در
کتابخانه
بازدید : 482997تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Collapse <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Expand توحیدتوحید
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
قسمت دوم بحث حقّ و باطل مربوط می شود به بشر و جامعه و تاریخ. در این قلمرو كاری نداریم به كلّ عالم هستی كه آیا نظامش خیر است، كامل است، احسن است یا نیست، بلكه سؤال در خلقت خود بشر است كه این چه موجودی است؟ یك موجود حق جو، عدالت خواه، ارزش خواه و نور طلب است یا بر عكس یك موجود شریر، مفسد، خونریز، ظالم و. . . است؟ و یا آنكه انسانها برخی طرفدار حقّ اند و برخی طرفدار باطل، و اینها با هم در ستیزند؟ در اینجا هم چند نظریّه وجود دارد. یك نظر این است كه: انسان به حسب جنس، موجودی است شرور و بدخواه و ظالم كه جز قتل و غارت و دزدی و حیله و دروغ از او سر نمی زند. طبیعت او شرارت است و فساد، استثمار است و ظلم. اگر هم در تاریخ بشر خیر و اخلاق و ارزشهای انسانی دیده می شود، اینها اموری جبری است كه طبیعت او را وادار می كند كه قدری چنین باشد. درون انسان، انسان را به بدی می كشاند و گاهی جبر، انسان را به خوبی دعوت می كند. مثلاً وقتی كه انسانها در مقابل طبیعت و حیوانات درنده قرار گرفتند، متوجّه شدند اگر با هم قرارداد صلح اجباری نبندند نمی توانند از خودشان دفاع كنند؛ لذا اجباراً بر خودشان تحمیل كردند كه یك زندگی اجتماعی داشته باشند و با هم بر اساس عدالت رفتار كنند، چون نفع همه در آن است. پس جبر بیرونی، انسان را وادار كرد كه خوب باشد. مثل دولتهای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 413
ضعیفی كه در مقابل یك دولت قوی پیمان صلح و دوستی می بندند تا از شرّ او محفوظ بمانند و اگر روزی دشمن مشترك از بین رفت، بین خودشان جنگ در می گیرد. هر جمعی به آن دلیل جمع است كه مقابل یك ضد قرار گرفته؛ یعنی اگر او نباشد اینها با هم خوب و متّحد نیستند و اگر جمعی دشمنش را از دست بدهد به تفرقه بدل می شود، دو گروه می شوند، و باز اگر یكی از این دو گروه از بین رفت آن یكی دو دسته می شود و همین طور اگر ادامه پیدا كرد و دو نفر ماندند باز با یكدیگر می جنگند و قوی تر می ماند [1].

بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست دنیای قدیم و شمار كمتری از ماتریالیستهای دنیای جدید چنین نظریّه ای داشته اند و با بدبینی كامل به طبیعت بشر می نگریسته اند. اینها بشر را قابل اصلاح نمی دانند و به تز اصلاحی قائل نیستند و ارائه تز اصلاحی از نظر آنان معنا ندارد و مثل این است كه كسی برای عقرب قانون وضع كند تا خوب شود و كسی را نگزد، حال آنكه:

نیش عقرب نه از ره كین است
اقتضای طبیعتش این است
وقتی طبیعت عقرب گزندگی باشد، قانون و تز وضع كردن معنا ندارد. بشر هم همین طور، تا وقتی روی زمین است شرارت خواهد داشت و اصلاح پذیر نخواهد بود.

این متفكّرین عموماً به همین دلیل خودكشی را تجویز می كنند؛ می گویند چون زندگی شرّ است و انسان هم شرّ است، یك كار خیر بیشتر در جهان نیست و آن پایان دادن به شرّ زندگی است تا انسان از این جهان پرشروشور و دنیای شرّ وجود خودش خلاص شود.

این تفكّر انحرافی كه از فرنگیها گرفته شده بود توسّط صادق هدایت در میان ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته هایش چهره های زشت زندگی را مجسّم می كرد؛ مثل لجنزاری كه جز لجن و گندیدگی چیزی در آن نیست و كرمهایی در این لجنزار، زندگی كثیفشان را ادامه می دهند. عاقبت هم تحت تأثیر حرفهای خودش خودكشی كرد. در سالهایی كه كتابهای او طرفدار داشت، غالب جوانهای ایرانی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 414
خودكشی كردند تحت تأثیر كتابهای او قرار داشتند. مانی هم فلسفه اش در همین جهت بود كه زندگی شرّ است، منتها به ثنویّت میان روح و بدن قائل بود و می گفت بدن شرّ است، زندگی مادّی شرّ است، روح در این بدن حبس است؛ پس هر كس بمیرد یا خودكشی كند از شرّ زندگی رها خواهد شد مثل مرغی كه از قفس آزاد شده باشد. پس هر چند او به زندگی دیگری قائل بود ولی این زندگی را صد در صد شرّ می دانست [2].

بر اساس این بینش، بشر به حسب غریزه موجود شریری است و شرارت جزء ذات و سرشت اوست؛ از اوّل كه در این دنیا آمده همین جور بوده، الآن هم هست، در آینده هم هر چه بماند همین است و غیر از این نیست؛ امید بهبود و آینده ی خوب برای بشریّت خیال است.

قرآن در مسأله ی آفرینش انسان، در این زمینه مطالبی دارد: خداوند وقتی اعلام كرد: إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةًمن خلیفه و جانشینی در زمین قرار می دهم، ملائكه با بدبینی نسبت به سرشت انسان اظهار داشتند: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ اَلدِّماءَ می خواهی در روی زمین كسی را قرار دهی كه فساد می كند و خون می ریزد؟ ! یعنی در سرشت این موجود جز فساد و خونریزی چیزی نیست. خداوند در جواب آنها فرمود:

إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ [3] من چیزی می دانم كه شما نمی دانید؛ یعنی آنها را تخطئه نكرد و نگفت كه دروغ می گویید، بلكه گفت ورای آنچه شما می دانید من چیزها می دانم، شما یك طرف سكّه را خوانده اید، شما عارف به حقیقت موجودی كه من می خواهم بیافرینم نیستید، حدّ شما كمتر از آن است كه او را بشناسید، او برتر و بالاتر است.

به این ترتیب ملائكه كه قسمتی از كتاب وجودی انسان را شناخته و خوانده بودند و نیمی از آن را نخوانده بودند، اظهار بدبینی كامل كردند. حال اگر عدّه ای از متفكّرین، جنبه های سیاه و تاریك زندگی بشر را ببینند و این طور اظهار نظر كنند، خیلی عجیب به نظر نمی آید.

نظریّه ی دیگری كه عكس نظریّه ی قبل است می گوید: طبیعت و سرشت بشر بر خیر است، بر حقّ است، بر درستی و راستی است؛ انسان موجودی اخلاقی و صلح جو و خیرخواه است؛ اصل در طبیعت بشر، نور و عدالت و امانت و تقواست. پس چه چیز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 415
انسان را فاسد می كند؟ می گویند انحراف بشر علّت خارجی دارد، از بیرون به بشر تحمیل می شود، جامعه انسان را فاسد می كند. ژان ژاك روسو چنین عقیده ای دارد و در كتاب معروف خود امیل می خواهد نشان دهد كه انسان طبیعی، انسان خارج از جامعه، انسان در طبیعت، موجودی است سالم و درست و پاك؛ و همه ی نادرستیها، فسادها و ناپاكیها از جامعه به او تحمیل می شود. لذا روسو به اجتماع و زندگی اجتماعی بدبین است و تز اصلاحی او این است كه بشر باید تا حدّ ممكن به طبیعت برگردد. روسو به تمدّن جدید خوش بین نیست چون معتقد است كه تمدّن جدید انسان را از طبیعت دور می كند. هر چه انسان از طبیعت دورتر شود، فاسدتر می شود و هر چه به طبیعت اوّلیّه نزدیكتر باشد، به انسانیّت و درستی و پاكی نزدیكتر است.

نظریّه ی روسو كه فردی مذهبی است از یك نظر شبیه نظریّه ی فطرت است كه در اسلام مطرح شده، و شبیه است به جمله ی معروف پیامبر اكرم (ص) كه فرمود:

كلّ مولود یولد علی الفطرة حتّی یكون ابواه هما اللّذان یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه [4].

هر بچّه ای از مادر بر فطرت پاك اسلامیّت متولّد می شود، بعد پدر و مادر او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی می كنند.
انحراف یهودیگری، نصرانیگری، مجوسیگری مثل است و پدر و مادر به عنوان نمونه ی دو عامل اجتماعی ذكر شده اند؛ یعنی فطرت انسان سالم است، جامعه آن را منحرف می كند. در یكی از تعبیرات این احادیث پیامبر مثالی می زند، می فرماید: اینكه گوش حیوانات خود را می برید هیچ وقت شده كه این حیوانات وقتی از مادر متولّد می شوند گوششان بریده باشد؟ نه، همیشه سالم از مادر متولّد می شوند و بعد انسانها گوششان را می برند. از نظر روحی هم همین طور است؛ همه ی انسانها سالم، درست و حق گرا و خیرخواه متولّد می شوند؛ انحرافها، كج رویها، دروغگوییها، ظلمها، خیانتها، شرارتها و فسادها بعد به انسان تحمیل می گردد.

پس این نظریّه بر اساس خوش بینی به طبیعت بشریّت، به جنس بشریّت و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 416
سرشت و ساختمان بشریّت استوار است و اصل را درستی و حقّانیّت و راستی می داند و انحراف را معلول علل خارجی و عرضی و به اصطلاح فلاسفه علل اتّفاقی می داند؛ یعنی بر مبنای علل طبیعی، درونی و دینامیكی، حركت انسان بر راه راست و صراط مستقیم است و بر اثر تغییرات عرضی، اتّفاقی، مكانیكی و بیرونی، انحرافات و بدیها و شرور به انسان تحمیل می شود.

نظریّه ی دیگری به این شكل مطرح شده كه انسانها در صحنه ی جامعه، برخی طرفدار حق و عدّه ای به دنبال باطل هستند؛ فرشته بر خیر الهام و شیطان به شر وسوسه می كند.

پس انسانها دو گونه می شوند: عدّه ای كه راه حق و خیر را می روند، راه ایمان و انبیاء را می روند، و بعضی دیگر كه راه شیطان را می پیمایند و به دعوت انبیاء كفر و نفاق می ورزند. به قول مولوی:

دو علم افراشت اسپید و سیاه
آن یكی آدم دگر ابلیس راه
یك پرچم سپید و یك پرچم سیاه، یك پرچم هدایت و یك پرچم ضلالت، یك پرچم نور و یك پرچم ظلمت. در نتیجه جامعه ممزوجی است از خیر و شرّ و حقّ و باطل، چون انسان ممزوجی است از خیر و شرّ. این نزاع و درگیری حقّ و باطل همیشه در صحنه ی وجود فرد و در صحنه ی اجتماع حكمفرماست. حال غلبه با كدام است، بحث دیگری است. البتّه ما معتقدیم كه غلبه ی نهایی با حقّ و طبیعت است؛ عدل بر ظلم غلبه خواهد كرد و خیر بر شرّ پیروز خواهد شد؛ نور بر ظلمت غلبه خواهد كرد و دین بر كفر پیروز خواهد شد:

*هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ [5].

*وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ اَلَّذِی اِرْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئاً [6].
3
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 417
نظریّه ی دیگر، ماتریالیسم تاریخی است. در قرن نوزدهم یك مكتب مادّی ظهور كرد كه ادّعای خوش بینی به تاریخ آینده و جامعه را داشت. این مكتب ماركسیسم بود.

هگل منطق و فلسفه ای بنیاد گذارد كه اعتقاد به تكامل و رشد و توسعه، اساس آن بود. هر چند هگل مادّی نبود، امّا ماركس با استفاده از منطق دیالكتیك او بینش مادّی خود را بنا نهاد (ماتریالیسم دیالكتیك) . او هویّت تاریخ را هم مادّی معرّفی كرد (ماتریالیسم تاریخی) [7]. فلسفه ی تاریخ ماركس بر چند اصل مبتنی است:


[1] . این مسأله همان داروینیسم اجتماعی است كه از نظریّه ی تنازع بقای داروین، وقتی كه آن را به غلط در مورد جامعه ی بشری تعمیم دادند، حاصل شد.
[2] . می گویند پادشاه معاصرش به او گفت می خواهم مطابق فلسفه ی خودت بهترین خدمت را به تو بكنم و تو را از شرّ این زندگی خلاص كنم، و او را كشت.
[3] . بقره/30.
[4] . مجمع البیان: ج /8ص 303. بحار الانوار: جلد /3ص 281 به نقل از غوالی اللئالی بدون لفظ «و یمجّسانه» . تفسیر برهان: ج /4ص 263، حدیث 29 به نقل از شیخ طبرسی در جوامع الجامع.
[5] . توبه/33.
[6] . نور/55.
[7] . تعبیر «ماتریالیسم تاریخی» در هیچ یك از آثار ماركس به كار نرفته. این تعبیر سالها بعد از مرگ ماركس، توسّط «میخانف» به كار گرفته شد و از آن پس رایج گشت. آنچه در این مورد در آثار ماركس مشاهده می شود، «تلقّی مادّی از تاریخ» است به معنای تلقّی معیشتی.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است