در
کتابخانه
بازدید : 483069تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Collapse فطرت فطرت
Expand معنای فطرت معنای فطرت
Expand فطریّات انسان فطریّات انسان
Expand گرایشهای مقدّس گرایشهای مقدّس
Expand عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی عشق و پرستش *توجیه گرایشهای انسانی
Expand عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی عشق روحانی ماركسیسم و ثبات ارزشهای انسانی
Expand تكامل اصالتهای انسانی تكامل اصالتهای انسانی
Collapse مبنا و منشأ مذهب مبنا و منشأ مذهب
Expand عشق و عبادت عشق و عبادت
Expand فطری بودن دین فطری بودن دین
Expand بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم بررسی و نقد نظریّه ی دوركهیم
نظر قرآن درباره ی منشأ دین
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
خود را باختن، خود را فراموش كردن؛ این برای من همان وقت مبدأ یك فكر شد.

البتّه بعدها دیدم كه حكما و بالاخص عرفای اسلامی این مطلب را سالها قبل از ما درك كرده و خیلی هم روی آن تكیه كرده اند راجع به این كه من واقعی انسان چیست و كیست، و بلكه اساس عرفان بر پیدا كردن خود واقعی و من واقعی است، یعنی دریدن پرده های خود خیالی و من خیالی و رسیدن به من واقعی؛ یعنی «خود را گم كردن» ، «خود را اشتباه كردن» ، «خود را باختن» ، «خود را از دست دادن» معنایی بوده كه آن را خیلی خوب از قرآن الهام گرفته اند و بعد خوب هم شرح و تفسیر كرده اند كه یكی از آن تفسیرها و تمثیلهای بسیار عالی كه انصافاً شاهكار است تمثیلی است كه مولوی بیان كرده است- می دانید كه او مطلب را به صورت تمثیل ذكر می كند- در این زمینه كه انسان خود عالی خودش را با خود دانی اش اشتباه می كند، یا بگویید جنبه ی روحی و معنوی خودش را كه خود واقعی است با جنبه ی نفس و تن اشتباه می كند، یعنی خودش را این خیال می كند.

مثل این جور می آورد: فرض كنید شخصی زمینی دارد. شروع می كند آن زمین را ساختن، مصالح می برد: آجر می برد، گچ و سیمان و خاك می برد، چوب و آهن می برد و یك خانه ی بسیار مجلّل در آن زمین می سازد. فردا می خواهد برود به خانه ی خودش. وقتی می خواهد اسباب كشی كند، می رود آنجا؛ یك وقت متوجّه می شود كه خانه را روی زمین همسایه ساخته، اشتباه كرده، آن زمینی كه مال او بوده آن است، این زمین مال دیگری است و او هر چه ساخته در زمین بیگانه ساخته است. طبق قانون هم حق ندارد از همسایه چیزی بگیرد، چون همسایه می گوید من كه نگفتم بساز، خودت آمدی ساختی، بیا همه را بردار ببر؛ و اگر بخواهد خانه را خراب كند باید پول دیگری خرج كند؛ مجبور است رها كند و برود. مولوی در بیان كردن این لطائف
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 552
روحی عجیب است؛ می گوید:

در زمین دیگران خانه مكن
كار خود كن كار بیگانه مكن
كیست بیگانه؟ تن خاكیّ تو
كز برای اوست غمناكیّ تو
می گوید یك عمر داری برای تن و برای نفس كار می كنی و خیال می كنی برای خودت داری كار می كنی.

تا تو تن را چرب و شیرین می دهی
گوهر جان را نیابی فربهی
گر میان مشك تن را جا شود
وقت مردن گند آن پیدا شود
می گوید اگر یك عمر تن را در مشك قرار بدهی [هنگام مردن گند آن پیدا می شود. ]
مشك را بر تن مزن بر جان بمال
مشك چه بود؟ نام پاك ذو الجلال
چنانكه قرآن می فرماید:

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اَللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ. » [1]
قرآن میان «یافتن خود» و «یافتن خدا» تلازم قائل است. قرآن می گوید فقط كسانی خود را یافته اند كه خدا را یافته باشند و كسانی كه خدا را یافته اند خودشان را یافته اند. (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ و متقابلا: مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ عَرَفَ نَفْسَهُ). در منطق قرآن، جدایی نیست؛ اگر انسان خیال كند كه خود واقعی اش را دریافته است بدون این كه خدا را دریافته باشد اشتباه كرده. این از اصول معارف قرآن است.

این مطلبی كه امروز به نام «از خود بیگانگی» یا صحیحترش «با خود بیگانگی» می گویند، در معارف اسلامی سابقه ی خیلی زیاد دارد، یعنی از قرآن شروع می شود و سابقه ای بیش از هزار سال دارد با یك سیر مخصوص به خود. در اروپا این مطلب از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 553
هگل شروع می شود و بعد از هگل مكتبهای دیگر این مسأله را طرح كردند بدون این كه [ «خود» را شناسانده باشند! ] چون مسأله ی «با خود بیگانگی» اوّلین سؤالش این است كه خود آن «خود» چیست كه صحبت از بیگانگی می كنی؟ آخر شما می گویید انسان از «خود» بیگانه شده است. اوّل آن «خود» را به ما بشناسانید كه آن «خود» چیست تا بعد «بیگانگی با خود» یا «بیگانگی از خود» مشخّص بشود. بدون این كه روی آن «خود» بحث كنند و بدون آن كه آن «خود» را شناخته باشند- و حتّی آن «خود» را نفی می كنند- [دم از «از خود بیگانگی» می زنند. ] اساس این فلسفه های مادّی بر این است كه اصلاً «خود» یك امر اعتباری است. تمام فلسفه های مادّی بر این عقیده اند كه انسان «خود» ی ندارد، آنچه كه تو «خود» خیال می كنی، یك مفهوم انتزاعی است، یك سلسله تصوّرات پی درپی دائماً می آیند و رد می شوند، تو خیال می كنی در این بین یك «خود» ی وجود دارد، خیر «خود» ی وجود ندارد.

اینها از یك طرف اساس فلسفه شان بر این است كه اصلاً «خود» ی وجود ندارد، و از طرف دیگر می آیند فلسفه ی «از خود بیگانگی» برای مردم درست می كنند، و این خیلی عجیب است!
[1] . حشر/19.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است