در
کتابخانه
بازدید : 482973تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Collapse 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Expand الف برهان نظم 1الف برهان نظم 1
Collapse ب راه هدایت موجودات 1ب راه هدایت موجودات 1
Expand ج راه خلقت 1ج راه خلقت 1
Expand 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در مسأله ی هدایت، یكی دو موضوع باقی مانده است كه باید صحبت كنیم. در جلسه ی پیش فقط به یكی از آنها اشاره ای كردیم. یكی از آن موضوعات، علم اشراقی است. این مسأله مطرح است كه تمام علومی كه به بشر رسیده است (همین علوم بشری، نه علومی كه ما رسما به عنوان وحی و الهام پذیرفته ایم یعنی كتابهای آسمانی، به اینها ما كاری نداریم، [بلكه ] مجموع معلوماتی كه بشر خودش كسب كرده است) آیا مبدأ و منشأ آنها فقط و فقط تفكر (تفكر استدلالی و یا تفكر تجربی) است، یا كم و بیش عامل دیگری هم در این علوم دخالت دارد؟ در ابتدا این طور به نظر می رسد كه اگر بگویند اینهمه معلوماتی كه امروز بشر در رشته های مختلف دارد چیست، می گوییم واضح است، یا از روی تجارب به دست آورده است- تدریجا تجربه و آزمایش كرده، یك چیزهایی به دستش آمده است- و یا از راه فكر و استدلال به دست آورده است. فكر و استدلال یعنی اینكه از مقدمات معلومی كه قبلا داشته، یك نتیجه ی مجهولی را به دست آورده است، مثل طرز استدلالی كه معمولا در ریاضیات انجام می دهند. اگر منشأ معلومات بشر فقط همین دو راه باشد، به اصطلاح فلسفی باید بگوییم در پیدایش علوم جز علت فاعلی چیز دیگری دخالت نداشته است، زیرا وقتی ما یك چیز را تجربه می كنیم، آن تجربه خودش علیت دارد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 140
برای اینكه در ذهن ما یك صورت خاصی منعكس بشود، یعنی ما علم خودمان را از آن موضوع تجربه ی خودمان فراگرفته ایم، او علت فاعلی و ذهن ما معلول است.

استدلالهای بشر هم همین طور است، آن هم یك میزان علت و معلول ساده است.

منطقیین از قدیم یك حرفی داشته اند و حرف خوبی هم بوده است، می گویند در استدلالها سه عنصر دخالت دارد: عنصر اصغر و اكبر و حد وسط. مثلا در این مثال:

«سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است» یك انسان داریم، یك فانی شونده. هدف ما این است كه بفهمیم آیا سقراط فانی شونده است یا نیست. اینجا یك حد وسط هست یعنی واسطه در كار است كه تكرار هم می شود. می گوییم: سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است. این حد وسط، رابط میان اصغر و اكبر است. اگر این رابط نمی بود، ما نمی توانستیم بفهمیم سقراط فانی شونده است، ولی این رابط كه پیدا شد، این [نتیجه ] كشف می شود، یعنی این دو [مقدمه ] با یكدیگر ارتباط پیدا می كنند.

مثال می زنم. مثال خیلی قدیمی است و من در این كتابهای روان شناسی جدید این مثال را دیده ام. كسی كه در یك طرف جویی قرار گرفته است و می خواهد برود به آن طرف جوی بدون اینكه كفش و جورابهایش را از پایش بكند و برود توی آب، می بیند نمی تواند از این طرف جوی بپرد به آن طرف جوی، می گوید چه كار باید كرد؟ دنبال یك رابط می گردد. می گردد یك چیزی پیدا كند. می رود یك قلوه سنگی از یك گوشه ای پیدا می كند، قلوه سنگ را می اندازد وسط آب، بعد خیز می گیرد، می پرد روی قلوه سنگ و از روی قلوه سنگ می پرد آن طرف جوی آب. این قلوه سنگ اینجا برای او رابط شده است و وسیله شده است برای اینكه بتواند از این طرف به آن طرف بپرد. البته طرفداران صد در صد علوم تجربی یك بحثی دارند كه اساسا این طور استدلال صحیح است یا صحیح نیست؟ این خودش مطلب دیگری است كه ما فعلا نمی خواهیم وارد آن بحث بشویم. حالا چون مدعای ما این مطلب نیست، به قول كسانی كه این راه را قبول دارند- كه البته درست هم هست- [استناد می كنیم ] .

یك مثال ساده ی دیگر هم عرض می كنم: ممكن است شما یك گرفتاری داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 141
باشید كه آن گرفتاری به دست فلان كس كه دارای فلان مقام است حل شدنی است.

یك پرونده ای برای شما درست كرده اند و دادستان كل آمده روی این پرونده ادعانامه صادر كرده است. این برای شما مشكلی شده است. شما فكر می كنید كه از چه راهی می توانید این دادستان را روشن كنید، ولی همین قدر می دانید كه خود شما- كه از نظر او متهم هستید و هیچ سابقه ندارید- اصلا نمی توانید راه به او پیدا كنید.

شروع می كنید به فكر كردن تا یك راه حل پیدا كنید. در این بین یك رابط پیدا می كنید.

یك وقت به نظرتان می رسد آقای الف با این دادستان دوست است، با شما هم دوست است. چون با شما دوست است، پس اگر از او خواهش بكنید خواهش شما را می پذیرد.

چون او با دادستان دوست است، پس اگر از دادستان خواهشی بكند دادستان خواهش او را می پذیرد. ذهن شما همین كه واسطه را پیدا كرد می رود سراغ واسطه، از این شخص خواهش می كند من چنین گرفتاری ای دارم و چنین چیزی هست و این كار از شما ساخته است، شما بلند شو برو، و او می رود، مشكل را هم حل می كند. این را می گویند واسطه. این جور كاركردن ها برای ذهن انسان خیلی عادی است.

در تعریف «فكر» هم معمولا این طور می گویند: ترتیب دادن یك سلسله اموری كه برای ذهن معلوم است، برای كشف یك مجهول. دو مقدمه ی معلوم را انسان به كار می برد ولی آنها را ترتیب می دهد، تا ترتیب ندهد و به آنها نظم ندهد، آن مجهول به دست نمی آید. اگر دو مقدمه ی معلوم از یكدیگر جدا باشند، انتقال ذهن به نتیجه ممكن نیست ولی وقتی كه به شكل مخصوصی اینها با یكدیگر نظم پیدا كردند، انتقال ذهن به نتیجه آسان است. نتیجه در واقع مولود دو مقدمه است و مثل این است كه این دو مقدمه با یكدیگر آمیزش می كنند، ازدواج می كنند، از ازدواج آنها آن نتیجه به دست می آید.

این خیلی ساده است. حاجی سبزواری می گوید: «الفكر حركة الی المبادی- و من مبادی الی المراد» فكر حركت ذهن است از مقصودش كه برایش مجهول است به سوی مقدمات، همین كه مقدماتش را به دست آورد و ترتیب داد، آن وقت از مقدمات حركت می كند، می رود به سوی مقصود خودش و مقصودش را كشف می كند.

آیا تمام علومی كه بشر به دست آورده است، همه محصول مستقیم همین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 142
تفكرهای قیاسی و یا تجربیات و استقراءهای بشر است؟ یا عامل دیگری هم در پیدایش معلومات دخالت داشته است كه احیانا هر وقت انسان از راه تجارب و قیاسات عاجز می مانده است، نمی توانسته است به مقصود برسد و راه بر او بسته بوده است، یك عشقی، یك شوقی، یك طلب فوق العاده ای هم داشته است، یك وقت فكری به صورت یك برق در ذهنش جهیده بدون اینكه آن برقی كه در ذهنش جهیده مسبوق به تجارب باشد و بدون اینكه آن طور قیاس منطقی ارسطویی تشكیل داده باشد. آیا چنین چیزی وجود دارد یا وجود ندارد؟ اگر چنین چیزی در دنیا وجود داشته باشد پس باید قبول كنیم عامل دیگری هم- كه نام آن عامل را «الهام» می خواهید بگذارید، «حدس» می خواهید بگذارید، «اشراق» می خواهید بگذارید، هر چه می خواهید بگذارید- دخالت داشته است، عاملی كه به آن عاملها شباهت هم ندارد، یعنی معلول حوادث گذشته نیست، نتیجه ی مستقیم جریان قبلی نیست، بلكه فقط ذهن انسان آمادگی ای پیدا كرده است برای اینكه القاء و الهامی به نفس او بشود، دیگر غیر از آن چیزی نیست.

این اصل فرضیه و مدعاست. آیا چنین چیزی وجود دارد یا ندارد؟ قهرا این را از خود علما باید پرسید، از كسانی كه كارشان همیشه پژوهشهای علمی بوده است.

این از مطالبی است كه علمای قدیم قبول داشته اند و مورد قبول علمای جدید هم- كه كم و بیش دیده ایم و مطالعه كرده ایم- هست. اما از علمای قدیم، حالا ما نمی خواهیم شاهد بیاوریم ولی در كلمات آنها این مطلب زیاد است. بو علی سینا در كلمات خودش زیاد این حرف را دارد، در شفا، اشارات، دانشنامه ی علایی دارد و حتی او در تفسیر این آیه ی قرآن: «اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَكادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ. . . » [1] این قسمت اخیر: «یَكادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» را حمل به این موضوع می كند. این آیه از آیات خیلی مشكل قرآن است و قدر مسلّم این است كه همین موضوع هدایت را بیان می كند. از قدیم مفسرین راجع به این تمثیل قرآنی كه راجع به چیست، بیاناتی كرده اند و عده ی زیادی این تمثیل را برای نفس انسانی از نظر استعداد هدایت گیری دانسته اند. روغن باید خوب روشن بشود،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 143
فتیله ای باشد و روشن بشود تا نور بدهد. در آخر آیه می فرماید این روغنی كه برای تمثیل ذكر شده چنان روغنی است كه بدون اینكه شراره ای، آتشی از خارج به آن برسد خود به خود می خواهد روشنایی بدهد. بعضی مفسرین می گویند كه این، اشاره به یك عده از نفوس است كه آنها چنان آمادگی علم گیری دارند كه بدون آنكه معلمی، مقدماتی دخالت داشته باشد، گاهی یك برقی در آنها پیدا می شود.

وقتی كه ما در كلمات علمای جدید این حرف را دیدیم، بیشتر تعجب كردیم، یعنی به این حرف ایمان پیدا كردیم. اینشتین در مقدمه ی كتاب خلاصه ی فلسفی نظریه ی اینشتین به این مطلب تصریح می كند كه تجارب مولّد فرضیات نیست، بلكه این فرضیات است كه تجارب را به دنبال خودش می كشاند، و تصریح می كند كه فرضیه های بزرگ دنیا همانهایی است كه در یك حالتی یك مرتبه به ذهن دانشمند القاء و الهام شده است. او حتی تعبیر الهام و اشراق می كند، یك مرتبه به ذهن دانشمند الهام شده، بعد از الهام رفته روی آن تجربه كرده، دیده درست است. اینشتین می گوید عامل اصلی پیدایش نظریات، آن الهاماتی است كه احیانا به دانشمندان می شود. در كتاب انسان موجود ناشناخته كه كتاب بسیار محققانه ای است، الكسیس كارل كه از دانشمندان طراز اول جهان شناخته شده است، یك فصل علی حده ای تحت عنوان «اشراق و الهام» دارد كه من قسمتی از آن را اینجا نوشته ام و برایتان نقل می كنم. می گوید:

«به یقین اكتشافات علمی، تنها محصول و اثر فكر آدمی نیست. نوابغ علاوه بر مطالعه و درك قضایا از خصایص دیگری چون اشراق و تصور خلاّقه برخوردارند.

اشراق، چیزهایی را كه بر دیگران پوشیده است می باید و روابط مجهول بین قضایایی را كه ظاهرا با هم ارتباطی ندارند می بیند و وجود گنجینه های مجهول را به فراست درمی یابد و (نوابغ) بدون دلیل و تحلیل، آنچه را كه دانستنش اهمیت دارد می دانند. . . دانشمندان را به دو دسته می توان تقسیم كرد: یكی منطقی و دیگری اشراقی. . . علوم ترقی خود را مرهون این دو دسته متفكر است. در علوم ریاضی نیز كه اساس و پایه ی كاملا منطقی دارد، مع هذا اشراق سهم گرفته است. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 144
بعد عده ای را نام می برد، می گوید اینها ریاضی دانان اشراقی هستند و عده ای دیگر را نام می برد، می گوید اینها ریاضی دانان منطقی هستند. بعد چند جمله ای راجع به روشن بینی و تله پاتی صحبت می كند. این طور می گوید:

«وجود روشن بینی و تله پاتی نیز یكی از معلومات بلا واسطه ی مشاهده است.

روشن بینان بدون استفاده از اعضای حسی خود افكار دیگران را درك می كنند و حوادث كم و بیش دور را از لحاظ مكان و زمان می بینند. » در جلسه گذشته چون ما بالاشاره این موضوع را صحبت كرده بودیم، آقای مهندس سحابی كه اینجا بودند معلوم شد كه روی همین زمینه ی بالخصوص مطالعات زیاد و یادداشتهایی دارند و ما از ایشان خواهش كردیم كه یادداشتهای خودشان را بیاورند. ما از رفقا همیشه خواهش كرده ایم كه در این موضوعات كه صحبت می شود، هر كسی هر اندازه ای كه وقت دارد مطالعه داشته باشد و آن را ارائه كند تا همه استفاده كنند، من خودم هم استفاده كنم. حالا من قسمتهایی از یادداشتهای آقای مهندس سحابی را برایتان می خوانم. ایشان می نویسند:

«ژاك هادامار ریاضی دان بزرگ فرانسوی می گوید: وقتی ما به شرایط اكتشافات و اختراعات می اندیشیم محال است بتوانیم اثر ادراكات ناگهانی درونی را نادیده بگیریم. هر دانشمند محققی كم و بیش این احساس را كرده است كه زندگی و مطالعات علمی او از یك رشته فعالیتهای متناوب كه در عده ای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یك سلسله الهامات درونی می باشند، تشكیل شده است. (در واقع اینها می خواهند بگویند كه اصلا نوابغ یعنی افرادی كه از این قوه ی درونی بهره مند هستند، به آنها بیشتر این جور الهامات آنی می شود) [2]. پوان كاره می گوید: به كرّات برای من اتفاق افتاده است كه پس از آنكه یك رشته تحقیقات و تجسسات طولانی علمی را بدون حصول نتیجه رها كرده ام، ناگهان در زمان استراحت یا به هنگام گردش، بدون مقدمه و با كمال اطمینان فكری، برق آسا از خاطرم خطور كرده و راه حل مطلب را به دستم داده است. (پوان كاره در نبوغ شخصی خیلی معروف است. ) (2) » بو علی در آخر دانشنامه ی علایی وقتی راجع به همین قوه ی حدس و الهام بحث
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 145
می كند و می گوید افراد تفاوت دارند و بعضی افراد فوق تازگی دارند، از خودش نام نمی برد ولی از جای دیگر معلوم می شود كه خودش منظور است. می گوید من افرادی را سراغ دارم كه اساسا حالتشان این است كه بدون اینكه احتیاج به مطالعه ی زیاد داشته باشند، مطالب در ذهنشان می آید، اول مطلب در ذهنش می آید، بعد مراجعه می كند به كتابها، می بیند آنچه كه در كتابهاست قبلا در ذهن او آمده است، به طوری كه در هجده سالگی از تمام علوم و فنون عصر خودش آگاه است. و در جای دیگر گفته است كه من تا هجده سالگی هر چه می خواستم یاد بگیرم یاد گرفته ام. به هر حال در آنجا تصریح می كند كه من این حالت را در خودم كاملا یافتم. در بحث «نبوّت» هم كه وارد می شود می گوید حقیقت نبوت كه یك قوه ی قدسیه ای است- كه ما می گوییم الهام می گیرد- همین نیروست، منتها با تفاوت شدت و ضعف. این نیرو در افراد عادی حتی در نوابغ به صورت یك چراغ است مثل یك لامپ 25 شمعی یا 100 شمعی، و آنچه در پیغمبر و نبی (آن كه سراسر وجودش را وحی و الهام گرفته است) هست مثل یك نور خورشید یا فلان ستاره ی دیگر است.

«آقای ژاك هادامار می گوید: خود من در جستجوی مطلبی مدتها كوشش و مطالعه می كردم و به نتیجه ای نمی رسیدم ولی یك روز در حالی كه ابدا به آن موضوع نمی اندیشیدم، دفعتا با یك توجه آنی كه بر اثر گردش چرخهای اتومبیل در ذهنم حاصل شد، آن را به طور دقیق یافتم و نكته ی جالب توجه آنكه این راه حل بكلی از مسیری كه در آن مطالعه ی خود را ادامه داده بودم خارج بود. چون شرایط اختراع و اكتشاف در ریاضیات تابع شرایط عمومی اختراع و اكتشاف است، این اتفاقات تنها برای ریاضی دانان نبوده است. لاژوین فیزیكدان مشهور فرانسوی كاملا مسبوق و متوجه به این موضوع بوده است چنانكه به كن و الری می گوید: شما می گویید در بعضی لحظات احساس می كنید كه چیزی درونی شما را رهبری می كند. این لحظات در تجربیات شخصی من به طور مستمر پیش می آید.

ژولیو كوری به خود من اظهار داشت: به من الهامات ناگهانی بسیاری شده است كه در هر موقع سهلترین وسیله را برای آزمایش یك فنومن با اطمینان به اینكه آن متد بهترین طریقه ی ممكن بوده است، در اختیار من گذاشته. مخصوصا این احساس را در دو موقع به خوبی به یاد دارم كه یكی از آنها به هنگام آزمایش انفجار اتم اورانیوم پیش آمده است. پوان كاره می گوید: اختراع عبارت است از اجتناب از یك عده تركیبات و سنتزهای ذهنی بی فایده، یعنی تمیّز و انتخاب. این عمل تمیز و انتخاب كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 146
بدون آن اختراعی صورت نخواهد گرفت، بایستی كاملا در عالم شعور باطنی و ناخودآگاهی انجام گیرد، زیرا كه شعور یا ضمیر به خود ما آن را مجملا دریافت می كند و تشخیص و تمیز آن را بایستی بر عهده ی ضمیر نابه خود دانست، چون كه در این عمل انتخاب، قوه ی ادراك و ذوق و تمیز لازم است و اینها از مختصات ضمیر نابه خود می باشند، و بالعكس موقعی كه احتیاج به قواعد و قوانین عادی و موجود جهت شرح و بیان آن مدركات باطنی پیدا می كنیم، آن وقت است كه ضمیر به خود و شعور ما دخالت می كند. » به هر حال این موضوع كه موضوع «اشراق و الهام» است، خودش یك بحثی است. لا بد شنیده اید كه از قدیم الایام می گویند در میان فلاسفه هم دو مكتب وجود داشته است: مكتب «مشّاء» و مكتب «اشراق» . اینها از نظر لغت در مقابل همدیگر نیستند. ارسطو و افلاطون با یكدیگر اختلاف مشرب داشتند. ارسطو بیشتر متكی بود به تجسّس، همین تجسّسات علمی یا قیاسی یا تجربی، و افلاطون بیشتر روی همین الهامات و اشراقات تكیه داشت و می گفت ذهن و نفس را باید تربیت كرد و آماده ی این جور اشراقات و الهامات نمود. روی همین حساب به آنها می گویند «اشراقی» ها.

ارسطو رسمش این بوده كه در حالی كه راه می رفته تعلیماتش را می داده است، [لذا به پیروان او] می گویند «مشّائین» یعنی راه روندگان.

در عالم اسلام هم همین دو روش وجود داشته است. غیر از فلاسفه ی اشراقی، عرفا شدیدا دنبال این راه می روند و آن را تأیید می كنند. ما حالا به حرف آنها كار نداریم. می خواهیم ببینیم آیا در قرآن و حدیث مطلبی در این زمینه ها هست كه ممكن است كسی علمی داشته باشد كه آن علم، علم اشراقی باشد نه علم كسبی و تجسّسی؟ یك اصطلاحی اخیرا شایع شده است، می گویند «علم لدنّی» . «علم لدنّی» یعنی چه؟ كلمه ی «لدنّی» یعنی چه؟ این اصطلاح از آن آیه ی قرآن كه در داستان موسی و عبد صالح است [گرفته شده است ] . در آنجا دارد موسی با رفیق خودش كه راه افتادند بروند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 147
دنبال آن عبد صالح، «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً» [3] بنده ای از بندگان ما را یافتند كه ما از نزد خودمان به او علم آموخته بودیم، یعنی علمی كه داشت علمی بود كه از ما گرفته بود. از این كلمه ی «لدنّا» بعدها اصطلاح علم لدنّی پیش آمده است. علم لدنّی یعنی علمی كه منشأش تجسّسات ظاهری بشری یا قیاسات و استدلالات و آزمایشها نباشد، فقط خداوند افاضه كرده باشد.

حدیثی از پیغمبر اكرم (ص) هست كه می فرماید: «من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه» [4] اگر كسی چهل صباح اخلاص بورزد، مخلص بشود برای خدا، یعنی تمام هواهای نفسانی و محرّكات و بواعث نفسانی را از خودش دور كند، به طوری كه چهل شبانه روز مصداق قول ابراهیم باشد: «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ» [5]، حركت كند برای خدا، ساكن شود برای خدا، حرف بزند برای خدا، بخوابد برای خدا، غذا بخورد برای خدا، تمام حركات و سكناتش جنبه ی الهی پیدا كند «جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه» چشمه هایی از حكمت از دلش بر زبانش جاری می شوند، جوششی از باطنش به ظاهرش پیدا می شود.

امیر المؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، آنجا كه می فرماید: كمیل! مردم بر سه قسم هستند: عالم ربّانی، متعلّم، همچ رعاع، بعد شكایت می كند كه: من پیدا نمی كنم افراد صالح و لایقی كه هم اخلاقا صالح باشند هم استعدادا، كه من آنچه می دانم به آنها بگویم. بعد می فرماید: «كذلك یموت العلم بموت حاملیه» این طور است كه علم می میرد، حامل علم كه مرد و نبود، دیگر علم مرده است.

در آخر می گوید: بله، در عین حال هیچ وقت زمین خالی نمی ماند: «اللّهمّ بلی، لا تخلوا الارض من قائم للّه بحجّة: امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا» تا آنجا كه می فرماید: «هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون» [6] اینها افرادی هستند كه علم به آنها هجوم آورده است، علم به سوی آنها آمده و آن حقیقت بصیرت و بینش را پیدا كرده اند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 148
در آثار دینی و مذهبی راجع به علم اشراقی و الهامی زیاد داریم و مخصوصا [درباره ی] رابطه ی آن با پاكی نفس انسان كه هر اندازه نفس انسان پاكتر باشد، بهره ی بیشتری از این طور الهامات و اشراقات می تواند داشته باشد.

به هر حال خواستیم عرض كنیم كه این مطلب نه تنها یك حرفی است كه فلاسفه و علمای قدیم و جدید زده اند، بلكه مورد تأیید اسلام هم هست، اسلام هم قبول دارد كه پاره ای از علمها هست كه الهامات و اشراقات است.

موضوع دیگری كه خواستیم طرح كنیم مسأله رؤیا و خواب دیدن است كه جزء مسائل مهم دنیاست. حتّی خود خوابیدن هم موضوع مهمی است، هنوز كسی نمی تواند صد در صد علل خوابیدن را تشریح كند كه چیست، و عده ای از روان شناسان برای «خوابیدن» گذشته از علت جسمانی، علت روانی ذكر كرده اند.

حالا ما با خوابیدن كاری نداریم، موضوع عمده خواب دیدن است. در اخبار ما هم وارد شده است كه خداوند خواب دیدن را در بشر برای این قرار داده است كه آیتی از آیات الهی باشد. راجع به خواب دیدن نظریات مختلفی هست.

یك نظریه این است كه اصلا خواب دیدن چیزی نیست كه قابل توجه باشد.

انسان در عالم بیداری فكر و شعورش منظم كار می كند، در عالم خواب نامنظم و پرت وپلا و پراكنده، یك سلسله تخیلات بی منطق بی منطق، بی اساس بی اساس كه اصلا شایسته ی فكر كردن و مطالعه نیست، در عالم خواب برای آدم پیدا می شود. می گویند تمام رؤیاها این طور است. این نظریه قطعا باطل است. خواب دیدن، حتی همان خواب دیدن هایی كه ما آنها را پرت وپلا می دانیم و واقعا از یك نظر هم پرت وپلا هست، آن طور پرت پرت وپلایی كه كسی خیال كند بی حساب بی حساب است نیست، نظمی دارد، منطقی دارد.

بعدها علما [به این نتیجه ] رسیده اند كه همه ی خواب دیدن ها منطق دارد، منتها درباره ی منطق خواب دیدن باز دو نظریه است: بعضی می گویند منطق خواب دیدن فقط سوابق روحی و جسمی خود انسان است. آن سوابق روحی یا سوابق جسمانی انسان است كه خواب دیدن را ایجاد می كند. بی جهت نمی شود كه آدم همین جور خواب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 149
ببیند. نظریه ی دیگری هست كه خواب دیدن اقسامی دارد: ممكن است وابستگی به حالات بدنی انسان داشته باشد، ممكن است وابستگی به حالات روانی انسان داشته باشد، ممكن است به هیچ یك از اینها وابستگی نداشته باشد- كه اینها خوابهای نادر الوجود است- و احیانا در آن، جنبه ی اشراق و الهام باشد.

تاكنون چند مسأله راجع به خواب روشن شده است. مخصوصا در این قرون اخیر روان شناس ها و روانكاوها از این نظر به خواب خیلی اهمیت می دهند و اصلا مسائل روحی یك شكل خاصی پیدا كرده است. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم- این طور كه در كتابها نوشته اند- علما برای بیماریهای عصبی به موضوعی پی برده اند و آن موضوع «ارزش درمانی خارج كردن خاطرات گذشته» است، یعنی دریافته اند كه یك بیمار عصبی اگر خاطرات ناخوشایندی در گذشته داشته است، وقتی این خاطرات حبس شده ی ناخوشایند خودش را ابراز می كند و در واقع مثل این است كه خارج می كند، گویی یك عده شیطان در باطن او محبوس بوده اند و اینها آزاد شده اند، و اصلا بیماری و عوارض آن تسكین پیدا می كند و احیانا از میان می رود. اینجا بود كه به این موضوع پی بردند، گواینكه این مطلب- البته این را من نمی گویم، مكرر در كتابها نوشته اند- در تاریخ گذشته هم بی سابقه نیست. چون خیلی از مطلبها هست كه می گوییم فقط در قرن نوزدهم یا در قرن بیستم یا در قرن هجدهم كشف شد، گویی دیگر تا آن روز بشر از این مطلب چیزی نمی دانست، در صورتی كه اگر به این دقت نبوده است، ولی در عین حال بوده است. كتابهای تاریخ پر است از این طور معالجات كه امثال بو علی سینا كرده اند.

داستان معروفی است كه در چهار مقاله ی عروضی آمده، داستان آن بیمار روحی كه مولوی هم آن را در مثنوی آورده است، البته او شرح عرفانی به مطلب داده، اسم طبیب غیبی آورده است. [داستان این است ] :

بو علی سینا از سلطان محمود فرار كرده بود، مخفی هم بود و خودش را معرفی نمی كرد، آمده بود در گرگان كه مقرّ قابوس و شمگیر بود. در آنجا مخفیانه به صورت یك آدم گمنامی مطبی باز كرده بود. ولی كم كم معالجاتش او را معروف و مشهور كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 150
همین قدر مشهور شد كه یك جوانی پیدا شده كه خیلی خوب معالجه می كند.

خواهرزاده ی قابوس بیمار می شود و تمام اطبای درجه ی اول آن وقت می آیند و از معالجه ی بیماری او عاجز می مانند. آخر كار یك كسی می گوید یك طبیب جوانی آمده است، او را حاضر كنید. او را حاضر می كنند. وقتی بو علی مطالعه می كند، احساس می كند كه این بیماری جسمانی او ناشی از یك حالت روانی و روحی است، این را حدس می زند. دستور می دهد كه اتاق را خلوت كنند و یك كسی كه شهر را بلد باشد بیاید.

بو علی نبض بیمار را در دست می گیرد و اسم مناطق را می برد، بعد اسم شهرها را می برد تا به اسم این شهر می رسد، می بیند نبضش تكان می خورد و یك حالت غیر عادی پیدا می كند. بعد می گوید در این شهر محله ها را بشمرید. محله ها را می شمارند، به نام یك محله كه می رسند، نبضش بیشتر تكان می خورد، تا به خانه ها و تا به یك شخص می رسد، می فهمد كه او عاشق است و بعد، از همان [راه ] معالجه اش می كند.

داستانها در اینجا زیاد است.

به هر حال این موضوع را در باب مسائل روحی كشف كرده و فهمیده اند كه درمانهای مادی و جسمانی صد در صد نمی تواند برای این طور بیماریها مفید باشد، و احیانا بعضی از بیماریهاست كه بدون اینكه هیچ ضایعه ای در عضو و اعصاب پیدا شود، بیماری رخ می دهد. حتی می گویند خود بیماری تدبیری است از شعور باطن، حقّه ای است كه شعور باطن می زند، چطور؟ انسان دچار یك ناراحتی و یك غصه و اندوه عجیب می شود كه او را دارد خرد می كند و اگر این غصه بماند او از میان می رود.

یك وقت او مجنون و دیوانه می شود. بعد كه دیوانه شد، راحت می شود. چرا راحت می شود؟ چون آنچه كه او را آزار می داد، در عالم جنون آن را آماده شده می بیند، مثلا عاشق یك كسی بوده كه به او نرسیده است، بعد كه جنون پیدا می كند، همیشه در عالم خیالش به آن معشوق و محبوب خودش می رسد، راحت می شود. یا مثلا كسی از [نزدیكانش ] مرده است، بعد در عالم جنون همیشه با او محشور است. و می گویند این یك تدبیری است از روان ناخودآگاه برای نجات دادن این آدم كه ممكن است بدون اینكه هیچ ضایعه ی عصبی و مغزی در او پیدا شده باشد، این جنون برای او رخ داده باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 151
این تحقیقات بالأخره دانشمندان را تا آنجا رساند كه كشف كردند كه اصلا انسان دارای دو ضمیر است: ضمیر ظاهر و ضمیر باطن، یا ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه. اینجا بود كه راه مسأله ی تعبیر رؤیا هم به شكل علمی كشف شد. همین كه شعور باطن كشف شد، گفتند كه راه تعبیر رؤیا هم كشف شد، چون شعور باطن یك جریانها و فعالیتهایی دارد، از جمله فعالیتهایش این است كه هم در بیداری، هم در خواب قدرت دارد كه به شكل دیگری ظاهر شود و تجلّی كند. هر چه كه انسان- به قول این اشخاص- در عالم رؤیا می بیند، تجلّیات همان تمایلاتی است كه مكتوم و مخفی و رانده شده در شعور باطن است، همانهاست كه می آیند به شكل دیگری ظاهر می شوند. پس خواب منطقی دارد و منطقش را كسی می داند كه شعور باطن این آدم را كشف كند و رابطه ی احساسات مخفی در شعور باطنش را با این تجلّیاتی كه در خواب پیدا می شود به دست آورد. بر اساس این نظریه خواب هیچ جنبه ی الهامی ندارد.

اما عده ای پیدا شدند گفتند كه این حرف راجع به قسمت عمده ای از خوابها درست است، اما در میان خوابها و رؤیاها خوابها و رؤیاهایی هست كه اصلا با این حرفها قابل توجیه نیست. خوابهایی هست كه بیشتر قابل توجیه است. مثلا خیلی واضح است، یك آدمی كه خیلی گرسنه است، وقتی كه بخوابد غذا خواب می بیند، همان كه می گویند «شتر در خواب بیند پنبه دانه» . یك آدم تشنه اگر خیلی تشنه باشد، در عالم خواب همیشه آب صاف و زلال می بیند. یك مرد جوانی كه محروم از زن است، در عالم رؤیا همیشه زن و هماغوش شدن با زن را خواب می بیند. هر كسی از نظر بدنی دچار هر احتیاجی هست، مسلّم آن احتیاج، همان مطلوب و آرزوی او را به خواب می آورد. این یك قسمت كه مربوط به بدن است.

راجع به این قسمت الآن قصه ای یادم آمد: در این كتابهای خودمان نوشته اند كه یك كسی آمد پیش «مجلسی» اول یعنی پدر این مجلسی [علاّمه محمد باقر مجلسی ] و گفت: دیشب یك خواب وحشتناكی دیدم. گفت: چه دیدی؟ گفت: خواب دیدم یك شیر سفیدی كه یك مار سیاهی هم به گردن او آویخته بود، به من حمله كرد. تعبیرش چیست؟ گفت: اول بگو دیشب چه خوردی؟ گفت: دیشب كشك خوردم. گفت: بالای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 152
كشك چه خوردی؟ گفت: رب انار. گفت: آن شیر سفید همان كشك است و آن مار سیاه هم كه به گردنش آویخته، همان رب انار است كه خوردی. چون او این غذا را خورده بود، از یك طرف سفیدی كشك و سیاهی رب انار در چشمش بوده، از طرفی هم این دو مثل اینكه یك فعل و انفعال ناراحت كننده ای در معده ی او ایجاد كرده و اعصابش را تحریك كرده بود، [در نتیجه ] یك چنین خوابی دیده بود. خوب، این چیزها خیلی زیاد است.

ولی بعضی از خوابها تعبیر امور مكتومی است كه انسان در نفس خودش [دارد] ، وقتی بیدار می شود چیزی یادش می افتد كه تعجب می كند، خودش نمی داند كه آن اسرار مكتومی كه دارد به این شكل تجلی كرده اند. گاهی خودش هم به آن سر واقف است، و گاهی آن قدر در شعور باطن مخفی است كه خودش هم از آن ناآگاه است. در این جهت هم چند قضیه هست كه از «ابن سیرین» معروف نقل می كنند، كه معلوم می شود این آدم- كه تعبیر خواب را بلد بوده است- حتی تعبیری را هم كه به اصطلاح امروز «تعبیر علمی» می گویند، بلد بوده، یعنی نه اینكه از روی قواعد علمی بلكه روی ذوق شخصی گاهی خوابها را تعبیری كه امروز «تعبیر علمی» می گویند می كرده است.

مثلا نوشته اند كه یك نفر آمد گفت: من در عالم رؤیا دیدم كه تخم مرغ های پخته را پوست می كنم، زرده اش را دور می اندازم، سفیده اش را می خورم، تعبیر این چیست؟ گفت: خودت این خواب را دیده ای؟ گفت: خودم خواب دیده ام. به اشخاصی كه آنجا بودند گفت: این كفن دزدی كه می گویند اخیرا پیدا شده، همین شخص است. این همان تعبیر تحلیلی علمی است، این مربوط به آینده نیست، خواب الهامی نیست، چون در سرّ [ضمیر] او یك خاطره ی عجیبی بوده، از نظر خودش هم عجیب بوده. می رفته مرده ها را از خاك قبر درمی آورده، بدنشان را می انداخته، كفنشان را می برده، بعد كفن را هم تبدیل به پول می كرده و مصرف می كرده است.

همین خاطره ی ذهنی در عالم رؤیا به این صورت برایش مجسم شده است. بعد تحقیق كردند، معلوم شد قضیه از همین قرار است. اقرار كرد كه من همان كفن دزد هستم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 153
خواب دیگری نقل می كنند كه ابن سیرین به همین شكل علمی آن را تحلیل كرده است و آن این است كه می گویند یك نفر آمد گفت: من خواب دیدم كه در كوچه های تاریك راه را بر مردم می بندم. وقتی ابن سیرین از او اقرار گرفت كه تو این خواب را خودت دیده ای؟ و گفت خودم دیده ام، گفت: من حدس می زنم كسی كه اخیرا بچه ها را گیر می آورد و خفه می كند، باید همین مرد باشد. می گویند آن مرد خورجینی هم داشت. رفتند اول خورجینش را نگاه كردند، یك حلقه و طناب پیدا كردند. بعد هم خودش اقرار كرد. چون بچه های كم زورتر را گیر می آورده و خفه می كرده، در ذهن و روح خودش این [خاطره ] بوده كه این مجرای تنگ را كه همان مجرای تنفس باشد دارد بر افراد می بندد. همین خاطره ی ذهنی در عالم رؤیا به این صورت تجلی می كند كه راه را بر مردم می بندد. راهی كه بر نفس می بسته است و در واقع راه حیات مردم را قطع می كرده، در عالم رؤیا به این صورت منعكس شده است.

البته این خوابها خوابهایی است كه به خاطرات گذشته ی انسان بستگی دارد.

ولی ندرتا، احیانا همان طوری كه در مواقع دیگر هم الهام و اشراق در جایی به سراغ انسان می آید كه حالت عجز و ناتوانی و بیچارگی است و راههای دیگر بسته است (مثل دعا، كه موقعی وقت دعاست كه تمام راهها به روی انسان بسته باشد و دیگر وقت این است كه انسان از غیب بخواهد و از غیب هم به او مدد برسد) [در خواب هم در چنین حالاتی به انسان الهام می شود] . در تمام نقاط دنیا، در تاریخ گذشته و در زمان حاضر احیانا رؤیاهایی پیدا می شوند كه اساسا با گذشته ارتباط ندارند. راجع به همین ابن سیرین نوشته اند كه باز یك كسی آمد گفت: من خواب دیدم كه خروسی آمد به خانه ی من و در خانه ی من جوهایی ریخته بود، دانه های جو را جمع كرد و رفت. گفت:

برو اگر در خانه ات یك وقت دزدی شد، بیا به من خبر بده. آن وقت چیزی به او نگفت.

بعد از مدتی آن مرد آمد گفت: خانه ی ما را دزد زده است. ابن سیرین گفت: برو سراغ مؤذن، این كار، كار مؤذن است. نه اینكه او خروس را در خواب دیده بود، [به مؤذن تعبیر كرد] . حالا اگر این خواب راست باشد، چه رابطه ای است میان این خواب و حادثه ای كه در آینده پیش می آید؟ این دیگر با خاطرات گذشته ی این مرد ارتباط ندارد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 154
چون دزدی از خانه ی او یك خاطره ی آینده است. در این زمینه البته خوابها خیلی زیاد است، من یك جریانش را خودم در عمرم دیده ام، این را هم برایتان نقل می كنم، بعد ممكن است هر كسی جریانی داشته باشد كه بخواهد نقل كند.

خانم من یك استعداد عجیبی دارد (خیلی زنها این طور هستند) ، گاهی خوابهای عجیبی می بیند كه من هم خودم هر چه شكاكی كنم، آخر نمی توانم چیزی بگویم.

چهار سال پیش در سال اولی كه من در مسجد هدایت می رفتم نماز می خواندم، یك روز به من گفت كه به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند. گفت: من خواب دیدم كه سازمان امنیت در مسجد هدایت را بسته است. من وقتی سوار ماشین شدم و رفتم، به كلی [این جریان را] فراموش كرده بودم. با تاكسی آمدم، تا پیاده شدم رفتم در همان راهرو، دیدم دو سه نفر دارند بر می گردند. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: در مسجد را دیشب بسته اند.

در همان سال یك جریان دیگری كه خیلی عجیب بود [اتفاق افتاد] . یكی از اقوام نزدیك خانم من رفت اروپا و می خواست اصلا آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد. هفت هشت ماه آنجا بود، برگشت و آمد. جوان متدینی است، گفت: من احساس كردم كه اگر آنجا بروم، باید زن داشته باشم و الاّ اخلاقم فاسد می شود. بعد یك جریانی را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در یك مهمانخانه ای كه یك روز مریض بوده، با یك دختر مسیحی آشنا شده است. گفت: من آنجا نشسته بودم، یك دختركی آمد و گفت: شما مثل اینكه حالتان خوش نیست. اهل كجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟ و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید، اجازه بدهید من بیایم شما را برسانم. آمد و مرا رساند و آنجا را كه یاد گرفت، دیگر گاهی اوقات می آمد و از من خبر می گرفت. وقتی فهمید من مذهبی هستم بیشتر علاقه مند شد. معلوم شد خودش هم دانشجوی یكی از دانشكده های الهی آنجاست.

گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند، نسبت به مذهب خیلی بی قید و بی علاقه بودند. خود من خیلی به مذهب علاقه مند هستم. مسیحی خیلی متعصبی هم بود. این دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبی ای هستی، حاضرم با تو ازدواج كنم ولی اگر بخواهی ازدواج كنی باید مسلمان بشوی. گفته بود نه، من مسلمان نمی شوم، چون مسیحی خیلی متعصبی بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود. او دیگر آمد ایران، اما دلش آنجا بود. آن دختر هم دلش اینجا بود، مرتب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 155
نامه از او می رسید. یك شب سحر ماه رمضان، خانم من گفت: من امشب یك بار پدرم را خواب دیدم، یك بار هم این دختری كه او می گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود. گفت: پدرم را خواب دیدم، خیلی عصبانی بود، آمد و با تعرّض گفت: فلانی كجاست؟ گفتم: آقا موضوع چیست؟ گفت: او می خواهد برود با یك دختر مسیحی ازدواج كند. گفتم: نه آقا، او حالا خودش هم ازدواج نمی كند. بعد خانم من گفت: من خود دختر را در نوبت دوم در خواب دیدم، با او صحبت كردم، گفتم: دخترجان! تو چرا این پسر را رها نمی كنی و مرتب نامه می نویسی؟ تو یك دختر مسیحی هستی، او مسلمان است، تو غربی هستی، او شرقی است، ازدواج شما تناسب ندارد. دیدم آن دختر گفت فردا نامه ی من می رسد، در آن نامه جواب شما را نوشته ام. علامت نامه ی من هم این است كه در پشت آن دو تا 8 هست. خانم من این را نقل كرد و همین حرفها سبب شد كه ما آن روز دیرتر بخوابیم. بعد هم كه نماز خواندیم نخوابیدیم. تقریبا نیم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد. آن جوان خودش رفت. پستی بود.

هفت هشت دقیقه ای طول كشید تا نامه را باز كرد و خواند. وقتی آمد دیدم رنگ در صورتش نیست. گفت: سبحان الله! نامه ی خود دختر است. نوشته بود كه چندی است در بیمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نیست خوب بشوم و این نامه را الآن من می گویم و یك نفر دیگر است كه دارد برای تو می نویسد (گفت همان وقت هم بیماری قلبی داشت و گفته بود كه شاید احتیاج به عمل پیدا كنم) . شاید هم تو بعد از این دیگر نامه ای از من دریافت نكنی و من مرده باشم. و در آخر نوشته بود كه آدرس من عوض شده است، اگر خواستی بعد از این، نامه ای برای من بنویسی به این آدرس جدید بنویس: خیابان. . . ، خانه ی 88. این 88 هم پشت همان نامه بود! به فاصله ی یك ساعت این موضوع تعبیر شد. حالا این به نظر شما چطور قابل توجیه است؟ این یك امری است كه مربوط به یك حادثه ی آینده است. جز اینكه بگوییم یك نوع القائی است كه حقیقت آن را نمی توانیم بفهمیم چیست [چیز دیگری نمی توانیم بگوییم ] . من هنوز خوابهای عجیب تر از این هم از خانم خودم شنیده ام. اصلا مردن پدرش را شب خبر داد، جریان خیلی عجیبی بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 156
این هیچ توجیهی ندارد جز اینكه باید ما قبول كنیم كه راه علم [7] منحصر به آنچه كه انسان از طریق حس و فكر و فشار آوردن روی مغز [كسب می كند] نیست، احیانا از یك افق دیگری هم القائاتی می شود. همان طوری كه موضوع اشراق و الهام آنچنانی مورد تأیید قرآن است، این [القائات ] هم مورد تأیید قرآن است. در قرآن كلمه ی «اضغاث احلام» هست، یعنی خوابهایی كه از این نظر تعبیری ندارند. ولی در قرآن بعضی از خوابها هست كه به صورت تأیید خواب ذكر شده است، مثل خواب حضرت یوسف وقتی در كودكی به پدرش می گوید: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» [8] یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم كه در مقابل من سجده می كنند. بعد پدرش تعبیر كرد كه به مقام بزرگی می رسی كه تمام برادران و پدر و مادر، ما دون تو قرار می گیرند. یا خوابی كه [قرآن ] از فرعون مصر نقل می كند: «إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ» [9] هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را خواب دید كه گاوهای لاغر گاوهای چاق را خوردند، و هفت سنبله ی تر و تازه و هفت سنبله ی خشك. همه در ماندند از اینكه چه تعبیری بكنند. بعد یوسف را كه یك سابقه ی تعبیر خوابی در زندان داشت خواستند. گفت: «هفت سال فراوانی خواهد آمد، بعد هفت سال سخت خواهد آمد كه هر چه ذخیره و تهیه كرده اید همه از میان می رود» . یا همان كه دو نفر آمدند به یوسف گفتند ما خواب دیده ایم، یك نفر گفت: «إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً» [10] من در خواب می بینم كه دارم خمر می فشارم. یوسف گفت: تو آزاد می شوی و بعد هم ساقی پادشاه خواهی شد. دیگری گفت: من خواب دیدم كه مرغها روی سر من نشسته اند. یوسف گفت: تو را به دار می كشند. آن كسی كه این را گفته بود، وحشت كرد و گفت: نه، من دروغ گفتم. یوسف گفت: دیگر قضیه تمام شد(قُضِیَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 157
اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ) [11]. [یا] : «لَقَدْ صَدَقَ اَللّهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرامَ» [12] حالا آن خواب پیغمبر است. یا: «وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْیَا اَلَّتِی أَرَیْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ» [13] كه پیغمبر اكرم (ص) در خواب دید یك عده بوزینه بر منبرش بالا و پایین می روند و مردم در حالی كه رویشان به منبر است، به قهقرا عقب عقب بر می گردند. وقتی از خواب بیدار شد، از این خواب خیلی ناراحت بود. بعد بر او وحی شد و تفسیر شد كه بعد از تو عده ای از بنی امیه بر مردم حكومت خواهند كرد و به جای تو خواهند نشست و در عین اینكه مردم به ظاهر مسلمانند و رویشان به طرف اسلام است، در واقع آنها مردم را از اسلام دور می كنند. در اخبار ما و اهل تسنن- هر دو- وارد شده است كه پیغمبر اكرم (ص) قبل از آنكه به رسالت برسد خوابهای عجیب می دید و حتی تعبیر این است كه: «یأتیه مثل قلق الصّبح» خواب می دید مثل این فلق صبح، یعنی مثل همین شكاف صبح، روشن و واضح خواب می دید، بعد برای او تعبیر می شد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 158

[1] . نور/35.
[2] و 2. جمله ی داخل پرانتز از استاد است.
[3] . كهف/65.
[4] . بحار الانوار، ج /70ص 242، با اندكی اختلاف.
[5] . انعام/162.
[6] . نهج البلاغه، حكمت 147.
[7] . مقصود از علم، مطلق ادراكات و اطلاعات است.
[8] . یوسف/4.
[9] . یوسف/43.
[10] . یوسف/36.
[11] . یوسف/41.
[12] . فتح/27.
[13] . اسراء/60
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است