی اوست ] ، در حالی كه داشته باشد محال است از آن متنفر شود. . . [8]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 318

[1] . كهف/108.
[2] . انبیاء/35.
[3] . بقره/156 و 157.
[4] . [ترجمه ی آیات قریب به مضمون است ] .
[5] . بحار الانوار، ج /15ص 55، چاپ كمپانی، نقل از كافی.
[6] . از نظر جزئی نظام كه البته بدی هست، منتها از نظر كلی یك چیزهایی را گفتیم كه بدی نیست.
[7] . اعلام الوری، ص 401.
[8] . [دنباله ی مطلب متأسفانه ضبط نشده است ] .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است