پس نظریّه ی دوم، موهوم بودن اینهاست اعمّ از اینكه اینها را یك موهومهای مفیدی
به حال بشریّت بدانیم یا موهومهایی كه حتّی مفید هم نیست. در این زمینه نیچه سخنی
دارد درست عكس سخن ماركسیستها. ماركسیستها می گویند مفاهیم اخلاقی
- مخصوصاً مفاهیم اخلاقی دینی و مذهبی- را طبقات مرفّه و برخوردار برای تسكین
طبقه ی محروم و جلوگیری از انقلاب و شورش طبقه ی محروم به وجود آورده اند. دین،
وضع شده ی از ناحیه ی طبقات استثمارگر است. نیچه درست عكس این مطلب را
می گوید. او چون فلسفه اش بر محور تكامل نسل بشر (و كمال را هم فقط در قدرت
می داند) و پیدایش انسان نیرومند (ابرمرد) است، می گوید اصلاً دین و اخلاق و این
مسائل را طبقه ی ضعفا كه به حكم طبیعت محكوم به فنا هستند اختراع كردند برای اینكه
جلو طبقه ی اقویا را بگیرند. در قانون تكامل طبیعت، ضعیف اساساً محكوم است و باید
هم از بین برود- گناهی از خود ضعف بالاتر نیست- و قوی باید باقی بماند برای اینكه
نسل قوی تر، از او به وجود بیاید و طبیعت در اقویا به كمال می رسد نه در ضعفا. ضعفا
موجوداتی حذف شدنی هستند، باید هم حذف بشوند و تقویت ضعیف بسیار كار غلطی
است. این مفاهیم دین و مذهب و انصاف و عدالت و نفس كشی و ایثار و
از خودگذشتگی و غیره را ضعفا اختراع كردند؛ چون دیدند با زور از عهده ی اقویا
بر نمی آیند آمدند این معانی و مفاهیم را وضع كردند و به این وسیله جلو پیشرفت اقویا
را گرفتند. در منطق او دین ساخته ی دست ضعفاست برای جلوگیری اقویا، كه همیشه
حق هم از آن قوی است: «الحكم لمن غلب» حق از آن همانی است كه در این تنازع
طبیعی پیروز شده است، و لهذا تمام معانی و مفاهیم دینی و مذهبی و اخلاقی را به كلّی
نفی می كند و می گوید اینها مانع تكامل هستند. این هم نظر دوم.
ولی نظریّات دیگری هست كه اصالت انسانیّت را قبول می كند (یعنی موهوم
نمی داند) ، واقعاً برای انسانیّت واقعیّتی قائل است امّا اینها را فطری هم نمی داند.
اینها دو دسته اند: یك دسته همان كسانی هستند كه می خواهند اینها را، هم قبول كنند و
هم فطری بودنشان را انكار كنند؛ همان مسأله ای را كه در یكی از سؤالات گذشته
مطرح شده بود طرح كردند، گفتند در این جهان، حقیقت ثابتی وجود ندارد، هیچ امر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 533
ثابتی نیست؛ چه چیز در دنیا ثبات دارد كه انسانیّت ثبات داشته باشد؟ ! انسانیّت- به
همان معنی اصالتهای انسانی- نیز یك حقیقت متغیّر است، تابع شرایط خاصّ زمان
است، در هر زمانی و در هر شرایط زمانی، اصالتهای انسانی و اصالتهای اخلاقی به
تناسب آن زمان و شرایط آن زمان یك چیز است كه در آن زمان واقعاً اخلاق همان
است و آن، مقدّس و انسانیّت است، ولی وقتی كه شرایط زمانی تغییر می كند آنها هم
تغییر می كنند، جایشان را به چیز دیگر می دهند كه آن زمان، انسانیّت آنهاست. پس
این اصالتها ثابت نیستند و متغیّرند و بعلاوه- همان طور كه قبلاً عرض كردیم-
می گویند مطلق نیستند، نسبی اند؛ گذشته از اینكه به حسب زمان متغیّر هستند، در
زمان واحد هم در محیطهای مختلف و در شرایط مختلف، مختلف می شوند. مثلاً وضع
طبقاتی قهراً اخلاق را مختلف و متعدّد می كند. هر انسانی در هر شرایطی از شرایط
اجتماعی هست، برای او اخلاق یك چیز است غیر از آن چیزی كه در شرایط دیگری
برای افراد دیگر اخلاق است. راجع به این مطلب، ما در جلسه ی گذشته بحث كردیم،
چندان لزومی به تكرار نیست، فقط امری را اضافه می كنم.