در
کتابخانه
بازدید : 482978تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Collapse 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Expand الف برهان نظم 1الف برهان نظم 1
Collapse ب راه هدایت موجودات 1ب راه هدایت موجودات 1
Expand ج راه خلقت 1ج راه خلقت 1
Expand 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
البته این خوابها خوابهایی است كه به خاطرات گذشته ی انسان بستگی دارد.

ولی ندرتا، احیانا همان طوری كه در مواقع دیگر هم الهام و اشراق در جایی به سراغ انسان می آید كه حالت عجز و ناتوانی و بیچارگی است و راههای دیگر بسته است (مثل دعا، كه موقعی وقت دعاست كه تمام راهها به روی انسان بسته باشد و دیگر وقت این است كه انسان از غیب بخواهد و از غیب هم به او مدد برسد) [در خواب هم در چنین حالاتی به انسان الهام می شود] . در تمام نقاط دنیا، در تاریخ گذشته و در زمان حاضر احیانا رؤیاهایی پیدا می شوند كه اساسا با گذشته ارتباط ندارند. راجع به همین ابن سیرین نوشته اند كه باز یك كسی آمد گفت: من خواب دیدم كه خروسی آمد به خانه ی من و در خانه ی من جوهایی ریخته بود، دانه های جو را جمع كرد و رفت. گفت:

برو اگر در خانه ات یك وقت دزدی شد، بیا به من خبر بده. آن وقت چیزی به او نگفت.

بعد از مدتی آن مرد آمد گفت: خانه ی ما را دزد زده است. ابن سیرین گفت: برو سراغ مؤذن، این كار، كار مؤذن است. نه اینكه او خروس را در خواب دیده بود، [به مؤذن تعبیر كرد] . حالا اگر این خواب راست باشد، چه رابطه ای است میان این خواب و حادثه ای كه در آینده پیش می آید؟ این دیگر با خاطرات گذشته ی این مرد ارتباط ندارد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 154
چون دزدی از خانه ی او یك خاطره ی آینده است. در این زمینه البته خوابها خیلی زیاد است، من یك جریانش را خودم در عمرم دیده ام، این را هم برایتان نقل می كنم، بعد ممكن است هر كسی جریانی داشته باشد كه بخواهد نقل كند.

خانم من یك استعداد عجیبی دارد (خیلی زنها این طور هستند) ، گاهی خوابهای عجیبی می بیند كه من هم خودم هر چه شكاكی كنم، آخر نمی توانم چیزی بگویم.

چهار سال پیش در سال اولی كه من در مسجد هدایت می رفتم نماز می خواندم، یك روز به من گفت كه به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند. گفت: من خواب دیدم كه سازمان امنیت در مسجد هدایت را بسته است. من وقتی سوار ماشین شدم و رفتم، به كلی [این جریان را] فراموش كرده بودم. با تاكسی آمدم، تا پیاده شدم رفتم در همان راهرو، دیدم دو سه نفر دارند بر می گردند. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: در مسجد را دیشب بسته اند.

در همان سال یك جریان دیگری كه خیلی عجیب بود [اتفاق افتاد] . یكی از اقوام نزدیك خانم من رفت اروپا و می خواست اصلا آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد. هفت هشت ماه آنجا بود، برگشت و آمد. جوان متدینی است، گفت: من احساس كردم كه اگر آنجا بروم، باید زن داشته باشم و الاّ اخلاقم فاسد می شود. بعد یك جریانی را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در یك مهمانخانه ای كه یك روز مریض بوده، با یك دختر مسیحی آشنا شده است. گفت: من آنجا نشسته بودم، یك دختركی آمد و گفت: شما مثل اینكه حالتان خوش نیست. اهل كجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟ و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید، اجازه بدهید من بیایم شما را برسانم. آمد و مرا رساند و آنجا را كه یاد گرفت، دیگر گاهی اوقات می آمد و از من خبر می گرفت. وقتی فهمید من مذهبی هستم بیشتر علاقه مند شد. معلوم شد خودش هم دانشجوی یكی از دانشكده های الهی آنجاست.

گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند، نسبت به مذهب خیلی بی قید و بی علاقه بودند. خود من خیلی به مذهب علاقه مند هستم. مسیحی خیلی متعصبی هم بود. این دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبی ای هستی، حاضرم با تو ازدواج كنم ولی اگر بخواهی ازدواج كنی باید مسلمان بشوی. گفته بود نه، من مسلمان نمی شوم، چون مسیحی خیلی متعصبی بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود. او دیگر آمد ایران، اما دلش آنجا بود. آن دختر هم دلش اینجا بود، مرتب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 155
نامه از او می رسید. یك شب سحر ماه رمضان، خانم من گفت: من امشب یك بار پدرم را خواب دیدم، یك بار هم این دختری كه او می گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود. گفت: پدرم را خواب دیدم، خیلی عصبانی بود، آمد و با تعرّض گفت: فلانی كجاست؟ گفتم: آقا موضوع چیست؟ گفت: او می خواهد برود با یك دختر مسیحی ازدواج كند. گفتم: نه آقا، او حالا خودش هم ازدواج نمی كند. بعد خانم من گفت: من خود دختر را در نوبت دوم در خواب دیدم، با او صحبت كردم، گفتم: دخترجان! تو چرا این پسر را رها نمی كنی و مرتب نامه می نویسی؟ تو یك دختر مسیحی هستی، او مسلمان است، تو غربی هستی، او شرقی است، ازدواج شما تناسب ندارد. دیدم آن دختر گفت فردا نامه ی من می رسد، در آن نامه جواب شما را نوشته ام. علامت نامه ی من هم این است كه در پشت آن دو تا 8 هست. خانم من این را نقل كرد و همین حرفها سبب شد كه ما آن روز دیرتر بخوابیم. بعد هم كه نماز خواندیم نخوابیدیم. تقریبا نیم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد. آن جوان خودش رفت. پستی بود.

هفت هشت دقیقه ای طول كشید تا نامه را باز كرد و خواند. وقتی آمد دیدم رنگ در صورتش نیست. گفت: سبحان الله! نامه ی خود دختر است. نوشته بود كه چندی است در بیمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نیست خوب بشوم و این نامه را الآن من می گویم و یك نفر دیگر است كه دارد برای تو می نویسد (گفت همان وقت هم بیماری قلبی داشت و گفته بود كه شاید احتیاج به عمل پیدا كنم) . شاید هم تو بعد از این دیگر نامه ای از من دریافت نكنی و من مرده باشم. و در آخر نوشته بود كه آدرس من عوض شده است، اگر خواستی بعد از این، نامه ای برای من بنویسی به این آدرس جدید بنویس: خیابان. . . ، خانه ی 88. این 88 هم پشت همان نامه بود! به فاصله ی یك ساعت این موضوع تعبیر شد. حالا این به نظر شما چطور قابل توجیه است؟ این یك امری است كه مربوط به یك حادثه ی آینده است. جز اینكه بگوییم یك نوع القائی است كه حقیقت آن را نمی توانیم بفهمیم چیست [چیز دیگری نمی توانیم بگوییم ] . من هنوز خوابهای عجیب تر از این هم از خانم خودم شنیده ام. اصلا مردن پدرش را شب خبر داد، جریان خیلی عجیبی بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 156
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است